رفتن به مطلب

نقد و بررسی فیلم Mulholland Drive


Shiva-M

ارسال های توصیه شده

h3ywr6bo2brfiqjhkyod.jpg

کارگردان :

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

نویسنده :

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

بازیگران:

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
,
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
,
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

جوایز :

نامزد دریافت اسکار بهترین کارگردانی

خلاصه داستان :دو زن به نام های بتی و ریتا در موقعیتی عجیب با یکدیگر آشنا می شوند و در فضایی سوررئالیستی به یکدیگر علاقه مند شده و به جستجوی هویت واقعی یکدیگر می گردند و ...

1-تأویلی بر جاده مالهالند

 

1-Mulholland-Dr.jpg

 

مالهالند درایو نسخه تكامل یافته تر سبكی است كه در شاهكار لینچ «بزرگراه گمشده» همه بینندگان را میخكوب كرده بود.میزانسنهای حساب شده‏،تركیبات رنگ صحنه،موسیقی،صداها و تم آشنای فیلم نوآری زن موسیاه و زن بلوند (فرمول سرگیجه هیچكاك) و عوض شدن شخصیتها و هویتها مجموعه عواملی را تشكیل داده اند كه به خلق یك شاهكار انجامیده كه توانسته جایزه كارگردانی را از جشنواره كن بگیرد.ادیسه لینچ در جاده مالهالند بر امكان جایگیری شخصیتها به جای یكدیگر استوار شده كه از ناخودآگاه بر آمده اما این تمهیدی دیگر است برای او تا بتواند ساختار خطی داستانش را بشكند و فرمول مدرن روایی را [در برابر فرمولهای كلاسیك فیلمنامه]جایگزین كند.چهار شخصیت زن فیلم به نامهای بتی، ریتا، كامیلا و دایان هستند كه دوبه دو با هم عوض می شوند.فیلم تا زمان باز شدن جعبه جادو [ كه بمثابه سینما و دنیای لینچی است و در بزرگراه گمشده نقطه زندانی شدن فرد مودیسون و تغییر هویت او بود]روالی منطقی اما رازآلود دارد.یكسری كلیدها و گره های كلاسیك داستانی با یك ساختار فوق العاده قوی‎؛ منتها برای رسیدن به ساختار دایره ای [ كه در بزرگراه گمشده هم خیلی خوب از كار در آمده بود] جای شخصیتها عوض می شود.نوعی تكنیك فاصله گذاری فوق العاده با روشی با منطق رویا.دراین جابجایی بتی و دایان جای خود را با هم عوض می كنند و كامیلا و ریتا هم جای خود را با هم عوض می كنند.حتی دختر پیشخدمت هم كه نامش دایان بوده به نام بتی تغییر نام می دهد.زنی كه به نظر دزدیده شده است بر اثر حادثه تصادف حافظه اش را از دست می دهد و وارد یك خانه می شود كه بتی، دختری شهرستانی كه برای بازیگر شدن به آنجا آمده،در آن زندگی می كند.آنها به دنبال هویت گمشده این زن كه نام ریتا را بر می گزیند می گردند.ریتا به همراه خود مقدار زیادی پول و یك كلید آبی دارد. در این بین در كافه ای مردی را می بینیم كه در كابوسش چهره ای وحشتناك را می بیند كه پشت دیوار كافه است و مرد در اثر دیدن او می میرد.كارگردانی را می بینیم كه زندگی اش از هم پاشیده و مجبور است دختری به نام كامیلا را در فیلمش بازی دهد و شخصیتی به نام كابوی ـ همچون ناخودآگاه كارگردان ـ او را به ادامه كار تشویق می كند و زن و مردی با لباسهای خلافكارها از داخل كافه بیرون می آیند.بتی و ریتا در جستجوی هویت ریتا، در كافه به پیشخدمتی به نام دایان بر می خورند و این كلیدی می شود برای ریتا.... او این نام را می شناسد. پس از روی دفترچه تلفن به دنبال دایان سلوین می گردند، به خانه او می روند و او را با چهره ای متلاشی شده ـ شبیه به همان چهره كریه پشت دیوار كه مرد از او می ترسید ـ مرده می یابند.در ادامه به یك تأتر ایتالیایی می روند و جعبه جادو را پیدا می كنند. یعنی آنها یك كلید داشته اند و برای آن به دنبال قفل می گشته اند.با باز كردن درب جعبه توسط كلید آبی، وارد دنیای لینچی می شویم و معمای شخصیت ریتا بنحوی با تغییر شخصیتها باز می شود.در اینجا ریتا تبدیل به كامیلا می شود كه با دایان سلوین كه همان بتی است رابطه ای عاشقانه دارد و با عشقی همجنس خواهانه با او زندگی می كند كه شبیه رابطه بتی و ریتاست.كامیلا برای بازی در فیلمی به كارگردانی آدام انتخاب شده و بتدریج از دایان فاصله می گیرد و دایان در دنیایی از توهم و حسادت به زندگی خود پایان می دهد.پیش از آن البته با لباسهای خلافكارها در كافه به مردی پول می دهد تا كامیلا را سربه نیست كند و این نقطه از نظر زمانی همان ابتدای فیلم است كه كامیلا دزدیده می شود. یعنی دایره كامل می شود.روح دایاین هم چون جسدش دفن نشده با چهره كریه در پشت دیوار كافه در كنار آتشی نشسته و با حسرت به اشتباه خود می اندیشد...

 

 

11-Mulholland-Dr.jpg

 

در فیلم تغییر هویتها منطقی تر از بزرگراه گمشده در آمده، عناصر سوررئال همچون آدم كوتوله ها و جعبه سحر آمیز با اجزاء فیلم عجین شده اند و ساختار بصری فیلم هم در اوج قرار گرفته است.نگاه كنید به صحنه پس از عشقبازی ریتا و بتی كه آنها را در عالم خواب به صورت یك روح در دو بدن نمایش می دهد و با تركیب چهره آنها بر روی هم به تركیبی پیكاسویی می رسد...گویی این دو با هم به كمال رسیده اند و مكمل شخصیت یكدیگرند.توجه به تمامی جوانب تصویری در تركیب رنگها و چیدمان صحنه، كنتراستهای صدایی و تصویری با كاتهای پرشی و موسیقی هماهنگ با تصاویر، نشانگر اوج اقتدار و پختگی كارگردان است.حتی رنگ صورتی كه برای خراب كردن جواهرات توسط آدام استفاده می شود كاملا با لباسها و صحنه ها همخوانی دارد و حوله ای كه ریتا به خود می پیچد با پسزمینه از لحاظ رنگی هماهنگ است و دقت در كوچكترین عناصر ساختاری سبب خلق شاهكاری دیگر از لینچ می شود.شاهكاری كه هر فریم آن می تواند یك تابلوی نقاشی باشد كه خالق آن نقاشی است چیره دست در عرصه نمایش پیچیدگیهای روح انسان.توضیح:تجربه فیلمهای لینچ بنحوی است كه تاویل ناپذیر می نماید و هر كس می تواند از آن همچون آثار سوررئالیستی برداشت خود را داشته باشد كه حتی در برخی مواقع به تاویلهایی متضاد می انجامد.

نویسنده:مهدی زندپورمنبع:

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

2-روانكاوی كاركرد رویا و فیلم «جاده مالهالند»

12-Mulholland-Dr.jpg

 

جاده مالهالند، ساخته دیوید لینچ، فیلمی انتقادی است. خیلی ها عقیده دارند لینچ در جاده مالهالند با تصویری كه از هالیوود می دهد، آن هم به صورت یك مكان رعب آور كه دیكتاتورهایی بر آن حكومت می كنند، انتقاد و انزجار خود را از سینمای هالیوودی بیان كرده است. ولی از دیدگاه دیگر می توان گفت این فیلم انتقادی است از آن جنس كه فلسفه اروپایی فلسفه انتقادی است. خواهیم دید كه انتقاد لینچ در حقیقت به اصول متعارف و بنابراین پنهانی است كه سینما را تحت كنترل گرفته اند، انتقاد او به مدرنیسم سینمایی است كه البته هالیوود را به عنوان پایگاهی قدرتمند بالای سر می بیند.

جاده مالهالند درباره ی دختری است مو بور به نام دایان سیلوین كه به طور رسمی بعد از یك و نیم ساعت از آغاز فیلم وارد آن می شود. و فقط یك ربع بی واسطه با او ارتباط داریم: دایان با صدای در زدن از خواب بر می خیزد. همسایه اش است و آن دو به تازگی محل سكونتشان را در مجتمع با هم عوض كرده اند. همسایه آمده است تا باقی وسایلش را كه در خانه دایان مانده بردارد. یك جعبه از ظروف و یك پیانوی كوچك فانتزی. در كنار پیانو یك كلید آبی رنگ قرار دارد. همسایه وقتی می خواهد از در خارج شود از آمدن دو كارگاه به دنبال دایان خبر می دهد. دایان پریشان است. به آشپزخانه می رود و برای خودش قهوه دم می كند. كامیلا (دختری بلند قد و مو مشكی) در كنار او ظاهر می شود. «كامیلا! تو برگشتی!» اما نه. دایان خیالاتی شده است. در یك فنجان سفالی قهوه می ریزد و به سمت كاناپه می رود. به كاناپه كه می رسد آناً همه چیز تغییر می كند. ظاهر دایان، لباسش و فنجانی كه در دست دارد. كامیلا روی كاناپه است فنجان را روی میز می گذارد. كنار پیانوی فانتزی روی میزی كه در آن اثری از كلید آبی نیست. درست است. دایان به یاد صحنه ای در گذشته افتاده است. دوباره دایان با همان ظاهر درهم و عبوس، تنها روی كاناپه نشسته و قهوه می نوشد. خاطرات گذشته یكی پس از دیگری مرور می شوند. خاطرات زندگی دایان و كامیلا. دایان و كامیلا در هالیوود با هم آشنا می شوند، هر دو می خواهند ستاره سینما شوند. كامیلا موفق می شود و دایان در بازیگری شكست می خورد. كامیلا با كارگردان كه نامش باب است ازدواج می كند و دایان را ترك می كند. دایان كامیلا را دوست داشته و حالا تنها شده در عین حال به او حسادت می كند. كامیلا هم از علاقه دایان به خود با خبر است و از این حربه در جهت آزار او استفاده می كند. این ها را در مرور خاطره جشن نامزدی كامیلا و باب توسط دایان متوجه می شویم. در این جشن دایان چهره مردی پیر و ریزنقش، مردی با لباس كابوی ها و دختری بور با مژه های بلند را می بیند. خاطره بعدی در یك كافه است. دایان و جوانی كه شغلش كشتن است مقابل هم نشسته اند. قاتل باید كسی را بكشد. دایان عكس كامیلا را نشان قاتل می دهد. «دختر این است». قاتل یك كلید آبی را نشان دایان می دهد و می گوید «قتل كه انجام شد به نشانه پایان كار این كلید را به تو می دهم» پیشخدمتی كه روی اتیكت روی لباسش نام او یعنی بتی نوشته شده برای آن ها نوشیدنی می آورد. خاطرات مرور شده اند. دایان بر آشفته روی كاناپه نشسته و به كلید آبی روی منزل زل زده است. به دست خود بهترین دوستش كامیلا را كشته و حالا تنهاست. برافروخته است و كنترل عصبی خودش را از دست داده است. در می زنند. اوهام تمام وجود دایان را در برمی گیرند: پیرزن و پیرمردی بندانگشتی از شكاف ریز در به داخل خانه می آیند و سپس به غول هایی بزرگ تبدیل می شوند. در كماكان كوبیده می شود. فریادهای پیرمرد و پیرزن كر كننده است. آن ها دایان را دنبال می كنند. دایان جیغ می كشد و فرار می كند. به سمت تخت می رود و از كشور كنار تخت اسلحه ای در می آورد و به صورت خود شلیك می كند.

 

13-Mulholland-Dr.jpg

 

 

اما این فقط چند دقیقه انتهای فیلم است. ما از ابتدای فیلم تا وقتی كه دایان با در زدن همسایه اش از خواب بیدار می شود شاهد رویایی هستیم كه دایان در خواب می بیند و دیوید لینچ، مولف اثر، در این بخش فیلم شناخت عمیقش را از رویا و ساختار آن به رخ می كشد، شناختی كه به شدت متاثر از روانشناسی فروید است، رویا از ناخودآگاه سرچشمه می گیرد. ناخودآگاه عبارت است از تمام داده هایی كه توسط منطق فرهنگی و اجتماعی ساختمند نشده اند بلكه ساختاری خاص خود را دارند. بنابراین روایت رویا با روابط علی حوادث در بیداری پیش نمی رود. در خواب دایان نیز افرادی كه او در بیداری فقط یك بار برخورد خفیفی با آن ها داشته است در كنار افرادی كه تمام ذهنیت او را اشغال كرده اند، نقشی اساسی پیدا می كنند. دایان مردی را كه در جمع قصد دارد دختری بور با مژه های بلند را به فیلم كارگردان تحمیل كند، و خود دختر را به اضافه كابویی كه كارگردان را به پذیرفتن دختر راضی می كند در میهمانی نامزدی كامیلا و كارگردان دیده بود و جوانی را كه در ابتدای رویا، از خوابی ترسناك برای دوستش حرف می زند، در كافه وقتی با قاتل مذاكره می كرد.علاوه بر این، طبق كشف فروید ناخودآگاه روایت رویا را آزاد نمی گذارد بلكه كاملا نیت مند آن را به سمت ارضای میل دست نایافته و پس زده به پیش می برد. دایان در بیداری، دوستش كامیلا را از دست داده است. نفرتی نسبت به هم، وجود آن دو را فراگرفته و راهی برای فراموشی گذشته وجود ندارد. اما ناخودآگاه دایان می داند كه او هنوز به كامیلا میل دارد. در رویا كامیلا را سوار بر اتومبیلی كه در جاده مالهالند در حركت است می بینیم. درست مثل وقتی كه دایان سوار بر اتومبیل به جنش نامزدی كامیلا می رفت. مصالح رویا از جایی بیرون از حافظه شخص نمی آیند و رابطه اصلی كه منجر به انتخاب رخدادها در رویا می شوند برخلاف بیداری، مشابهت است نه مجاورت. ناخودآگاه میخواهد دایان و كامیلا را دوباره با هم آشنا كند اما ابتدا باید هویت آن ها را عوض كند بنابراین اتومبیل كامیلا تصادف می كند تا ضربه ای به سرش وارد شود و او همه چیز، حتما نامش را فراموش كند. دایان نیز در رویا دوباره وارد لس آنجلس می شود اما با نام بتی، نامی كه اتیكت روی لباس پیشخدمت كافه در ذهن او تداعی كرده بود. كامیلا وارد خانه ای می شود كه صاحبان آن به مسافرت رفته اند. خانه متعلق به عمه بتی است كه به كانادا رفته است. بتی به لس آنجلس آمده تا به هالیوود برود و ستاره سینما شود، آرزویی كه در بیداری هم داشت به آن دست نیافته بود و حالا در خواب قرار است به آن دست یابد. بتی وارد خانه می شود و اولین برخورد بین بتی و دختری كه تصادف كرده رخ می دهد. بتی نام دختر را می پرسد. دختر به یاد نمی آورد. نامی را از روی پوستر می خواند: ریتا. به دروغ می گوید «اسمم ریتا است» از این پس در رویای دایان، كامیلا را با نام ریتا می شناسیم. در بیداری، دایان در مهمانی نامزدی تعریف كرده بود كه كامیلا معمولا كمكش می كند چون در بازیگری تبحر بیش تری دارد. اما این جا در رویا این بتی است كه به ریتای ضعیف و بی هویت كمك می كند. بتی تست بازیگری را با موفقیت چشمگیر پشت سر می گذارد و دوستی او با ریتا نیز كه بر خلاف بیداری این بار با تحكم از جانب بتی همراه است، استحكام می یابد.

14-Mulholland-Dr.jpg

 

دایان هرگز كامیلا را لایق موفقیتی كه در زمینه بازیگری به دست آورده بود نمی دانست و ناخودآگاهش همواره به او نهیب می زد كه این روابط بوده كه باعث موفقیت كامیلا شده و در حقیقت خود دایان باید برای بازی در فیلم انتخاب می شد. این مساله باعث حسادت دایان نسبت به كامیلا شده بود و در عین حال محبتی نیز نسبت به او در خود احساس می كرد. بنابراین در رویا كامیلا در دو شخصیت جداگانه ظهور می كند تا این امیال متضاد ناشی از حسادت و محبت، هر دو به طور كامل ارضا شوند. یك شخصیت، چهره كامیلا و نام ریتا را دارد و او همان است كه میل دایان را برآورده میكند و شخصیت دوم نام كامیلا و چهره دختری موبور با مژه های بلند را دارد. در رویا این دختر را به شدت از طرف قدرت های پشت پرده هالیوود به كارگردان فیلم، آدام كشر، تحمیل می شود با آن كه از استعداد بازیگری ممتازی نیز برخوردار نیست.ویژیگی دیگری كه روایت رویا دارد این است كه مانند روایت های ضمیرآگاه همواره به خط اصلی روایت وفادار نمی ماند. رخدادی صرفا به علت مشابهت(و نه مجاورت علی) وارد رویا می شود و رویا بدون این كه توجهی به جریان اصلی داشته باشد، رخداد جدید را پی می گیرد. معمولا نیمه آگاه این چنین عناصری را حاشیه قلمداد می كند و سعی می كند به سرعت از آن ها بگذرد. در رویای دایان این چنین بسط و توسعه ای را در قتل عام ناخواسته جوان قاتل، در وارد شدن به زندگی خصوصی آدام كشر و در جریان كلوپ سیلنسیو می بینیم و البته این جریان ها از ماهیت نشانه ای عناصرشان در ناخودآگاه سرچشمه می گیرند. مثلا جوانی كه در زندگی دایان فقط یك بار و آن هم به عنوان قاتل كامیلا وارد شده بود در رویا سمبلی از یك قاتل می شود و البته دست پاچه شدن او و به صدا در آمدن زنگ خطر هم به خاطر یادآوری دو كارآگاهی بود كه همسایه ها از آن ها حرف زده بود. مسلما دایان قبل از خوابیدن، از این كه دو كارآگاه به دنبال او هستند مطلع بود زیرا در رویا هر چند یك بار دو كارآگاه را می بینیم كه به طرز مشكوكی در صحنه ها حضور دارند. دایان فكر می كرد كامیلا فقط به خاطر آزردن او و موفقیت در بازیگری با كارگردان ازدواج كرده است و علاقه ای به او ندارد و به كارگردان ترحم می كرد. در رویا، همسر كشر به او خیانت می كند و بتی به او كه در رویا نقش مثبتی دارد توجه نشان می دهد.

15-Mulholland-Dr.jpg

 

 

نكته دیگر این است كه بتی همواره چهره ای بشاش، زیبا و سربلند دارد، در حالی كه دایان عبوس و خمیده است و ریتا چهره ای زیبا و دوست داشتنی دارد، حال آن كه قیافه كامیلا تند و آزاردهنده است. در رویا ناخودآگاه چهره ها را نیز تحریف می كند.رنگ آبی كلید در رویا همه جا حضور دارد و یادآور واقعیتی تلخ است. در كیف ریتا یك كلید آبی فانتزی وجود دارد كه از پایان تلخ این ماجرا حكایت می كند. ناخودآگاه، ناخودآگاه دایان است كه از واقعیت مرگ كامیلا مطلع است. دایان در ناخودآگاهش كشتن خود را تصمیم گرفته است و در رویا این خودكشی را پیش بینی می كند. دایان در لحظه آخر فیلم نبود كه تصمیم به كشتن خود می گیرد بلكه این خواست مدت ها بود كه در ناخودآگاهش نهفته بود. ریتا با دیدن اتیكت روی لباس پیشخدمت در كافه كه نام دایان روی آن نوشته شده بود چیزی یادش می آید. یك اسم، دایان سیلوین. بتی می گوید شاید اسم خودت باشد. پیام گیر تلفن این را تائید نمی كند. «شاید هم اتاقیت باشد». « شاید». بتی و ریتا آدرس دایان را پیدا می كنند و به خانه او می روند. دایان مرده است. دایان راهی جز مردن ندارد. اوج این تراژدی در كلوپ سیلنسیو، كلوپ ساكت، كلوپ مرگ اتفاق می افتد. در رویا بتی در كلوپ سیلنسیو جعبه ای هم رنگ كلید می یابد. جعبه را به خانه می برند و كلید آبی فانتزی را از كیف ریتا در می آورند. با باز شدن در جعبه، آن ها به عمق ساكت و تاریك جعبه فرو می افتند و نابود می شوند. دایان خیلی خوابیده است و رویایی طولانی دیده است. همسایه اش در می زند. در رویا دایان سیلوین در اتاقش مرده است. كابوی در می زند. شخصیتی مرموز دارد: «هی دختر خوشگله. حالا وقتشه كه بیدار شی» و دایان بیدار می شود. تزوتان تودوروف در «ساختارگرایی چیست؟» بحثی را مطرح می كند در مورد تمایز زمان رخداد و زمان روایت، اگر روایت را خطی در زمان فرض كنیم كه بر اساس آن از رخدادها مطلع می شویم، مهمانی نامزدی كامیلا بعد از بیدار شدن دایان روایت می شود اما تحلیل ساختار فیلم نشان می دهد كه پیش از بیدار شدن او رخ داده است. معمولا در داستان ها و فیلم ها این تمایز به همین شكل یعنی فلاش بك ظاهر می شود ولی عامل گیج كننده در جاده مالهالند این است كه فیلم با یك فلاش بك آغاز می شود، البته نه یك فلاش بك معمولی. در حقیقت فیلم با یك رویا شروع می شود. تنها نشانه ای كه از پیش می تواند این مطلب را به ما خبر دهد رختخواب سرخ است كه البته برای ذهن عادت زده ما كافی نیست.

 

19-Mulholland-Dr.jpg

 

رابرت اسكولز درآمدی بر ساختارگرایی در ادبیات، تلاش های كسانی مانند پراپ، و اتین سوریو را نشان می دهد كه قصد دارند ساختاری واحد برای روایت بیابند. خود اسكولز نیز در عناصر داستان دست به چنین جستجویی زده بود. جستجوی ساختاری واحد برای عنصر روایت از یك واقعیت مهم خبر می داد و آن این كه داستان گویی و به ویژه تاریخ گویی، انتقال واقعیتی كه حاصل رخدادها باشد نیست. در حقیقت داستان گو و تاریخ نگارنده كه روایت پردازی می كنند و آن چه را كه ساختار روایت از طریق ذهن ترتیب شده آن ها به رخداد تحمیل می كند، می بینند و می نویسند. ما فیلم های فراوانی دیده ایم و به ساختار روایی آن ها عادت كرده ایم. در همه این فیلم ها، شخصیتی از ابتدای فیلم به ما معرفی می شود و بعد برای این شخصیت(كه لازم نیست حتما یك فرد باشد) كه حالا دیگر كمی با او آشنا شده ایم اتفاقی می افتد یا مشكلی پیش می آید و فیلم به همین شكل به نقطه اوج(كه معمولا در یك سوم پایانی آن قرار دارد) و بعد به پایان می رسد. این كه تمام فیلم هایی كه دیده ایم این گونه اند نشان می دهد كه بر خلاف ما، فیلم برشی از زندگی یك فرد (یا یك مكان یا...) نیست. هیچ کدام از افرادی که در مورد زندگی آنها فیلم ساخته شده، در هیچ بخشی از زندگیشان طوری رفتار نمی كنند كه به دیگران معرفی شوند و رفتارهایی از آن ها سر بزند كه چكیده سال ها زندگیشان باشد. معیارهای یكسانی برای انتخاب صحنه های که برای مثلا ابتدای فیلم ها انتخاب می شوند بدون توجه به واقعیت موجود وجود دارد. اما جاده مالهالند از این قاعده مرسوم تخطی می کند. فیلم در ابتدا شخصیت خود یعنی دایان را به ما معرفی نمی كند. شكل روایت این فیلم مثل این است كه برشی از زندگی دایان انتخاب می شود و دست نخورده نشان ما داده شود. دایان به رخت خواب می رود، رویا می بیند، برمی خیزد، قهوه ای دم می كند، روی كاناپه می نشیند، خاطراتی از گذشته در ذهنش مرور می شود ذهنش مشوش می شود و خودكشی می كند. و این با ساختار فرمالیته روایت در فیلم های پیشین متفاوت است و البته عادت ما به همین ساختار فرمالیته است كه باعث می شود فریب بخوریم. اولین شخصی كه در فیلم با او رو به رو می شویم شخصیت محوری فیلم قلمداد می شود. دختری با موهای سیاه كه تصادف می كند و حافظه اش را از دست می دهد و ما او را با نام نادرست ریتا می شناسیم، بتی به عنوان شخصیت بعدی فیلم وارد می شود و به ما معرفی می شود: دختری كه از كانادا آمده تا ستاره هالیوود شود. سوالی كه ما طبق عادت انتظار داریم تا فیلم به آن پاسخ گوید این است كه ریتا كیست؟ و فیلم به فریب دادن ما ادامه می دهد و حركت خود را به سمت پاسخ به پیش می برد. در این میان شخصیت های دیگری نیز معرفی می شوند(آدام كشر، مستر راك، كامیلا روت، جوان قاتل و...) كه امیدواریم در ادامه فیلم به جریان اصلی یعنی ریتا ارتباط پیدا كنند. اما كمی كه از اواسط فیلم می گذرد همه چیز به هم می ریزد و فیلم اش انتظارات ما را به هم می ریزد. در حقیقت این فیلم، فیلم نمایش در سالن سینما نیست. زیرا تنها با ابزاری مانند كامپیوتر و پشت میز شخصی است كه می شود صحنه های مختلف فیلم را بارها و بارها دید و با هم مقایسه كرد. ابتدای فیلم را در مقابل انتهای آن قرار داد و از فنجان های قهوه روی میز كافه ابتدای فیلم عكس گرفت تا آن را با فنجان های خانه دایان با كافه انتهای فیلم مقایسه كرد و یا نور آبی پشت سر ریتا را وقتی در اتومبیل نشسته است در مقابل نور آبی پشت سر دایان در اتومبیل قرار داد. آری، جاده مالهالند را با موسیقی جذاب و تصویرهای زیبا و رویائیش باید مثل ویدیو كلیپ همواره تماشا كرد و لذت برد. شاید بیراه نباشد كه بگوییم لینچ با جاده مالهالندش به جنگ با سینما پرداخته است.

نویسنده:مهدی پارسا

منبع:

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

سبک فیلمسازی لینچ

سبک فیلمسازی دیوید لینچ را "جادویی، غریب و تلخ"دانسته اند و فیلمهای او را نمی توان مثل فیلمهای نوار کلاسیک هالیوود یا حتی فیلمهای رادیکال نگریست. لینچ عناصر کلیشه ای، فراواقعی، کابوس و رویا را در هم می آمیزد و با استفاده از روایات غیر خطی و جلوه های ویژه نور و صوت و حرکات دوربین تماشاگران را وامیدارد شاهد تجربه ای نو باشند که بسیاری از پیشداوری ها و دیدگاه های آنها را به چالش می کشاند. بسیاری از شخصیتهای فیلم جاده مولهالند از شخصیت های کلیشه ای الهام کرفته اند، ولی لینچ این شخصیتها را در موقعیتی نو قرار میدهد که به خلق واقعیتی رویاگونه و نوعی فانتزی منجر می شود. با پیوند عناصر رویا، واقعیت وتوهم تماشاگر خود باید تصمیم بگیرد که جهان واقع کدام است و مرز آن با فانتزی کجاست: بعبارتی زبان سینمایی لینج مثل غالب سورئالیست ها زبان "سیال" رویاهاست.لینچ از شیوه های مختلف فریب تماشاگران و یا پیچیدگی در ارائه مفاهیم فیلم سود جسته است، بعنوان مثال در صحنه مهمانی آدام کشر، دایان کاملیا را می نگرد در حالی که دست در دست آدام است زن دیگری را می بوسد، سپس هر سه به دایان تبسم میکنند، آیا این صحنه در جهان واقع روی داده است یا ما شاهد پارانویای دایان هستیم. وجود چنین صحنه هایی که در فیلم اندک نیست، باعث می شود تا تماشاگر به کلیه صحنه های فیلم با شک و تردید بنگرد.در بخش نخست فیلم که مناسبات بتی و ریتا تصویر می شود و در واقع در فانتزی و یا ناخودآگاه دایان دیده می شودو یکی از منطقی ترین و عاشقانه ترین فصول فیلمسازی لینچ بشمار می آید، ولی حتی در این فصل نیز روایات موازی و نکات پیچیده بچشم می خورد: بعنوان مثال روایت مربوط به کابوس مرد جوان در رستوران "وینکی" و یا کشف جسد متلاشی دایان که خود خالق بتی و ریتاست. در حالیکه فصل دوم نمایشگر زندگی واقع آنان است، ولی لینچ در این فصل نیز از چنان تمهیدات سینمایی سود جسته است که همچون فصل نخست فراواقعی بنظر آید.تدوین و نورپردازی صحنه هایی که در آن دایان به ایفای نقش می پردازد، وضعیت روحی متزلزل او را افشا می کند و از این نظر با فصل نخست که از دکور و نورپردازی درخشانی استفاده شده است، متفاوت است.لینچ در فصل نخست در بین صحنه های مختلف از تصاویر وهم آلود کوهستان، نخلستان و ساختمان های لوس انجلس سود جسته در حالیکه در فصل دوم از این ارجاعات تصویری خبری نیست. افزون بر آن نحوه استفاده از جلوه های ویژه صوتی در این فیلم کم نظیر است و نمایشگر حالات روحی و روانی شخصیت های فیلم است: صدای شکسته شدن ظروف در صحنه تحقیر دایان در مهمانی آدام ویا همهمه بچه ها پس از تصادف ریتا که نشانه اضطراب و هراس ریتا در ابتدای فیلم است.

منبع:

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

سیستم روایی فیلم بر مبنای زمان

 

4-Mulholland-Dr.jpgدو سوم اول فیلم، یعنی تا جایی که «کابوی» می آید به دایان/بتی می گوید «وقت بیدار شدنه دختر خوشگله» رویا و خواب است و مابقی فیلم (به غیر از چند پلان آخر) واقعیت است. زمان داستانی یک سوم پایانی جایی است که کامیلا توسط قاتلی که دایان اجیر کرده است کشته شده و حالا دایان دچار عذاب وجدان است. همان طوری که از فیلم معلوم است دایان توی خانه راه می رود و مدام جای خالی کامیلا را احساس می کند و خاطرات گذشته برایش مرور می شود، بنابراین یک سوم پایانی ترکیبی است از تصاویری که مربوط به زمان حال می شود به علاوه مقدار زیادی فلاش بک که ماجرای واقعی را روایت می کند.طبق حرف های دایان در مهمانی آخر فیلم و فلاش بک های انتهای، داستان خطی یی که در قسمت قبلی نوشتم به راحتی قابل درک است، هر چند که برخی از جزییات، مثل تکراری بودن کابوس های دایان، با توجه به نشانه هایی که در فیلم وجود دارد معلوم می شود که به آن ها اشاره خواهم کرد.

 

رمز گشایی

کل فیلم بر مبنای سیستم تعبیر خوابی که فروید پیشنهاد داده بنا شده است. فروید برای ارائه نظریه اش خواب یکی از مریض هایش را مو به مو تعریف می کند، سپس برای تعبیر خواب مجموعه ای از اتفاقاتی که زندگی فرد مورد نظر رخ داده به علاوه افکار و عقاید آن فرد نسبت به زندیگ را کنار هم می گذارد و هر کدام از تصاویر خواب را به یکی یا چند تا از اتفاق ها و افکار آن فرد ربط می دهد. البته مدل پیشنهادی فروید در بعض موارد ناتوان عمل می کند که بعدها روانشناسان دیگر آن نقایص را هم تا حدودی جبران کردند. اما این قضیه چه ربطی به «مالهالند درایو» دارد؟دو سوم ابتدایی فیلم (یعنی قسمت رویا) و همه تصاویرش ارتباط تنگاتنگی با یک سوم پایانی دارد. بهتر است همه اش را جز به جز بررسی کنم:

1-رقص ابتدایی:تصاویر رویا گونه رقص ابتدای فیلم در واقع همان مسابقه رقصی است که بتی در آن برنده شده (همانی که دایان در آخر فیلم ازش حرف می زند) در حالی که همه می رقصند (مسابقه می دهند) یک دفعه تصویر یک زن با نورپردازی تخت، روی آن سوپرایمپوز می شود. این صحنه تصور دایان است و تفاوت گرافیكی آن با کل صحنه نشان دهنده برنده شدن او (بتی/دایان) بین شرکت کنندگان است. در کنار او پیرمرد و پیرزنی دیده می شوند که در واقع داوران مسابقه هستند.

2-تصادف اول فیلم:یک ماشین تشریفاتی توی بزرگراه مالهالند در حال حرکت است و ریتا روی صندلی عقب اش نشسته. همان طور که می دانید در لحظه ای که یکی از سرنشینان جلوی ماشین قصد جان ریتا را می کند، ماشین یک دفعه تصادف می کند و دو نفر سرنشین جلو می میرند. این صحنه معادل همان صحنه ای است که کامیلا دایان را به مهمانی کارگردان جوان دعوت می کند، حتی نوع ترکیب بندی و دکوپاژ همه پلان های داخلی ماشین در هر دو صحنه دقیقا عین هم است: همان زاویه و همان اندازه نما و همان کات. حتی ماشین سیاه همان جایی که تصادف می کند که ماشین حامل دایان در واقعیت نگه داشته بود. در رویا، ریتا به واسطه تصادف از ماشین پیاده می شود و در نهایت سر و کارش به دایان می افتد و در واقعید دایان از ماشین پیاده می شود و کامیلا از لای درخت ها بیرون می آید و او را به مهمانی می برد. این که چرا ریتا با اسلحه کشته نشد، نشان دهندة نظر دایان نسبت به كارآمدی قاتلی است که قرار بوده در واقعیت کامیلا را بکشد.

3-سانست بلوار:دایان دوست داشت که ای کاش کامیلا دوباره زنده می شد و با هویت یک آدم جدید دوباره سر راه او قرار می گرفت ولی این اتفاق در واقعیت غیر ممکن است، پس در رویا/خوابِ دایان به وقوع می پیوندد. گذر ریتا/كامیلا به سانست بلوار و خانه یکی از آن کله گنده های هالیوود می افتد و دزدکی واردش می شود. آن خانه هم در واقع جز رویاهای دایانی است که دوست دارد ستاره سینما شود و محل زندگی اش سانست بلوار باشد، جایی که فقط می تواند در خواب ببیند.

4-بتی و ریتا:اسم دایان توی خواب بتی است، این نام هم از نام گارسون كافه گرفته شده، همان گارسونی كه دایان و قاتلِ اجیرشده قهوه می آورد. اسم ریتا هم از روی پوستر فیلم گیلدا(چارلز ویدور، 1946) كه روی دیوار حمام چسبیده برداشته می شود (فیلمی كه ریتا هایوورث نقش اولش را بازی می كند و داستان اش اشتراكات عجیبی با داستان مالهالند درایو دارد)

5-پلیس ها:دو پلیسی که جلوی صحنه تصادف با هم حرف می زنند، در واقع متاثر از آن جمله ای هستند که همسایه دایان در واقعیت بهش می گوید: «اون دو تا پلیس با زهم اومده بودند اینجا»

6-ورود بتی:بتی از وقتی که وارد لوس آنجلس می شود ذوق زده است (این همان حس طبیعی دایان نسبت به هالیوود است)، وقتی تابلوی هالیوود و درخت های بلند سانست بلوار را هم می بیند ذوق زده است، تصاویر قشنگی که در این قسمت نشان داده می شود، در واقع تصور ذهنی دایان نسبت به هالیوود است. صحنه ای که پیرمرد و پیرزنِ داور توی ماشین نشسته اند و خوشحال اند هم نشان دهنده رضایت آن ها از انتخاب درست شان است (این هم برگرفته از افکار دایان در واقعیت است، او معتقد است که بهترین انتخاب در مسابقه رقص بوده)

7-کوکو:کوکو تنها کسی است که اسم اش در واقعیت و رویا یکی است و فقط هویت اش فرق دارد. در واقعیت او مادر کارگردان است و در رویا نگهبان خانه های ویلایی سانست بلوار. صحنه ای که کوکو به همسایه اخطار می دهد که «اگر سگت دفعه بعد این جا بریند، به عنوان صبحانه می خورمش» متاثر از اولین باری است که دایان در واقعیت کوکو را می بیند: کوکو در آن لحظه حسابی گرسنه بود از دیر آمدن دایان کمی دلخور.

8-وینکیز:پسری که به همراه روانشناس اش توی رستوران نشسته همان آدمی است که دایان توی واقعیت برای یک لحظه توی وینکیز می بیندش، دقیقا همان موقعی که دارد یک قاتل برای کشتن کامیلا اجیر می کند. دایان از این که می خواهد کامیلا را بکشد عذاب وجدان دارد، هر چه باشد دایان عاشق کامیلا است. پسری که در خواب (یعنی یک سوم اول) با روانشناس اش توی رستوران حرف می زند در واقع نمادی از وجدان دایان است، وجدانی که دایم در حالت عذاب کشیدن است.پسر علاوه بر همه جملاتی که درباره مرد پشت دیوار می گوید (که نشان دهنده عذاب وجدان دایان است) یک دیالوگ کلیدی دیگر هم دارد:«من خواب این جا رو دیدم، دوبار دیدم...» دوبار خواب دیدن او ارجاعی است به کابوس های تکراری دایان. کابوس های پسر هم ارجاعی است به کابوس هایی که دایان توی زندگی واقعی اش مدام باهاشان درگیر است. مرگ پسر بعد از دیدن مرد کریه المنظر پشت دیوار، اولین قسمت آینده نگر خواب دایان است. مرگ پسر پیش بینی مرگ دایان در واقعیت است، یعنی خودکشی او در آخر فیلم به خاطر عذاب وجدان زیاد.تقریبا تمام نماهای اورشولدر و کلوزآپ های پسر و روانشناس نماهایی متحرک و یا اگر بهتر بگویم نماهای غیر ایستا و لرزانی هستند که دقیقا با متزلزل بودن وضعیت روحی دایان (یعنی همین پسری که توی صحنه است) به شدت همخوان است. کمی بعد پسر از رستوران بیرون می آید تا پشت دیوار را نشان روانشناس بدهد. در راه از جلوی باجه تلفن و تابلوی ورودی Entrance رد می شود. تاکید کارگردان روی این دو تصویر برای این است که بعدا سر موقع ازشان استفاده کند. لینچ لوکیشن را این طور معرفی می کند: رستوران وینکیز که میزهایش کنار پنجره های شیشه است، جلوی در ورودی صندوق پرداخت پول قرار دارد، بیرون رستوران یک باجه تلفن است که رویش با سوراخ تصویر گوشی تلفن حک شده و جلوی دیوار رستوران یک تابلو که رویش نوشته شده Entrance نصب شده است. همه این ها به صورت یک «بسته» و با هم در ذهن مخاطب حک می شود. بنابراین وقتی در سکانس های بعدی بتی و ریتا برای مطلع شدن از وضعیت تصادف در بزرگراه مالهالند سراغ همین باجه تلفن می روند می دانیم که این باجه کنار همان رستوران است که جلویش تابلوی Entrance نصب شده. این جور ریزه کاری ها تقریبا در همه جای فیلم وجود دارد: معرفی لوکیشن با نشان دادن حداقل پلان ها.

9-مافیا:قبل از صحنه ورود دایان به لوس آنجلس، صحنه ای هست که چند تا آدم که قیافه دو تا شان اصلا معلوم نیست به هم زنگ می زنند و جملات مبهمی به هم می گویند. آن ها از مرگ دختری حرف می زنند که در نگاه اول می تواند همان ریتا باشد که از دید آن ها در تصادف ماشین دخلش درآمده. این صحنه نشان هم کاشتی است برای قسمتی که یک بازیگر دختر به اسم «کامیلا رودز» از طرف دو تا تهیه کننده گردن کلفت به کارگردان جوان تحمیل می شود و هم نشان دهنده تصور دایان نسبت به سیستم مخفی گرداننده هالیوود است، همان سیستم مافیایی که توی «خلاصه داستان» بهش اشاره شد.

 

منبع:

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

سوالات موجود-مفهوم عدد 16 در این میان چیست؟

 

دختر اوّلی که آدام کشر امتحان می کند آوازی را می خواند که متن شعر آن "16 دلیل که عاشقت هستم" می باشد، بهتر بودن آواز این دختر و اجرای آن از کامیلا رودز (شخص پیشنهادی "برداران کاستیگلیانی") بدیهی است.شماره اتاق آدام کشر در هتلی که مخفی شده است نیز 16 است، مهمان دار هتل و شخصی که در کلوپ سکوت کار می کند نیز یکی هستند پس دایان در بیداری حتما این پیرمرد اسپانیایی را می شناسد و این مهماندار زمانی که در هتل به سراغ آدام کشر می رود تا او را از مسدود بودن حساب بانکی مطلع کند به نوعی گوشش را بروی در می گذارد تا استراق سمع کند.

 

در حقیقت این عناصر:عدد 16 و مهمان دار هتل و همچنین نگاه های رد و بدل شده بین دایان و آدام کشر در خواب گواهی از رابطه این دو در بیداری است و از آنجایی که دایان در شب مهمانی می گوید: "نقش اصلی را بدجوری می خواست"، شاید دلیلی بر این مدعا باشد که دایان در بیداری و در همان اتاق کثیف و کهنه که حتی در اتاقش از خارج باز می شود با باب بروکر کارگردان اصلی فیلم "داستان سیلویا نورت" نیز همبستر شده است تا به نقش اصلی برسد و برای تصاحب آن حاضر به انجام هر کاری شده است و با اینکه کارگردان قصد استفاده دایان در فیلمش را ندارد و به نوعی این نقش از قبل تعیین شده است، اما از او سوء استفاده می کند.

 

-چرا دایان نام خود را هم نیز عوض کرد؟

دایان از روی پشیمانی آرزو می کند که کامیلا جان سالم بدر ببرد و دایان در مکان و شخصیتی دیگر سر راه او قرار بگیرد و با کامیلا رابطه ای جدیدی را برقرار کند و چه بسا این بار کامیلا به دایان وابسته است و دایان حامی و پشتیبان کامیلا، یعنی نقطه مقابل بیداری.

 

-کلوپ سکوت چه بود و چه اتفاقی افتاد؟

موارد زیر را می توان از صحنه این کلوپ فرا گرفت:

 

 

-آگاهی بیننده و بتی:این قسمت از خواب دایان دلیل و سندی به خود او و حتی بیننده فیلم است که هر آنچه تا به حال دیده اید خواب بوده است غیر واقعی ایست و یا حتی اگر هم این مطلب واضح بیان نشود حداقل شدیدا در ذهن ایجاد شک می کند.

 

-خطای دید در سینما:کلوپ سکوت تقلیدی از صحنه معروف فیلم نقاب اثر اینگمار برگمن است تا بیننده را برای پیامد ثانویه ای یعنی اظهار نظر لینچ درباره طبیعت خطای دید در سینما آماده کند.لینچ با صراحت به دو نکته تاکید می کند،اوّل:اهمیت ترکیب صدا و تصویر.دوم:فریب کاری در هنر بازیگری.

 

-مفهوم فلسفی –(زندگی خطای دید است):ادراک منشاء حقیقت است و حقیقت همواره نسبی است و بنابراین ادراک ما همیشه نسبی است و هر آنچه ما می بینیم ساخته چشمان ماست، این مطلب فلسفی بسیار با فلسفه و افکار شرقی مطابقت دارد و با این نکته که لینچ معتقد به یوگا-درمانی است.این کلوپ با استدلال به شواهدی بسیاری می تواند تعبیر مهمانی آدام در خواب دایان باشد:-ریتا از بتی می خواهد که بدنبال او به کلوپ برود و در بیداری کامیلا دایان را به مهمانی آدام دعوت می کند.-بتی و ریتا در تاکسی نمایش داده می شوند که به کلوپ سکوت می روند و در بیداری دایان در لیموزین مشکی به خانه آدام می رود.-بتی و ریتا در کلوپ سکوت دستان همدیگر را نگه می گیرند. در بیداری کامیلا و دایان دست همدیگر میگیرند و از میان جنگل به مهمانی می روند.-دایان در کلوپ سکوت متوجه می شود که همه چیز خطای دید است و در مهمانی آدام متوجه می شود که تمام آن چیزی که آرزویش را داشت و در رویایش بود رویای متلاشی شده و خطای دید بوده است.-در کلوپ بتی و ریتا گریه می کنند و در مهمانی هم دایان گریه می کند.-در هر دو صحنه موسیقی پخش می شود.-چرا شعبده باز در کلوپ سکوت به سه زبان صحبت می کند؟شعبده باز برای سه نفر صحبت می کند:بتی،ریتا و عمه روس.مشخص است که عمه روس با زبان فرانسوی آشناست چرا که در منزلش کتاب های فرانسوی یافت می شود، کامیلا نیز اسپانیایی صحبت می کند و در شب مهمانی نیز صحنه ای از آن را می بینیم و بتی که صراحتا به زبان انگلیسی مسلط است.

 

 

-جعبه آبی چیست؟

جعبه آبی نمونه کوچک شده از کلوپ سکوت است. با این تفاوت که کلوپ برای همگان است و عموم مردم به آن مراجعه می کنند و معرف نسل بشر است و باز کننده خطای دید و اشتباه فاحش نسل بشری در درک مسائل است، اما جعبه آبی شخصی است و تنها باز کننده تاریکی های روح افراد است.

 

-رنگ آبی معّرف چیست؟

استفاده از رنگ آبی در فیلم لینچ از دیرباز وجود داشته است و اما در این فیلم رنگ آبی نشانه وجود اهریمن است و این رنگ در نقاط متعدد فیلم مشاهده می شود که اولین بار در اتاق صاحب کمپانی ظاهر می شود، بعد از آن کلید آبی در کیف ریتا است، سپس در کلوپ سکوت به دفعات این نور و رنگ دیده می شود و حتی زنی با کلاه گیس آبی رنگ در نقطه ای مرموز و تنها در سالن نشسته است، بعد از آن جعبه آبی رنگ دیده می شود سپس کلید آبی از آدمکش به دایان منتقل می شود و در نهایت دوباره زن مرموز شبیه به جادوگران با کلاه گیس آبی کلمه سکوت را به اسپانیایی می گوید و فیلم تمام می شود.

 

 

-و امّا کلید چه چیزی را باز می کند؟

آن کلیدِ آبی جعبه ای آبی رنگ را برای ریتا باز کرد که وی را به تاریکی هدایت می کند، و در اصل تاریک ترین و زشت ترین زوایای روح دایان را برای کامیلا باز می کند که تا زمان استخدام آدمکش برای قتل کامیلا پنهان بوده است. کلید آبی که توسط آدم کش در بیداری به دایان داده می شود تا پس از اتمام کار یعنی به قتل رسیدن کامیلا دستمزد آدمکش توسط دایان در آن قرار گیرد در خواب به صورت کلیدی فانتزی با مقطعی مثلثی نمود دارد و جعبه ای که در بیداری قرار شد پول ها درون آن قرار گیرد(که البته این جعبه نشان داده نشد و فقط از توافق آدمکش و دایان پی به وجود چنین جعبه ای می بریم) در خواب دایان به صورت جعبه مکعبی کوچکی بروز می کند.

 

-چه کسی در انتهای فیلم درب خانه دایان را می کوبد؟

این در واقع وجدان اوست که به طرز مهیبی در را می کوبد و به نظر می رسد الهام لینچ از یکی از نمایشنامه های شکسپیر است که در آن نمایشنامه نیز قاتلی زمانی که پادشاه را می کشد، کسی به در می کوبد هرچند در آن نمایش نامه کسی وارد نمی شود و فقط به در می کوبد. و آن وجدان قاتل است. اما در این روایت وجدان از زیر در به صورت آدمک های کوچکی که دایان آنها را می شناسد وارد می شود و سپس بزرگ می شود و به سمت دایان هجوم می آورد و باعث خود کشی او می شود.

 

 

نویسنده:مسعود تارانتاش

منبع:

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

فارغ از همه تحلیل هایی که نسبت به تمام فیلمهای لینچ شده

درباره جاده مالهالند بیشترین نقدها و تفسیرها وجود داره

به نظر من مهمترین عنصر در فیلم جاده مالهالند سبک روایت فیلم هست.

اگر فیلم رو دوقسمت رئال و سورئال بدونیم. لینچ قصه رئال فیلم رو به شکل سورئال ساخته و قسمت رویا و آرزوی شخصیت فیلم رو به شکل رئال-. این آمیختگی رویا و واقعیت به شکل ایده الی از منظر اید، ایگو و سوپرایگو بیان می کنه.

تفاوت لینچ با بقیه کارگردانهای امروزی همین نبوغ ذاتی لینچ هست.

لینچ نابغه است و برخلاف بعضی کارگردانها ادای نابغه ها رو در نمیاره. و درگیر سیستم سرمایه داری هالیوود هم نمیشه کما اینکه همین فیلم هم کنایه ای بود به سیستم هالیوود.

تمام فیلمهای لینچ که من تا الان دیدم پر از نو آوری و خلاقیت بوده.

 

مادر بزرگ

کله پاک کن (کوبریک عاشق این فیلم شده بود)

مخمل آبی (شاهکاره )

داستان استریت

قلبا وحشی

مرد فیلم نما

بزرگراه گمشده (بی نظیره)

جاده مالهالند

امپراطوری درون

 

متاسفانه لینچ کم فیلم می سازه

:ws52:

لینک به دیدگاه

بله ازین منظر هم قابل بررسیه فیلم

 

من خودم این تنها فیلمی بود که ازش دیدم، قبل از دیدن فیلم شنیده بودم که فیلم خیلی پیجیده ای هست اما وقتی دیدم به نظرم اونقدر پیچیده نیومد، فقط جزییات خیلی نقش تعیین کننده ای داره تو این فیلم. باید با دقت دید فیلم رو.

 

چیزی که واضحه اینه که فوق العاده ذهن خلاقی داره

و دقیقا با حرف شما موافقم، فیلم ادعا نداره و ادای نابغه ها رو در نمیاره لینج

این برای من خیلی مهمه تو فیلم

 

در کل یکی از فیلم های مورد علاقه ی منه

بهترین سکانس فیلم به نظرم اون باشگاه سکوت هست و اون تک آوازی بسیار تاثیر گزار که بیانگر اوج درماندگی روحی و عاطفی دایان هست

لینک به دیدگاه

لینچ یک آرتیست به تمام معناست

نقاش- آهنگساز - فیلمساز- مجمسه ساز

 

لقبش جیمز استوارت مریخی بود به خاطر شباهتش و فیلمهای غریبی که میسازه

اینم آهنگ باشگاه سیلنسیو- خدمت شیوا

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
).rar

لینک به دیدگاه
لینچ یک آرتیست به تمام معناست

نقاش- آهنگساز - فیلمساز- مجمسه ساز

 

لقبش جیمز استوارت مریخی بود به خاطر شباهتش و فیلمهای غریبی که میسازه

اینم آهنگ باشگاه سیلنسیو- خدمت شیوا

 

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
).rar

 

مرسی من آهنگشو دارم تو گوشیم، همیشه می گوشمش :w16:

 

1 سوال

شما که آثار دیگشم دیدی، به نظرت کدوم فیلمشو دانلود کنم که تو همین فضا باشه بیشتر؟:ws38:

لینک به دیدگاه

بیشتر آثار لینچ فضای سورئال و وهم آلود داره بویژه بزرگراه گمشده و کله پاک کن

به نظرم تمام فیلمهاشو ببین.

دیدن چندباره بعضی از فیلمها خیلی باارزش تر از فیلمهای .....

لینک به دیدگاه

من خودم فضاهای سو رئالو خیلی دوست دارم

بزرگراه گمشده رو چند جا دیدم که ازش خرده گرفتن، البته اینو از دوستانی شنیدم که مالهلند رو هم نپسندیدن

پس سر فرصت دانلودشون میکنم

مرسی

:a030:

لینک به دیدگاه

خرده گرفتن ؟؟؟ این حرفا رو جدی نگیر.

موسیقی بزرگراه گمشده که شاهکاره

 

دیوید بووی - رام اشتاین

الله اکبر به این فیلم

لینک به دیدگاه

البته خوب سلیقه هم هست، بعضی ها این سبک فیلم ها رو کلا دوست ندارن

مثلا جاهایی خوندم که میگن چرا از یه داستان خطی و ساده استفاده نکرد برای مولهالند!!!!!!:icon_razz::icon_razz:

 

اتفاقا کل فیلم بخاطر همین روایت بینظیرشه

 

ولی خوب نمیپسندن بعضیا

 

واجب شد برم تو کار بزرگراه گمشده

:ws37:

لینک به دیدگاه
البته خوب سلیقه هم هست، بعضی ها این سبک فیلم ها رو کلا دوست ندارن

مثلا جاهایی خوندم که میگن چرا از یه داستان خطی و ساده استفاده نکرد برای مولهالند!!!!!!:icon_razz::icon_razz:

 

اتفاقا کل فیلم بخاطر همین روایت بینظیرشه

 

ولی خوب نمیپسندن بعضیا

 

واجب شد برم تو کار بزرگراه گمشده

:ws37:

 

در رابطه با دوست داشتن فیلم که بحثی نیست

اما این که چرا دوست ندارند و اینکه چه کسی با چه میزان مطالعه نقد می کنه بحثش جداست.

 

روایت غیر خطی یا خطی که امتیاز نیست.

مثلا فیلم 21 گرم ایناریتو باید غیر خطی باشه.

متاسفانه بعضیها فرم های جدید فیلمها رو بر نمی تابند.

سینما مدیای خلاقیت و تصویره

مثلا بازگشت ناپذیر گاسپار نوئه از انتها به اول میاد. اون داستان و نگاه فیلمساز همچین چیزی رو می طلبه.

راستی از twin peaks رو یادم رفت بگم از فیلمهای خوبه لینچه.

لینک به دیدگاه
در رابطه با دوست داشتن فیلم که بحثی نیست

اما این که چرا دوست ندارند و اینکه چه کسی با چه میزان مطالعه نقد می کنه بحثش جداست.

 

روایت غیر خطی یا خطی که امتیاز نیست.

مثلا فیلم 21 گرم ایناریتو باید غیر خطی باشه.

متاسفانه بعضیها فرم های جدید فیلمها رو بر نمی تابند.

سینما مدیای خلاقیت و تصویره

مثلا بازگشت ناپذیر گاسپار نوئه از انتها به اول میاد. اون داستان و نگاه فیلمساز همچین چیزی رو می طلبه.

راستی از twin peaks رو یادم رفت بگم از فیلمهای خوبه لینچه.

 

درسته حرفت

من که خودم جدیدا اصلا حوصله روایت های خطی رو ندارم :ws3:

فیلمایی که درگیرکننده است رو بیشتر ترجیح میدم

ولی خوب بهرحال نظرات مختلفه دیگه..

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...