رفتن به مطلب

دیوار مجازی


ارسال های توصیه شده

بعضی‌ها حرفی می‌زنند

 

ودلت را می‌شكنند!![

 

بعد به سادگی روبروی

 

این قلب شكسته می‌ایستند و می‌گویند:

 

ناراحت شدی؟!!!

 

چقدر زود رنجی تو من كه چیزی نگفتم. . .

 

65d60f1dc2c1c60bfb8152be03f6892c-430

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 85
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

به من مجــــــــــــــوز چاپ نمی دهند..

می گویند داستـــــــــــــــانی که نوشتی قابل باور نیست

اما من.....

فقط خاطـــــــراتم را نوشــــــتم

 

f6ee59993a442c6b8c1329fa2e17d834-425

لینک به دیدگاه

یه وقتایی تو زندگیت میرسه

که باید دستت رو بـــزنی زیر چـــــونت

و

جریان زندگیــــت رو فقــــــــط تمــاشا کنی

بعدشـــــــم بگــــی

بـــــــــــــــــــــــــــــه درک...

 

1c192b9e684059cc7740562d34e90b9e-425

لینک به دیدگاه

آدمک آخر دنیاست،بخند...

آدمک مرگ همین جاست،بخند.

آدمک خر نشوی گریه کنی!...

کل دنیا سراب است ،بخند.

دست خطی که تو را عاشق کرد!

شوخی کاغذی ماست،بخند...

آن خدایی که بزرگش خواندی،

بخدا مثل تو تنهاست، .......بخند...

 

adamakhaye-angoshti-jaleb-05.jpg

لینک به دیدگاه

تنهائی ام را دوست دارم

 

نه اینکه چون بی وفا نیست

 

نه اینکه چون خدا هم تنهاست

 

و با در دلش دروغی نیست

 

نه

 

تنهائی را دوست دارم

 

وقتی تو را به من می رساند

 

و در ازدحامت

 

شلوغ ترین نقطۀ دنیا می شوم

 

تنهائی را دوست دارم

 

دزدانه که سرک می کشی

 

به خیالم

 

تنهائی ام را دوست دارم

 

برای تو

 

برای من

 

برای عشق !

 

 

dfa6988177363f9974d7f9ea58b1f5f0-425

لینک به دیدگاه

◄بــی رحــمــانــہ بــزرگ شــدمــ مــادر . . .

 

ایــטּ بــار . . .

 

بــه جــاے ِ قــرص هــایــمــ . . .

 

عـــروســکــے بــرایــمــ بــیــاور . . .

 

کــمــے کــودکـــے کــنــم . . .

 

✗◄گاهے /בلـــم/ میخواهـב ...

 

בمپـایے هایم را پــا بہ پــا بپوشمــ ...

 

تا ببینم هنوز کسے /حواسش/ بہ مــטּ هست (!)

 

2fce2196e024245e85a0a26680fbdbce-425

لینک به دیدگاه

حالمان بد نیست غم کم می خوریم کم که نه! هر روز کم کم میخوریم

آب می خواهم،‌سرابم می دهند عشق می ورزم عذابم می دهند

من نمی دانم کجا رفتم به خواب از چه بیدارم نکردی آفتاب؟

 

خنجری بر قلب بیمارم زدند بی گناه بودم و دارم زدند

بعد از این با بی کسی خو میکنم هرچه در دل داشتم رو میکنم

درد میبارد چو بدتر میکنم طالعم شوم است باور میکنم

خنجری ای نامرد بر قلبم نشست از غم نامردمی پشتم شکست

نیستم از مردم خنجر بدست بت پرستم بت پرستم بت پرست

 

عشق اگر این است مرتد می شوم خوب اگر این است من بد میشوم

قفل غم بر درب سلولم مزن! من خودم خوش باورم گولم مزن

 

من نمیگویم که خاموشم مکن من نمیگویم فراموشم مکن!

من نمی گویم که با من یار باش من نمی گویم مرا غم خوار باش

من نمی گویم؛ دگر گفتن بس است گفتن اما هیچ نشنیدن بس است

روزگارت باد شیرین ! شاد باش دست کم یک شب تو هم فرهاد باش

 

وای! رسم شهرتان بیداد بود شهرتان از خون ما آباد بود

از درو دیوارتان خون می چکد خون من، فرهاد،‌ مجنون می چکد

 

خسته ام از قصه های شومتان خسته از همدردی مسنوعتان

عشق از من دورو پایم لنگ بود قیمتش بسیار و دستم تنگ بود

کوه کندن گر نباشد پیشه ام بویی از فرهاد دارد تیشه ام

گرنرفتم هر دو پایم خسته بود تیشه گر افتاد دستم بسته بود

 

هیچ کس دست مرا وا کرد؟ نه! فکر دست تنگ ما را کرد؟ نه!

هیچ کس اندوه ما را دید؟ نه هیچ کس از حال ما پرسید؟ نه

هیچ کس چشمی برایم تر نکرد هیچ کس یک روز با من سر نکرد

هیچ کس اشکی برای من نریخت هر که با ما بود از ما میگریخت

 

چند روزی هست حال من دیدنیست حال من از این و آن پرسیدنیست

گاه بر روی زمین زل می زنم گاه بر حافظ تفأل می زنم

حافظ دیوان فالم را گرفت یک غزل آمد که حالم را گرفت:

 

« ما زیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم»

لینک به دیدگاه

ای خدای بزرگ

که در آشپزخانه هم هستی

و روی جلد قرص های مرا می خوانی

لطفن کمی آن طرف تر!

باید همه ی این ظرف ها را آب بکشم

و همین طور که دارم با تو حرف می زنم

به فکر غذای ظهر هم باشم

نه! کمک نمی خواهم

خودم هوای همه چیز را دارم

پذیرایی جارو می خواهد

غذا سر نمی رود

به تلفن ها هم خودم جواب می دهم

وگردگیری این قاب…

یادت هست ؟

اینجا کوچک بودم

و تو هنوز خشمگین نبودی

و من آرامبخش نمی خوردم

درست بعد طعم توت فرنگی بود و خواب

که تو اخم کردی

به سیزده سالگی

ملافه

و رویاهایم

ببخش بی پرده می گویم

اما تو به جیب هایم

کیف دستی کوچکم

و حتی صندوقچه ی قفل دار من

چشم داشتی!

 

ای خدای بزرگ که توی آشپزخانه ام نشسته ای

حالا یک زن کاملم

چیزی توی جیب هایم پنهان نمی کنم

کیفم روی میز باز مانده است

هر هشت ساعت یک آرامبخش می خورم

و به دکترم قول داده ام زیاد فکر نکنم

لطفن پایت را بردار

می خواهم تی بکشم!

 

 

 

از : ناهید عرجونی

 

 

 

cleaning1.jpg

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...