رفتن به مطلب

حیاط خلوت من


ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 80
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

همیشه عاشق مناجات های خواجه عبدالله انصاری بودمw12.gif

ساده، بی تکلف و بی ریا

با خودم گفتم خوبه اولین پست این تاپیک رو با قسمتی از مناجات های ایشون شروع کنم

 

 

 

چندوقتی هست تصمیم گرفتم به نوشتن تو این بخش انجمن

درگیر انتخاب اسمش بودم:ws3:

دوس دارم تو اولین پستی که خودم دارم می نویسم، عکس چیزی رو بزارم که بیش از همه تو این یه هفته براش ذوق کردم و خیلی خوشحالمhapydancsmil.gif

 

 

دوشنبه پیش تصمیم گرفتم به سبزی کاشتن

کاری که متاسفانه به علت زندگی تو آپارتمان و محروم از نداشتن باغچه، ازش دوور شده بودم

لحظه به لحظه گلدونو میبینم و به دنبال جوونه ای تازه میگردم:ws37:

امروز هر4نوع سبزی که کاشتم(گشنیز-ریحون-تره-شاهی) از خاک اومدن بیرون:w16:

عکس دیروزشونو براتون میذارم

شاهی

swou4nrqx7lk7k5kznay.jpg

 

 

 

تره

tygigl3isjqsgb1wet7v.jpg

 

 

 

ریحون

6ek4jlfp42a5e4xcx7.jpg

 

 

 

گشنیز

dos9vukon47arypr9fan.jpg

لینک به دیدگاه

سلام:icon_gol:

 

سبزی هام روز به روز دارن بزرگ میشن

ساعتی چندبار میرم از پشت شیشه نگاشون میکنم و کلی ذوقشونو میکنم:ws37:

فقط شاهی هام به دلیل کم تجربگیم یه کم سوختن! ایشالا دفعه بعدی دیگه زیاد آبشون نمیدم:hanghead:

 

حوصلم خیلی سر میره

نمیدونم تا کی باید عمرمو تلف کنم

سعی میکنم یه کم مفیدش کنم اما هنوز نتونستم نت اومدنمو کنترل کنم!:sigh:

 

 

 

 

 

امروز کتاب "آب انبار" هوشنگ مرادی کرمانی رو تموم کردم

نویسنده ای که از کوچیکی عاشق نوشته هاش بودم و هستم

مخصوصا داستان"خمره":girl_yes2:

 

حالا هم شروع کردم به خوندن کتاب "کلت 45" که تازه وارد نمایشگاه شد نوشته حسام الدین مطهری

تا حالاش کتاب خوبی بوده

 

 

 

 

 

همیشه سعی کردم عادت کتاب خوندنم رو که از کوچیکی باهامه، ترک نکنم:ws33:

یادمه کتابامو شماره میزدم و لیستشو مینوشتم مثه کتابخونه ها و روزی چندتاشو میخوندم برای n-امین بار و تو لیستم جلو اسم کتاب خونده شده، تیک میزدم:(50):

دوس دارم حتما بچمو به خوندن کتاب علاقمند کنم....امیدوارم

 

 

 

 

سه شنبه 21خرداد92

00:15 بامداد

لینک به دیدگاه

سلام

 

دیشب بعد از سال ها، تب و لرز رو تجربه کردم همراه با سرگیجه

خیلی حس بدی بود:sad0:

تب و لرزی که این بار یه تفاوت خیلی عمده با گذشته داشت....نبود مادر در کنارم:sigh:

 

 

خودم باید هوای خودمو می داشتم

واقعا جای خالیشو احساس کردم در کنار خودم

آدم مستقل که میشه درسته خیلی مزیت داره اما تو این موارد هست که عیوبش هم خودشو نشون میده...عیوب کشنده!!!:icon_pf (34):

 

 

 

تازگیا خیلی به مرگ فکر میکنم

دیشب که میخواستم بخوابم، تو این فکر بودم که اگه دیگه صبح بیدار نشم، چی میشه

آیا آمادم برا مرگ؟حالا وقتشه؟:hanghead:

باید توی زندگیم یه کم تجدیدنظر داشته باشم

 

 

تازه کلا خواب هم میبینم...خنده دار

دو سه شب پشت سرهم خواب قبولیم رو میدیدم

یه شب خواب دیدم انتخاب 59 از لیست انتخاب رشتمو قبول شدم. صبح بیدار شدم رفتم چک کردم کدوم دانشگاهه!!!!!!:whistle:

شب بعدش خواب دیدم دارم برا دوستام تعریف میکنم که دیشب خواب دیدم انتخاب 59ام رو قبول شدم و تو خواب، به خواب شب قبلم میخندیدم!!!

...خدا به خیر بگذرونه:ws38:

 

 

 

بیکار که باشی هم الکی زیاد به مرگ فکر میکنی و هم خوابای مسخره میبینی!

بهتره به کتاب خوندنم ادامه بدم!:w16:

 

 

 

 

پ.ن: شدم عین این پیرزنا که تا میرسن به دکتر عمومی، از همه چی می نالن و فکر میکنن رفتن کلینیک تخصصی!!!!!:ws37:

پ.ن: امیدوارم هرکی رئیس جمهور شد، وضع کشور بدتر نشه از الان و از رای دادن پشیمونمون نکنه

 

 

 

 

شنبه 25خرداد92

ساعت 10:45 صبح

لینک به دیدگاه

سلام:icon_gol:

 

نمیدونم چرا هروقت میخوام بیام تو این تاپیک و شروع کنم به نوشتن، استرس میگیرم:banel_smiley_4:

البته نمیشه استرس گذاشت اسمشو

یه جور حس که فکر میکنم باید نوشته هام خیلی خاص و خفن باشن تا بشه نوشت تو این تاپیک

هنوز بهش عادت نکردم!

 

1ماهه که به طرق مختلف یا دارم کمک میکنم تو جمع کردن وسایل برای اسباب کشی یا بازکردن وسایل تو خونه مقصد!:icon_pf (34):

همینطوری الکی داره عمرم میگذره و با اینکه سعی میکنم مفید باشم، گویا بی نتیجس:sigh:

دوس دارم یه سری تفریحات خیلی ساده داشته باشم....مثلا رفتن به ورزشگاه و دیدن مسابقه والیبال تیم ملی از نزدیک:hanghead:

اما مثه اینکه فعلا باید با همون تماشای رشد سبزی هام از پشت پنجره روزمو به پایان برسونم و تا شهریور به همین منوال پیش برم تا تکلیفم مشخص بشه

 

یه کتابم شروع کردم به خوندن با اینکه قلمش خیلی خوبه اما بیشتر نگرانم میکنه تا اینکه بهم روحیه بده:5c6ipag2mnshmsf5ju3

دلم یه سفر میخواد....یه سفر طولانی:ws37:

 

منتظر لحظه ای هستم که از دست رفتمو بعد از 8سال ببینم...یعنی کی میشه خدا؟:JC_thinking:

 

 

شنبه 1تیر 1392

ساعت 12:10 ظهر

لینک به دیدگاه

وقتی بر می گردم به گذشتم که چند درصد راه رو درست اومدم، می بینم خیلی هم اوضاع بد نبوده

تلاش برای تحصیل-چیزی که واقعا بهش علاقه دارم- و گرفتن نتیجه خوب....یه همسر خوب و عالی که همیشه دوسش داشتم و دارم....زندگی ه خوب و خیلی چیزای دیگه که شاید خودم خیلی تو داشتنش نقش نداشتم و خدا همه کارا رو انجام داد برام...مرسی:ws37:

خدا رو شکر شرایط الانم خوبه و یه ذره تنبلیم رو کم کنم، بهتر هم میشه:w16:

البته همیشه از ایده آل دوریم و کاستی هایی وجود داره

مهم اینه که از حداقل، حداکثر رو نتیجه بگیریم

 

 

 

 

دوشنبه 2تیر68 ساعت 5:30بعدازظهر

خیلی خوب یادمه اون روز رو:ws3:

 

 

دوباره رسیدم به اون روز

کوچیک که بودم، فکر میکردم اونایی که 25سالشونه خیلی بزرگن و کلی از عمرشون رو گذروندن و دیگه آخرای راهن:banel_smiley_4:

اما حالا....نه.....انگار هنوز راهو شروع نکردم:whistle:

خیلی بخوام به خودم حال بدم، یه سوم راه رو طی کردم و کیفیت بد نبوده

ایشالا سعی میکنم از این به بعد کلی از زندگیم لذت ببرم:girl_yes2:

 

 

 

 

سبزی هامو آوردم تو خونه و کلی ازشون عکس انداختم و کیف کردم

خدایا شکرت:hapydancsmil:

 

شنبه 1تیر 1392

ساعت 14:36

 

ریحون

9r88chdfpzq7lek6k6.jpg

 

 

شاهی های نیم سوخته

xg2o25eerzf9sdyzhmo.jpg

 

 

تره های یه بار کوتاه شده

zcfimx0o3xkbod6dq7.jpg

 

 

گشنیز

ni81e250aq8s3o1kdyto.jpg

لینک به دیدگاه

سلام:icon_gol:

 

وقتی به یه معتاد به نتی مثه من گفته میشه یه روز داریم میریم جایی که نت نیس، دنبال یه بهونم که کنسلش کنم و یا زمانش رو تا جایی که می تونم کوتاه کنم:4564:

 

وقتی نتونی کاری بکنی و میری اونجا، سعی میکنی زهرمار خودت و بقیه بکنی که نشون بدی، بی نت هرگز:hanghead:

 

اما وقتی به محض ورود به خونه، با باغی سرسبز و میوه های آویزون به درخت که میتونی خودت بچینی و همون پای درخت، شسته نشده، بخوریشون خیلی بهت میچسبه و تقریبا میشه گفت نت یادت میره:ws37:

 

mvzhrv4w5ovi4hqiwjrs.jpg

 

 

 

xmir7qkeokf7c9zxmq7.jpg

 

 

pmets3hxyul3vbyvblj1.jpg

 

 

csai8vhdmbuhdacpw0.jpg

 

 

tetwpony3gv4nj5yyj.jpg

 

 

پ.ن: تو سفر هستم و دلم برای سبزی هام تنگ شده:sigh:

 

 

چهارشنبه 5تیر 1392

1 بامداد

لینک به دیدگاه

سلام

امروز یکی از روزهای خاطره انگیز زندگیم بود:ws37:

یکی از دوستای دوران دبستان و راهنماییم رو بعد از ده سال دیدم:w16:

با این تفاوت که از نظر اون من از لحاظ ظاهری و حتی صدا!!!! تغییر کرده بودم و اون هم علاوه بر موارد مذکور، یه دختر خوردنی ه 1/5 ساله داشت:whistle:

 

وقتی به دخترش میگفتم "خاله بیا بغلم" یه احساسی بهم دست داد:hanghead:

انگار خیلی بزرگ شده بودم

احساس اینکه میتوستم الان بچه داشته باشم اما حس عجیبی بود و غیر قابل تصور

بنابراین ترجیح دادم این حس رو درون خودم خفه کنم:w02:

 

اینم از هیلدا خانوم کوچولوی ما:

z4zvqqwttctj61nf7ox6.jpg

 

پنج شنبه 6تیر1392

ساعت 00:37 بامداد

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

سلام

 

دلم هوس یه چیز شیرین کرده.....قطاب....شله زرد.....:hanghead:

 

اما انقد خستم و بی حوصلم که نمیتونم پاشم درست کنم!!!

فردا هم دوباره 5باید بیدار شم برا بازی

 

آخه دیگه ساعت نبود FIVBیون؟:banel_smiley_4:

 

 

 

دلم تنگ شده واسه درس خوندن:ws37:

گویا از نیمه دوم شهریور دانشگاه ها شروع میشن خدا روشکر:5c6ipag2mnshmsf5ju3

 

 

 

اولین برداشت سبزی هایی که کاشتم، سه روز پیش انجام شد

اصن بو که میکنم، دلمو میبرن:hapydancsmil:

hib52551o6jsy9wlcx40.jpg

 

شنبه 15تیرماه1392

23:28 شب

لینک به دیدگاه

سلام

بالاخره هوس دیروز خودم رو تحویل گرفتم و یه حالی بهش دادم:ws3:

منتها به قول خواهرم نمیدونم کی قراره یاد بگیرم کاری که میشه نشسته انجام داد رو چرا ایستاده انجام میدم!!!!!icon_pf%20%2834%29.gif

پاهام درد میکنه شدیدhanghead.gif

بس که سرپا ایستادم برا قطاب

 

 

اما جاتون خالی یه قطابی شد که نگین:ws37:

hz41rbdfsigyw4g6r86f.jpg

 

تازه کلی هم متتظر ماه رمضونم و زولبیا بامیه هاش

 

  • :gnugghender:
     

 

پیشاپیش التماس دعا:icon_gol:

 

 

 

 

یک شنبه 16تیرماه1392

ساعت 23:30شب

لینک به دیدگاه

سلام:icon_gol:

خوشحال و شنگولم

میخوام قرمه سبزی درست کنم برای افطار:ws37:

 

دلم لک زده برای خونه مامان اینا که هر 5شنبه و جمعه ای یا مهمون داشتیم یا مهمونی بودیم تو ماه رمضون

دلم برای عموهام تنگ شده

خیلیاشون رو از عید ندیدم:sigh:

زندگی ه دیگه اینم از سختی های تاهل...البته سلامتی باشه، این سختیارو که میشه درستشون کرد:w16:

 

 

سبزی هام دارن بزرگ میشن روز به روز و میریم برای برداشت دوم کم کم:shad:

 

 

 

خودمونو ماه رمضونی مشغول کردیم با این برنامه زندگیمون!!!

طرح اذان تا اذان افطار تا سحر برای بیداری،خوابیدن از سحر تا ساعت 12ظهر و بعدشم درست کردن افطاری و و دیدن تلویزیون از ساعت 9تا 12شب:Ghelyon:

 

الانم دارم از شبکه ورزش، فوتبال ایران و یوگسلاوی جام جهانی 98 رو میبینم:ws3:

 

 

 

جمعه 21تیرماه 1392

ساعت 15:47 بعدازظهر

لینک به دیدگاه

سلام

فکر کنم نخوردن سحری تو ماه رمضون و ناهار تو بقیه ماه ها، جدی جدی داره کار دستم میده

فوق العاده ضعیف شدم

4کیلو کم کردم!!!!

همش مریضم:hanghead:

 

دیشب هم وحشتناک سردم بود

یه چیزی مثه تب و لرز !

 

 

خستم

دارم خودمو میشناسم که با نشستن تو خونه، دیوونه میشم و زمان مرگم نزدیک میشه:icon_pf (34):

 

خدایا شهریور رو برسون:icon_gol:

 

 

سه روز پیش یکی از عزیزانم رو از دست دادم

سنش زیاد بود و چند ماه مریض روی تخت بیمارستان

4شنبه بعدازظهر میخواستم برم عیادتش که صبح 4شنبه خبر دادن دیشب فوت کرده

رفتم مراسم خاک سپاریش

اولین بار بود رفتم تا دم در غسالخونه و نماز میت خوندن برای از دست رفته و خوندن تلقین و شهادت دادن براش و دیدن ریختن خاک روی اون و گذاشتن سنگ روی قبرش و ترک کردنش

خیلی سخت بود برام

خیلی زیاد!:hanghead:

 

 

در کنارش پسر بچه ای همزمان خاک شد که 7سالش بود و سرطان خون داشت

مادرش شاید 3-4 سال از من بزرگ تر بود

بعد از اینکه روش خاک ریختن، گفت" بریم دیگه، بچمو خاک کردم......مادر بی وجدان":sigh:

خیلی دلم براش سوخت

امیدوارم خدا بهش صبر بده

 

 

 

حالم خوب نیس!

 

 

شنبه 29تیرماه1392

ساعت 14:27 ظهر

لینک به دیدگاه

سلام

فکر کنم ویروس فلج جوانان گرفتم!!!

دیگه از پا انداخته منو

از شنبه تا دوشنبه صبح(دیروز صبح) تب و لرز داشتم و سردرد فجیع

یا بدنم داغ میشد و عرق می کردم یا یخ میشدم و پتو!! میکشیدم رو خودم

بالاخره رفتم دکتر، تب داشتم 38.5 و فشارم 9.5 بود!

بعد از دکتر هنوز شروع نکرده بودم داروها رو که تب و لرز تموم شد!!!!

دل پیچه و حالت تهوع شروع شد:banel_smiley_4:

 

9ساعت پیش ساعت 3 صبح، هم بالاخره حالت تهوع به وقوع پیوست و رفتیم اورژانس:icon_pf (34):

1ساعت پیش بعد از بیدار شدن، دو تا سوسک دیدم:4564:یکیشونو کشتم اما نفهمیدم اون یکی کجا رفت:sad0:

 

 

الانم حالت تهوع رفع شده و دل پیچه کماکان ادامه دارد...

 

 

سه شنبه1مرداد1392

ساعت 11:57ظهر

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

سلام

آدم بعضی وقتا به سفر نیاز داره هرچند میدونه اگه زیاد بمونه گندش درمیاد و پشیمون میشه:w16:

تازه بعضی وقتا هم همون آدم یه خوابایی میبینه در حد تیم ملی اسپانیا عجیب غریب:whistle:

نمیدونم ناشی از چی هس اصن:ws52:

 

 

 

آخریش برای من امروز صبح بود که خواب دیدم گرایش "ویسکوز"w58.gif قبول شدم تو ارشد و هنوز معلوم نیس کدوم شهر ه!!!!!

تو دفترچه تهران بودا اما یه خانوم ه که نماینده سازمان سنجش تو خواب بنده بود، میگفت محل تحصیلش یا اراک ه یا دلیجان:banel_smiley_4:

 

 

اعصاب نمیذارن برا آدم که.....:ws3:

 

 

 

جمعه 10مرداد1392

ساعت 14:36 ظهر

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

سلام

 

دو هفته دیگه مونده تا اعلام نتایج

جونم داره بالا میاد:ws3:

 

میخوام تو این هفته به خونه برسم و یه خونه تکونی فصلی بکنم:ws37:

از امروز شروع کردم و تا حالا روند کار خوب بوده خدا رو شکر

 

 

یه کتاب 3جلدی به نام "بر جاده های آبی سرخ" رو دارم میخونم

داستان زندگی میرمهنای دغابی ه که یه مبارز خفنی بوده تو جنوب کشور در زمان کریم خان زند

نویسندش هم مرحوم نادر ابراهیمی

 

اولین کتابی ه که از اوشون دارم میخونم و تا حالا خوب بوده به نظرم:w16:

 

 

 

یکشنبه 20مرداد1392

ساعت 11:55 ظهر

لینک به دیدگاه

سلام

 

من نمیدونم چمه واقعا:ws52:

همش تقصیر خودمه

 

 

شدم عین این وسایل دست دوم اسقاطی که هر دفعه یه قسمتیشون خراب میشه:banel_smiley_4:

امروز از خونه زدم بیرون

انصافا خیلی بهترم

یعنی واقعا چطوریا بعضیا همش تو خونه هستن؟(خودمم دست کمی ازشون ندارما اما فعلا که منو به این روز انداختهhanghead.gif)

 

 

دلم یه جای خنک میخواد:ws37:

از اون جاهایی که به خاطر هواش برم سراغ لباسای آستین بلند و گرمم و از کمد بیارمشون بیرون5c6ipag2mnshmsf5ju3z.gif

یعنی میشه؟؟؟؟؟؟؟

 

 

 

پنج شنبه24مرداد1392

ساعت 13:41 ظهر

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

سلام سلام:icon_gol:

خوشحالم

 

هم اینکه بالاخره یه سفر با هوای خنک رفتم(هرچند اونی نبود که واقعا میخواستم.هم از لحاظ هم سفری ها و هم از لحاظ مقصد)

هم به نتیجه دلخواهم رسیدم و فهمیدم که انصافا هرچی تلاش کنی واقعا نتیجه کارت رو میبینی و برای رسیدن به هدفت باید از یه سری دلبستگی ها و علائق خودت بگذری

 

خدایا ممنونمhapydancsmil.gif

خیلی دیشب بهم حال دادی:w16:

لحظه خاطره انگیزی بود دیدن نتایج.تا حالا تجربش نکرده بودم:ws37:

 

 

 

چهارشنبه6شهریور1392

ساعت9:44صبح

لینک به دیدگاه

سلام:icon_gol:

صبح به خیر

 

امروز خوشحالم

 

 

دیشب دیگه آخرین ایمیل رو زدم به استاد سابق که بالاخره این مقاله چی شد یه سال و نیمه فرستادم بخونین(البته با ادبیاتی متفاوت:ws3:)

اونم در نهایت تعجب اینو برام نوشت:

سلام خانم مهندس

من رو ببیخشید. واقعا فرصت نشده. نه اینکه مقاله نمی خونم برعکس زیاد.

اما مال شما رو که مظلوم تر بودین کامل نکردم. می خواید خودتون ادیت کنید

با یه آدمه وارد و اسم منم بردارین و بفرستین. از نظر من بلامانعه.

پوزش منو بپذیرید

 

 

یعنی 45 بار خوندمش و کیف کردم

این استاد ما کلا حال نمیکنه به خاطر اشتباهش از کسی عذرخواهی کنه و برای سومین بار از من عذرخواهی کرد:w02:

 

 

منم کلی تحویلش گرفتم و گفتم بینیم بابا

بخون بره، کلاس نذار:ws3:

 

 

 

امروز اگه بشه میرم یه سر به دانشکده جدید بزنم ببینم کی به کیه!

ایشالا جذاب و قابل قبول باشه برام:whistle:البته چاره دیگه ای نداره و مجبوره:ws37:

 

با اجازه

 

 

 

شنبه 9شهریور1392

ساعت 8:05 صبح

لینک به دیدگاه

سلام

 

فردا پایان 4سال بودن در انجمن و ورود به سال پنجم منهhanghead.gif

تقریبا من و انجمن هم سنیم

چند روز تفاوتمونه:w16:

 

تو این 4سال حضورم در انجمن با فراز و نشیب هایی همراه بوده

اون اوایل کمک میکردیم به نوپاترشدن و سرحال تر شدن انجمن که خدا رو شکر با کمک سایر دوستان موفق بودیم:ws37:

 

اواسط حضورم، یه مدتی نبودم و این اواخر بعد از برگشتن به انجمن، سعی کردم حضورم تو انجمن هدف دار تر بشه و بیشتر به تالارمون برسم

خدا روشکر با همکاری بچه ها فکر کنم اوضاع خوب بوده:w16:

 

 

 

دوستای خیلی خوبی هم پیدا کردم. مرسی از همتون:icon_gol:

ممنونم از همه دوستانی که تو این 4سال کنارم بودن و بهم کمک کردن تو زمینه های مختلف:4uboxsmiley:

و

عذرخواهی از دوستانی که حرفام و یا کارهام باعث ناراحتی و دلخوریشون شد

 

 

خدایاشکرت:girl_yes2:

 

 

 

یکشنبه10شهریور1392

ساعت18:23عصر

لینک به دیدگاه

سلام:icon_gol:

 

تا شروع کلاس های دانشگاه، دارم کارای نیمه تمومم رو تموم میکنم و البته یه سری کار جدید شروع کردم:ws3:

 

یه سری کار نصفه نیمه نقاشی روی شیشه داشتم که با پیدا کردن رنگ موردنظرم دارم تکمیلشون میکنم:ws37:

 

 

از امروز هم شروع کردم به دیدن سریال Under The Dome

خیلی قشنگ و هیجانیه....عاشق این نوع سریال هام:w16:

 

همه گلدونم رو این دفعه ریحون کاشتم که دارن رشد میکنن و مثه همیشه دوس داشتنی هستن:icon_redface:

 

کلا این اواخر بیکاریم دارم فعالیت های فرهنگیم رو زیاد میکنم:w02:

دیدن فیلم های "هیس دخترهافریاد نمیزنند"، "جرم"، "Tomorrow When The War Began" ، "The Dark Night" که همشون خیلی قشنگ بودنhapydancsmil.gif

 

 

 

میخوام یه تغییراتی تو مقالم ایجاد کنم و کم کم submittesh کنم که برسونمش به زمان انتخاب استاد و پروژه و تاثیر + داشته باشه تو روند ادامه تحصیل

 

 

شنبه16شهریور1392

ساعت18:20عصر

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...