رفتن به مطلب

.:. گاه نوشـــــته های نواندیشـــــانی ها .:.


ارسال های توصیه شده

من نمی دونم چرا بعضیا اصرار دارن بگن حالت خوب نیست و میزون نیستی و به شدت باهاشون درد دل کنی....:banel_smiley_4:

ببین، اگه باهات سنگین و یه کلمه ای می حرفم بدون اشکال از خودت و اخلاقته :icon_razz:

لینک به دیدگاه

دچار بی حســـــــــــــــــــــــــــــی شدم انگار...

نمی دونم از عوارض چیه!...تنهایی...غریبگی...یا شایدم خوشی زده زیر دلم!!!

همه ی حس ها رو با هم دارمــــــــــ و هیچ حسی هم ندارم...

دلم می خواد هیچ کسی یادم نباشه!وقتی می بینم هنوز یادم می افتن ، انگار تعادل بی حسیم به هم می ریزه! :hanghead:

:ws37:

لینک به دیدگاه

یه وقتایی هست...

که اصلا انتظارشو نداری...

خیلی یه دفعه ای...یهویی...

مورد هجوم شهاب های پرنور خوشی قرار میگیری...

و دلت میخواد وسعت دستات اندازه تموم کهکشانا بود...

اون موقع هست که از این هجوم ناگهانی میتونی آرامش بگیری .

لینک به دیدگاه

ممنون ممنون دوستای گلم.....

ممنون از لطف بی حد دلاتون

الان آرومم خیلی آروم ....

امیدوارم خدا آرامش ومهمون دلای تک تک بچه های نواندیش خوب و دوست داشتنی بکنه :icon_gol:

لینک به دیدگاه

جونــم،چه برنجی شده.

بعد از تلاش های متمادی بالاخره نه شفته شد،نه خشک شد،نه نمکش کم و زیاده نه روغنش:ws37:

لینک به دیدگاه

بعضیها خیلی خیلی حقیر و ناچیزن:84eb3ampc0vsywihe0i.از دیدن هر روزتون متنفرم :w74:از اینکه در کمال حماقت فکر میکنید از پشت صحنتون خبر ندارم متنفرم:scared9:.از نقش بازی کردنتون بیزارم:ws25:. از جلو چشمام خفه شین.:w000:

لینک به دیدگاه

قرار بود امشب پسرش به دنیا بیاد

هفته ی پیش همین وقتا خانومش بد حال شد و بردنش بیمارستان

سالم به دنیا اومد ... نگران بودن ازدواج فامیلی کار دستشون بده

 

سالم که دید پسرش و داشت دیوونه میشد .. تک تک لباساشو دراورد بمون نشون داد ...

میگفت همشون مارک داره واسه بچم کم نذاشتم .. لباس علی اصغرشم حاضر بود ...

شوخی میکرد .. بچه هیئتی بود .. هیچوخ تو نخ مارک و کلاس نبود ..!

 

 

بغض کرد گفت اسمش علی ِ .. علی ها همشون مظلومن ..

علی یه هفته زودتر اومد که معنی بابا رو بفهمه .. که باباش بعد 9 ماه ندیده ترکش نکنه

 

دیروز صبح ساعت 11 فوت شد ..

هنوز 7 روزگی بچشو ندیده بود ..

امروز اولین روز جمعه ای بود که قرار بود سه تایی زندگی کنن ..!

 

میگفت دیگه شدم بابا سعید ... سعید خالی نه !

 

مامانش سر خاک میگفت .. علی داریم بابا رو خاک میکنیم ... بیا قول بدیم به هم که قوی باشیم ... !

 

دارم میپکم ..

خدایا چه مرگته ...

چی کار داری میکنی با آدما ؟

 

حالا میفهمم دلیل این همه دلشوره و نگرانی رو .. میدونستم یه چیزی تو راهه .. ولی نمیدونستم سعید...

ستارخان امروز سیاه بود ..

کل تهران سیاه بود ...

بهشت زهرا سیاه بود ..

 

کالبد شکافی زجر بود ..

 

ولی تو قسم میخورم که دیدم حتی تو قبرم هم میخندیدی ... لب و دندونات مث همیشه طرح کمرنگ یه نیم لبخند داشت ...

پاشو سعید ..

من به علی چی بگم ... ما به خانومت چی بگیم ...

 

پاشو من طاقت اینو ندارم ...

دارم میپکم سعید .. پاشو

لینک به دیدگاه

اااااا دیگه حالمو گرفت این ویندوز مجازی بد مصب خیلی کنده تنظیماتشو دستکاری کردم که سالید ورک تو ایکس مجازی راحتر آنالیزارو واسم انجام بده

بدتر شد سون هنگ کردicon_pf%20(34).gif

لینک به دیدگاه

برای دوست داشتن زمان زیادی لازمه اما یه اتفاق چند ثانیه ای کوچیک انگار همون آدمو از چشمت می ندازه . . .

 

و اون وقت هر چی با دلت کلنجار بری که چت شده خودتم نمی فهمی چت شده !!!

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...