رفتن به مطلب

.:. گاه نوشـــــته های نواندیشـــــانی ها .:.


ارسال های توصیه شده

گاهی اوقات باید بد و سخت و محکم رفتار کرد شاید برا آدم سخت باشه اما به نفع همه خواهد بود :5c6ipag2mnshmsf5ju3

هر موقع یه کاری انجام بدم که خلاف باورهام باشه اونقدر تو ذهنم دغدغه ایجاد میشه و با خودم کلنجار میرم که بیش از حد خسته میشم اما با تمام خستگی ذهنی باز یه شیرینی احساس میکنم که این توانایی رو دارم که خودمو آنالیز کنم :icon_redface:

هر چی روزا بیشتر میگذره بهتر بزرگ خدا رو حس میکنم:5c6ipag2mnshmsf5ju3

لینک به دیدگاه

dri86j8d5fb3rih4ahv.jpg

-------------------------------------------------------

93/1/9

-------------------------------------------------------

می آموزم از زمان ...

مرد شدن را ...

شکستن را ...

سرد شدن را ...

 

می آموزم از زمان ...

حسرت به دل شدن را ...

درد شدن را ...

 

می آموزم ...

به هیچ قله ای نرسیدن ...

و در دامنه سنگ شدن را ...

 

می آموزم ...

که هیچ آموزگاری چون زمان نخواهم یافت ...

که بتواند به من بیاموزد ...

فرد شدن را ....

 

می آموزم از زمان ...

بی کس شدن را ...

تنها نفس کشیدن ...

از اعماق تن را ...

زرد شدن را ...

 

می آموزم ...

بهاری نخواهد آمد ...

که مرا سبز کند ...

 

گذر زمان به من می آموزد ...

در ابتدای جوانی ...

ختم شدن را ...

 

می آموزم ...

بی دلیل بودن را ...

بی هدف آمدن ...

بی امین زیستن ...

بی رمق دفن شدن را ...

 

می آموزم ...

بی هوا دلگیر شدن را ...

پاگیر شدن را ...

زنجیر شدن را ...

 

می آموزم ....

میشناسم با مرور زمان ....

صدای خورد شدن را ....

 

با من همراه نشو ...

مدرسه ای که من از آن فارق التحصیل شده ام ...

درس امید نمی دهد ...

زمان جای شوخی برایت نمیگذارد ...

کوچک ترین اشتباه در آزمون های پیاپی او ...

حکم نابودی ابدی دارد ...

و من که سراسر اشتباهم ...

می آموزم از زمان ...

مرد شدن را ........................................................................... :icon_gol:

لینک به دیدگاه

عید تعطیلات خوبیه فقط بدیش اینه که از روز هفتم به بعد من هر روز به روزی که قراره دوباره بریم دانشگاه فک میکنم و این یه هفته آخر کوفتم میشه:4564: باز خوبه امسال سیزده به در جمعه نیست:hanghead:

لینک به دیدگاه

چند سال پیش ودر یک بازه زمانی چهار ساله در اصفهان به عنوان مشاور کنکور و مدرس ریاضی وفیزیک مشغول به کسب چند لقمه نان بیات بودم. دوستی داشتم به نام آرش که او نیز به تدریس ریاضیات کنکور مشغول بود. آرش گاهی بعضی از شاگردهایش را برای انتخاب رشته. مشاوره و کارهای اینچنینی نزد من می فرستاد.

روزهای انتخاب رشته کنکور سال ۸۵ بود که یک شب دختر خانمی با من تماس گرفت: - الو! سلام. دکتر .......؟ واسه امر خیر انتخاب رشته مسدع اوقات می شم

من که باور نمیکردم کسی به این سادگی بتواند مدرک دکترا بگیرد (البته اکنون به ما ثابت شده است که میشود) از موفقیت خودم شاد شدم و بعد از این که به اندازه کافی و وافی مقادیری عرض کلاس نمودیم که سرمان شلوغ است و وقت نداریم و نمی شود و غیره در پی اصرارهای فرد کذا در یکی از آموزشگاه های اصفهان قرار ملاقاتی گذاشتیم و عملیات انتخاب رشته به نحو احسن اجرایی شد. زیبایی ماجرا به این بود که متاسفانه و در کمال ناشی گری جوری انتخاب رشته کردم که فرد کذا رشته ای را از دانشگاهی که خودم در آن مشغول تحصیل بودم (دانشگاه صنعتی اصفهان) قبول شد. سرتان را به درد نیاورم. آن خانم محترم که حالا دیگر خیر سرش دانشجو شده بود وارد دانشگاه شد و طبیعی بود که من را با عنوان دکتر می شناخت. ترم اول او بود و ترم هفتم من که از بد روزگار یک کلاس عمومی باهم داشتیم. من تنها یک جلسه در آن کلاس شرکت کردم و از ترس بی آبرویی هیچ یک از جلسات باقیمانده را سر کلاس حاضر نشدم. من آن درس را به نحوی دلخراش و فقط با نمره 10 قبول شدم چه بسا اگر چنین خبط و خطایی اتفاق نمی افتاد امروز بنده با معدل بالاتر وضعیت بهتری داشتم :sigh: یادش به خیر:5c6ipag2mnshmsf5ju3

لینک به دیدگاه

چقدر زود گذشت تعطیلات...

همیشه عاشق مسافرت بودم ولی از خوابای مسافرت خوشم نمیاد برای همین ترجیح میدم صبحا زود از خواب بیدار شم...امسالم از اون سالای خوب بود که من کلا سحر خیز بودم و تا دلتون بخواد کنار دریا پیاده روی کردم و جای همه اونایی که عاشق دریان خالی بود،وای که چقدر حس خوبی بهم می داد:hapydancsmil:

خدایا برای همه این حسای قشنگ شکر

امسالم منتظر اتفاقای خوبم!مهم نیست خوشم بیاد یا نه مهم اینه تو حواست بهم هست

پس با انرژی سال جدید شروع میکنم:w16:...

در واقع خدایا به خاطر تمام چیزایی که دادی ،ندادی ،دادی پس گرفتی،ندادی بعدا میخوای بدی،دادی بعدا میخوای بگیری،ندادی میگی دادی،شکر:ws3:

لینک به دیدگاه

امروز یک غزل مثنوی بسیار زیبا خوندم که حیفم اومد دوستان از خوندن این شعر نغز بی بهره بمانند :ws37:

 

 

گیرم گلاب ناب شما اصل قمصر است

اما چه سود، حاصل گل‌های پرپر است!

شرم از نگاه بلبل بی‌دل نمی‌کنید

کز هجر گل نوای فغانش به حنجر است

از آن زمان که آیینه‌گردان شب شُدید

آیینه دل از دَم دوران مکدر است

فردایتان چکیده امروز زندگی است

امروزتان طلیعه فردای محشر است

وقتی که تیغ کینه سر عشق را برید

وقتی حدیث درد برایم مکرر است

وقتی ز چنگ شوم زمان، مرگ می‌چکد

وقتی دل سیاه زمین جای گوهر است

وقتی بهار، وصله ناجور فصل‌هاست

وقتی تبر، مدافع حق صنوبر است

وقتی به دادگاه عدالت، طناب دار

بر صدر می‌نشیند و قاضی و داور است

وقتی طراوت چمن از اشک ابرهاست

وقتی که نقش خون به دل ما مُصور است

وقتی که نوح، کشتی خود را به خون نشاند

وقتی که مار، معجزه یک پیمبر است

وقتی که برخلاف تمام فسانه‌ها

امروز، شعله، مسلخ سرخ سمندر است

از من مخواه شعرِ تر، ای بی‌خبر ز درد

شعری که خون از آن نچکد ننگ دفتر است

ما با زبان سرخ و سر سبز آمدیم

تیغ زبان، بُرنده‌تر از تیغ خنجر است

این تخته‌پاره‌ها که به آن چنگ می‌زنید

ته‌مانده‌های زورق بر خون شناور است

حرص جهان مزن که در این عهد بی‌ثبات

روز نخست، موعد مرگت مقرر است

هرگز حدیث درد به پایان نمی‌رسد

گرچه خطابه غزلم رو به آخر است

اما هوای شور رجز در قلم گرفت

سردار مثنوی به کف خود، عَلَم گرفت

در عرصه ستیز، رجزخوان حق شدم

بر فرق شام تیره، عمود فلق شدم

مغموم و دل‌شکسته و رنجور و خسته‌ام

در ژرفنای درد عمیقی نشسته‌ام

پاییز بی‌کسی نفسم را گرفته است

بغضی گلوگه جرسم را گرفته است

دیگر بس است هرچه دوپهلو سروده‌ام

من ریزه‌خوار سفره ناکس نبوده‌ام

من از دیار بیهقم، از نسل سربه‌دار

شمشیر آب‌دیده میدان کارزار

ای بیستون فاجعه، فرهاد می‌شوم

قبضه به دست تیشه فریاد می‌شوم

تا برزنم به کوه سکوت و فغان کنم

رازی هزار از پس پرده عیان کنم

دادی چنان کشم که جهان را خبر شود

گوش فلک ز ناله «بیداد» کر شود

در شهر هرچه می‌نگرم غیر درد نیست

حتا به شاخ خشک دلم، برگ زرد نیست

اینجا نفس به حنجره انکار می‌شود

با صد زبان به کفر من اقرار می‌شود

با هر اذان صبح به گلدسته‌های شهر

هر روز دیو فاجعه بیدار می‌شود

اینجا ز خوف خشم خدا در دل زمین

دیوار خانه روی تو آوار می‌شود

با ازدحام این همه شمشیر تشنه‌لب

هر روز روز واقعه تکرار می‌شود

آخر چگونه زار نگریم برای عشق

وقتی نبود آنچه که دیدم سزای عشق؟

دیدم در انزوای خزان، باغ عشق را

دیدم به قلب خون غزل، داغ عشق را

دیدم به حکم خار، به گل‌ها کتک زدند

مهر سکوت بر دهن قاصدک زدند

دیدم لگد به ساقه امید می‌زنند

شلاق شب به گُرده خورشید می‌زنند

دیدم که گرگ، بره ما را دریده است

دیدم خروس دهکده را سر بریده است

دیدم «هُبَل» به جای خدا تکیه کرده بود

دیدم دوباره رونقِ بازارِ برده بود

دیدم خدا به غربت خود، زار می‌گریست

در سوگ دین، به پهنه رخسار می‌گریست

دیدم، دیدم هر آنچه دیدنش اندوه و ماتم است

باز این چه شورش است که در خلق عالَم است

از بس سرودم و نشنیدید، خسته‌ام

من از نگاه سرد شما دل‌شکسته‌ام

ای از تبار هرچه سیاهی، سرشت‌تان

رنگ جهنم است تمام بهشت‌تان

مَردم! در این سراچه به‌جز باد سرد نیست

هرکس که لاف مردی خود زد که مرد نیست

مردم! حدیث خوردن شرم و قیِ حیاست

صحبت ز هتک حرمت والای کبریاست

مردم! خدانکرده مگر کور گشته‌اید

یا از اصالت خودتان دور گشته‌اید؟!

تا کی برای لقمه نان، بندگی کنید؟

تا کی به زیر منت‌شان زندگی کنید؟

اشعار صیقلی‌شده تقدیم کس نکن

گل را فدای رویش خاشاک و خس نکن

دل را اسیر دلبر مشکوک کرده‌ای

دُرّ دَری نثار ره خوک کرده‌ای

آزاده باش هرچه که هستی عزیز من

حتا اگر که بت بپرستی عزیز من

اینان که از قبیله شوم سیاهی‌اند

بیرق به دست شام غریب تباهی‌اند

گویند این عجوزه شب، راه چاره است

آبستن سپیده صبحی دوباره است

ای خلق! این عجوزه شب، پا به ماه نیست

آبستن سپیده صبح پگاه نیست

مردم! به سِحر و شعبده در خواب رفته‌اید

در این کویر تشنه، پیِ آب رفته‌اید

تا کی در انتظار مسیحی دوباره‌اید؟

در جستجوی نور کدامین ستاره‌اید؟

مردم! برای هیبت‌مان آبرو نماند

فریاد دادخواهی‌مان در گلو نماند

اینان تمام هستی ما را گرفته‌اند

شور و نشاط و مستی ما را گرفته‌اند

در موج‌خیز حادثه، کشتی شکسته است

در ما غمی به وسعت دریا نشسته است

در زیر بار غصه، رمق ناله می‌کند

از حجم این سروده، ورق ناله می‌کند

اندوه این حدیث، دلم را به خون کشید

عقل مرا دوباره به طرْف جنون کشید

هَل مِنْ مبارز» از بُن دندان برآورم

رخش غزل دوباره به جولان درآورم

برخیز ... با ازدحام این همه بت، در حریم حق

فکری به حال غربت دین خدا کنیم

در سوگ صبح، همدم مرغ سحر شویم

در صبر غم، به سرو بلند اقتدا کنیم

باید دوباره قبله خود را عوض کنیم

با خشت عشق، کعبه‌ای از نو بنا کنیم

جای طواف و سجده برای فریب خلق

یک کار خیر، محض رضای خدا کنیم

در انتهای کوچه بن‌بست حسرتیم

باید که فکر عاقبت، از ابتدا کنیم...

لینک به دیدگاه

بعضی دوستان فقط ادعا دارن که منصفن ولی امان از جو پست و مقام و اینجور مزخرفات ..حتی اگه مجازی باشه:banel_smiley_4:

 

آدم حالت تهوع میگیره از این همه جو گیری..دیگه دوس ندارم به جز تالار خودمون جای دیگه پست بذارم...شاید اینجام تا مدتی دیگه پست نذارم:icon_gol:

لینک به دیدگاه

بعضی وقتا مجبوری...

 

دلت بگیره ولی دلگیری نکنی...

شاکی بشی ولی شکایت نکنی ...

خیلی چیزارو ببینی ولی ندید بگیری...

بعضی آدما دلتو بشکنن ولی فقط سکوت کنی ...

لینک به دیدگاه

یه شب خانم خونه به خونه بر نمیگرده و تا صبح پیداش نمیشه!

صبح بر میگرده خونه و به شوهرش میگه كه دیشب مجبور شده خونه یكی از دوستهای صمیمیش (مونث) بمونه

شوهر بر میداره به ۲۰ تا از صمیمی ترین دوستهای زنش زنگ میزنه ولی هیچكدومشون حرف خانم خونه رو تایید نمیكنن!

یه شب آقای خونه تا صبح برنمیگرده خونه. صبح وقتی میاد به زنش میگه كه دیشب مجبور شده خونه یكی از دوستهای صمیمیش (مذكر) بمونه

خانم خونه بر میداره به ۲۰ تا از صمیمی ترین دوستهای شوهرش زنگ میزنه : ۱۵ تاشون تایید میكنن كه آقا تمام شب رو خونه ی اونا مونده! ۵ تای دیگه میگن كه آقاتون حمومه داره دوش می گیره اومد بیرون میگم بهتون زنگ بزنه !!!

 

تفاوت همین یه ذره هست!!

لینک به دیدگاه

گاهی نمیتونی بعضی خاطره ها رو تو زمان جا بزاری

گاهی حتی برای فراموش کردنش خونت ، لباسات ، شهرت ..همه چی رو تغییر میدی ولی نمیدونی تو نمیتونی دلتو تغییر بدی

گاهی باید دلت تغییر کنه تا از یادت بره ..ولی چجوری ؟!!

 

گاهی باید تو چشم همه اون مشاوره هایی که ساعت فلان قدر ازت میگیرن بگی ؛ من میدونم باید دوباره زندگیمو بسازم راهشم بلدم اما تو بگو چجوری فراموشش کنم؟؟ تو بگو شبا وقتی همه خوابن چجوری بهش فکر نکنم ..تو فقط همینو بگو باقیشو خودم درست میکنم

لینک به دیدگاه

خدایا حافظه ام به کلی از دست رفته:4564: چی کار کنم؟ یعنی اصن راهی نیس؟:4564:

اومدم اسم یکی از کتابا رو یادداشت کنم که بعدا بخونمش بعد یکم که فکر میکنم می بینم اسمش چقدر آشناست :hanghead::banel_smiley_4:بعد باز فکر میکنم می بینم خونده بودمش قبلا:4564:

لینک به دیدگاه

نمیدونم چرا اینقدر ما ایرانی ها اهل افراط و تفریط هستیم ، طرف در ادبیات نوشتاری و گفتاری چنان در بند عرب گرایی گرفتار هست که مرحوم بیهقی هم اگر سر از قبر در اوردند چیزی از کلامش متوجه نخواهد شد و از اون طرف یارو از مرحوم کوروش، هخامنش تر تشریف دارند افاضه کردند که ، "هموند گرامی در جستار شما نگر کردم" خب عزیز دلم مایه خنده جماعت رو فراهم نکن مثل ادم بنویس.:banel_smiley_4:

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...