رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

  • 1 ماه بعد...
  • پاسخ 114
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

سر به هوا نیستــــم

امــــا

همیشـــــه چشــــم به آسمان دارم

حال عجیبـــی ست

دیدن همان آســــمان کهشاید “تو”…

دقایقی پیش به آن نگاه کـــرده ای…

 

 

4193m6xw1myfyvmvj57j.jpg

لینک به دیدگاه
  • 2 ماه بعد...
  • 2 هفته بعد...
  • 2 هفته بعد...

نیستی.......

نیستی و نبودنت نابودم کرده.......

 

نیستی.......

نیستی و نمیتوانی ناتوانی ام را ببینی.......

 

نیستی.......

نیستی و نمیدانی ندانم کاری هایم با من چه کرده.......

 

نیستی.......

نیستی و نوای نی از نای سوخته ام را نمیشنوی.......

 

نیستی.......

نیستی و نمایش نم نم اشک کودکانه ام را نمیبینی.......

 

نیستی.......

نیستی و نور نا امیدی در چشمانم خانه کرده.......

 

نیستی.......

نیستی و نیستی ام از نبودت نیست شده.......

 

 

میبینی؟؟؟؟نبودنت مرا به کودکی کشانده....پای برزمین کوبیدن و مخالفت کردن.....

لینک به دیدگاه
  • 2 ماه بعد...

هنوز نباختم...

خیلی سخته،نمی کشم دیگه!!!

نه .من یاد گرفتم محکم وایستم محکم قدم بردارم

خم نمیشم مطمئن باش..

خیلی سنگینه دارم میشکنم...

مهم نیست می جنگم ...

کفر گفتم؟؟؟؟

خدا؟؟ببخش خیلی سخته خیلی تلخه،دهنمو هنوز هم طعم تلخی داره

4 ماه گذشت؟؟؟کهنه شد؟؟من که هنوز فراموش نکردم؟؟داره بدتر میشه!!!دارم خفه میشم...هرلحظه جلوچشممه؟؟جاشو میگم همونی که خالی مونده

باختم؟؟؟؟؟!!!!!!!!:6404:شششییییش!!به کسی نگو می خوام همون مینوی قبل بشم!!!زمان...زمان می خوام

لینک به دیدگاه

چشمای تو توو حس و حال خوب من دست داره

 

نگاه من به سمت چشمای تو بن بست داره

 

کنار تو هرچی محاله داره ممکن میشه

 

با بودنت دل خوشیام دوباره مزمن میشه

 

همیشه از تو دور شدن حالمو ابری کرده

 

آرامشم به یاد تو همیشه بر میگرده

 

حرفای تو برای من شنیدنی تر میشه

 

معجزه ی حضور تو قابل باور میشه

 

 

باور این که با تو باشم منو عاشق کرده

 

این سرنوشتو بودنت با من موافق کرده

 

به یاد تو هستم و عشقه من عمیق تر میشه

 

مسیر من به سمت تو داره دقیقتر میشه

 

همیشه از تو دور شدن حالمو ابری کرده

 

آرامشم به یاد تو همیشه بر میگرده

 

حرفایه تو برای من شنیدنی تر میشه

 

معجزه ی حضور تو قابل باور میشه

 

:icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol:

لینک به دیدگاه
  • 4 ماه بعد...

 

 

oo9rc2umafk3pykebobt.jpg

 

 

دیگر برای "تو" نمی نویسم...

این "تو" هایی که میبینی در نوشته هایم غوطه ور میشوند "تو" نیستند...

این "تو"ها رؤیاهای نیمه تمام من هست که نرسیده تمام شدند...

همه تصویرهای زیبایی بود که از رؤیا هایم داشتم...

این نوشته ها برای "تو" نیست...

برای بی قراری های خودم مینویسم...

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

ماه من غصه چرا !

آسمان را بنگر، كه هنوز ، بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم و آبي و پر از مهر، به ما مي‌خندد !

يا زميني را كه دلش از سردي شب‌هاي خزان

نه شكست و نه گرفت !

بلكه از عاطفه لبريز شد و نفسي از سر اميد كشيد

و در آغاز بهار ، دشتي از ياس سپيد

زير پاهامان ريخت،

تا بگويد كه هنوز ، پر امنيت احساس خداست !

ماه من ، غصه چرا ؟!

تو مرا داري و من هر شب و روز،

آرزويم، همه خوشبختي توست!

ماه من ! دل به غم دادن و از ياس سخن گفتن‌ها

كار آنهايي نيست، كه خدا را دارند

ماه من !

غم و اندوه، اگر هم روزي، مثل باران باريد

يا دل شيشه‌اي ات، از لب پنجره عشق، زمين خورد و شكست،

با نگاهت به خدا، چتر شادي وا كن

و بگو با دل خود، كه خدا هست، خدا هست هنوز!

او هماني ست كه در تارترين لحظه شب، راه نوراني اميد نشانم مي داد .....

او هماني ست كه هر لحظه دلش مي‌خواهد، همه زندگي‌ام، غرق شادي باشد ....

ماه من غصه اگر هست بگو تا باشد!

معني خوشبختي،

بودن اندوه است .... !

اين همه غصه و غم، اين همه شادي و شور

چه بخواهي و چه نه! ميوه يك باغند

همه را با هم و با عشق بچين

ولي از ياد مبر :

پشت هر كوه بلند، سبزه‌زاري ست پر از ياد خدا

و در آن باز كسي مي‌خواند

كه خدا هست ، خدا هست هنوز

لینک به دیدگاه

کوه ها را می بینی!

 

آن کوه های کوچک که با بغضی سیاه از خانه سخن میگویند

 

شاید وقتی دیدمشان به آن ها گفتم.گفتم که در شهری کوچک نوزادی با شادی کودکانه اش می رود به سوی تپه های بلند

همانند هق هق مردمانی که همیشه به ده بالا به آب و خاک آنجا غبطه خورده اند

راستی پروانه

اگر به کوه های پشت کوچه ما رسیدی

سری هم به ده بالا بزن شاید از آنجا برایمان سوغاتی آوردی

سوغاتی که بتوانیم با آن ده خود را بشناسیم

پروانه وقتی رفتی. کودکی مرا نیز با خودت ببر

شاید بر بالای آن کوه ها,پشت آن همه زیبایی بزرگ شوم

و هنگامیکه گلی همانند پرستو چیدم. دستم را بگیر

دستم را بگیر

ببر به ده بالا همان جایی که سهراب رفت همان جایی که فروغ در آن بدنبال لذت بود

کوه ها را می بینی!

همهمه مردمی بس خوشحال که رویای نشستن بر روی ستاره ایی کوچک در مقابل زمین های مهربان و دستانی که پینه بسته اند

راستی پروانه بیا این مردم را با خود ببریم.

من که در انجا بودم

انجارا بلدم

خودم گل ها راضی میکنم که شاید مردم ده من را بر بالای آن گلبرگ های زیبا جای دهند

پروانه کودکیم را بیاور

میخواهم آن را بربالای چراغ های بی سوی شب

در تارک بلندترین گل

به شمال ببرم

به ده خودم

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...