رفتن به مطلب

.:. گاه نوشـــــته های نواندیشـــــانی ها .:.


ارسال های توصیه شده

اینکه از کجا شروع کنم سخته...

از سختی یا از لذت ش..

----

خیلی وقت بود با کسی حرف نزدم نه اینجا نه بیرون از اینجا..

اینجا حکم خونه دومم رو داره..عین مدرسه که بهمون میگفتن مدرسه خونه دومتونه...

---

دیگه همه میدونن طرح چیه...

تحویلش شروع شده...2هفته وقت داشتم.31خرداد تحویله..

شب زنده داریام شروع شد....خستگیایی که میمونه تنت...که نباید کسی بفهمه...که بفهمه با یه نیش خند میگه درسای برق و مکانیک که پاس نمیکنی..نقاشیه دیگه...

شب آخره...شب آخر که با اتوکد تموم کردم حالا باید شیت کنم و ماکت بسازم..

----

اینارو گفتم که از شبای بیخواب بگم...

---

شبی که مچت گز گز میکنه از درد...چشمات میسوزه و اشک که میریزه..کمرت عمرا دیگه بتونی خم بشی....

همشم کار نبود....

وسطش به کسی پیام میدادم.میدونستم بیداره اونم کار میکنه...دلم خوش میکردم شاید جواب بده....شاید گوشیم روشن بشه علامت پیام همه خستگیام ببره با خودش.ولی.

به تک تک بچه های اینجا فکر کردم...اینکه هرکدوم زیر یه آسمون شهر دلمون نزدیک به هم..با وجود ندیدن هیچکدوم..

دلم بد تنگ شده بود..به هرکی فکر میکردم یا لبخند میومد رو لبم یا یاد حرفاش میافتدم تو دلم قهه قهه میزدم....یا اشکای که میریخت رو لپ تاب...

دلتنگی هرکار میکنه لامصب...مخصوصا دلت پر باشه....

----

تک یه تاپیکی که اصلا یادم نیس چی نوشته بودم..از داشتن چیزی نوشته بودم که خوشحالم میکنه....فرداش یکی پیام داد:هیچوقت داشته و نداشته هات به کسی نگو...یکی داسته باشه بحالش فرقی نداره....یکی نداشته باشه حسرتش رو میخوره...

مونده تو گوشم...

که یه دیوار شده هیچ حرفی نزنم...بشم خودم و خودم و خودم....

----

شدیدا التماس دعا دارم...

----

آفتاب داره طلوع میکنه عطیه در حال عشق بازی با انجمنشه

----

ساعت 05:38

----

نماز و روزهاتون قبول.واس ما که جفتشم گذاشتیم رو طاقچه دعا کنید...

----

مخصوصا واس معماریای تنها که دلتنگن..دلتنگ...با یه خسته نباشی..

----

دلم واس تک تکون تنگه..بخدا وقت ندارم بیام پروفتون.

-----

اگه اینجا واس شماام خونه دومه..هیچوقت فراموشش نکنید....یه تار موی آدماش تو دنیا پیدا نمیشه فقط مخصوص اینجاس:)

----

عطیه

شب زنده داریای تنها.

تحویل طرح 3

95/3/27

05:44

لینک به دیدگاه

حماقت و رذالت دو روی یک سکه هستن ، احمق که باشی در دامن ظالم دم از عدالت میزنی اونوقته که این حماقتت باعث رذالتت شده

لینک به دیدگاه

بعد 9 ماه از پیله اومدم بیرون نمیگم تبدیل به پروانه شدم اما بال های کوچیک درآوردم:icon_redface:

 

چو شبگردان مرا ماوا نباشد دگر جایی دراین دنیا نباشد

زدلداده ‌کسی پروا ندارد دل از دلدادگی حاشا ندارد

لینک به دیدگاه

بزور دارم میرم به ملت غیور شیرینی قبول شدنمو بدم:banel_smiley_4:

البته خب دیروز جشن قبولیمونو پدرم گرفتن نامردی نکنیم..

بفرمایید به صرف هویج بستنی...

ترکوندم با قبولیم و رتبه ام.. ایول به خودم نخونده قبول شدم هم رتبه برتر رو اوردم دم خودم خیلی گرم:hapydancsmil:

لینک به دیدگاه

یه وقتهایی تو زندگی به جایی میرسم که نمیدونم باید چی بگم به خدا و ازش چی بخوام واقعا !!!

ما که عزیز دل هیچ کسی نیستیم فقط در حد فحش خور و مدافع بی دفاع همه هستم و هیچ کسیم نمیبینه

باید یاد گرفت حق برای هیچ بنی بشری پاره نکنیم که "آخرش فقط یقه پاره شده خودمون میمونه و گناه نکرده

خیلی بده که دست آدم نمک نداشته باشه یا اینقدر نمکش زیاده که رفته تو چشم و چارشون که چشمشون شور شده نمیبینندش فقط حسادت میکنند بهمون:banel_smiley_4:

لینک به دیدگاه

سرچ‌هایی که من تو طول یه شبانه روز می‌کنم انقدر طیفش گسترده است که فکر کنم گوگل یه مدت دیگه بگه بابا تو دقیقا چی میخای از جون من؟

 

از نحوه‌ی قلمه زدن شمعدونی عطری گرفته تا رمان قصر کافکا تا سایت آیسک تا ویدوئوی آموزش اسکیس طراحی شهری تو آپارات تا سایت سنجش

هم الانم اگه یه اسکرین شات بگیرم همزمان بیست سی تا تب بازه.

بیست برابر این ماجرا هم تو مغزم داره اتفاق میفته:ws3:

لینک به دیدگاه

جنس بعضی موسیقیا طوریه که میره انگشت میذاره رو همون زخمی که فکر میکنی التیام پیدا کرده ، خراشش میده تا خون فواره بزنه

لینک به دیدگاه

اَیا سرتیپ سرتیپان....

 

تو سرتیپ سَراتیپی....

 

همه سرتیپ یک تیپَن...

 

تو تیپ اندر تَراتیپی...

 

 

پ.ن: به یاد یک دوست که این رو برام فرستاد...البته یک ماجرای طنز بود که این دو بیتی رو به نقل از اون داستان آودم...(شکلک مو افشان با نیش باز)

لینک به دیدگاه

تو این چندروز انقدر فکرم مشغوله که نگو.. فکر انتخاب رشته فکر اینکه تهران قبول بشم.. فکر کارم.. فکر اینکه جامو تغییر بدم.. فکر تدریسم.. فکر ازدواجم.. کلا کلافه کلافه شدم.. موندم چیکار کنم.. افکارم درگیر شده..

لینک به دیدگاه

حس همین الان من :

 

حس يه مرد رو دارم توي يك شب سرد زمستوني

برف شديدي ميباره ، چتر هم نداره ، دست هاش يخ زده ، بعد از هر بازدم بخار نفسش جلوي چشمش رو تار ميكنه سراسيمه خودش رو به يه كافه ميرسونه در كافه رو باز ميكنه و به اميد خوردن يه قهوه گرم و فرار از اين سردي وارد كافه ميشه ولي پشت هر ميزي ميخواد بشينه يه تابلو هست و روش علامت رزرو داره ...

يكم اطرافش رو نگاه ميكنه و ناكام از كافه بيرون ميره سرگردان توي هواي سرد برفي ميره و میره دست هاش و پاهاش از شدت سردي بي حس شدن

يه تيكه چوب ميبينه ، ميخواد آتش بزنه و گرم بشه ، تنها اميدش براي زنده مونده ولي كبريت نداره ، ميگرده اين در و اون در ميزنه تا كبريت پيدا ميكنه وقتي ميخواد چوب رو روشن كنه ميفهمه كه اون چوب نيست دست يخ زده ي خودشه كه در هيبت چوب بهش پديدار شده

ميشينه وسط برف ها و يخ زدن بقيه بدنش رو تماشا ميكنه

لینک به دیدگاه

امروز وسط خیابون گوشیم از دستم افتاد.. اومدم برش دارم یه ماشین با سرعت اومد طرفم.. برای اینکه گوشیم خاموش نشه.. با پام شوتش کردم جلو.. الان دیگه نه خاموش میشه نه روشن.. گیر کردم چیکارش کنم.. تو این هیرو داد.. :icon_pf (34):

لینک به دیدگاه

چقدر سخته دوست بازاریت با ماشین چینیش بهت فخر بفروشه و تو فقط نگاش کنی ...

به پشت سرت که نگاه کنی هیچ چیز نباشه جز یه رتبه دو رقمی ارشد! ...

خدایا دستمو ول نکن که کم میارم!

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...