رفتن به مطلب

بـچـه که بـودیـم …


Hanaaneh

ارسال های توصیه شده

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

شاید ما به سرعت از بچگیمون دور شدیم

کوچیک که بودیم چه دلهای بزرگی داشتیم؛

حالا که بزرگیم با چه دلهای کوچیکی

کاش دلامون به بزرگی بچگی بود

کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم

کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود

کاش قلب ها در چهره بود

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

حالا اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمه و ما به همین سکوت دل خوش کرده ایم

اما یک سکوت پر بهتر از فریاد تو خالیست

سکوتی رو که یک نفر بفهمه بهتر از هزار فریادیست که هیچ کس نفهمه

سکوتی که سرشار از ناگفته هاست

ناگفته هایی که گفتنش یک درد و نگفتنش هزاران درد داره

 

دنیا رو ببین !

بچه بودیم بارون همیشه از آسمون می اومد؛

حالا بارون از چشمامون میاد!

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

بچه بودیم همه چشم های خیسمون رو می دیدند؛

بزرگ شدیم هیچ کس نمی بینه

بچه بودیم توی جمع گریه می کردیم؛

بزرگ شدیم توی خلوت

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست؛

بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه

بچه بودیم آرزومون بزرگ شدن بود؛

بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

بچه بودیم همه رو به اندازه ۱۰ تا دوست داشتیم؛

بزرگ که شدیم بعضی ها رو اصلا دوست نداریم، بعضی ها رو کم و بعضی ها رو بی نهایت.

بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم، همه یکسان بودند؛

بزرگ که شدیم قضاوت های درست و غلط باعث شد که اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

کاش هنوزم همه رو به اندازه همون بچگی ۱۰ تا دوست داشتیم.

بچه که بودیم اگه با کسی دعوا می کردیم یک ساعت بعد یادمون می رفت؛

بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سال ها یادمون میمونه و آشتی نمی کنیم

بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم؛

بزرگ که شدیم حتی ۱۰۰ تا کلاف نخ هم سرگرممون نمی کنه

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن یک چیز کوچیک بود؛

بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزهاست

بچه بودیم درد دلها رو به ناله ای می گفتیم همه می فهمیدند؛

بزرگ شدیم درد دل رو به صد زبان می گیم… هیچ کس نمی فهمه

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

بچه که بودیم تو بازی هامون همه اش ادای بزرگترها رو در می آوردیم؛

بزرگ که شدیم همه اش تو خیالمون بر می گردیم به بچگی

بچه که بودیم بچه بودیم؛

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ، دیگه همون بچهه هم نیستیم !

ای کاش بزرگیمون هم با همون صفت های خوب و پاک بچگی ادامه می یافت …

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

 

پ.ن:امشب تا اشکتون رو در نیارم ول کن نیستم:ws3:

لینک به دیدگاه

من که همین الان اشکم در اومد.....واقعا حقیقته...بچه که بودیم از پنجره کلاسمون بیرونو نگاه میکردیم میگفتیم خوشبحال بزرگترای اون بیرون...بزرگتر شدیم و اومدیم بیرون از اون کلاسا حالا نگاه به اون پنجره ها میکنیم میگیم خوشبحال اون توییا...:sigh:

لینک به دیدگاه
  • 3 ماه بعد...

بچه كه بوديم بستنيهايمان را گاز ميزدنند جيغ وداد راه مي انداختيم اما امروز روحمان را گاز ميگيرند آرام وبي صدا ميخنديم!

اين است سرنوشت بزرگ شدنمان!!!!!!!!!!!!!!!!

لینک به دیدگاه

این تاپیک منو یاد آهنگ بادبادک های رنگی محسن چاوشی انداخت :hanghead:

 

%D9%85%D8%AD%D8%B3%D9%86%20%DA%86%D8%A7%D9%88%D8%B4%DB%8C.jpg

 

بچه بودم بادبادک های رنگی،

دلخوشی هر روز و هر شبم بود،

خبر نداشتم از دل ادما..

چه بی بهونه خنده رو لبم بود

کاری به جز الک دولک نداشتم

بچه بودم به هیچی شک نداشتم!

 

بچه بودم غصه وبال حالم نبود

هیشکی حریف شور و حالم نبود

بچه که بودم اسمون ابی بود

حتی شبای ابری مهتابی بود

حتی شبای ابری مهتابی بود

 

بچگیام بچگیام تموم شد

خاطره های خوش رو دست من موند

تا اومدم چیزی ازش بفهمم

جوانی اومد اونو با خودش برد

 

برد... برد... برد... برد...

 

 

بچه بودم غصه وبال حالم نبود

هیشکی حریف شور و حالم نبود

بچه که بودم اسمون ابی بود

حتی شبای ابری مهتابی بود

حتی شبای ابری مهتابی بود

 

لینک به دیدگاه
  • 5 سال بعد...
  • 2 ماه بعد...

ماهواره نبود . فیلم سینمایی ها موقع مشخصی داشت .

جمعه ها صبح سفرهای میتی کمن و لوک خوش شانس شبکه ی دو ، عصرش شبکه ی یک فوتبالیستا و دوقلوهای افسانه ای 

ساعت ۴ یا ۵ هم فیلم سینماییِ بزرگترا : }

لینک به دیدگاه

پوست نارنگی رو فشار میدادیم . آب توی پوستش رو میپاشیدیم کنار تراش . بعد با انگشتمون میزدیم به تراش جدا میکردیم بینشون تار ایجاد میشد . اون تار رو کش میدادیم روی دهنه ی لیوان یا استکان میچسبوندیم.

کار ظریفی بود . انقدر تکرار میکردیم تا دهنه ی استکان کامل با یه لایه ضخیم تار بسته میشد . درست مثل تار تنیدن کرم ابریشم . البته لایه ی تار ما خیلی سست بود و با یه اشاره خراب میشد : )

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...