رفتن به مطلب

.:. گاه نوشـــــته های نواندیشـــــانی ها .:.


ارسال های توصیه شده

اینکه یادبگیری کی و کجا و در چه زمانی ، یک رابطه رو شروع و یا پایان بدی یعنی اینکه بالغ شدی و برای خودت و قانون هات احترام قائلی...

لینک به دیدگاه

یه جا بودم یه خانومه بینی اش رو عمل کرده بود و بعد از یک ماه اومده بود پیش دکترش و از ظاهر بینی جدیدش ناراضی بود و میگفت دکتر من تا حالا نذاشتم شوهرم بینی ام رو تو این یک ماهه بدون چسب ببینه.

من خیلی برام جالب بود چی میشه یه زن و شوهر انقدر برای هم غریبه میشن که زن یه نگرانی بزرگ مثل این رو از هم+سرش پنهان میکنه؟

خب شریک زندگیت مواقع ناراحتی و مشکل و استرس هم شریک زندگیته دیگه.

قبول با وجود مخالفت همسرت و اصرار زیادت رفتی عمل کردی ولی شد دیگه.

اتفاقاْ باید بهش بگی و اون تو این موقعیت کمکت کنه بدون اینکه جملات مزخرفی مثل "چقدر بهت گفتم!!" "دیدی گفتم!!" "به حرف من رسیدی؟؟" رو بشنوی.

یا یکی از دوستام تعریف میکرد میگفت یکی از دوستاش با وجود مخالفت شدید خانواده و پدرش عمل میکنه بینی اش رو و یه مشکل براش به وجود میاد ولی از ترس واکنش خانواده (شامل : حقته! خودت خواستی! و ...) چیزی بهشون نمیگه. تا جایی که اون مشکل انقدر بزرگ میشه که راه رفتنش دچار مشکل میشه! و دیگه خانواده اونجا متوجه میشن و کار به بیمارستان میکشه. بعد ۲ سال الان اون خانم میتونه با کمک عصا راه بره! فقط به خاطر اینکه یه درد ساده رو نمیتونسته با خانواده مطرح کنه و زده بود به نخاع و همه جاش.

 

همچین همسر و پدری نباشیم.

 

(لطفاْ کلاْ‌تو زندگی این جملات مزخرف مثل "چقدر بهت گفتم!!" "دیدی گفتم!!" "به حرف من رسیدی؟؟" رو حذف کنید.

اگر اونقدری کارت درسته که بتونی پیش بینی کنی یه کاری نتیجه بدی خواهد داشت اونقدری هم آدم باش نتیجه اشتباه رو به رخ طرف نکش.)

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...
  • 4 هفته بعد...

چقدر اینجا غریب شده برام 

بعد مدتها برگشتم اینجا 

خیلی تصادفی 

زمونی شب و روزم اینجا بود 

 

بچه های قدیمی و جدید نوروز تون مبارک

ایشالا تن تون سالم  دلتون شاد و روزگارتون پر از پیروزی باشه ?

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

همینجا که  همین الان نشستم...

همینجا بودم...

همینجا با همین سیستم...

همین انجمن...

حوالی همین ساعت ها...

خنده رو لبم آوردی...

همین الانم آوردی...

ولی 4سال پیش کجا و الان کجا....

تو یادگار انجمنی برام.

98.1.27

 

لینک به دیدگاه

اااااا

بعد مدتها اومدم این بخش

چقدر همه چیزش عوض شده

مثه این میمونه که بعد از مدتها بری شهر زادگاهت وببینی که چقدر همه چیزش عوض شده..خاطرات کودکیت محل بازیت با دوستات ...خونه ای که یه زمانی توش کلی بازی می کردی و کلی خاطره بچگی ازش داشتی..

الان همون حس رو دارم...

چند سال بزرگتر شدم و دوباره برگشتم به زادگاه و از هر جا که رد میشم مدام میگم "اااااا یادش بخیر اینجا..."

لینک به دیدگاه

یه چیزی بگم بخندین

یه زمانی یکی از فانتزیام این بود که اینجا بالای اسمم عنوان مدیر تالار زده بشه....بعدش استعفا بدم و برام بزنن "*mini* مدیر بازنشسته"?????

اصن به شوق همین اینجا مداوم فعالیت میکردم????

الان محمد میاد همین عنوانم پاک میکنه میگه دیگه نیا??

لینک به دیدگاه


درختی پیر
شکسته، خشک،  تنها، گم ...
نشسته در سکوت وهمناک دشت
نگاهش دور
فسرده در غروب مرده دلگیر
و هنگامی که بر می گشت
کلاغی خسته سوی آشیان خویش
غم آور بر سر آن شاخه های خشک
فروغ واپسینِ خنده خورشید
شد خاموش ...

لینک به دیدگاه
  • 5 هفته بعد...
در در 20 آبان 1397 در 20:24، Gandom.E گفته است :

واکنش ها نسبت به پستم جالب بود..این کار جدید انجمن خوبه..

 

دوست محترم هرکس اینجا فعال بوده بخاطر حسش خوبش نسبت به اینجا بوده وگرنه کسی ویترین افتخارات یا حقوق وسنوات نمیگرفته که نگران عنوانش باشه

 

پست منم بیشتر جنبه ی فان داشت ولاغیر..

 

وگرنه مدیر سابق بودن حقوقش بیشتر نبوده که الان از حقوق و بیمه ی بازنشستگیم بنالم بگم کفاف زندگیمو نمیده?

 ???جوابات هنوزم دندون شکنه 

سلام و صد سلام و درود و تهنیت

بزرگواریید

لینک به دیدگاه

نواندیشـــان : دلتنگیای شیــرین, خاطراتـــــــــــــــ قشنگ, دوستــای نازنین.:hanghead:

+شکل قدیمیش دلنشین تر بود ?

+دوستـــای عزیزم امیدوارم هرجا هستید سالم و سرزنده باشیــد :icon_redface:

لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...
  • 2 هفته بعد...

قسمتی از خاطرات این انجمن اونقدر توی ذهنمون پر رنگ و ماندگار شده که هرچقدر هم بریم و نیایم باز هم گاه گاهی دلمون هواش رو میکنه، درست مثل کوچه های محله ی زمان کودکیمون.

ما یه زمانی توی این انجمن زندگی کردیم...

رفقا هر جا هستید و مشغول هرکاری هستید براتون آرزوی موفقیت میکنم...

دلست دیگر تنگ میشود :hanghead:

 

لینک به دیدگاه

ما برای چی زندگی میکنیم؟؟؟واقعا برای چی اصلا میایم که ی چیزایی رومون اتفاق بیفته و ی کارایی کنیم و ی تغییراتی کنیم و بعدشم تموم...چرا واقعا؟

هر چی بیشتر فکر میکنم کمتر به نتیجه میرسم که چرا اصلا زندگی رو این همه دور سرمون میچرخونیم تا بگذره!

واقعا ته اش که هیچی به هیچی ..واس چی اصلا تلاش زیاد کنیم یا شور بزنیم یا چی و چی ..که چی؟که مثلا زندگی کنیم؟زندگی چیه اصلا؟

کتابایی که از زمان های قدیم میخونم و تا به امروز دردای عمومی مشترکی توشون عیانه...این نشون میده از خیلی گذشته ها تا به امروزانسان دردای مشترکی داشته که هیچکدوم بهتر که نشده هیچ بدترم شده...کنار اینا انسان های موفق و شادی دیده میشن که از دید عموم گناهکارن این گروه اون دردا رو دارن اما بی تفاوتن نسبت بهش (یعنی همه ادما اون دردای مشترک رو دارن حتی اگه به زبون نیارن قطعا با خودشون که تنها هستن بهش فکر میکنن) شاید دلیلش زیادخواهی ادم هاست !

دیگه هیچ باوری برام ملموس نیست بارزترین حسی که این روزا دارم حس معلق بودنه 

و زندگی واقعا پوچیه مطلقه چرخه مزخرفی که با عواطف و مسولیت ها و تعهد ها حفظ شده...انسانیت همینه.. درست ..قبول..اما  که چی؟ته اش چی؟

به فرض اینکه مام تو این چرخه قرار گرفتیم ..تولید کردیم ..برداشت کردیم و محبت کردیم و نوع دوستی کردیم و ..مُردیم!

خب؟چه چیز خاصی این وسط اتفاق افتاد؟هیچی...

تکرار مکررات...ی عده دانشمند ی عده خنگ ی عده باهوش ی عده زرنگ ی عده تنبل و غیره و غیره... ی عده هم اسماشون ثبت تاریخ شده و زنده اس(که چی؟این اسمشون که زنده اس اونارو بر میگردونه؟قطعا نه!)

این تناقضات این بالا پائینای زندگی این بازیا ..واقعا ی بازی پوچه!

و اما جواب همه این نق نقا اینه :   زندگی همینه!

 

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

چقدر خنده داره که...?

آدما هی که بزرگتر میشن به جای اینکه پر از ایده باشن و قشنگ تر زندگی کنن یا درجا میزنن یا آرزوی گذشته خودشونو دارن

مگه اصلش این نیست که تجربه کسب کنی و زندگیت رو اونجوری که میخوای پیش ببری وروزبه روز کامل تر بشی یا همونطور که علم و اطلاعات میره بالا فرداهات رو آرزو کنی و کلی ایده و برنامه داشته باشی؟؟

چرا همه غرق در گذشته ان؟چرا گذشته آرزوی حال شده؟ چرا حال و آینده باید انقدر سیاه سفید باشه که وقتی با خودتم حرف میزنی بگی آخ یادش بخیر کاش بر میگشتم به اون روزا!

97 درصد ادما اینجورین!

(از اون 3 درصد 2 درصد نرمال نیستن, یا رد دادن یا پر از بلاهت هستن که اصلا نمیدونن چی میخوان و چی هستن, 1 درصدی ام که نرمالن در یک بُعد نرمال موندن)

پای صحبت هر کی میشینم انقدری که با لذت  و دقیق از گذشته اش میگه برنامه ای برای فرداش نداره !

هم جالبه,هم تاسف برانگیز ...جالب همه گیر بودنشه...تاسف برانگیز نهایت به پوچی رسیدنه!

وقتی این چیزا رو میبینی و بهشون فکر میکنی از این سبک زندگی خنده ات میگیره انگاری همه با خودشون تو جنگن و درگیر!

به قول شاعر که میگه

درگیر جنگ تن به تنم با تنی که نیست

دارم شکست میخورم از دشمنی که نیست

امیدوارم نسل های اینده, آینده اشون رو آرزو کنن و حالشون رو قشنگ زندگی کنن.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...