رفتن به مطلب

وایستا دنیا!!!!!!!


ارسال های توصیه شده

sw1oebx9mgufuuzf9oe.jpg

 

دست بر زخم کهنه ام نگذار ، دردها بی درنگ می آید

از زمانی که آمدم دنیا ، همه جا بوی جنگ می آید

 

روی قالیچه های قرمز شهر ، وقت اکران بمب و رگباران

فصل مرموز التهاب و هراس ، باز با پای لنگ می آید

 

...

 

در تنوری که بوی خردل و خون ، میچکد روی هر همآغوشی

باز یک نسل گر گرفته از آن ... نطفه ها گیج و منگ می آید

 

...

 

روی پیراهنش زمین انگار ، طرح تحریم باغ میکارد

روی پیراهنش ملیله بدوز ، دارد اینجا فشنگ می آید

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...
  • پاسخ 137
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

دیگر این پنجره بگشای که من

به ستوه آمدم از این شب تنگ

دیرگاهی ست که در خانه همسایه من خوانده خروس

وین شب تلخ عبوس

می فشارد به دلم پای درنگ

دیرگاهی ست که من در دل این شام سیاه

پشت این پنجره بیدار و خموش

مانده ام چشم به راه

همه چشم و همه گوش

مست آن بانگ دلاویز که می آید نرم

محو آن اختر شب تاب که می سوزد گرم

مات این پرده شبگیر که می بازد رنگ

آری این

پنجره بگشای که صبح

می درخشد پس این پرده تار

می رسد از دل خونین سحر بانگ خروس

وز رخ آینه ام می سترد زنگ فسوس

بوسه مهر که در چشم من افشانده شرار

خنده روز که با اشک من آمیخته رنگ

لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

همیشه به دنبال کسی بودم که ازش چیزی یاد بگیرم کسی که موتور محرک باشه نه ترمز، کسی که دغدغه هاش از امور سطحی و روزمره زندگی فراتر باشه ، اهل فکر تصمیم و عمل ، به آدم حس ناامیدی دست میده وقتی میبینه نه تنها نمیتونه چیزی به آموخته هاش اضافه کنه بلکه باید تلاش کنه تا بدیهیات رو به طرف مقابل اموزش بده

لینک به دیدگاه

ساقی به دست باش که این مست می پرست

چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست

بیچاره دل که غارت عشقـش به باد داد

ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست . . .

لینک به دیدگاه

فردا که باستان‌شناسان بقایای مرا واکاوند، در لایه‌هایی از من به رگه‌هایی از طلا خواهند رسید، مربوط به دورانی که تو در من می‌زیستی.

لینک به دیدگاه

با این همه، ای قلبِ دربِدر!

از یاد مبر

که ما

ــ من و تو ــ

عشق را رعایت کرده‌ایم،

ازیاد مبر

که ما

ــ من و تو ــ

انسان را

رعایت کرده‌ایم،

خود اگر شاهکارِ خدا بود

یا نبود..

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

نیمه جانی بر کف

کوله باری بر دوش

مقصدی بی پایان

قرن ها پشت افق

سحری سرگردان

که در آن آتش کم نور نگاهی تنها

سینه ساکت صحرای سحرگاهی را

 

مثل یک آینه رو به برهوت

پی سوسوی نگاهی دیگر

بی ثمر می کاود

وحشتی بیگانه در سراپای وجود

لذتی پرآشوب پای محراب سجود

در دل ویرانی آخرین دلخوشیم

چشم ویرانگر توست

خسته از جنگیدن

آخرین فرصت صلح

عشق عصیانگر توست

کاش غیر از منو تو هیچکس باخبر از ما نشود

نوبت بازی ما باشد و دیگر هرگز

نوبت بازی دنیا نشود…

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

چه بد کردم؟ چه شد؟ از من چه دیدی؟

 

که ناگه دامن از من درکشیدی

 

 

چه افتادت که از من برشکستی؟

 

چرا یکبارگی از من رمیدی؟

 

 

به هر تردامنی رخ می‌نمایی

 

چرا از دیدهٔ من ناپدیدی؟

 

 

تو را گفتم که: مشنو گفت بد گوی

 

علی‌رغم من مسکین شنیدی

 

 

مرا گفتی: رسم روزیت فریاد

 

عفا الله نیک فریادم رسیدی!

 

مرا چون صید خود کردی، به آخر

 

شدی با آشیان و آرمیدی

 

 

تو با من آن زمان پیوستی، ای جان

 

که بر قدم لباس خود بریدی

 

 

 

 

 

لینک به دیدگاه
  • 2 ماه بعد...

آزادی برای همه ملت ها، سقف دارد. سقف آزادی رابطه‌ی مستقیم با قامت فکری مردمان دارد.

با همت بلند مردمان، سقف بلند میشود. در جامعه ای که قامت تفکر و همت مردم کوتاه باشد،سقف آزادی هم بهمان نسبت کوتاه میشود.

وقتی سقف آزادی کوتاه باشد، آدمهای بزرگ سرشان آنقدر به سقف میخورد که حذف میشوند. آدمهای کوتوله اما راحت جولان میدهند.

بعضی از آدمهای بزرگ هم برای بقا، آنقدر سرشان را خم میکنند که کوتوله میشوند.

آن وقت سقف ها هی پایین و پایین تر می آید و مردم هی بیشتر و بیشتر قوز میکنند،

تا اینکه تا کمر خم میشوند و دیگر نمیتوانند قد راست کنند.

 

آزادیِ مردم، نیز میشود یواشکی و زندگی شان میشود جهنم!!!

لینک به دیدگاه

سه سیلی محکم، که بشر را از خواب چندین هزار ساله بیدار کرد!!

 

 

 

سیلی اول را، "کوپرنیک" نواخت! او ثابت کرد زمین مرکز کائنات نبوده؛ بلکه سیاره ای کوچک است که گرداگرد خورشید میگردد!

 

سیلی دوم را، "چارلز داروین" نواخت! او به انسان که "اشرف مخلوقات" نامیده میشد، نشان داد که چندان اختلافی با سایر جانداران ندارد!

 

سومین سیلی را، "زیگموند فروید" به گوش انسان زد. او اثبات کرد که عقل پادشاه انسان نیست. رفتار و گفتار بشر سر چشمه مهم تری دارد و آن ناخودآگاه است!

 

و سیلی ای که امروز میبایست مردم خواب آلوده سرزمین های بخواب رفته را بیدار کند این است که:

راه آزادی و مدنیت نه از خیابان با مشت های گره کرده، بلکه از آرامش کتابخانه ها می گذرد! برای همین است که کتابخانه در سرزمین های به خواب رفته، امن ترین مکان برای عنکبوت هاست..!

لینک به دیدگاه

فرقي نمي کند تو که باشي، هر که خواهي باش، اگر بذر نااميدي و ناچاري افکندي، اگر «احساس پايان» و اصلاح ناپذيري را تلقين کردي، اگر ضرورت تغييرات همه جانبه و يکجا را تاکيد کردي، اگر خواستي پديده ها را با معجزه و در يک چشم به هم زدن تغيير دهي، اگر به تغييرات کوچک و اندک رضايت ندادي، اگر جامعه را يکباره آرماني خواستي، اگر از دموکراسي فقط کاملش را طلبيدي و به کمتر از کامل رضايت ندادي، اگر در پي برپايي آرمانشهر روي زمين بودي و اگر زندگي را قابل تحمل ندانستي مگر با حذف رقيبي يا محو نقيبي، تو اصلاح طلب نيستي تو يک انقلابي هستي که احساست بر انديشه ات پادشاهي مي کند و سرعت را مي پرستي و بي ثباتي را مقدس مي داري و تدريج را و اطمينان را نابود مي کني.

لینک به دیدگاه

برای کسی که میفهمد هیچ توضیحی لازم نیست و برای کسی که نمیفهمد هر توضیحی اضافه است...

آنان که میفهمند عذاب میکشند و آنان که نمیفهمند عذاب میدهند..!

 

 

مهم نیست که چه مدرکی دارید مهم این است که چه درکی دارید،

مغز کوچک و دهان بزرگ میل ترکیبی بالایی دارند،کلماتی که از دهان شما بیرون می آید ویترین فروشگاه شعور شماست..

 

 

پس وای بر جـماعتـی که لب را بی تامل وا کنند چرا که کم داشتن و زیاد گفتن مثل نداشتن و زیاد خرج کردن است.!

پس نگذارید زبان شما از افکارتان جلو بزند.!!!

لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

ﺍﺯ ﺻﺪﺍﯼ ﺳﻢ"ﺍﺳﺒﺎﻥ" ﭘﯿﺪﺍﺳﺖ,ﺧﺒﺮﯼ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺍﺳﺖ...

 

ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﺎﺯﯾﭽﻪ ﯼ "ﺍﺭﺑﺎﺏ" ﺷﺪﻧﺪ

ﻓﺼﻞ ﺗﻐﯿﯿﺮ"ﻣﺒﺎﺷﺮ" ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ "ﺑﯿﺴﻮﺍﺩﯼ"ﮐﻪ ﺩﻭ ﺧﻂ

ﻣﯿﺪﺍﻧﺴﺖ...

ﺣﺎﻝ ﺑﺎ ﺭﺍﯼ ﺗﻮ ﻧﺎﺷﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﺁﺧﺮ ﺁﻥ ﮐﺲ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﺀ ﺗﻮ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ

ﺷﻬﻮﺕ ﺧﺪﻣﺘﺶ ﻫﺮﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺗﺤﺮﯾﮏ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ

 

ﻣﯿﺰﻧﺪ ﭼﻨﮓ ﺑﻪ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﻣﺎ

ﻧﻨﮓ ﺑﻪ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻣﺎ

ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺩﻫﮑﺪﻩ ﺑﺮ ﺑﺎﺩ ﻣﺪﻩ

ﻣﻦ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﺰﺭﻋﻪ ﯼ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﯼ ﺧﻮﺩ ﺩﯾﺪﻡ ﺁﺗﺸﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﺮﭘﺎ ﮐﺮﺩﯼ

ﺗﻮ ﺩﺭﯾﻦ ﻣﺰﺭﻋﻪ ﯼ ﺳﻮﺧﺘﻪ"ﺑﻠﻮﺍ" ﮐﺮﺩﯼ

ﺑﺎ ﺗﻮﺍﻡ ﺟﻨﮓ ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺑﺲ ﻧﯿﺴﺖ؟ ﺟﻨﮓ ﺑﺎ ﺩﺷﻤﻦ ﻣﻮﻫﻮﻡ ﻭ

ﺧﯿﺎﻟﯽ ﺑﺲ ﻧﯿﺴﺖ؟

ﺳﻔﺮﻩ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﺲ ﻧﯿﺴﺖ؟

ﻭ ﭼﺮﺍ ﻫﺮ ﭼﻪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺍﻡ ﻣﻤﻨﻮﻉ ﺍﺳﺖ؟

ﺧﻨﺪﻩ ﺩﺭ ﺧﻠﻮﺕ ﻣﻦ؟ﻣﻤﻨﻮﻉ ﺍﺳﺖ

ﻋﺸﻖ ﺷﺪ ﺣﺴﺮﺕ ﻣﻦ؟ﻣﻤﻨﻮﻉ ﺍﺳﺖ

ﻭ ﮔﻠﯽ ﺍﺯ ﺷﺎﺩﯼ؟ﻣﻤﻨﻮﻉ ﺍﺳﺖ

ﺑﻮﺳﻪ ﺑﺮ ﺁﺯﺍﺩﯼ؟ﻣﻤﻨﻮﻉ ﺍﺳﺖ

ﺑﯿﻦ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﻭ ﻣﺒﺎﺷﺮ ﺧﻼﺀ ﺗﺪﺑﯿﺮ ﺍﺳﺖ

ﻭ ﻋﺠﯿﺐ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ

ﺩﻫﮑﺪﻩ ﻫﺮ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺑﯽ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺍﺳﺖ ﻫﺮﮐﻪ ﺁﯾﺪ ﺑﻮﯼ ﺑﻬﺒﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺍﻭﺿﺎﻉ

ﭘﺎﯼ ﻫﺮ ﻣﻌﺘﺮﺿﯽ ﺯﻧﺠﯿﺮ ﺍﺳﺖ ...

ﺩﻩِ ﻣﻦ ﻫﻤﭽﻮ ﻋﺮﻭﺳﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﭘﺪﺭ

ﺗﻦ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺭﻫﮕﺬﺭﯼ ﻣﯽ ﺳﭙﺮﺩ

ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺩﻫﮑﺪﻩ ﺑﺮ ﺑﺎﺩ ﻣﺪﻩ

ﻧﻮ ﻋﺮﻭﺳﺎﻥ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽِ ﺍﯾﻦ ﻓﺎﺟﻌﻪ ﺩﺍﻣﺎﺩ ﻣﺪﻩ

ﺧﻮﺵ ﺑﺤﺎﻝ ﺩِﻩ ﺑﺎﻻ ﻏﻤﺸﺎﻥ ﮔﻨﺪﻡ ﻧﯿﺴﺖ

ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺁﺑﺎﺩﯼ,

ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺑﺎﻧﯽ ﺁﺗﺶ ﺯﺩﻥ ﻣﺰﺭﻋﻪ ﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﯿﺴﺖ

 

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

بر روی ما نگاه خدا خنده می زند،

هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم.

زیرا چو زاهدان سیه كار خرقه پوش،

پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم

پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود

،بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا.

نام خدا نبردن از آن به كه زیر لب،

بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا.

ما را چه غم كه شیخ شبی در میان جمع،

بر رویمان ببست به شادی در بهشت.

او می گشاید … او كه به لطف و صفای خویش،

گوئی كه خاك طینت ما را ز غم سرشت.

توفان طعنه، خنده ی ما را ز لب نشست،

كوهیم و در میانه ی دریا نشسته ایم.

چون سینه جای گوهر یكتای راستیست،

زین رو بموج حادثه تنها نشسته ایم.

مائیم … ما كه طعنه زاهد شنیده ایم،

مائیم … ما كه جامه تقوی دریده ایم؛

زیرا درون جامه بجز پیكر فریب،

زین هادیان راه حقیقت، ندیده ایم!

آن آتشی كه در دل ما شعله می كشید،

گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود؛

دیگر بما كه سوخته ایم از شرار عشق،

نام گناهكاره رسوا! نداده بود.

بگذار تا به طعنه بگویند مردمان،

در گوش هم حكایت عشق مدام! ما.

“هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است در جریده عالم دوام ما

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

جانانی و جان بر تو سپردیم و نمردیم

در هرم نگاه تو فسردیم و نمردیم

نقش است به پیشانی چین خورده ز غیرت

ما جان بدر از داغ تو بردیم و نمردیم

ابرو گره در هم زده چشمان شفق رنگ

دندان به لب خویش فشردیم و نمردیم

ظرف دل بی حوصله جوش آمد و سررفت

خون دل جاری شده خوردیم و نمردیم

اقبال نگون بخت نگر کاین همه سر را

تا مرز قدم های تو بردیم و نمردیم

یک عمر نفس آمد و برگشت و به تسبیح

عمر دل بی عار شمردیم و نمردیم

ما زنده عشقیم که با عشق بمیریم

صدمرتبه از داغ تو مردیم و نمردیم

 

 

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

قهر مکن ای فرشته روی دلاراناز مکن ای بنفشه موی فریبابر دل من گر روا بود سخن سخت

از تو پسندیده نیست ای گل رعناشاخه خشکی به خارزار وجودیم

تا چه کند شعله های خشم تو با ماطعنه و دشنام تلخ اینهمه شیرین

چهره پر از خشم و قهر اینهمه زیبا ناز ترا میکشم به دیده ی منت

سر به رهت مینهم به عجز و تمنااز تو به یک حرف ناروا نکشم دست

وز سر راه تو دلربا نکشم پاعاشق زیباییم اسیر محبت

هر دو به چشمان دلفریب تو پیدااز همه بازآمدیم و با تو نشستیم

تنها تنها به عشق روی تو تنهابوی بهار است و روز عشق و جوانی

وقت نشاط است و شور و مستی و غوغاخنده گل را ببین به چهره گلزار

آتش می را ببین به دامن میناساقی من جام من شراب من امروز

نوبت عشق است و عیش و نوبت صحراآه چه زیباست از تو جام گرفتن

وزلب گرم تو بوسه های گوارالب به لب جام و سر به سینه ساقی

آه که جان میدهد به شاعر شیدااز تو شنیدن ترانه های دل انگیز

با تو نشستن بهار را به تماشافردا فردا مگو که من نفروشم

عشرت امروز را به حسرت فردابس کن ز بی وفایی بس کن

بازآ بازآ به مهربانی بازآشاید با این سرودهای دلاویز

باردگر در دل تو گرم کنم جاباشد کز یک نوازش تو دل من

گردد امروز چون شکوفه شکوفا

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...
  • 2 هفته بعد...

آزادی

نه پیش از انقلاب بود

نه بعد از آن

یک عمر مسیر را اشتباه رفتیم

آزادی باید

حوالی "بهشت زهرا" باشد...!

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...