رفتن به مطلب

.:. گاه نوشـــــته های نواندیشـــــانی ها .:.


ارسال های توصیه شده

من تاختم در این شهر....سکانس به سکانس جلوی چشمانم رژه می رود...

 

با اینکه راف کات است و هنوز تدوین نهایی نشده!

 

موسیقی بر آن نیست...صدایِ پچ پچ خیابان ها نیست....

 

فقط رُلِ اصلی که من هستم...اول شخصم نسبت به یک جمع....

 

می بینم و سر می گردانم....پلک نمی زنم....همه چیز آرام است در این تلاطم...

 

کسی جلوی چشمانم می آید....شاد است...انگار مرا می خواند به یک رقص!...

 

سر برمی گردانم....دست دیگری را می گیرد....در میان ماشین ها می لولند و هلهله می کنند...

 

و من فقط نگاه می کنم....

 

.

.

.

 

دوباره به این یقین می کنم که شهرم اگه مُرده....فقط انسان شادش می کند...

 

حتی اگر به اندازه ی یک شب باشد و یک لبخند...:icon_redface:

لینک به دیدگاه

چشمانم خشکیده شده و اکنون از درون سینه گریه میکنم ...

 

احساس خشکیده و پژمرده ...

 

اعتمادی فاسد شده ، لحظه های زندگی خیلی الکی شده ، وقتی حرفم رو نمیخونند اعصابم خورد میشه بیشتر و بیشتر احساس تنهایی میکنم

لینک به دیدگاه

ساعت 7

 

بابا زنگ زد:بابابزرگتون حالش بهتره چند روز دیگه از icu می یاد تو بخش

 

 

ساعت 10

 

عمه زنگ زد:پسرعمه تون تصادف کرده بیمارستانه

 

....

 

همه رفتن بیمارستان و من رو گذاشتن با تنهایی خونه

 

 

ساعت 11

 

داداشم زنگ زد: سارا حبیب حالش بده نگران نباش زیاد فقط ..... فقط تموم کرد ....

 

 

ساعت 11 و نیم

 

مامان زنگ زد: سارا ما خونه عمه هستیم حاله همه بده تو خونه باش ...

 

 

.....

 

 

من موندم و اشکای خشک شده ام ....

 

احتمالا خواب می بینم .... اره اینا همه خوابه

 

حبیب که 21 سالش بود .... حبیب که حالش خوب بود ....

 

نه دروغه ... حبیب هست ....

لینک به دیدگاه

نمیزارن ادم خوشی کنه.....هی تو که فک میکنی باهوشی...بیا از زندگیت بگو!!!:hanghead:

بعضی وقتا از اینکه با هر کسی میگم و میخندم غصم میگیره!چون فک میکنن تو چیزی نمیفهمی خدا اونارو عاقل افریده که هر گندی به زندگیشون زدن کسی نفهمیده...

خدا همین بالاست....من کی باشم

خدایا شکرت

لینک به دیدگاه

خوشبختی یعنی

موقع خوابیدن

آلارم نذاری...hanghead.gif

چند شبه خوابم میاد اما خوابم نمی بره...:sad0:

امشب یه کم دلم آروم گرفت...خدا کنه جدی باورم کنه...نه که به خاطر مهربون بودنش ببخشتم...

یا حداقلش بدونه خیلی وقته بزرگ شدم...بچگیامو گذاشتم پشت سرم...هیچ چیز اضافه ای تو ذهنم نیست...دیگه هیچ عکسی تو خاطرم نیست...پاک کردم هر چیز اضافه ای رو از زندگیم...

فقط خاطره ی تلخ یه زندگی شاد که قبلا داشتم و یه حسرت همون روزاست که الان باهامه...sigh.gif

 

نخواستم بد باشم...اما شاید بدی کردم...بیشتر به خودم...به ارزشم...به گمونم قابل جبرانه...مهم اینه کتمانش نمی کنم...جبرانشم می کنم در حد خودم...hanghead.gif

 

گفت مساله بین خوب و عالی بودنه...شاید عالی نیستم اما امیدوارم از خوب بودن پایین تر نیام...اینو به خودم قول دادم...حتی اگه باورم نداشته باشه...

 

یه کم گنگــــــــــــم...5c6ipag2mnshmsf5ju3z.gifانگــــــــــار آلزایمرم شدت گرفته باز...hanghead.gif

لینک به دیدگاه

چه خوب گفته شاید معین و دیگر نمیشود هیچی گفت

بذار همه خوش باشند ما که تا خواستم از دلمان بگوییم هزارتا لقب گرفتیم و مشکل دار شدیم و حذف شدیم از صحنه روزگار

عینک ها را بردارید هزاران حرف مونده که هیچ کس نه تنها نگاهشون نکرده بلکه در میان صفحات گم شدند..

خدایا شکرت که هیچی

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...