رفتن به مطلب

تکّـــه های شکــــلات


bar☻☻n

ارسال های توصیه شده

سلام به گلای نواندیشانی:wavesmile:

این تاپیک کنجی باشه برای برش هایی از کتاب های شیرین و دوست داشتنی.:flowerysmile:

جایی برای تکّه های شیرین و خوندنی، تکّه هایی به شیرینی قند و نبات و شکـــلات...pillowfight.gif

 

لینک به دیدگاه

از کتاب شاخه نبات ، عشق شور انگیز حافظ :

روزها می گذشت، شمس الدین محمد، جوان خمیرگیر تحصیلات خودرا در مکتب خانه ی مجاور نانوایی ادامه می داد. مزدی را که می گرفت سه قسمت می کرد، یک قسمت آن را براي خرجی به مادر و ثلث دیگر را به ملای مکتب خانه می داد وبقیه را خیرات می کرد.

 

او در جریان تحصیل، کلام الله مجید را به تدریج حفظ کرد تا این که کار را به پایان رساند و به تمام معنی، حافظ قرآن شد.

دراین بین، روزی ملای مکتب خانه شاگرد خمیرگیر خود را نزدیک خواند و گفت:

تو درخواندن و نوشتن زبان فارسی به درجه ی کمال رسیده ای و من چیزی ندارم به تو یاد بدهم. اگر می خواهی زبان عربی و به طور کلی عربیات را هم یادبگیري ،باید در مدارس علوم دینی ونزد طلاب تحصیل کنی. جوان مشغول تحصیل عربیات شد و با هوش واستعداد سرشاری که داشت در اندک زمانی زبان عربی را هم به خوبی فراگرفت.

 

اجتماع جلو دکان بزاز شاعر کماکان برقرار بود. بزاز اشعارش را برای مجتمعین می خواند و تحسین و تمجید می شنید.

نوبت به خمیرگیر که می رسید، مردم تفریح می کردند و می خندیدند. کم کم شهرت مهمل بافی جوان خمیرگیر و خنده دار بودن سرودهای بی سروته وی، به جایی رسید که مردم خوشگذران شهر اورا به زور به مجالس انس خود می بردند واز شنیدن اشعارش می خندیدند و کیف و تفریح می کردند. جوان این همه را می دید واز غم ودرد به خود می پیچید.

 

جوان خمیر گیر در عنفوان جوانی دو درد جانسوز یا آرزوی بزرگ به دل داشت، یکی که این که شعر خوب بگوید و دیگراین که به وصال یار گلعذارش شاخه نبات برسد. اوچندي در آتش غم های دردناک می سوخت تا این که روزی راز دل را با عارف صادق و پاکدلی در میان گذاشت، مخصوصآ علاقه خود را به سرودن اشعار دلچسب و مورد پسند گوشزد و چاره جویی کرد. مرد عارف، جوان افسرده را دلداری داد و امیدوارش ساخت و گفت:

ما بندگان خداییم، هرحاجتی داریم باید از خداوند رحیم و کریم بخواهیم و تو که ذوق و شوق شاعری به سرداری، باید مثل سرایندگان تخلصی برای خود برگزینی.

جوان در این قسمت هم از عارف روشندل راهنمایی خواست و وی کفت:

جوان تو در سن و سال جوانی و به یاری خداوند متعال، توفیق یافته ای کلام الله مجید را حفظ کنی و حافظ قرآن باشی، خوب است همین کلمه ی پرشگون و خوش یمن را که نشانه ی توفیق خدادادی توست، به عنوان تخلص شاعری برگزینی.

 

جوان با شور وشعف بی پایان آن نام را الهام غیبی تلقی کرده و «حافظ»را تخلص خود قرارداد. راهنمایی عارف پاکزاد و خیرخواه را به جان خریده، برآن شد که روبه درگاه الهی آورد و حاجت خود را از خداوند بخشنده و مهربان بطلبد.

 

چند روز بعد که مصادف با شب قدر بود، تصمیم و نیت پاک خود را جامه ی عمل پوشانید. اول شب بود که به مزار معروف باباکوهی یا تنگ الله اکبر رفت که چاهی هم در آن جا به نام مرتضی (علی) وجود دارد ساعت های دراز با خداي خود راز و نیاز ومناجات کرد واشک ریخت تا به خواب رفت. در خواب دید که مردي خوش قیافه ونورانی، لقمه ای به دستش داد و گفت:

"این را بگیر وبخور،درهای علوم به رویت باز می شود و به مراد خود می رسی."

 

شمس الدین لقمه را گرفت وتشکر کرد و با شور وهیجانی که از آن تصادف غیر منتطره و فرح بخش به هم رسانده بود، جویای نام ونشان آن مرد نیکوکار شد و دریافت وی مولای متقیان شاه مردان امیر مؤمنان مرتضی علی (ع) است.

شوریده وحیرت زده، از خواب بیدار شد:

"عجب خوابی بود! تعبیرش چیست؟ این خواب را به که گویم و تعبیرش را بجویم؟"

مدتی غرق در افکار واحساسات شور انگیز و مهیج بود:

"آن بزرگوار فرمود که به مرادهایم خواهم رسید. بزرگ ترین مراد وآرزوی من این است که شاعری شیرین سخن باشم و به جای خنده واستهزا، تعریف و تحسین بشنوم، چه بهتر که خودم در عمل خوابم را تعبیر کنم."

 

قلم به دست گرفت و بدون این که کم ترین فشاری به مغز خود بیاورد غزل معروفش را سرود:

 

 

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شب قدر که این تازه براتم دادند

من اگر کامروا گشتم وخوشدل، چه عجب

مستحق بودم واین ها به زکاتم دادند

این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد

اجر صبري است کز آن شاخه نباتم دادند

همت حافظ وانفاس سحر خیزان بود

که ز بند غم ایام نجاتم دادند

 

وقتی غزل را تمام کرد وخواند، غرق در حیرت و مسرت شد. از شور وشعف تبسم به لب آورد و با خود گفت:

" آری، آنچه درخواب دیدم رویاي صادقانه بود، به اولین مرادم که سرودن اشعار شیرین و نغز بود رسیدم. آیا به دومین مرادم هم که وصال یار گلعذار است، خواهم رسید؟"

 

 

 

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

از کتاب قابوسنامه تألیف عنصرالمعالی:

 

پاره ای از باب : در پیشی جستن از (به سبب) سخندانی

 

 

 

سخن که به مردم نمایی (عرضه و ارائه می کنی) بر روی نیکوترین (به نیکوترین صورت) نمای تا مقبول بُوَد و مرمان درجه ی تو بشناسند که بزرگان و خردمندان را به سخن دانند(می شناسند) نه سخن را به مردم؛ که مردم نهان است زیر سخن خویش(سخن انسان شناساننده ی شخصیت اوست)؛ و سخن بُوَد که بگویند به عبارتی که از شنیدن آن، روح تازه گردد و همان سخن به عبارتی دیگر توان گفتن که روح تیره گردد.

 

 

حکایت

 

چنان شنودم که هارون الرّشید خوابی دید، بر آن جمله (به این شرح) که پنداشتی (گفتی/قید شک) همه ی دندان های او از دهان بیرون افتادی به یکبار.

بامداد معبّری را بیاورد و پرسید که: تعبیر خواب چیست؟

معبّر گفت: زندگانی امیرالمؤمنین دراز باد! همه ی اقربای (نزدیکان و خویشان/ج قریب) تو پیش از تو بمیرند، چنانکه کس از تو بازنماند.

هارون گفت این مرد را چوب بزنید که بدین دردناکی سخنی در روی من بگفت. چون همه ی قرابات (ج قرابات به معنی خویشی/ در اینجا یعنی خویشان) من پیش از من جمله بمیرند، پس آنگه من که باشم؟

 

خوابگزاری دیگر بیاوردند و همین خواب با وی گفت.

خوابگزار گفت: بدین خواب که امیرالمؤمنین دید، دلیل کند که خداوند (پادشاه: هارون الرّشید) دراز زندگانی تر بُوَد از همه ی قرابات خویش.

هارون گفت: تعبیر از آن بیرون نشد (مفهوم هر دو تعبیر یکیست، با هم تفاوتی ندارند)، امّا از عبارت تا عبارت بسیار فرق است. این مرد را صد دینار بدهید.

 

پس پشت و روی (نهان و آشکار) سخن باید نگه داشت و هرچه گویی، بر روی نیکوتر باید گفتن تا هم سخنگوی باشی و هم سخندان. اگر گویی و ندانی، چه تو و چه آن مرغک که او را طوطک (طوطک) خوانند که وی نیز سخنگوی است امّا سخندان نیست.

 

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

از کتاب لذّت فلسفه تألیف ویل دورانت:

برگردان: عبّاس زریاب خویی

 

«اگر در میان جمعی زندگی می کنی که بزرگتر از تو کسی نیست، با نوابغ زمان های گذشته معاشرت کن. با چند ریال* می توانی نصایح آنان را بشنوی و از نصیحت آنان بهره ها بری. اگر کسی گمان برد که کتاب نفوذی در شخص ندارد اشتباه کرده است، نفوذ کتاب کند و آهسته است و مانند جریان آبی است که بر سر راه خود به تدریج درّه ای باز می کند ولی سال به سال چیزهای نوتر و تازه تری می آورد، کسی نیست که ساعتی در مصاحبت حکما و قهرمانان بگذراند و بر خود چیزی نیفزاید...»

 

* روشنه که چند ریال مطابق با واحد پول ما و به ارزش سال های مربوط به ترجمه ی کتابه. 1.gif

 

 

لینک به دیدگاه

از کتاب: مشکلات را شکلات کنید

نوشته ی: مسعود لعلی

 

 

کمانگیر پیر و عاقلی در مرغزاری در حال آموزش تیراندازی به دو جنگجوی جوان بود. در آن سوی مرغزار نشانه کوچکی که از درختی آویزان شده بود، به چشم می خورد.

جنگجوی اولی تیری از ترکش بیرون می کشد، آن را در کمانش می گذارد و نشانه می رود. کماندار پیر از او می خواهد آنچه را که می بیند شرح دهد.

جنگجو می گوید:
« آسمان را می بینم، ابرها را، درختان را، شاخه های درختان را و هدف را.»

کمانگیر پیر می گوید:
« کمانت را بگذار زمین ، تو آماده نیستی.»

 

جنگجوی دومی پا به پیش می گذارد و آماده ی تیراندازی می شود.

کمانگیر پیر می گوید
: «هرآنچه را می بینی شرح بده.»

جنگجو می گوید:
«فقط هدف را می بینم.»

پیرمرد فرمان می دهد: « پس تیرت را بینداز.» تیر صفیرکشان بر نشان می نشیند.

پیرمرد می گوید:« عالی بود. موقعی که تنها هدف را می بینید، نشانه گیریتان درست خواهد بود و تیرتان بر طبق میلتان به پرواز درخواد آمد.»

تمرکز افکار بر روی هدف به سادگی حاصل نمی شود، اما مهارتی است که کسب آن امکان پذیر است و ارزش آن همچون تیراندازی بسیار زیاد است.

 

لینک به دیدگاه
  • 11 ماه بعد...

از کتاب چهل نامه کوتاه به همسرم:

نوشته ی نادر ابراهیمی

 

 

هر کس که کاری می کند، هر قدر هم کوچک، در معرض خشم کسانیست که کاری نمی کنند.

هر کس که چیزی را می سازد، حتی لانه ی فرو ریخته ی یک جفت قمری را، منفور همه ی کسانیست که اهل ساختن نیستند.

و هر کس که چیزی را تغییر می دهد، فقط به قدر جابه جا کردن یک گلدان، که گیاه درون آن ممکن است در سایه بپوسد و بمیرد، باید در انتظار سنگباران همه ی کسانی باشد که عاشق توقفند و ایستایی و سکون.

و بیش از اینها، انسان حتی اگر حضور داشته باشد، و بر این حضور، مصرّ باشد، ناگزیر، تیر تنگ نظری های کسانی که عدم حضور خود را احساس می کنند، و تربیت، ایشان را اسیر رذالت ساخته، به او می خورد...

 

 

 

 

 

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...