رفتن به مطلب

خلـوتی بـا حضرت مهدی


ruya

ارسال های توصیه شده

کاش که همسایه ما می شدی

مایه اسايش ما می شدی

هر که به دیدار تو نائل شود

یکشبه حلال مسائل شود...

1147990rs6oqzwn54.gif

خواهد آمد اي دل ديوانه ام او كه نامش بالبانم آشناست

من گل نرگس برايش چيده ام خواهد آمد باورم كن باوفاست

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 79
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

شاید آن روز که سهراب نوشت :

( تا شقایق هست زندگی باید کرد )

خبری از دل پر درد گل یاس نداشت

باید این طور نوشت : هر گلی هم باشد چه شقایق چه گل پیچک و یاس

تا نیاید مهدی زندگی دشوار است !

لینک به دیدگاه

دمي كه بي تـو بــرآيد، خـدا كنـد كه نيـايد

الا كه هستي مائي، خدا كنـد كـه بيـايي

شـب فراق تو جـانا، خـدا كنـد بـه سـرآيد

سـرآيـد و تـو بـرآيي، خــدا كنـد كــه بيايي

لینک به دیدگاه

در آتش رهایم، خدا شاهد است!

به غم مبتلایم، خدا شاهد است!

شب است و دل و بیکسی وایِ من!

به درد آشنایم، خدا شاهد است!

دگر صبر و تابی، دگر طاقتی

نمانده برایم، خدا شاهد است!

دلم میگدازد در آتش، دریغ!

به غم همنوایم، خدا شاهد است!

شکسته است آیینه های مرا

غم دیر پایم، خدا شاهد است!

رسیده است تا نا کجا، نا کجا

طنین صدایم، خدا شاهد است!

بگو جان ما را زغم چاره چیست؟

اسیر بلایم، خدا شاهد است!

به شعر غریبم به شبهای غم

ترا میسرایم، خدا شاهد است!

لینک به دیدگاه

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

بــهــار بی گل نرگس شبیه پاییز است

و بـی تــو کلِ زمانهایمان غم‌ انگیز است

 

بیــا کـه مـنجمدانه قیام ممکن نیست

بــیــا کـه سهم زمین از بهار ناچیز است

 

بــه ذوالفـقــاز قسم تارومار شد خوبی

بــه ذوالـفقاز قسم چنگهایشان تیز است

 

شـتـاب کـن و تـــبــر را بــگیـر ابراهیم

که کعبه‌های جنون گِردمان بت آویز است

 

دوای بی‌ کسی‌ام واضح است، اما این

دوای ســرزده در انــتــظــار تـجـویز است

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

ای نگاهت دوای هـــــر دردی

آرزو می كنم كه بـــــــرگردی

كاش من باخبر شـــوم روزی

لحظه ای بر دلم گــــذر كردی

زنده ام من به عشق دیدارت

بسته جانم به روی زیبــــایت

منتـــــظر مانده چشم گریانم

پس كجایی؟ دلم به قربــانت

مثل مهتاب و آسمان هستی

آفتابی ، تو مهربـــان هستی

با تو معنای عشق كامل شد

یار و مولای عاشقان هستی

جمعه ها دل كه بیقرارت شد

تا سحر چشم انتـــظارت شد

اشكها ریختم شبـــــــانگاهان

چون امیدم به نوبــــهارت شد

ای كه بر درد و غم دوا هستی

نور عشقی و با وفـــا هستی

بی تو طاقت ندارد این دل بیا

صبر تا كی كنم؟ كجا هستی؟

اللهم عجل لولیک الفرج

لینک به دیدگاه

در د دل با مهدي

خوش آن روزي صدايت را شنيدن **** خوش آن ساعت به ديدارت رسيدن

 

 

همه شام و سحرگاه در کمينم ***** که پيغام تو را از يار وينم

 

 

تو اي يوسف زهرا بهترينم ********کجايي تا کي اندر پرده بينم ؟

 

 

نبيني اندر اين صبح و سحر گاه ****سرود غيب دارند همه سر ها ؟

 

 

همه گو يند گه مهدي جمعه آ يد *** شمارم جمعه ها را تا سر آ يد

 

 

 

قسم بر اشگ چشم روز شماران ** گويم آه و گويم درد يتيمان

 

 

 

که اي در دانه ي زهراي اطهر ***** که اي رمز بقاي هر معطر

 

 

 

همه مشگ و عبير بوي تو دارند**** همه را ه و رحيل سوي تو دارند

لینک به دیدگاه

جان عالم بر لب امد ای خدا مهدی نیامد

چشم دنیا پر ز خون شد ای خدا مهدی نیامد

 

هر چه گفتم یابن طاها یابن یاسین یابن احمد

العجل یابن علی المرتضی مهدی نیامد

 

هر چه گفتم یا مقیس الشیعه نشنیدم جوابی

هر چه گفتم یا معز الاولیا مهدی نیامد

لینک به دیدگاه

آقا بیا تا زندگی معنا بگیرد

شاید دعای مادرت زهرا بگیرد

 

آقا بیا تا با ظهور چشم‌هایت

این چشم‌های ما کمی تقوا بگیرد

 

آقا بیا تا این شکسته کشتی ما

آرام راه ساحل دریا بگیرد

 

اقا بیا تا کی دو چشم انتظارم

شب‌های جمعه تا سحر احیا بگیرد

 

پایین بیا خورشید پشت ابر غیبت

تا قبل از آن که کار ما بالا بگیرد

 

آقا خلاصه یک نفر باید بیاید

تا انتقام دست زهرا را بگیرد

لینک به دیدگاه

بارون که سجده ميکنه به خاک پاک قدمت

کبوتر خسته دل پر ميکشه به احترام حرمت

روح پريشون شده ام به ارتفاع انتظار

قد ميکشه منتظر اومدن قشنگ يار

جمعه ميشه آرزوی اومدنت وجودوم رو پر ميکنه

دلم ميگه اگه بياد حمد خدا سجودم رو پر ميکنه

اگه بياد نثار قد و قامتش دسته گل اقاقيا

اگه بياد بهار ميشه زمستونم قد ميکشن آلاله ها

اگه بياد دوره انتظار ما تموم ميشه

قصه هرچی زورگو و نامرد ناتموم ميشه

آقا بيا امروز و فردا کردنم خيلی شده

به روح پاک مادرت نبودنت بغضی شده

لینک به دیدگاه

دل به سوداى تو بستيم خدا مى داند

وز مه و مهر گسستيم خدا مى داند

ستم عشق تو هر چند كشيديم به جان

ز آرزويت ننشستيم خدا مى داند

با غم عشق تو عهدى كه ببستيم نخست

بر همانيم كه بستيم خدا مى داند

خاستيم از سر شادى و غم هر دو جهان

با غمت خوش بنشستيم خدا مى داند

به اميدى كه گشايد ز وصال تو درى

در دل بر همه بستيم خدا مى داند

ديده پر خون و دل آتشكده و جان بر كف

روز و شب جز تو نجستيم خدا مى داند

دوش با شمس خيال تو به دلجويى گفت

آرزومند تو هستيم خدا مى داند...

لینک به دیدگاه

گفتم شبي به مهدي بردي دلم ز دستم

من منتظر به راهت شب تا سحر نشستم

گفتا چه كار بهتر از انتظار جانان

من راه وصل خود را بر روي تو نبستم

گفتم ببخش جرمم اي رحمت الهي

شرمنده تو بودم شرمنده تو هستم

گفتا هزار نوبت از جر م تو گذشتم

پرونده تو ديدم چشمان خود ببستم

لینک به دیدگاه

خدا كند كه رضايم فقط رضاي تو باشد

هواي نفس نباشد همه هواي تو باشد

خداكند كه گزارت فِتد به منظر چشمم

كه سجده گاه نمازم به جاي پاي تو باشد

خدا كند كه اماما دلم براي تو باشد

كسي دراو ننشيند هميشه جاي تو باشد

خداكند كه نفروشم دِگر به غير تو جان را

كه جان و هر چه كه دارم همه فداي تو باشد

منم مريض و توهستي طبيب درد درونم

عنايتي كه شفايم فقط شفاي تو باشد

فداي خاك ره تو وجود عالم و آدم

وجود عالم امكان به اِتكاي تو باشد

خدا كند كه بدانم نشانه اي زمكانت

كه درب جنتِ رضوان دَر سراي تو باشد

خدا كند كه شوم من فداي راه و فنايت

با سعادت آن جان كه او فناي تو باشد

گذشت عمر و نديدم زمان و وقت ظهورت

دعا نما كه ظهور تو با دعاي تو باشد

خدا كند كه ولاي تو دردلم بنشيند

كه بندگي و عبادت فقط ولاي تو باشد

ندارد غصه اي انوار به روزگار اماما

اگر كه درهمه ي عمر فقط گداي تو باشد

لینک به دیدگاه

مولای سبز پوش ای اعتبار عشق

شاعر تر از بهار ، ای تک سوار عشق

در اشکریز باغ ، وقتی که گل شکست

وقتی که آفتاب در من به شب نشست

نام عزیز تو فریاد باغ بود

یاد تو در کوسف ، تنها چراغ بود

شب بی دریغ بود ، من تلخ و نا امید

تو می رسیدی و خورشید می رسید

وقتی پرنده ها دلتنگ می شدند ، دلتنگ می شدی

وقتی شکوفه ها بی رنگ می شدند ، بی رنگ می شدی

وقتی که عاشقی از عشق می سرود ، لبخند می شدی

وقتی ترانه ای از کوچه می گذشت ، خرسند می شدی

اعجاز تو به من جانی دوباره داد

مولای سبز پوش یادت به خیر باد

من مثل یک درخت ، تنها و سوگوار

در فصل برف و یخ ، مایوس از بهار

تو آمدی و باز ، پیدا شد آفتاب

شولای برفی ام ، شد قطره قطره آب

ای قصه گوی عشق

ای یار ، ای عزیز

ای آبروی عشق

اعجاز تو به من نامی دوباره داد

مولای سبز پوش ، یادت به خیر باد

مولای عاطفه

هم قلب تو اگر عاشق نبوده ام

جز با تو این چنین

با قلب خویش هم ، صادق نبوده ام

من مثل یک درخت

گل پوش می شوم

در بطن هر بهار

تا یک درخت سبز

از تو به یادگار

باشد در این دیار

مولای سبز پوش ، یادت به خیر باد

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

در کدامين شب کوفه باز خواهي گشت؟

در کدامين اوج

در کدامين عروج

چشم به راه آمدنت،

در پس تمامي دريچه هاي زمين ايستاده ام

چقدر دلم تنگ شده است!

و چشم هايم چه بزرگ شده اند!

و نطفه يک سؤال که در سرم بارور مي شود!

پس تو کي مي آيي؟

تو اي وسعت بيداري

اي همه دريايي،

که دلم لبريز از عطش هاي بياباني است.

لینک به دیدگاه

گر چه پیمان را شکستم بر سر پیمانه ام

 

با همه بد عهدی ام آن عاشق دیوا نه ام

 

 

 

گر به ظاهر دورم از در گاه تو ای نازنین

 

باز هم مشتاق روی دلکش جانا نه ام

 

 

 

از در میخانه ات ای شاهد خوبان مران

 

با همه عصیان همان دردی کش میخانه ام

 

 

 

پرده بردار از رخ زیبا که مشتاق تو ام

 

آن رخ زیبا ندیده ،واله ودیوانه ام

 

 

 

پادشاه جودی و ما بنده در گاه تو

 

منتظر بر درگهت ،زان بخشش شاهانه ام

 

 

 

در میان بحر هجران غوطه ور گشتم ولی

 

باز هم در جستجوی گوهر دردانه ام

 

 

 

همچون من هرگز نباشد بر درت پیمان شکن

 

لیک با الطاف غیر از تو، شها! بیگانه ام

 

 

 

چون که لطف توست تنها ضامن رسوایی ام

 

ور نه آن گردم که افشان در دل ویرانه ام

 

 

 

انتظارت بیش از حد شد ،تحمل تا به کی؟

 

آفتا با! بهر دیدار رخت پروانه ام

 

 

 

واله و«شیدا » ومستم لیک ،محتاج توام

 

یک نظر بر من نما، ای عارف فرزانه ام!

لینک به دیدگاه

چشم در راهیم اما قاصدی در راه نیست

 

جمعه هم آمد ولی آن جمعه دلخواه نیست

 

ما کجا و نورباران شب دریا کجا!

 

قطره در خواب و خیالِ جذر و مد ماه نیست

ما کجا و بارگاه حضرت خوبان کجا!

 

هر گدایی، لایق هم صحبتی با شاه نیست

عشق، اینجا بین آدم ها غریب افتاده است

 

پایمردی کن برادر! یوسفی در چاه نیست

 

بارمان را آب برد و تازه فهمیدیم که

 

در بساط خالی ما، آه حتی آه نیست

 

ریشه در خاکیم و دم از آسمان ها می زنیم

 

بت پرستانیم و مثل ما کسی گمراه نیست

 

تک سوار قصه ها، یک روز می آید ولی

 

جز خدا از پشت پرده، هیچ کس آگاه نیست

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...