رفتن به مطلب

بحران تصوف


Just Mechanic

ارسال های توصیه شده

بحران تصوف

گفتگويي كه به بهانه دفاع از تصوف و محكوميت تخريب حسينه شريعت در شهر مقدس قم، انجام شده است هر چند اول سعي شده كه به مسائل قضايي و حقوقي اين واقعه پرداخته شود لكن پس از بيان چند جمله در مسائل قضايي مسير بحث به سوي اثبات حقيّت تصوف تغيير داده شده و در آغاز اين بحث تصوف به عنوان لطيف‎ترين و عميق‎ترين طريقه تفكر اسلامي معرفي شده كه به همين مناسبت لازم بود اين ادعا تبيين و سپس اثبات مي‎شد اما به جاي اينكه اين حقيقت يا پندار شكافته و مستدل شود مستقيماً به سخنان بعضي از علما كه در مورد تصوف ذكر گرديده پناه برده شده و سخنان منقول از علامه طباطبايي را اولين پناه‎گاه خود قرار داده‎اند و ايشان معتقداند كه علامه طباطبايي (ره) فرموده:

 

«اين مشروطيت و آزادي و غرب گرايي و بي ديني و لاابالي‎گري كه از جانب كفار براي ما سوغات آمده است اين ثمره را داشت كه ديگر درويش كشي منسوخ شد و گفتار عرفاني و توحيدي آزادي نسبي يافت وگرنه شما مي‎بينيد كه امروز هم همان اتهامات و قتل و غارت‎ها و به دار آويختن براي سالكين راه خدا بود.»

 

در مورد سخني كه به علامه نسبت داده شده بايد گفت كه اولا اين نقل به علت عدم استناد كتبي به علامه غيرقابل اعتماد مي‎باشد. و ثانياً خود اين كلام بيانگر اين است كه تصوف با بي‎ديني، لاابالي‎گري و غرب‎گرايي سازگاري داشته و در دامن دين اسلام جايگاهي ندارد. زيرا در اين سخن، كفار با ترويج غرب گرايي،‌ بي ديني و لاابالي‎گري در كشور اسلامي در برابر متدينين و متشرعين حامي تصوف تلقي شده است. اگر تصوف متكي بر دين اسلام مي‎بود بايد در فضاي تدين اسلامي نفس راحت‎تر مي‎كشيد تا در ميان كفار و فرهنگ ضد اسلامي آنان. افزون بر اين دو مطلب، علامه طباطبايي، در جاي جاي تفسير الميزان، موضع فكري و اعتقادي خود را در برابر تصوف با شفافيت و متانت تام بيان نموده كه در اينجا فقط به يك مورد آن اشاره مي‎كنيم. علامه مي‎فرمايد: «صوفيه براي سير و سلوك آداب و رسوم خاصي را كه در شريعت وجود نداشت به وجود آوردند و راه‎هاي جديدي را پيوسته به آن افزوده و شرع را كنار گذاشتند. تا اينكه به جايي رسيدند كه شريعت را در يك طرف و طريقت را در طرف ديگر قرار دادند و كارشان به جايي رسيد كه در محرمات غوطه‎ور شدند و واجبات را ترك كردند و در منتهي به تكدي و استعمال بنگ و افيون شدند كه اين حالت،‌آخرين حالت تصوف است كه مقام فناء ناميده مي‎شود.»[1]

ايشان در ادامه گفتگو با نقل سخن امام خميني (ره) از جلد دوم مجموعه تقريرات فلسفي ايشان سعي نموده كه امام را مدافع و موافق تصوف معرفي كند و طبق نقل ايشان امام خميني (ره) فرموده‎اند كه:

«عرفان به علمي گفته مي‎شود كه به مراتب احديت و واحديت و تجليات به گونه‎اي كه ذوق عرفاني مقتضي آن است پرداخته.. و هر كسي كه اين علم را بداند به او عارف گويند و كسي كه اين علم را عملي كرده و آن را از مرتبه‌ عقل به مرتبه‌ قلب آورده و در قلب داخل كرده است به او صوفي گويند.»

در اين سخن امام (ره) دو علم عرفان و تصوف توصيف شده است به اين معني كه امام (ره) علم عرفان و تصوف را به گونه‎اي كه در ميان اهل آنها مرسوم و رائج مي‎باشد بيان نموده است و هيچ اثري از تأييد تصوف در آن ديده نمي‎شود بلكه بر عكس در تأليفات ديگر به رد صوفيه مي‎پردازند به عنوان مثال در كتاب چهل حديث تصوف و اهل آن را شديداً مورد حمله قرار داده و در ضمن سخنان مبسوطي تصوف را بازار عوام فريبي معرفي نموده و آن را مولود ناهنجار، معجون و اخلوطه غريبه دانسته كه از مخلوط شدن حب نفس و دنيا و سرقت مفاهيم با اضافات و اعتبارات ديگر به وجود آمده است امام (ره) مي‎گويد: حال صوفيان پست‎تر و غمزه‎اش بيشتر از عارفان و حكيمان متكبر است. آنان بندگان خدا را از حق منصرف و مجذوب به خود نموده و آنها را با علما و ساير مردم بدبين نموده و براي رواج بازار خود فهميده يا نفهميده پاره‎اي از اصطلاحات جاذب را به خورد عوام بيچاره داده، گمان كرده به لفظ «مجذوبعلي شاه» يا «محبوبعلي شاه»‌حال جذبه و حب دست مي‎دهد.[2]

آقاي پازوكي بعد از اين نقل قول‎ها به رواياتي كه در مذمت تصوف وارد شده اشكال نموده و گفته‎اند اين روايات اگر صحيح بودند علامه و امام به آنها اعتنا مي‎كردند و در اين زمينه چنين مي‎گويد:

«آيا اين دو نفر به روايات وارد نبودند؟‌آيا روايات را نديده بودند؟ رواياتي كه الآن مستمسك ما شده و عليه تصوف صحبت مي‎كنيم، روايات ضعيفي است كه توجه نداريم الآن به قوت و صحت آن فكر كنيم و بعد ببينيم اگر اين رواياتي كه از ائمه نقل مي‎شود ... آيا ناظر به يك گروه خاص نيست كه در دوره ايشان تصوف خوانده مي‎شد؟»

در پاسخ لازم است گفته شود كه قطعاً اين دو شخصيت علمي و فقهي جهان تشيع به اين روايات آگاه بوده و آنها را ديده و لذا موضع روشن و صريح خودشان را چنانچه اجمالاً‌بيان گرديد در برابر تصوف ابراز داشته‎اند. و نيز هيچ دليلي تاريخي و هيچگونه قرينه‎اي در اين روايات ديده نمي شود كه باعث انصراف آنها به سوي گروه خاص صوفيه شود بلكه در تمام روايات، تصوف به صورت كلي مورد مذمت و نكوهش قرار گرفته است. ثانياً با قطع نظر از روايات، تضاد و مغايرت برخي از عقايد و رسوم خانقاهي صوفيه با مباني ديني و معيارهاي عقلي و وجود تناقضات و هرج و مرج‎هاي حيرت‎آور فرقه‎اي و طريقتي در ميان تمام فرقه‎هاي صوفيه، معرف روشن و دقيق تصوف مي‎باشد و احتمال ضعيف بودن روايات مشكل را حل نمي‎كند. ثالثاً تضعيف روايات به اين سادگي آن هم بدون مراجعه به علم رجال و بدون توجه به علم درايه نشانگر بي‎مبالاتي در درك و فهم احاديث اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ مي‎باشد سواي آنكه قاعده اين است كه با طرح يك ادعا دليل آن هم بايد ذكر شود كه ايشان از اين قاعده عقلي و عقلايي خارج شده و فقط ادعا كرده كه اين روايات يا ضعيف است و يا ناظر به گروه خاصي مي‎باشد.

در قسمت ديگر از مصاحبه در مقام اينكه شيعيان و سنّيان همديگر را در ساختن تصوف متهم مي‎كنند چنين مي‎گويند: «... در عالم سنت هم مخالفان تصوف مي‎گويند تصوف ساخته شيعيان است. در عالم تشيع هم مخالفان تصوف مي‎گويند تصوف ساخته سني‎ها است هر كدام كه اين مكتب فكري را نمي‎پذيرند رد مي‎كنند به گروه مخالف».

اين سخن ايشان بالملازمه اين مطلب را مي‎رساند كه تصوف با اسلام نيامده و در آن ريشه نداشته بلكه بعدها ساخته شده و از همين روي شيعه و سني همديگر را به ساختن و ابداع آن متهم مي‎كنند. ثانياً اينكه پيرو كدام مذهب بستر و خواستگاه تصوف بوده چيزي نيست كه ابهام داشته باشد چون هم بنابر گواهي تاريخ و هم بنابر گفته‎هاي تذكره نويسان تا قرن هفتم هجري جملگي مؤسسين اوليه تصوف و مشايخ فرقه‎هاي آن سني مذهب بوده‎اند و هيچ عالم سني مذهب نگفته كه تصوف ساخته دست شيعيان است بلكه با كمال افتخار مي‎گويند كه شيعه اصلاً صوفي ندارد و اين مطلب را دليل بر بطلان تشبع مي‎گيرند و از اين روي مير محذوم شريفي در كتاب فواضح الروافض مي‎گويد: «دليل بر بطلان روافض همين بس است كه اولياء‌ صوفيه را منكراند و هيچ كسي از علماي ايشان صوفي و صاحب دل نبوده‎اند و از معارف كشفي و حالي خبر نداشته‎اند.»[3]

چيز ديگري كه گوينده ‌آن را در حمايت از تصوف علم نموده رساله‌اجوبه علامه مجلسي به ملا خليل قزويني مي باشد و كلامي را از اين رساله چنين نقل مي‎كند «اين جماعت، زبده مردم هستند ولي چون در هر سلسله جمعي داخل مي‎شوند كه آنها را ضايع مي‎كنند و در هر فرقه از شيعه و سني و زيدي و صاحبان مذاهب باطله مي‎باشند... صوفيه شيعه هميشه علم و عمل و ظاهر و باطن را با همديگر جمع كردند...»

اگر رساله اجوبه علامه به دقت مورد توجه قرار گيرد چيزي كه بر تأييد تصوف و فرقه‎ها و مشايخ مطرح در تصوف دلالت صريح داشته باشد به چشم نمي‎خورد. بلكه قرائني بر خلاف آن در اين رساله مشاهده مي‎شود مثلاً در آغاز پاسخ خطاب به ملا خليل مي‎فرمايد: «بحمدالله حق تعالي شما را به اخبار اهل بيت رسالت ـ صلّي الله عليه و آله ـ و آثار ايشان آشنا گردانيده كه خود بتوانيد از كلام هدايت نظام ايشان آنچه حق است از اين مسائل استخراج نماييد» و سپس توجه ملا خليل را در اين مسائل به اطاعت از قرآن و رهنمودهاي پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و امامان معصوم ـ عليهم السلام ـ و آثار و راويان احاديث آنان ـ عليهم السّلام ـ جلب مي‎كند.»[4]

و هنگامي كه درباره صوفيه آغاز سخن مي‎كند چنين مي‎گويد: «بايد دانست كه راه دين يكي است و حق تعالي يك پيغمبر فرستاده و يك شريعت قرار داده و ليكن مردم در مراتب عمل و تقوي مختلف مي‎باشند، و جمعي از مسلمانان كه عمل را به ظواهر شرع شريف نبوي ـ صلّي الله عليه و آله ـ و به سنن و مستحبات عمل نمايند و ترك مكروهات و مشتهيات كنند و متوجه امور دنيا نگردند و پيوسته اوقات خود را صرف عبادات و طاعات كنند و از اكثر خلق كه معاشرت ايشان موجب تضييع عمر است كناره جويند ايشان را مؤمن زاهد متقي مي‎گويند و مسمي به صوفيه ساخته‎اند.»[5]

علامه مجلسي در حقيقت مؤمن زاهد و متقي را كه پايبند شريعت و ظواهر نبوي و عامل مستحبات و تارك مكروهات مي‎باشد توصيف و تمجيد نموده است نه آن فرقه‎هاي صوفيه را كه خبر در قالب وحدت وجود، حلول، ولايت اقطاب، پير و مريدي، خرقه پوشي، خانقاه، رياضت‎هاي غير مشروعه، عشق، سماع،‌رقص و چرخ و امثال آنها كه از اركان تصوف مي‎باشند، نمي‎گنجد.

منتهي با توجه به حاكميت تصوف بر جامعه آن زمان و نفوذ و ريشه داري صوفيان در ميان مسلمين آنان را به عنوان صوفي واقعي تلقي نموده و خواسته تا با اين روش گرايش مردم را به سوي تشيع و علماء زاهد و پارساي اين مذهب جلب كند و لذا گفته است كه علماء شيعه در زهد و تقوي و ورع به مراتب بالاتر از صوفيان اهل سنت مي‎باشند و به عنوان نمونه اسامي علي بن طاووس، ابن فهد حلي را نام مي‎برد كه اصلاً صوفي نبوده‎اند.[6]

از اينها كه بگذريم علامه مجلسي تفكر و اعتقاد خود را در برابر صوفيان در رساله اعتقادات و كتاب عين الحيات به حدي روشن و محكم بيان نموده كه هيچ ابهامي را باقي نگذاشته است كه در اينجا به چند جمله از رساله اعتقادات او اشاره مي‎كنيم علامه در ضمن مطالب گسترده‎اي در نكوهش و مذمت تصوف مي‎فرمايد: «و گروهي از اهل زمان ما، بدعتها را براي خود دين اخذ كرده، خدا را با اين بدعتها مي‎پرستند و آن را «تصوف» نام نهاده‎اند، اينها رهبانيت را عبادت مي‎شمارند... آنها به جاي عبادات اسلامي يك سلسله عبادت‎هاي بي‎اساس را اختراع كرده‎اند...

اين از خدا بي‎خبران كه لعنت خدا بر آنها باد به اين بدعتها اكتفا نكرده به «وحدت وجود»‌قائل هستند و معناي معروفي كه از آن قصد مي‎كنند، آن طور كه از بزرگان شان در عصر ما شنيده مي‎شود كفر به خداوند عظيم است» و در آخر مي‎فرمايد: اي برادران ايماني! از اينها بپرهيزيد تا دين و ايمان‎تان سالم بماند.[7]

دكتر پازوكي در بخش دوم گفتگويش عبادات و شريعت اسلامي را زير سؤال برده و آن را ناتوان و غير مؤثر در اشباع خواست‎هاي معنوي جوانان دانسته‎اند و مي‎پندارد كه اين خواست‎ها و گرايشات معنوي جوانان در عصر و عالم جديد كه امروز جهان به آن رسيده فقط با طريقت صوفيانه قابل اشباع و جواب‎گويي است و در غير اين صورت بحران معنويت جوانان را به سوي عرفان هندي و بودايي سوق خواهد داد. ايشان درباره اينكه شريعت نمي‎تواند پاسخگوي خواست‎هاي معنوي جامعه باشد به گونه‎هاي مختلف ابراز نظر نموده و مي‎گويد: «من نمي‎دانم به يك جوان مسلماني كه پرسش‎هايش بيشتر از پرسش‎هاي شك در نماز است بلكه پرسش‎هايي وجود دارد كه من از كجا آمده‎ام و به كجا مي‎روم، بگويم كه اسلام به نظر، مسلمانان دين جاودان است چه پاسخي دارد؟ در مقابل در عالم جديد سيل تهاجم افكاري كه آدم را ريشه كن مي‎كند و بين زمين و آسمان معلقش مي‎كند شكيات نماز پاسخ آن را نمي‎دهد... ما الآن به جايي رسيده‎ايم كه زبان معنوي براي گفت و گو با مسلمانان جوان در ايران را نداريم.. ما در 500 سال پيش نيستيم در عالم سنتي كه همه چيزش به همه چيزش بخورد... ما در عالم مدرن هستيم كه اين عالم مدرن خودش لوازم و حرفهائي ‌دارد... وقتي كه ما جوان‎هايمان را مي‎خواهيم به معنويت اسلامي دعوت كنيم،‌اين معنويت را از كجا مي‎خواهيم نشان بدهم... مي‎خواهيم ارجاع بدهيم به فروع؟ به مباحث سنتي كه مخاطب زمان خودش را داشته ولي الآن نمي‎تواند مخاطب داشته باشد؟»

اين نگرش از جهات متعددي قابل مناقشه است زيرا تصوف و طريقت اختراعي يك پديده كهنه و قديمي است و چيزي نيست كه براي رفع نيازهاي معنوي جوانان عصر جديد به تازگي اختراع شده و تجربه نشده باشد. ثانياً با توجه به اينكه تمام فرقه‎هاي صوفيه بر مغايرت بين طريقت و بين شريعت و اخلاقيات اسلامي تصريح دارند،[8] طريقت جز اينكه از ابداعيات صوفيان باشد جايگاهي در دين اسلام براي آن ديده نمي‎شود و معمولاً‌آن گونه كه قبلاً بيان شد شامل اموري است كه برخي از آنها در عرفان‎هاي هندي و بوديسم نيز رائج مي‎باشند و بيشتر اين امور منافات و تضاد صريح با دستورات شرع مقدس اسلام دارند. بنابراين دسترسي به معنويتي كه مورد پسند خدا باشد با اين امور نه تنها امكان پذير نبوده بلكه سالك به علت تمرد از دستورات الهي از معنويت تهي گشته و از خدا دور خواهد شد پس فرقي نمي‎كند كه يك جوان به تصوف رجوع كند يا به معنويت تهي گشته و از خدا دور خواهد شد پس فرقي نمي‎كند كه يك جوان به تصوف رجوع كند يا به عرفان‎هاي بوديسم و هندي، چون همگي در رفع بحران معنويت نقش همسان دارند. بنابراين اين ادعاي انحصاري بودن رسيدن به نيازهاي معنوي از طريق مسلك صوفي‎گري باطل و غير قابل قبول است.

ثالثاً اگر طريقت مورد ادعاي صوفيان واقعيت مي‎داشت بنابر آنچه كه علامه طباطبايي مي‎فرمايد: سزاوار بود كه شارع آن را بيان كرده و خودش سزاوارتر به رعايت آن بود. و اگر چنين چيزي حق نيست پس بعد از حق خبر ضلالت و گمراهي چه چيزي مي‎تواند باشد؟[9] و در جاي ديگر مي‎فرمايد: اين حق است كه در تحت ظواهر شريعت حقايقي است كه باطن ظواهر مي‎باشند و اينكه براي انسان راه دسترسي به اين بواطن وجود دارد باز حق است لكن طريق رسيدن به آنها استعمال ظواهر ديني آنگونه كه سزاوار است مي‎باشد نه غير آن.

و حاشا اينكه باطني باشد و ظاهري به سوي آن هدايت نكند و باز حاشا از اينكه چيزي نزديك‎تر از آنچه كه شارع دين به آن دلالت و هدايت نموده، وجود داشته باشد و شارع از آن غافل شده و يا تساهل نموده است در حالي كه مي‎فرمايد: «و نزلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شي»[10] رابعاً‌ شريعت منحصر در شكيات نماز نبوده هر چند آن هم در محل خودش مهم مي‎باشد بلكه عبادات متنوعي در شريعت وجود دارد كه اگر به صورت صحيح انجام بگيرد قطعاً موجب كمال و معنويت اصيل و واقع و مايه‌رستگاري ابدي مي‎شود و نيز اخلاقيات اسلامي در كنار عبادات كه از ظواهر متون ديني به دست مي‎آيد بخش ديگر شريعت است كه براي جوابگويي نيازهاي معنوي بشر و تزكيه نفوس جعل شده‎اند.

بنابراين بهتر است گفته شود كه بحران معنويت را بايد در درون جوانان و عوامل خارجي تأثيرگذار بر آنان جستجو نمود نه در برنامه‎هاي عبادي و اخلاقي اسلام. و اين بحران چيزي نيست كه تازگي داشته باشد بلكه در هميشه تاريخ، گرايشات نفساني و خواست‎هاي معنوي لذت‎بخش و سرگرم كننده برخي از انسان‎ها بحران زا بوده و مي‎باشد. آن‎چه نفسي خواهد بود كه با نمازي كه خداوند خودش آن را براي كمال و تقرب بندگانش تشريع نموده، معنويت حاصل نمي‎كند ولي با انجام برنامه‎هاي دست ساخته بشر به معنويت مي‎رسد؟!

در نتيجه مي‎توان گفت معنويتي كه انسان به آن نيازمند است و واقعاً او را به كمال مي‎رساند يك امر ثابت و محكم و غيرقابل تغيير مي‎باشد و شريعت مقدس اسلام كه مطابق با حكمت الهي و مقتضيات فطري انسان جعل و تشريع شده است براي هميشه در هر مكان و هر زمان داراي آثار نجات‎بخش بوده و خواهد بود. پس بحران در اصل معنويت اسلامي و زبان آن به وجود نيامده و نخواهد آمد بلكه اين برخي از افراد جامعه است كه در همه‌زمان‎ها دچار بحران شده و انجام عبادت مشروع آنان را كسل نموده و خواست‎ها و گرايشات نفساني را به جاي تمايلات معنوي و فطري انسان اشتباه گرفته و در اين منجلاب به دام افتاده‎اند و سماع، موسيقي،‌ چرخ و برنامه‎هاي دسته جمعي خانقاهي و امثال اين امور را به عنوان طريقت بهتر از شريعت دانسته‎اند.

آقاي پازوكي در راستاي حمايت از تصوف مانند غريق به هر خار و خاشاكي دست انداخته و كلامي را از دروس شهيد اول و كشف الغطاء براي اين هدف چنين نقل مي‎كند: «شهيد اول كتابي دارد بنام دروس درباره وقف،‌بحث سر اين است كه ما چه چيزهايي را مي‎توانيم وقف كنيم، مي‎گويد: (الصوفيون المشتغلون بالعباده والمعرضون عن الدنيا). صوفيه كه براي خانقاه وقف مي كنند موقوفه شان چه حيثيتي دارد بعد شرح مي‎دهد كه صوفيه چه كساني هستند، صوفيه كساني هستند كه مشغول عبادت هستند از دنيا روي گردانند اين را در مقام مدح آنها مي‎گويد. مرحوم كاشف الغطاء كتابي دارد به نام كشف الغطاء بابي دارد به نام وقف آنجا شرح مي‎دهد كه اگر بر صوفيه وقف كند و اين صوفيه عارف باشند بر كساني وقف مي‎كند كه از دنيا خودشان را كناره مي‎كشند و به عبادت مشغول هستند.»

اگر به كتاب دروس رجوع شود شهيد در ضمن فرض‎هاي متعددي صحت وقف بر صوفيه را متوقف بر شروطي مي‎داند و مي‎گويد وقف براي صوفيه‎اي كه مشغول عبادت بوده و از دنيا گريزانند، در صورتي صحيح است كه فقير بوده و عدالت داشته باشند و از مسير شريعت حقه خارج نباشند.[11] از اين سخنان شهيد اول جز اينكه اشاره بر جهات منفي صوفيه دارد چيزي ديگري به دست نمي‎آيد و نيز كاشف الغطاء در همين كتاب، صوفيه را در كنار جبريه و مفوضه از منكرين برخي از ضروريات دين به حساب آورده منتهي آنان را از مرتدين فطري خارج نموده و توبه‎شان را مورد قبول دانسته است.[12]

دكتر پازوكي در اين راستا سخني را هم به آيت الله خويي (ره) نسبت داده و مي‎گويد: «او از آقاي تابنده خواسته بود كه در ايران رساله بنويسد.» در حالي كه مرحوم آيت الله خويي در كتاب طهارت مسئله طهارت و نجاست صوفيه را مطرح نموده و مي‎فرمايد: «اقوي اين است كه صوفيه نجس نباشند مگر اينكه علم داشته باشيم آنان به لوازم مذاهب خوشان كه جز مفسده چيزي نيست، ملتزم باشند.[13]

و بالاخره دكتر پازوكي از موقعيت جهاني مسيحيت و بوديزم متأثر گشته و با يك حركت انفعالي اسلام را زير سؤال برده و بن لادن و امثال او را نماد اسلام بدون تصوف قلمداد كرده و اسلام ذوالفقاري را در عصر حاضر خشونت تلقي نموده و خواستار جايگزيني تصوف به جاي ذوالفقار علي ـ عليه السّلام ـ شده است او در اين زمينه چنين مي‎گويد: «بعد از ماجراي 11 سپتامبر ما در موضع عيجبي قرار گرفتيم بايد يك جوري نشان دهيم كه اهل صلح هستيم همين اخيراً مقاله‎اي خواندم كه يك نفر از نزديكان پاپ جديد نوشته بود گفته بود اصلاح پذير نيست مباني‎اش بر خشونت است بويي از صلح در آن نيست.

ما بايد اسلام صلح را نشان دهيم. بايد جنبه‌معنوي آن را نشان دهيم، جنبه‌معنوي آن در تصوف است... اينكه اسلام جنبه‌جهاد اصغر را داشت اما جهاد اكبر را هم داشت. در تصوف بر جهاد اكبر آن تأكيد شده است ... من به آنها گفتم ذوالفقار علي در صدر اسلام ذوالفقار بود كه مي‎كشت. بعد در تاريخ اسلام اين ذوالفقار تعبير شده به فكر و ذكر سالك. ذوالفقار دو لبه داشته است ذكر و فكر براي كشتن نفس اماره... آن شمشير علي در زمان غيبت ذوالفقار نيست جهاد اكبر جاي جهاد اصغر را گرفته. فقط در صدر اسلام ما جهاد اصغر داشتيم چه كسي مروج جهاد اكبر بود. اصلاً تصوف جنبه‌جهاد اكبر اسلام است.»

اين طرز تفكر در حالي كه منافات صريح با نصوص قرآني و روايي دارد و بر جهاد و دفاع در مقابل دشمنان دين و امر به معروف و نهي از منكر خط بطلان كشيده است، به يقين ناشي از توطئه‎هاي دشمنان اسلام بوده و تازگي هم ندارد و در طول تاريخ اين اركان اصلي اسلام و قيودات اخلاقي و ديني آن از طرف دشمنان و به تبع آنان دانسته يا ندانسته از طرف روشنفكران و نوانديشان زير سؤال برده شده و آنها را بر خشونت و مخالف با حقوق بشر، آزادي و مردم سالاري و امثال اين عناوين فريبنده حمل نموده‎اند. و چشمان تيزبين خود را بر جنايات استعمار در كشورهاي مختلف آسيايي، آفريقايي و آمريكاي جنوبي بسته و به راحتي از آنها گذشته و لبه تيز انتقادات و سؤالات مغرضانه خود را بر فرق اسلام و مسلمانان مي‎كوبند. با كدام انصاف و معيارهاي عقلي و ديني پيروان اديان بيگانه صلح طلب تلقي مي‎شود. در حالي كه با چاپ كاريكاتورهاي موهن و شرم‎آور، احساسات بيش از يك ميليارد مسلمان را به بازي گرفته و آنان را داغدار مي‎كنند؟

حميد الله رفيعي

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...