رفتن به مطلب

.:. گاه نوشـــــته های نواندیشـــــانی ها .:.


ارسال های توصیه شده

جاتون خالی امشب مهمون داشتیم بعد 3 تا پسر کوچولو بود با یه دختر کوچولو. بعد این سه تا پسره کصافت تبلت رو نمیدادن این دختره بازی کنه.:banel_smiley_4:

منم تلبتو گرفتم ازشون قشنگ دختره رو نشوندم بغل دست خودم گذاشتم یه دل سیر یه نیم ساعتی بازی کرد.:ws3:

پسرا هم نزدیک میشدن یه چش غره بهشون میرفتم جرات نمیکردن از 2 متریمون رد شن.:w02:

لینک به دیدگاه

تصمیم دارم زندگیمو زیرو رو کنم و همون اول از آشنا های دوست نما شروع م کنم!

تصمیم دارم همه شمارهامو باز نگری کنم بعضیا باید حذف شوند! 

تصمیم دارم بعد این به کسی اینقدر ارزش ندم که بعد مجبور بشم بهش بفهمونم وظیفم نیست!

تصمیم دارم خیلیا برام مهم نباشن! 

تصمیم دارم همه مردمو به یه چشم ببینم ! غریبه!! نه نزدیکنه دور!

لینک به دیدگاه

هزاران سال پیش ، اعضای یک خانواده ، شب ها توی غار دور هم دور چاله اتش جمع میشدن حرف میزدن

از حیواناتی که دیده یا شکار کرده بودن

از گرم و سرد بودن هوا

از ترس ها و موجودات خیالی

از زخم ها و دردهاشون

از غذایی که خوردن و فردا می خوان بخورن

از لذت هاشون...

بعد اخر شب یکی از اونها که استعداد نقاشی بیشتری داشت با سنگ رو دیواره غار بعضی شنیده هاش را نقاشی می کرد

اون ادما پدران و مادران ما بودن

هزاران سال دیگه بچه های ما در باره ما همین چیزا را میگن با کمی تفاوت

لینک به دیدگاه

بعد از تقریبا 1 سال، یه دوست قدیمی زنگ زده بهم، منم کلی خوشجال و ذوق زده دارم حالشو میپرسم، یهو وسط حرفم میگه من خوبم اینارو بیخیال شوهر نکردی هنوز؟w58.gif:banel_smiley_4:

من موندم همینجوری، گفتم نه ، گفت خاک بر سرت دیروز فلاننی رو دیدم عید فطر عروسیشو بعد تو هنوز موندی رو دست مامانت:banel_smiley_4:

گفتم خب عزیزم ایشالله خوشبخت شن، من هنوز وقتم نیست. میگه برو منکه میدونم از خداتهw58.gif

از یه طرف خندم گرفته بود از طرف دیگه تو شوک بودم، گفت زنگ زدم دعوتت کنم شهریور جشن نامزدیمه:ws3:

منم کلی بهش تبریک گفتم و بعدشم گفت حتما بیایا، میخوام دسته گلم رو بدم بهت که بختت وا شه:banel_smiley_4:

منم گفتم مرسی عزیزم صرف شده:w02:

گفت حالا تو بیا ، مادر شوهرم ببینتت ، دو تا از برادر شوهرام مجردن، گفتم ممنون عزیزم ، من فعلا قصد ازدواج ندارم، زوده، گفت واااااااااااا، میخوای بذاری پیر شی بعد عروس شی، 21 سالته ها، گفتم خب که چی، بعد یه سال زنگ زدی نگران شوهر کردنمی؟ ممنون که به فکرمی دوست عزیز اما من فعلا قصدی ندارم.:banel_smiley_4:

و بعدشم خدا فظی کردم.

 

 

ینی موندم 21 سال انقدر سن زیادی عه، یا دوست من زیادی کوتاه فکره. والله به قران:ws3:

لینک به دیدگاه

یعنی می رسه روزی که مردم برای اینکه لجشون رو خالی کنن ، به قیافه هم کاری نداشته باشن ؟؟

یعنی می رسه روزی که همه درک کنن کسی تو انتخاب قیافش اختیاری نداشته ؟؟

میرسه واقعا ؟؟ :banel_smiley_4:

لینک به دیدگاه

دوست درام عاشيق بشم :whistle:

 

ناگهان ندا رسيد

.

.

.

.

 

مگه مخ خر خوردي ؟؟؟ :5c6ipag2mnshmsf5ju3

 

خو دلم ميخواد

 

نداي باز رسيد

.

.

.

.

. ميگم مخ خر خوردي / بگو خـوب

 

وانگهي سكوت كردم :sad0:

لینک به دیدگاه

خدای نکرده مبادا به یکی اعتماد کنین مدیون آن دو تا چشماتون میشین !-------------------------انقد از دردام گفتم گفتم گفتم که دیگه الان هیچ گوش شنوایی برا حرفام نیست ... دیگه نمیگم ...

لینک به دیدگاه

دیگه اینجا نوشتن راضیم نمیکنه.

حس میکنم در این فراخنای نت جا های بهتر دیگه ای هم هست .

وقتشه زمین بازی" گاه نوشته ها" را ترک کنم مخصوصا اینکه دیگه بیشتر هم بازی های قدیمیم همه رفتن

خوش باشید :icon_gol::icon_redface:

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...