رفتن به مطلب

100 راز ساده برای داشتن زندگی شاد


victoria_r

ارسال های توصیه شده

به نام خدا

 

 

 

 

سلام

 

زندگی شادی دارید یا همیشه غمگین هستید و از زندگی لذت نمیبرید؟:sigh:

فکر میکنید باید برای شاد بدون یا لذت بردن از زندگی شرایط و امکانات خاص و کاملی داشته باشید؟

 

برای داشتن زندگی شاد باید تلاش کرد.

مطالبی که میذارم از کتاب 100 راز ساده برای داشتن زندگی شاد نوشته ی دیوید نیون است.

 

 

 

پستی ارسال نشه لطفا.:a030:

 

 

 

 

سخنی با خوانندگان

هر یک از رازهای شادی ارائه شده در این کتاب بر نتایج تحقیقات و مطالعات مختلفی که در مورد شادی و رضایت از زندگی بوده اند تکیه دارد.هر راز شامل یک توصیه،یک مثال و یک یافته ی علمی است.

یافته های علمی که در آخر هر مورد اشاره شده است برگرفته از چند تحقیق است بنابراین هر نتیجه گیری که در پایان این رازها می آید ممکن است دارای اسم چند محقق باشد که همگی روی آن موضوع تحقیق کرده اند.

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 41
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

1.زندگی شما معنا و هدف دارد:

 

 

 

 

 

وجود شما تنها برای این نیست که یک جای خالی را پر کنید یا یک شخصیت فرعی در زندگی فردی دیگر باشید.

به خاطر داشته باشید:اگر شما وجود نداشتید همه چیز تغییر میکرد.بدون شما هر کسی که با او صحبت کرده بودید یا هر مکانی که در آنجا بوده اید کاملا تغییر میکرد.

همه ی ما به هم متصل هستیم و به هم ربط داریم و همگی تحت تاثیر تصمیمات و حتی حضور وجود افرادی اطراف ما هستند قرار میگیریم.

 

 

به مثال پیتر که وکیلی در کالیفرنیا است و سگش تاکت،دقت کنید:

تاکت به سختی بیمار شده بود و به خاطر توموری که در نخاع ستون فقراتش بود،داشت به تدریج فلج میشد.

پیتر نتوانست پزشک حیوانات مناسبی پیدا کند که بتواند جان تاکت را نجات دهد،ناامید از یافتن فردی که بتواند به او کمک کند،دست کمک به سمت جراح اعصاب کودکان دراز کرد.این پزشک موافقت کرد که تمام تلاشش رابه کار ببندد تا تاکت را نجات دهد و در عوض قرار بر این شد که پیتر هم به بیمارستان کودکانی که این پزشک در آن کار میکرد،کمک بلاعوض بدهد.

جری هرز قبلا پیتر یا تاکت را ندیده بود،او پسری 5 ساله،چشم آبی و با موهایی بلوند بود که عاشق پوره ی سیب زمینی بود،او هم در ستون فقرات و مغز خود تومورهایی داشت.

با کمک مالی پیتر به بیمارستان،جری مورد یک عمل جراحی موفقیت آمیز قرار گرفت که در آن دکتر تومورها را از بدنش خارج کرد.

البته عمل جراحی تاکت هم موفقیت آمیز بود.

 

 

تحقیقات بر روی افراد سالخورده آمریکایی نشان داده است که یکی از بهترین عوامل شادی این است که فرد هدفی درزندگی خود داشته باشد.بدون یک هدف کاملا مشخص،از هر 10 نفر،7 نفر زندگی خود را آشفته و مختل میپندارند در حالی که با داشتن هدف،تقریبا 7 نفر از هر 10 نفر از زندگی خود احساس رضایت میکنند.

لپر 1996

لینک به دیدگاه

2.یک استراتژی برای شادی

 

 

 

 

ما بر این باوریم که افراد شاد یا ناشاد،این گونه زاده شده اند.

اما هر دوی این افراد کارهایی را انجام دهند که باعثایجاد یا تقویت این حالات در خود میشوند.

افراد شاد به خود اجازه میدهند که شاد باشند و افراد ناشاد مدام کارهایی را انجام میدهند که آنها را ناراحت میکند.

اولین نشانه ی یک تجارت یا حرفه ی سالم و موفق چیست؟

یک برنامه ی کاری سالم و موفق.

این پاسخ در واقع پاسخ مرکز مدیریت استراتژیک است که یک موسسه ی مشاوره است.آنها معتقدند هر حرفه و کاری بایستی هدفی برای خود تعریف کند و انگاه برای دستیابی به آن هدف از یک استراتژی مشخص استفاده کند.

همین روش هم میتواند توسط هر فرد دیگری نیز استفاده شود.آنچه را میخواهید تعریف و تعیین کنید و سپس برای دستیابی به آن از یک استراتژی مشخص استفاده کنید.

جالب است که بدانید در این مورد بچه ها بهتر از افراد بالغ عمل میکنند.آنها میدانند که چه زمانی کج خلق بودن و بهانه گیر شدن،باعث میشود به یک بستنی دست پیدا کندد و میدانند چه زمانی سر و صدا کردن باعث میشود از طرف والدین تنبیه شوند.

بچه ها میفهمند که قواعد و الگوهای قابل پیش بینی در زندگی وجود دارد و با توج به این قواعد و الگوها،از یک استراتژی پیروی کرده تا به آنچه که میخواهند برسند.

داشتن یک زندگی شاد مانند این است که تلاش کنید مانند آن کودک به یک بستنی خوشمزه دست یابید.در این حالت شما نیاز دارید که بدانید چه میخواهید و برای دستیابی به آن استراتژی داشته باشید.کمی فکر کنید و ببینید چه چیزی باعث شادی شما شده و چه چیزی شما را ناراحت میکند و از این نکته استفاده کنید تا کمک کند به آنچه میخواهید برسید.

 

 

افراد شاد یکی پس از دیگری موفقیت تجربه نمیکنند و افراد ناشاد هم یکی پس از دیگری شکست نمیخورند بلکه تحقیقات نشان داده است که افراد شاد و ناشاد معمولا تجربیاتشان از زندگی مشابه است،تنها تفاوت در این است که یک فرد ناشاد،به اندازه ی دو برابر دیگران در مورد اتفاقات ناخوشایند زندگی اش فکر میکند در حالی که یک فرد شاد بیشتر تمایل دارد به دنبال اطلاعات و نکاتی باشد که بر آنها تکیه کرده و با آنها دیدگاه خود را به زندگی روشن تر کند.

لیوبومیرسکی 1994

لینک به دیدگاه

3.مجبور نیستید همیشه برنده باشید.

 

 

 

 

افراد رقابت جو،که همیشه نیاز دارند برنده باشند،از همه چیز کمتر از حد معمول لذت میبرند.آنها اگر ببازند یا چیزی را از دست بدهند،بسیار ناامید و افسرده میشوند و اگر برنده شوند و چیزی بدست آورند خیلی خوشحال نمیشوند زیرا همان چیزی بوده که انتظار داشته اند رخ بدهد.

 

هنگامی که ریچارد نیکسون در سال 1972 برای انتخابات ریاست جمهوری کاندید شده بود،تمام اعضای ستاد انتخاباتی اش را به مسیری هدایت کرده بود که از تمام اقدامات و امکانات ممکن بهره ببرند تا بتوانند تا آنجا که ممکن است رای جذب کنند.و البته مشهورترین این اقدامات همان قضیه ی مشهور واترگیت است که تلاش کردند در دفتر رقیبشان در ساختمان واترگیت دستگه شنود کار بگذارند.کارکنان ستاد انتخاباتی او خود در مجموعه بی پایانی از آنچه که خود نیکسون حیله های کثیف می نامید گیر کرده بودند.آنها به پیتزا فروشی ها زنگ میزند و صدها پیتزا به آدرس رقیب سفارش میدادند یا آگهی هایی بین مردم توزیع میکردند که رویشان نوشته شده بود که جلسه یا گردهمایی انتخاباتی فرد رقیب لغو شده است و برگزار نمیشود.آنها یا سالنها و تالارها تماس میگرفتند و رزرو برناه های رقیب را بر هم میزندن.چرا انها چنین کارهایی انجام میدادند؟نیکسون تمام هم و غمش این بود که برنده شود حالا به هر قیمتی.

اما نکته ی جالب این بود که به هر حال نیکسون برنده میشد و هیچ نیازی به این حقه های کثیف نبود.اما ناتوانی او در مواجهه با احتمال شکست او را به اینجا کشانده بود که از این روش نادرست و افراطی استفاده کند و نهایتا هم این کار به قیمت گزافی برایش تمام شد.

 

رقابت جویی میتواند مانعی بزرگ در برابر لذت بردن از زندگی باشد زیرات هیچ دستاوردی شما را به رضایت کامل نمیرساند و شکستها در این حالت بسیار تخریب کنند و ویرانگر به نظر میرسند.افرار غیر رقابتی موفقیت های خود را با معیارهایی پایین تر از معیارهایی که بعضی از افراد شکست خود را میسنجند،رتبه بندی میکنند.

تورمن 1981

لینک به دیدگاه

4.اهداف شما باید با هم هماهنگ و سازگار باشند

 

 

 

چهار لاستیک اتومبیل شما باید به خوبی با هم هماهنگ و متناسب باشند وگرنه چرخهای سمت چپ به مسیری متفاوت از مسیر چرخهای سمت راست اتومبیل پیش میروند و اتومبیل به درستی حرکت نمیکند.

اهداف هم دقیقا همین طورند.

آنها همگی باید رو به یک جهت در حال پیشوری باشند اگر اهدافتان با یکدیگر در تعارض باشند زندگی شما هم مانند اتومبیل تان به خوبی حرکت نخواهد کرد.

 

 

مدتی بود که جیمز راموس در اخبار تلویزیونی به اصطلاح گل کرده بود و مورد توجه قرار گرفته بود.او برنامه ای داشت که در سراسر ایلات متحده و امریکای لاتین تماشا میشد و در برنامه اش با افراد مهم عرصه ی سیاست مصاحبه میکرد یا گاهی این شانس را بدست می آورد که اخبار جنگ های مختلف خاورمیانه،اروپا و امریکای لاتین را پوشش دهد و البته جان خود را هم به خطر بیندازد.

راموس طبق حساب و کتاب خودش داشت کارش را هم از نظر حرفه ای و هم از نظر مالی به طرز خیره کننده ای خوب انجام میداد و حتی آرزو داشت که پیشرفت بیشتری در کارش داشته باشد.

در واقع او میخواست به دورن و باطن سیاست مداران که سیاره ی زمین را در اختیار دارند نفوذ کند و در جایگاه ها و موقعیت هایی حضور داشته باشد که تاریخ در آنها دستخوش تغییر میشود.

اما راموس در کنار این موفقیتها در تمام این مدت داشت خانواده اش را از دست میداد،زمانی که از خانه دور بود حتی نگاه کردن به عکس دخترش هم میتوانست او را به گریه بیندازد زیرا در همین زمان،مدتی که از او دور بوده است،مسافتی که بین آنها حایل شده بود و خطری که خود را در معرض ان گذاشته بود و تاثیری که این خطر و عواقبش میتوانست بر دخترش بگذارد به ذهنش راه میافت.

راموس نهایتا دریافت که او نمیتواند هم در جایی باشد که دارد اتفاقات بزرگی رخ میدهد و هم در جایی که حتما بایستی آنجا باشد یعنی در کنار خانواده اش.

 

 

در یک مطالعه ی بلند مدت بر روی تعدادی از افراد در طول بازه ی زمانی بیش از 10 سال،مشخص شد که میزان رضایت از زندگی ارتباط قوی با همسازی و عدم تعارض اهداف زندگی با هم دارد.در واقع در این تحقیق مشخص شد اهداف مربوط به حرفه،تحصیلات،خانواده و جغرافیا و مکان هر یک مهم بوده و با هم جمع شده و برایندشان چیزی در حدود 80 درصد میزان رضایت از زندگی را تشکیل میدهد.این اهداف بایستی همساز و مطابق میبودند تا خروجی های مثبتی برای رسیدن به دستاوردهای مطلوب فراهم کنند.

ویلسون،هنری و پترسون 1997

لینک به دیدگاه

5.افرادی که خود را با آنها مقایسه میکنید به دقت انتخاب کنید.

 

 

 

 

درصد بسیار زیادی از حس رضایت یا نارضایتی که ما دارید ریشه در این دارد که چگونه خود را با دیگران می سنجیم و مقایسه میکنیم.

هنگامی که خود را با آنهایی که بیشتر از ما دارند،مقایسه میکنیم،احساس بدی را تجربه میکنیم و هنگامی که خود را با کسانی که از ما کمتر دارند مقایسه میکنیم،احساس خوبی به ما دست میدهد.

اگر چه در دو حالت ما و زندگی مان همان است که در مقایسه با فرد دیگر بوده است اما احساس ما در مورد زندگی مان،بر اساس فردی که خود را با او مقایسه میکنیم تفاوت بسیاری میکند.

خود را با افرادی مقایسه کنید که مقایسه تان معقول و منطقی باشد و در عین حال با آنچه که هستید و آنچه که دارید احساس راحتی داشته باشید.

 

 

جو در بین 6 برادرش برادر ارشد است،طیف سنی برادران او از 21 هست تا 42.خانواده ی او هرگز پول و ثروت زیادی نداشته است و برادران بزرگتر تقریبا در شرایط فقر بزرگ شده اند،آنها زمانی که دبیرستان را تمام کردند،جو و دو نفر از برادرهای بزرگتر مشغول به کار شدند.درحالی که زمانی که سه برادر جوانتر دبیرستان را تمام کردند هر سه وارد دانشگاه شدند.در این میان برادران بزرگتر حس میکردند که مرحله ای از زندگی را از دست داده اند زیرا وضعیت مالی خانواده به گونه ای نبود که آنها بتوانند از پس مخارج دانشگاه و تحصیلات برآیند.

اگر جو و دو برادر بزرگتر دیگر،خود را با سه برادر جوانتر مقایسه میکردند ممکن بود احساس ناامیدی و حسادت داشته باشند و از خود بپرسند چرا آنها به موقعیتی دست یافتند که من نیافتم؟

اما اگر خود را با بسیاری از دوستان شان مقایسه کنند (دوستانی که هم سن و سال آنها هستند و موقعیتهای مشابه انها را در طول زندگی داشته اند) خواهند دید که در بحث رضایت شغلی و زندگی خانوادگی از تمام دوستانشان بالاتر هستند.

البته جو هیچ منفعت و امتیازی از محروم کردن برادران جوانش ازموقعیتهایشان بدست نمی آورد اما او هنوز هم وقتی که خود را با آنها مقایسه میکند،دچار احساس ناخوشایندی میشود.

چاره چیست؟

این است که اصلا این مقایسه صورت نگیرد.برادران جوان او دو دهه بعد به دنیا آمده اند و در محیط خانوادگی سرشار از احترام و در شرایط مساعد رشد کرده اند.

در واقع جو و برادران بزرگتر به جای ناامید کردن خودشان با انجام این مایسه ی نادرست،میتوانند با مقایسه واقع گرایانه خود با افراد دیگر جامعه که دارای شرایطی مشابه با آنها بوده اند،احساس بهتری نسبت به خود و برادران جوانترشان داشته باشند.

 

محققان به گروه بزرگی از دانش آموزان یک جدول کلمات داده اند تاآن را حل کنند.آنها میزان رضایت دانش آموزانی که سریع تر یا آهسته تر جدول را تکمیل کرده بودند مقایسه کردند.آنهای که جدول را به سرعت تکمیل کرده بودند و خود را دانش آموزانی که خیلی خیلی سریع کار را به پایان رسانده بودند،مقایسه نموده بودند،در مورد نحوه ی عملکرد خود احساس نارضایتی داشتند.

دانش آموزانی که جدول را دیرتر تمام کرده بودند اما خود را با کندترین دانشاموزان مقایسه کرده بودند و حضور دانش آموزانی که به سرعت کار را به اتمام رسانده بودند را نادیده میگرفتند،نسبت به عملکرد خود احساس رضایت داشتند.

لیوبومیرسکی 1997

لینک به دیدگاه

6.پر بار کردن دوستی ها

 

 

 

 

چراغ دوستی های گذشته را دوباره روشن کنید و از هر موقعیتی چه در محل کار و چه در محل زندگی بهره ببرید تا پایه ی دوستی های خود را تقویت کنید.همه ی افراد نیاز دارند که حس کنند بخشی از یک چیز بزرگتر هستند تا هم آنها به دیگران اهمیت دهند و هم دیگران به انها اهمیت دهند.

 

 

اندی واقعا همسایه هایش را نمیشناخت،اگر آنها را در حیاط خانه شان میدید حتما برایشان دستی هم تکان میداد اما آنچه که عمتا میدید نرده های بلند و درهای بسته بود.

او چند سال پیش یک رایانه خریده بود تا از ان برای کارش استفاده کند.یک روز که سر کار نرفته بود و اوقاتش ار به بیکاری در خانه میگذراند،ناگهان نگاهی به خودش انداخت و دید که مدام در حال گشت زدن در اینترنت است،او سایتهای مختلفی را بازدید کرده بود که در آنها افراد در مورد موضوعات مورد علاقه ی خود از قبیل ورزش و کتاب به صورت آنلاین با هم گفتگو میکردند.

او هم در طول این سفر رایانه ای خود با فردی شروع به گفتگو کرد و به زودی فهمید که با او دارای نکات و علایق مشترکی است و از معاشرت (البته اینترنتی) او بسیار لذت میبرد.

چند هفته بعد باز هم در حین گفتگو ی انلاین اینترنتی با این دوست جدید،برق منزل اندی قطع شد و در نتیجه رایانه اش هم خاموش شده و گفتگوی آنها نیمه کار ماند.هنگامی که برق دوباره وصل شد اندی دوباره به گفتگو برگشت فهمید که برق منزل دوستش هم هم زمان با منزل او قطع شده است.

این همزمانی در قطعی برق،باعث شد آنها محل زندگی خود را به یکدیگر بگویند و جالب اینکه از این همه مکان در سراسر دنیا که ممکن بود محل زندگی آنها باشد،مشخص شد که اندی و دوست اینترنتی اش در یک خیابان زندگی میکردند.

درسی که اندی از این اتفاق آموخت این بود که افراد شگفت انگیزی در اطراف دنیا وجود دارند اما افراد شگفت انگیزی هم در نزدیکی ما هستند به شرطی که به دنبال فرصتی باشید تا با آنها آشنا شوید.

 

روابط نزدیک حتی بیش ار رضایت فردی یا دیدگاه فرد به جهان به عنوان یک کل واحد،پرمعناترین عناصر و عوامل در شادی افراد محسوب میشوند.اگر با دیگران احساس نزدیکی میکنید چهار بار بیش از زمانی که این احساس را ندارید،شاد خواهید بود.

مگان،بیرنبام و پری 1996

لینک به دیدگاه

7.تلویزیون را خاموش کنید

 

 

 

 

تلویزیون یک وقت پر کننده ی خامه ای و خوشمزه است که ذهن ما را از ذات و مفهوم اصلی زندگی منحرف میکند.هنگامی که در یک فروشگاه بزرگ هستید آیا هر کالایی که در هر کدام از ردیف های فروشگاه دیدی خریداری میکنید؟نه شما تنها وارد ردیفهایی میشوید که در ان کالایی که میخواهید وجود دارد و ردیفهای دیگر را رد میکنید.اما هنگامی که همین مسئله به تماشای تلویزیون میرسد به نظر می آید بسیاری از ما هنگام تماشای تلویزیون به هر ردیفی که دلمان میخواهد میرویم و هر چیزی که میبینیم را برمیداریم.اگر روز دوشنبه باشد،تلویزیون میبینیم،اگر سه شنبه باشد،تلویزیون میبینیم،اگر چهارشنبه باشد،تلویزیون میبینیم و...

ما اغلب برای این تلویزیون میبینیم که این همان کاری است که اغلب انجام میدهیم نه به این خاطر که چیزی باشد که واقعا بخواهیم ببینیم.هنگامی که دارید تلویزیون تماشا میکنید از خود بپرسید آیا این برنامه برنامه ایست که میخواهم ببینمش؟

روانشناسان دریافته اند که برخی افرادی که خیلی تلویزیون میبینند با این کار در واقع توانایی خود برای مکالمه و گفتگو با دیگران را ضعیف کرده یا از بین میبرند و به قول یک روانشناس معروف:تلویزیون زمان ما را از ما میدزدد و هرگز ان را پس نمیدهد.

تنها به این خاطر که تلویزیون در اتاق هست آن را روشن نکنید.

تنها زمانی ان را روشن کنید که میدانید برنامه ای پخش میشود که واقعا میخواهید آن را ببینید.حالا این ساعات آزاد شده ای که بدست اورده اید را میتوانید به خود،خانواده و دوستان اختصاص بدهید.

بدون تلویزیون میتوان کارهایی فعالانه و تاثیر گذار انجام دهید.

 

 

تماشای بیش از حد تلویزیون میتواند حرص و گرسنگی ما برای داشتن کالاها و مسائل مادی را سه برابر کند و در عین حال به ازای هر ساعت تماشای اضافی تلویزیون،5درصد از حس قناعت و سیری پذیری ما را کم میکند.

ویو 1998

لینک به دیدگاه

8.بدون هیچ پیش شرطی،خود را بپذیرید

 

 

 

شما،موجودی حساب بانکی تان نیستیدفمحله ای که در ان زندگی میکنید یا شغلی که دارید نیستید،شما درست امنند هر انسان دیگری،یک ترکیب نسبتا پیچیده از توانای ها و محدودیتها هستید،همین.

به تازگی مردم در ابتدای سال نو تصمیم تازه ای میگیرند که سال به این سال هم این عادت دارد تعمیم بیشتری میابد.

آنها به جای دل مشغولی داشتن در مورد چیزی که فکر میکنند اشتباه است،تصمیم میگیرند که روش متفاوتی اتخاذ کنند.انها تصمیم میگیرند خود را انگونه که هستند،بپذیرند.در واقع باید گفت این افراد،با تمام کاستی هایشان،انسانهایی خوب و کامل هستند.

 

 

کاتلین یکی از اعضای گروهی که فلسفه پذیرش را ترویج میکنندفتوضیح میدهد که چگونه قبلا فکر میکرد در یک تله افتاده است و هیچ راه فراری ندارد،او تلاش کرده بود ویژگی های نامطلوبی را که نمیخواست برطرف کند و خودش را تغییر دهد،اما شکستی که در تغییر دادن خود تجربه کرد از خود مسئله ای که او را ناراحت کرده بود،بدتر بود.او به خاطر فشارهایی که تغییر دادن خود،بر او وارد میکرد و همچنین وزن سنگین شکست،به مرز عصیان و جنون رسیده بود.

اما حالا کاتلین مشاور فلسفه ی پذیرش است،که البته به این معنا نیست که ضعف های خود را نادیده بگیرید و هرگز تلاش نکنید انها را برطرف کنید،بلکه به این معناست که اول ارزش فردی خود را باور کنید.

 

در مطالعه ای در مورد عزت نفس افراد بزرگسال،محققان دریافتند افرادی که از خود رضایت دارند و شاد هستند،شکست میخورند،ان را هضم میکنند و نهایتا از خود دور میکنند و به آن به عنوان یک اتفاق مجزا نگاه میکنند که چیز دیگری را تحت تاثیر قرار نمیدهد و توانایی های خود را همچنان بالا نگه میدارند.اما افرادی که ناشادند شکست میخورند و ان را بزرگنمای هم میکنند و ان را به عنوان نمایی از کل شخصیتشان در می اورند و از ان برای نتیجه اتفاقات آینده ی زندگی خود استفاده میکنند و معمولا این پیش بینی ها منفی هستند.

براون و داتن 1995

لینک به دیدگاه

9.اصل و مبدا خود را همیشه به خاطر داشته باشید

 

 

ریشه ی قومی و فرهنگی خود را همیشه به یاد داشته و به آن افتخار کنید.ما اغلب حس میکنیم که در دنیایی بزرگ و وسیع گم شده ایم،اما همیشه در آگاهی از میراث قومی و فرهنگی،آرامشی نهفته است که به شما تاریخ میدهد،حس داشتن جایی که مبداتان بوده است میدهد و حسی از منحصر به فرد بودند که همیشه با شما خواهد بود.

 

خانه های ما همه شبیه هم هستند،شهرهای ما همه شبیه هم هستند،فیلمهای مشابه نگاه میکنیم،مانند هم لباس میپوشیم و همین است که اغلب غیر قابل تمایز میشویم.

همه ی ما در زمانی زندگی میکنیم که همه چیز در مقیاس انبوه تولید میشوند و اغلب به این نتیجه میرسیم که در این همه همانند و شباهت گم شده ایم.

من از کجا آمده ام؟اهل کجا هستم؟و چگونه شد که به اینجا رسیدم؟

دانستن تاریخ و میراث خانوادگی و قومی میتواند به ما کمک کند به قرار و آرامش برسیم،زیرا اینها به ما میگویند که ما کیستیم،از کجا آمده ایم و چطور میتوانیم خود را حفظ کنیم.

 

 

 

در این مورد موسسه ی توانمند سازی مثال بسیار خوبی است،در این موسسه به کودکان امریکایی_افریقایی میراث و تاریخ شان را آموزش میدهند،هنرهای خودشان،افراد مشهور خودشان و... را آموزش میدهند.تاثیرات این روش واقعا شگفت انگیز است.

دانش آموزانی که در برنامه ی این موسسه شرکت میکنند تمایل دارند بیشتر در مدرسه حاضر شده و نمرات خود را بهبود بخشند.

همان طور که یکی از شرکت کنندگان در برنامه های این موسسه میگفت از وقتی که در این موسسه حاضر شده است،بیش از پیش به حرفه و شغل خود متعهد شده و احساس بهتری نسبت به خود دارد زیرا بیش از پیش در مورد گذشته،تاریخ و میراث خود آگاهی دارد.

 

در مطالعاتی که روی تعدادی از دانش آموزان انجام شده است،همیشه آگاهی عمیق و داشتن هویت قومی و فرهنگی مشخص باعث شده است آنها 10 درصد بیشتر از سایرین از زندگی خود رضایت داشته باشند.

نتو 1995

لینک به دیدگاه

10.هرگاه که میخواهید بخوابید،خود را ملزم کنید تنها در مورد یک موضوع فکر کنید.

 

 

 

 

انهایی که همیشه اضطراب زیادی دارند،اجازه میدهند که افکارشان هنگامی که میخواهند بخوابند،از شاخه ای به شاخه ی دیگر بپرد و در نهایت لیستی از مشکلات بی شمار در فکر خود ردیف میکنند و جالب است که بعد از خود میپرسند چرا نمیتوانم بخوابم؟

همین امشب همین طور که دارید مسواک میزنید چیزی را در ذهن خود برجسته کنید که دوست دارید هنگام خوابیدن به آن فکر کنید،اگر افکار انحرافی مزاحمتان شدند،تلاش کنید آنها را دور کرده و به موضوع اصلی برگردید.

 

مگان از هرزنامه های اینترنتی متنفر است زیرا آنان نه تنها وقت او را هدر میدهند بلکه صندوق پیامش را هم پر میکنند.مگان نمیفهمد مردم چطور میتوانند این همه هرزنامه را برای یکدیگر بفرستند.

این همه نامه نهایتا کجا میروند؟این همه هدرفت وقت و انرژی چرا؟

 

بسیاری از ما هم اجازه میدهیم که افکار قبل از خوابمان همین طور به سمت ذهنمان هجوم بیاورند.این افکار اضطراب ایجاد کرده و اینجاست که باید به دنبال ابزار و روشهای کمکی برای خوب خوابیدن بود.

این همه فکر لاینحل و درهم و برهم منجر میشوند که خوابی آسوده نداشته باشیم و هر فکری فکر دیگری را به ذهنمان بکشاند و این رشته ی ناگسستنی افکار بیهوده،کمتر و کمتر ما را برای خواب اماده میکنند و مغزمان را برای روز بعد خسته میکنند.

 

در تحقیقات دانشجویان،مشخص شد که از این شاخه به آن شاخه پریدن در افکار پیش از خواب با مشکل داشتن در خوابیدن و کیفیت پایین خواب در ارتباط است که اینها همه به نوبه ی خود به ناشادی و ناراحتی های مختلف مربوط میشوند.کسانی که خوب میخوابند 6 درصد بیشتر از افرادی که خوابی معمولی را تجربه میکنند،از زندگی خود راضی هستند و 25 درصد بیشتر از افراد بدخواب از زندگی خود رضایت دارند.

عبدالخالق،آل میشان و آل شتی 1995

لینک به دیدگاه

11.دوستی بر پول پیروز است

 

 

 

 

اگر میخواهید بدانید افراد شادند یا نه،از آنها نپرسید چقدر پول در حساب بانکی خود دارید،از آنها نپرسید درامد خالصشان چقدر است،از آنها در مورد دوستانشان بپرسید.

 

دو مشاور اقتصادی بودند که برای یک دهه بودند و با هم کار میکردند اما ناگهان ورق برگشت و آنها هرچه را که داشتند سرمایه گذاری کردند اما کافی نبود و به زودی تجات و تمام پول خود را از دست میدادند.هنگامی که موعد تقسیم سهم هر کس فرا رسید هر دوی آنها روی پول از دست رفته شان بحث و درگیری پیدا کردند و نهایتا دوستی شان را بر سر این موضوع بهم زدند.

هر یک از آنها دیگری را برای این شکست اقتصادی سرزنش میکرد و بعد از اینکه حدودا یک سالی میشد که با هم حرف نمیزدند روزی برای ناهار با هم قرار ملاقات گذاشتند.آنها هر دو تصدیق میکردند که شکست بدی را تجربه کرده اند و این شکست اقتصادی نبوده بلکه شکستشان در دوستی بوده است.

یکی از آنها حرف خوبی زد:پول مثل دستکشه و دوستی مثل دسته،اون به درد بخوره و این حیاتیه.

 

 

بر خلاف این عقیده که توضیح شادی دشوار است،یا اینکه میگویند شادی وابسته به داشتن ثروتی هنگفت است،محققان توانسته اند عوامل اصلی موثر در یک زندگی شاد را شناسایی کنند.

یکی از نخستین مولفه ها،تعداد دوستان فرد است،دیگری ارتباط نزدیک با دوستان،ارتباط نزدیک با خانواده و ارتباط با همکاران و همسایگان است.

تمام این عوامل به همراه یکدیگر حدود 70 درصد شادی در زندگی یک فرد را تشکیل میدهند.

مورای و پیکاک 1996

لینک به دیدگاه

12.انتظارات واقع گرایانه داشته باشید

 

 

 

 

افراد شاد هر آنچه را که میخواهند به دست نمی آورند اما اکثر چیزهایی را که دارند دوست دارند.به عبارت دیگر آنها کنترل بازی را با انتخاب اینکه چیزهایی در دسترس شان هست را ارزشمند محسوب میکنند،در دست میگیرند.

 

افرادی که از زندگی خود ناراضی هستند اغلب اهداف غیرقابل تحققی برای خود معین میکنند و در واقع با دست خودشان،خود را به ورطه ی شکست میکشانند.

این افراد حتی وقتی به اهداف غیرمنطقی و بلند پروازانه ی خود میرسند هم از افرادی که اهداف میانه و معتدل دارند و به آنها میرسند،خوشحال تر نیستند.

خواه به دنبال ترفیع در کار خود باشید یا بهبود روابط خانوادگی خود،با تصورات خیال بافانه مبنی بر ثروتمندترین فرد جهان یا ایده آل ترین خانواده ی جهان بودن شروع نکنید.

در واقعیت بمانید و سعی کنید همه چیز را بهبود بخشید نه اینکه به آخرین مرحله ی تکاملش برسانید.

 

روزی در یکی از مدارس ایالت پنسیلوانیا جشنی برای مدیری که به تازگی بعد از 30 سال خدمت بازنشسته شده بود،برگزار میشد.

همه با فصاحت و بلاغت تمام در مورد کارهای خوب و مفید این مدیر حرف میزدند و کمک های بی دریغی که در طول خدمتش به هزاران دانش آموز کرده بود تا بتوانند به تحصیلات بهتری دست یابند.

در پایان این بخش از جشن،او به دوستش گفت:وقتی 23 سالم بود فکر میکردم نهایتا میخواهم رییس جمهور بشوم.

در واقع این مدیر نمونه ی کامل فردی بود که به موفقیت و رضایت رسیده است،او از آموزگاری شروع کرده بود و به تدریج مدارج مختلف را طی کرده بود و نهایتا مدیر یکی از بهترین دبیرستانهای ایالت شده بود اما اگر میخواست موقعیت فعلی اش را با آنچه که در جوانی مد نظرش بود مقایسه کند،مطمئنا تمام زندگی اش را به هدر رفته میدید.

 

هم خوانی و تطابق اهداف فرد با منابع و توانمندی های آنها به شدت با شادی و رضایت آنها در ارتباط است.به عبارت دیگر هرچه اهداف شما قابل تحقق تر و واقع گرایانه تر باشد،احتمال اینکه احساس خوبی نسبت به خود داشته باشید هم بیشتر میشود.افرادی که در میابند نمیتوانند به اهداف بلند پروازانه ی خود دست یابند،یک دهم افراد معمولی احتمال دارد از زندگی خود راضی باشند.

دینیر و فوجیتا 1995

لینک به دیدگاه

13.پذیرای ایده های جدید باشید

 

 

 

 

هرگز آموختن و انطباق دادن را متوقف نکنید زیرا جهان همیشه در حال تغییر است.اگر شما خود را به آنچه که میدانید و آنچه که قبلا در زندگی برایتان کفایت میکرده،محدود کنید،همان طور که سن تان بالاتر میرود بیشتر و بیشتر نسبت به شرایط اطراف خود احساس درماندگی میکنید.

 

میتوانید او را گهگاه در اطارف شهر ببیندی مردم شهر به او میگویند هرب،اما کسی اسم واقعی اش را نمیداند.او همیشه از کنار جاده حرکت میکرد و اگر از او می پرسیدند که چرا همیشه پیاده این طرف و آن طرف میرود و از ماشین استفاده نمیکند؟جواب هرب همیشه این بود که اصلا به ماشین اعتماد ندارد و از جوانی ماشین سوار نشده و به این رویه عادت کرده است و الان هم نیازی نمیبیند که خود را به زحمت بیندازد و سوار ماشین شود!

 

او میگوید که به این رویه عادت کرده که از ماشین استفاده نکند اما چرا نمیخواهد این عادت را ترک کند؟

زیرا این عادت و این عقیده در مورد ماشینها،آرامش آنی و لحظه ای برای او فراهم می آورد،او مجبور نیست خود را با شرایط اطرافش انطباق دهد یا با تغییری رو به رو شود که از آن میترسد.

به هر حال او هنوز هم خود را از هر چیزی که از مسافت مشخصی تا خانه اش دور باشد و با آن آشنا نباشد دور نگه میدارد.

شاید دنیا آنطور که ما تجربه میکنیم برای او وجود نداشته باشد زیرا او هر آنچه را که از محدوده ی زندگی خودش فراتر باشد ناشناخته میداند و سمتش نمیرود.

 

اصول همیشه محترمند و باید رعایت شوند اما بین اصول و اعمال و رفتارهای لجوجانه تفاوت بزرگی وجود دارد.

همین طور که زمان میگذشت و شرایط فرزندان هرب را مجبود میکرد که در اطراف شهر پراکنده شوند،او به خودش گفت که هرگز قادر نخواهد بود به دیدن آنها برود زیرا حاضر نبود خود را با دنیای بیرون آنگونه که بود وفق دهد و از این امر اجتناب میکرد.

 

در تحقیقی بر روی آمریکایی های بزرگسال،چیزی که بیش از وضعیت مالی یا وضعیت روابط آنها با دیگران در رضایت آنها تاثیر داشت تمایل آنها به انطباق پذیری بود.

اگر آنها مایل بودند برخی از عادات و انتظارات خود را تغییر دهند حتی زمانی که محیط پیرامونشان تغییر میکرد،همچنان شاد و رضایتمند بودند.

اما از طرف دیگر آنهایی که در برابر تغییرات ایستادگی میکردند به اندازه ی یک سوم این افراد احساس شادی و رضایت داشتند.

کلارک،کارلسون،زمک،گیلا،پاترسون و اینوور 1996

لینک به دیدگاه

14.به دیگران بگویید که چقدر برای شما مهم هستند

 

 

روابط دوستانه بر پایه ی تحسین و احترام متقابل و دو جانبه بنا میشوند و هیچ راه بهتری از اینکه نشان دهید چقدر یک فرد را تحسین میکنید وجود ندارد که به فردی بگویید برای او اهمیت قائلید.

 

 

محققان دانشگاه هوستون بر روی این سوال مطالعه کرده اند که چرا ما به دیگران نمیگوییم که چقدر برایمان اهمیت دارند.یکی از زمینه های مطالعاتی آنان واکنشی بود که ما به رویدادهای ناراحت کننده مانند مراسم تدفین میدهیم.

یکی از افراد مورد مطالعه بیل بود که به تازگی یکی از بستگان درجه اول خود را از دست داده بود.برخی از دوستان بیل برای او کارت تسلیت فرستادند و برخی گل فرستادند و برخی یادداشت تسلیت و برخی هم حضوری در کنارش بودند و البته برخی هم هیچ کاری نکردند.

چرا برخی از دوستان هیچ چیزی به او نگفتند؟

شاید به این دلیل که فکر میکردند اگر به دیگران بگوییم که به آنها اهمیت میدهیم خود را آسیب پذیر کرده ایم.

برای چنین افرادی،روابط بیش از اینکه یک جشن باشد یک رقابت است و رقابتها بر پایه ی نیرو،موقعیت و قدرت بنا شده اند.

 

 

اما محققان همیشه هشدار داده اند که ما نمیتوانیم در روابط برنده باشیم بلکه میتوانیم با داشتن روابط برنده باشیم.

تحقیقات روی تعدادی بزرگسال بی کار نشان داد که مدت طولانی بیکاری نسبت به حمایت اجتماعی که فرد از طرف خانواده،دوستان و والدین دریافت میکند تاثیر کمتری روی عزت نفس دارد.

لاکویک،گرین و دکوویک 1996

لینک به دیدگاه

15.اگر مطمئن نیستید،حدس مثبت اندیشانه بزنید.

 

 

 

 

افراد ناشاد هرگز در مورد موقعیتی که در آن هستند احساس اطمینان نمیکنند و نهایتا به نتیجه گیری منفی میرسند.

برای مثال اگر آنها دقیقا نمیدانند که چرا فرد دیگری حالش خوب است و با آنها رفتار خوبی دارد،گمان میکنند که او بایستی انگیزه ای پنهان در پست رفتارهای محبت آمیزش داشته باشد.افراد شاد در همین موقعیت یک احتمال مثبت را در نظر میگیرند و آن این است که آن فرد واقعا آدم خوب و مهربانی است.

 

 

هنری پیرمردی 70 ساله است که همیشه سخنان قصار برای همسایگانش تعریف میکرد.او در ایالت کانزاس زندگی فقیرانه ای داشت و تنها منبع گرمای خانه اش یکب خاری هیزمی بود.در طی سالها،هنری میدید که خانه اش دائما دارد رو به ویرانی و زوال میرود اما او آن قدر پیر بود و پول ناچیزی داشت که نمیتوانست اقدام به تعمیر خانه بکند.یکی از همسایگان او یک گروه از افراد خیر تشکیل داد تا به صورت بلاعوض خانه ی هنری را تعمیر کنند و برایش لوله کشی و سیستم گرمایش مدرن تعبیه کنند.

هنری از اینکار جا خورد و کاملا شگفت زده شده بود.چرا همه ی این افراد چنین علاقه ای به او نشان میدادند؟او ابتدا از خود پرسید آنها واقعا از این کار چه منظوری دارند و به دنبال چه هستند؟آیا داشتند تلاش میکردند نمای خانه ی او را تغییر دهند تا قیمت خانه های خودشان بالاتر برود؟

 

هر شرایط و رفتاری میتواند به عنوان یک رفتار خودخواهانه و مغرضانه تعبیر شود،البته اگر بخواهید به آن شرایط یا رفتار،این گونه نگاه کنید.

داشتن این نوع نگاه ما را به افرادی سرد،سرزنش گر و بدگمان نسبت به نیات دیگران،تبدیل میکند و وقتی که به چنین فردی تبدیل شدیم،هیچ راه برگشتی وجود ندارد زیرا شخصی که به او با دید منفی مینگریم نمیتواند هیچ کاری انجام دهد تا تاثیر مثبتی بر ما بگذارد.

ما نیاز داریم این نکته را مورد توجه قرار دهیم که دید ما نسبت به آنچه دیگران را بر می انگیزد تا کاری انجام دهند یا رفتاری بروز دهند،میتواند منبعی از آرامش یا احساس خطر برای ما باشد.

 

نتیجه گیری نهایی هنری این بود:تنها آدم های خوب هستند که کارهای خوب انجام میدهند و من از آنها به خاطر این کارشان تشکر میکنم.

 

افراد شاد و افراد ناشاد جهان را برای خود به گونه ای متفاوت توضیح میدهند.

زمانی که یک فرد ناشاد میخواهد دنیا را تفسیر کند،از هر 10 مرتبه،8 مرتبه نگاهی منفی به آن خواهد داشت و زمانی که یک فرد شاد بخواهد اینکار را انجام دهد هشت بار از 10بار،دیدی مثبت دارد.

برنبر 1995

لینک به دیدگاه

16.خود را باور داشته باشید

 

 

 

خود را خط نزنید،اگر به خود باور نداشته باشید هرگز قادر نخواهید بود کاری انجام دهید.

 

استیو بلاس یک پرتاب کننده ی بزرگ در سال 1972 بود در واقع او بهترین پرتاب کننده ی لیگ بود.

یک سال بعد او داشت از بسکتبال کناره گیری میکرد.

آیا او آسیب دیده بود؟نه.

آیا چیزی تغییر کرده بود؟بله یک چیز تغییر کرده بود:استیو بلاس اعتماد به نفسش را از دست داده بود و همان طور که خود او میگفت وقتی قرار باشه همه چیز بر باد بره،واقعا بر باد میره.

او مدام در مورد اینکه چه اتفاقات بد و ناخوشایندی ممکن است روی دهد فکر کرده بود و تمام آن اتفاقات رخ داده بود.

استیو بلاس دیگر باور نداشت که همچنان میتواند یک بازیکن بزرگ بسکتبال باشد و در واقع قبل از اینکه حتی این نکته را بداند دیگر واقعا بازیکن بزرگی نبود چون اعتماد به نفسش را از دست داده بود.

 

 

توانایی انجام دادن هر کاری بایستی با این عقیده که ما میتوانیم هر کاری انجام دهیم همراه باشد.

یک ضرب المثل قدیمی هست که میگوید:یا بر این عقیده ای که میتوانی یا بر این عقیده ای که نمیتوانی،در هر دو حالت حق با توست.

 

 

در طول تمام اعصار و در میان تمام افراد بشر،باور داشتن توانایی های فردی خود همیشه رضایت از زندگی را تا 30 درصد افزایش داده و ما را هم در زندگی شغلی و هم در زندگی فردی خوشحال تر کرده است.

مایرز و دینیر 1995

لینک به دیدگاه

17.خیلی هم به خود مطمئن نباشید

 

 

 

خود را باور داشتن به این معناست که فکر کنید فردی توانمند هستید،نه اینکه هرگز مرتکب خطا و اشتباه نمیشوید.هرگز گمان نکنید چون که یک فرد مستعد و توانا هستید،نمیتوانید چیزی از دیگران بیاموزید یا توسط آنان نقد شوید.

 

مدتی پیش یکی از همشهریان من که خیلی هم ثروتمند بود کاندیدای انتخابات ایالت جنوبی شد.او خیلی دوست نداشت که مردم به او جهت دهی کنند اما با همه ی این توصیفات او مردی خودساخته بود و موفقیتش را مدیون خودش بود و فکر میکرد هیچ چیز به درد بخوری وجود ندارد که کسی بتواند به او بیاموزد زیرا او هر چه را که لازم بود میدانست.

دو نکته میتوان از این عقیده ی او برداشت کرد

اول:مردم فکر میکردند که او فردی خودخواه و ناسازگار با دیگران است و شخصی نیست که بتوانند به عنوان یک نماینده به طور ویژه ای به او اعتماد کنند و رویش حساب باز کنند.

و دوم: هنگامی که او در یک مناظره ی تلویزیونی که در سراسر ایالت پخش میشد نتوانست به سوالی مبنی بر چگونگی تصویب بودجه ی ایالت پاسخ دهد،مردم فکر کردند تصویر پر شکوهی که او از خود ارائه میداد تنها نقابی دروغین و سرپوشی بر این واقعیت بود که او آنقدرها هم توانا و کارامد نبود.

این مرد سرانجام نماینده نشد.او به مردم میگفت که بسیار توانا و کارآمد است و میتواند بشنود و بیاموزد اما مردم هم به او گفتند که او در شنیدن و آموختن از آنها ناتوان است.

 

در مطالعاتی که روی زوجهای متاهل انجام شده است،ارتباطی برجسته میان عدم انعطاف و خشکی در یکی از زوجین با ناسازگاری در رابطه ی زناشویی برقرار کرد.

در واقع هنگامی که یکی از زوجین خود به این نتیجه رسیده باشد که حق با اوست و بنابراین دیگر نسبت به نظرات و پیشنهادهای فرد دیگر آغوشی باز نداشته باشد،مدت مشاجرات و ناسازگاری سه برابر حالت عادی میشود.

باتوین،باس و شکلفورد 1997

لینک به دیدگاه

18.به تنهایی با مشکلات خود روبرو نشوید

 

 

 

 

مشکلات ممکن است حل ناشدنی به نظر برسند اما ما موجوداتی اجتماعی هستیم که نیاز دارید مشکلاتمان را با دیگران در میان گذاشته و در مورد آنها بحث کنیم،خواه این دیگران کسانی باشند که همین مشکل را داشته باشند یا کسانی که به ما و مسائلمان اهمیت میدهند.

هنگامی که تنها هستیم مشکلات آنقدر باقی میمانند که به غده ای چرکین بدل میشوند.اما هنگامی که مشکلمان را با دیگران در میان میگذاریم میتوانیم به دیدگاهی مناسب نسبت به آن دست یابیم و راه حل های مناسب بدست آوریم.

 

 

سام نتوانت یکی از قسط های خانه اش را به بانک بپردازد و البته قسط بعدی و بعدی را هم همین طور و نهایتا از طرف بانک آمدند و خانه را از او گرفتند.

هنگامی که او نتوانست آن قسط اول را بپردازد،هر کاری میتوانست انجام شود میتوانست ترتیباتی اتخاذ شود که خانه ی سام همچنان در دست او باقی بماند،او دوستانی داشت که وضعیت او را میدانستند و میتوانستند کمک کنند.اما سام از آنها کمکی نخواست،او آشفته و سردرگم شده بود و نهایتا خود را به دردسر انداخت و حالا میخواست خود را از این دردسر نجات دهد.اما مشکل اینجا بود که او نمیدانست چگونه باید خود را از این وضعیت خلاص کند.او نمیدانست باید چه کار کند و روزها همچنان میگذشت و شرایط او بدتر و بدتر میشد و او فقط بیشتر و بیشتر ناراحت و پریشان میشد.

در نتیجه او خود را بیش از پیش از دوستانش منزوی کرد و قبل از اینکه آنها اصلا بدانند چه بلایی بر سر او آمده است،او از آنها دور شده بود.

مشاوران بانکها و موسساتی که به مردم وام میدهند همیشه به مشتریان خود میگویند:تنها دستاوردی که پنهان کردن مشکلاتتان دارد این است که مطمئنا هیچ کس از آنها با خبر نمیشود تا بتواند به شما کمک کند.

 

 

در سال 1995 آزمایشی بر روی گروهی از زنان که رضایت کمی از زندگی خود داشتند انجام شد.در این آزمایش برخی از زنان به زنان دیگر معرفی شدند تا مشکلات خود را با هم در میان بگذارند و برخی دیگر به حال خود رها شدند تا به تنهایی با مشکلات خود کنار بیایند.

در طول یک بازه ی زمانی مشخص،آنها که با دیگران تعامل داشته اند کاهشی 55 درصدی در نگرانی ها و مشکلات خود دیدند و آنها که تنها بودند هیچ بهبودی در وضعیت خود نیافته بودند.

هانتر و لیاو 1995

لینک به دیدگاه

19.سالمندی چیزی نیست که از آن بترسید.

 

 

 

افراد سالمند هم به اندازه ی افراد جوان شاد و سرحال هستند.اگر چه سالمندان بایستی خود را با شرایط سنی شان تطبیق دهند اما اغلب در صحبتهایشان از رضایتی متین و آرام نسبت به زندگی خود خبر میدهند.

 

آقای نیلسون یکی از ساکنان خیلی قدیمی یکی از محله های فلوریدای جنوبی است.شما میتوانید او را همیشه در باغچه اش ببینید یا اینکه در حال دوچرخه سواری عصرانه ی خود.همیشه به نظر میرسد او با همه دوست است و برای هر کسی حرفی برای گفتن دارد.

اگر از او بپرسید او به شما خواهد گفت که یک برنامه ی روزانه ی گرانبها دارد که روزش را با فعالیت هایی که از آنها لذت میبرد پر میکند.

آقای نیلسون یک پیرمرد 90 ساله است.

بدون هیچ حسرت و تاسفی در مورد سن بالایش او از این شرایط و از این سن دارد لذت میبرد.او خردمندی و تجربه ی این سن و سال را با تمام وجود حس میکند و به جای مواجهه با مسئولیتهای بی شماری که جوانترها دارند نگرانی های بسیار کمتر و جزئی تری دارد.

هنگامی که افراد از او در مورد سنش سوال میپرسند او لبخندی میزند و میگوید:من پیرم آره درسته اما نیمه ی پر لیوان را نگاه کنید.

 

تحقیقات و تحلیل ها روی مطالعات پیشین نشان میدهد که سن افراد ربط خاصی به میزان شادی آنها ندارد.

کن 1995

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...