sahar 91 9,480 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اسفند، ۱۳۹۲ به نظر میرسه بهتره آدما یا از هم انتظار نداشته باشن، یا اینکه اول ببینن اون کاری که میخوان یکی براشون انجام بده رو خودشون میتونن برای کسی انجام بدن یا نه !!! 10 نقل قول لینک به دیدگاه
m@f 1,923 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اسفند، ۱۳۹۲ فقط گاهی نه بلکه همیشه دلم برایت تنگ میشود...:ha5t4lmd53df3cpu2lq 10 نقل قول لینک به دیدگاه
seyed mehdi hoseyni 27,119 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اسفند، ۱۳۹۲ بی تفاوت نیستم فقط دیگه کسی برام متفاوت نیســت... 11 نقل قول لینک به دیدگاه
.Yaprak 15,748 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اسفند، ۱۳۹۲ دوستان لطف کنند در هرروز حداکثر دو پست بگذارند. ------------------------- اینجا چرا انقد سوت و کوره دلم گرفت 5 نقل قول لینک به دیدگاه
Ali.Fatemi4 22,826 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اسفند، ۱۳۹۲ این نصیحتو از من داشته باشین: اگه امروز به فکر فردا نباشین، فردا به فکر امروز میفتین 18 نقل قول لینک به دیدگاه
Just Mechanic 27,854 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اسفند، ۱۳۹۲ گاه و بی گاه به این تاپیک سر میزنم و مطالش رو میخونم نوشته های بچه هارو حرفاشون رو و گاهی هم تجربیاتشون ولی یه مدت دیگه مثل قبل رغبتی ندارم گاه به گاه به اینجا سر بزنم 14 نقل قول لینک به دیدگاه
sam arch 55,878 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اسفند، ۱۳۹۲ حسِ پسر بچه ای رو که تاحالا سوار پله برقی نشده رو می فهمم... اینکه پاش رو گذاشت رو اولین پله..محکم جانپناه پله برقی رو می گیره...اونم قسمت رونده اش رو ... در نتیجه یکدفعه ای بی ترمز می ره جلو... ولی اون موقع باباش دستش رو می گیره...دو تا پای بابا رو می چسبه تا پایین پله... می فهمم این حسِ آرامش رو... البته قبل از اون حس گرفتن دست و پشتیبان رو می فهمم... . . . قبل از اینکه دیر بشه....سعی کنیم بیشتر بفهمیم... 21 نقل قول لینک به دیدگاه
nasim184 12,256 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اسفند، ۱۳۹۲ دیشب برام تعریف میکردن...در مورد برنامه صبح بود که علی ضیا مجریشه...من وقتی برام تعریف میکردن فقط اشک میریختم مهمونش یه پسر جوون بوده که مدتی به خاطر تصاده در حال کما در بیمارستان بستری بوده و دقیقا زمانی که فرم اهدا عضوش امضا میکنن به هوش میاد و تمام اتفاقایی که در عالم کما براش اتفاق افتاده یادش مباد اینجوری که برای من تعریف کردن! گفته که در اون حال رفتم به یه دکتر مراجعه کردم نمیدونم چه بیماری ای داشتم که رفتم دکتر...فقط یادمه که دکتره تمام کارامو برام لیست کرده بود...اصلا از کارای خوبم حرف نمیزد و فقط جا و زمان انجام کارای بدم سرم فریاد میزد....هر چی میخواستم انکار کنم نمیشد چوون واقعا داشت درست میگفت من همه اون کارارو انجام داده بودم...و مدام فریاد میزد که فلان موقع حرف مادرت گوش نکردی ...فلان موقع با پدرت اینجوری و ...اصلا کار خوبی وجود نداشت انگار...و همش از کوچکترین برخورد منفی با پدر و مادرم عصبانی تر میشد...بعد دکتره اومد روی سینم نشست و تا اومد تیغ بزنه زیر گلوم به هوش اومدم شاید چیز خاصی نباشه ولی گاهی که همچین اتفاقایی این ادمارو چنان به خدا نزدیک میکنه که اصلا خودشونم نمیتونن فکرش کنن و من بهشون حسودی میکنم چرا ما از بقیه درس نگیریم...چرا فقط وقتی برای خودمون اتفاق بیفته فکر میکنیم حالا موقشه خدا یا بمون شعور و معرفت بده تا بفمیم با تو بودن چه لذتی دارد مراقبمون باش تا قدر پدر مادرامونو بدونیم و حواسمون باشه که تو چقدر تاکید داری به احترامشون...به اینکه دوسشون داشته باشیم وووو خدایا شکرت:hapydancsmil: 17 نقل قول لینک به دیدگاه
R.Irankhah 25,490 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اسفند، ۱۳۹۲ بالاخره دیروز دفاع کردمممممممممممم سر پایان نامه خیلی اذیت شدم خدایا شکرت که به خوبی تموم شد 17 نقل قول لینک به دیدگاه
آرتاش 33,340 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اسفند، ۱۳۹۲ آخه یکی نیست بگه دوست عزیز وقتی صمیمی نیستی با کسی و فقط در حد احوال پرسی روزمره ارتباط داری بر فرض صمیمیم باشی به چه اجازه ای این حقو به خودت میدی تو کار مردم دخالت کنی؟ یکی باید بگه آی ملتتتتتتتتتتتت اونی که شما اسمشو کنجکاوی گذاشتید به خدا فوضولیه فوضولی نکن عزیز من فوضولی نکن 10 نقل قول لینک به دیدگاه
Ali.Fatemi4 22,826 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اسفند، ۱۳۹۲ خدایا شکرت به خاطر همه چی 11 نقل قول لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14,558 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اسفند، ۱۳۹۲ شونه های من تحمل اینهمه فشارو نداره دارم از پا میفتم 8 نقل قول لینک به دیدگاه
Gandom.E 17,805 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 اسفند، ۱۳۹۲ امروز یکی از مزخرف ترین روزای زندگیم داشت میشد ولی تو با روحیه بالات نذاشتی و مثل همیشه یه کاری کردی فراموش کنم همه چیو ممنونم..بخاطر همه چی 13 نقل قول لینک به دیدگاه
Ali.Fatemi4 22,826 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 اسفند، ۱۳۹۲ خدایا همه چیز دست توئه!!! شکرت به خاطر همه چیز! نمیفرستی، وقتی میفرستی چند تا چند تا میفرستی! شکرت برا همه چیز 20 نقل قول لینک به دیدگاه
not found 16,275 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 اسفند، ۱۳۹۲ هی؛ به اندازه تمام دلتنگیهای مخفیانه م بهم بدهکاری! تلافیش بمونه برا وقتی که دلتنگم شدی 11 نقل قول لینک به دیدگاه
vergil 11,695 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۹۲ نبـ ودنت چه فـصلی از سـال است که شب هایم آنقدر طولانی شده اند...؟! 14 نقل قول لینک به دیدگاه
Ali.Fatemi4 22,826 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۹۲ خدایا تا اینجا رو خودت آووردیم از این به بعدشم دست خودت 11 نقل قول لینک به دیدگاه
a_ghadimi 4,539 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۹۲ امروز یکی از بهترین روزام بود بعد از چند روز که حالم خوب نبود بازم همون دوست خوب باعث شد خیلی بهتر بشم خیییلیییی دوستش دارم خودشم میدونه خدایا شکرت به خاطر همه چی همیشه خودت حواست بهمون باشه ... 11 نقل قول لینک به دیدگاه
دختر باران 18,625 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۹۲ بعضی وقتا چقد دلم برای خانواده ام که کنارم هستن تنگ میشه خودمونو مشغول چیزایی میکنیم که موندنی نیستن ارزش هم ندارن خدایا یه عقلی بده به بنده هات.به من مخصوصا 12 نقل قول لینک به دیدگاه
s.zarei 3,090 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۹۲ اینجا خیلی دلگیره کو اون ایام میری وبرمیگردی می بینی همه چی رنگ باخته کاش رنگ می باخت رنگ عو ض کردن دلگیر تر و سخت تره بگذریم رسم روزگار همینه باید بگذاشت و بگذشت 9 نقل قول لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .