alireza&sepide 5,478 این ارسال پرطرفدار است. اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اردیبهشت، ۱۳۸۹ میخوام اینجا حرف های دلم رو بنویسم یه رازها یه حرفها ............................................... ساعت 7:25 عصره دلم خیلی گرفته از صبح تنهام خبر خیلی بدی شنیدم کاش یه نفر الان پیشم بود کاش علیرضا بود باز بغلم میکرد تا تو آغوشش بغضم بشکنه و هق هق گریهام تو بغلش گم بشه باز با تمام وجودش با حرفاش آرومم میکرد دلم خیلی گرفته داره بارون میاد کاش پیش نیوشا بودم تا اشک های من اشک هاشو کم کنه از صبح که گیلاس بهم گفت دارم گریه میکنم طفلی نیوشا باید بد از مدت ها برم پیش دوستام کاش با شادی میرفتم نه غم دارم میسوزم دلم خیلی پره از همه از همه چیز دلم میخواست میرفتم گرند و الیا رو سر اسپمم اذیت میکردم اما حتی نای شوخی هم ندارم دلم میخواست هیچی خدایا فقط به نیوشا صبر بده 52 نقل قول لینک به دیدگاه
Mohammad Aref 120,438 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۸۹ امشب خیلی دلم گرفته. ولی انقدر بغض تو گلوم گیر کرده که نمیدونم چی بگم. خیلی باورش برام سخته. کامیار دیگه پیشمون نیست. ولی یادش همیشه باهامون میمونه. خیلی احساس سنگینی دارم. با اینکه نتونستم از نزدیک ببینمش و مدت آشناییمون هم چند ماه بود ولی احساس میکنم سالها میشناختمش. ای خدا من منتظر تاپیک جشن برگشتن کامیار بودم چرا اینطوری شد؟ 19 نقل قول لینک به دیدگاه
Anooshe 11,040 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۸۹ سپیده جونی ببخشید اینجا تاپیک حرف دل تو اما منم اومدم اینجا یکم گریه کنم از دیروز چون مهمون دارم کلی خودمو نگهداشتم که گریه نکنم حالام خبر کامیار خیلی بهم ریختم خیلی... صفحه انجمن و باز کردم سرم گیج رفت الآنم ترجیح میدم برم و تو انجمن نباشم 17 نقل قول لینک به دیدگاه
alireza&sepide 5,478 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۸۹ نه اینجا همه میتونن حرف دلشون رو بزنن همه انوشه جونم ............................................................................................................... هفته پیش بود که صدای گریه مامان رو شنیدم.... تازه داشتم میرفتم تو حمام دمه در حموم بودم با علیرضا تلفن حرف میزدم در حموم باز بود و با لباس دمه حموم ایستاده بودم و به علیرضا میگفتم کشتی منو چرک خانومتو خوردا زنت تموم شدآ اونم اذیت میکرد و قطع نمیکرد تا اینکه صدای مامان منو به خودش آورد هق میزد فقز تنها جمله که به دهنم اومد اینکه علی مامان گریه میکنه و گوشی بستمو دوییدم طرف مامان دیدم تلفن حرف میزنه حالا هی میگم چی شده اونم گریه میکنه وسط گریه هاش و هق هاش حالیم کرد که همکارش فوت کرده رفتم واسه مامان دستما و آب بیارم که علیرضا هی میزنگید و اس ام اس میداد چی شده تلفن خونه چرا همش اشغاله سکتم دادی بردار گوشی و که اومدم بزنگم زنگ زد و کوتاه بهش گفتم و خیالش راحت شد که ما همه سالمیم و قطع کرد آب و دستما دادم به مامان و بیخیال حموم شدم 5 شنبه داشتم تو نت دنبال برنامه مبایل میگشتم که اس ام اس اومد برداشتم تعجب کردم این موقع ظهر حتما جوکه اما نوشته بود مادر پدر نیوشا خبر بد و فوری زنگ زدم بهش واسم همه چیو تعریف کرد و باز یه غم دیگه کلی گریه کردم تنها بودم خونه مامان اینا نبودن خونهنگران مامان اینا شده بودم تا شب بیان خونه 120 بار زنگیده بودم و مامان و بابا هم نگران من شده بود .... حالا هم دیشب مامان بابای علیرضا تازه از خونمون رفته بودن یه کم انرژی گرفته بودم آن شدم مهسا هی غم حرف میزد نمیگفت چی شده هی میگفت کدوم سایتی و میگفتم اصلا هنوز هیچجا آن نیستم و گفت بیا نواندیشان تا آن شدم دیدم اولین پستم کامیار نه خدا یکی دیگه نهههههههههه تمام انرژیم باز ازبین رفت و بدتر شدم کلی گریه کردم دستام میلرزید یه کم خالی شدم و بهت شدم و محمد یه سری حرفها رو بهم زد تونستم به خودم بیام ....... حالا امروز صبح افشین تو کماست فرنوش میخواد آنژیو کنه و نگرانه برای چیزی که ترس نداره و نمیدونم چطوری آرومش کنم میدونم حرفام طولانی شد خوبیش اینه که کسی حوصله خوندنش رو پیدا نمیکنه خدایا خودت کمکمون کنکمکمون باز بخندیم نه الکی واقعیی که بعدش لبامون درد بگیره از خنده 15 نقل قول لینک به دیدگاه
alireza&sepide 5,478 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 خرداد، ۱۳۸۹ چه روز مسخره ایی بود 3 بار دلم شکست آخریش همین الان بود خسته شدم خیلی زندگی مسخره شده یه هفتست شبا ساعت 3 خواب میرم تازه 12 میرم تو رخت خوابا کلی فکر میکنم و گریه تا شاید خواب رفتم دیروز یه روزنه دیدم دارم میدووم طرف روزنه خدا کنه بهش برسم و برم توش و همه جا رو روشن ببینم دیشب پشت تل باز خواب رفت تو خواب ناله میکرد کلی اروم گیه کردم و قطع کردم خدایا تنها روزنه امیدم رو کور نکن و کمکمون کن 12 نقل قول لینک به دیدگاه
alireza&sepide 5,478 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 خرداد، ۱۳۸۹ تو هستی تو قلب منم هستی............. 9 نقل قول لینک به دیدگاه
گیلاس 367 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 خرداد، ۱۳۸۹ تو هستی تو قلب منم هستی............. ماها فقط هستیم تو قلبه هم نه برای هم... 7 نقل قول لینک به دیدگاه
alireza&sepide 5,478 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 خرداد، ۱۳۸۹ هفته خوبی بود خدای تا آخرش باهام باش خدایا از هر آنچه ترسانم بر سرم نیار:ws21: 6 نقل قول لینک به دیدگاه
alireza&sepide 5,478 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 تیر، ۱۳۸۹ فردا روز پدره و علیرضا 3 روزه مریض شده پیشمم نیست و دارم دق میکنم ای خدای من چقدر سخته چند مین پیش بهش زنگ زدم برداشت فقز ناله میکردی نا خود آگاه زدن زیر گریه و خودش گفت میلاد داره گردنم رو پماد میزنه خودم میزنگم و قطع کرد... الان زنگ زد سعی میکرد خودش رو خوب نشون بده اما از معلوم بود تلفن رو به زور نگه داشته و زود از خسته میشه و دردش بیشتر میشه دیشب رفت دکتر یه عالمه آمپول زد و امشبم همین زور اما انگار نه انگار هنوز هم درد داره نمیدونم چی کار کنم و چی یگم خدایا من نمیتونم حتی یه خم رو ابروش ببینم چه برسه به مریضی خوایا تمامه بدنم رو مریض کن اما علیرضامو خوبخ خوب کن خواهش میکنم.... 9 نقل قول لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19,946 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 تیر، ۱۳۸۹ فردا روز پدره و علیرضا 3 روزه مریض شده پیشمم نیست و دارم دق میکنم ای خدای من چقدر سخته چند مین پیش بهش زنگ زدم برداشت فقز ناله میکردی نا خود آگاه زدن زیر گریه و خودش گفت میلاد داره گردنم رو پماد میزنه خودم میزنگم و قطع کرد... الان زنگ زد سعی میکرد خودش رو خوب نشون بده اما از معلوم بود تلفن رو به زور نگه داشته و زود از خسته میشه و دردش بیشتر میشه دیشب رفت دکتر یه عالمه آمپول زد و امشبم همین زور اما انگار نه انگار هنوز هم درد داره نمیدونم چی کار کنم و چی یگم خدایا من نمیتونم حتی یه خم رو ابروش ببینم چه برسه به مریضی خوایا تمامه بدنم رو مریض کن اما علیرضامو خوبخ خوب کن خواهش میکنم.... ایشالله که هر دوتون سالمو سلامت باشید ..این جرفا چیه از تو بعیده .. علیرضا استراحت کنه دارو هاشم درست مطرف کنه خوب میشه .. من خودم سالی 14 ماه مریضم یعنی دو ماه بعد از فروردین هم مریضم .. تو هم ناراحت نباش امیدوار باش ... روز مردم این موجود دوست داشتنی رو هم بهش تبریک بگو . 9 نقل قول لینک به دیدگاه
ghazal-1 62 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 تیر، ۱۳۸۹ میخوام اینجا حرف های دلم رو بنویسمیه رازها یه حرفها ............................................... ساعت 7:25 عصره دلم خیلی گرفته از صبح تنهام خبر خیلی بدی شنیدم کاش یه نفر الان پیشم بود کاش علیرضا بود باز بغلم میکرد تا تو آغوشش بغضم بشکنه و هق هق گریهام تو بغلش گم بشه باز با تمام وجودش با حرفاش آرومم میکرد دلم خیلی گرفته داره بارون میاد کاش پیش نیوشا بودم تا اشک های من اشک هاشو کم کنه از صبح که گیلاس بهم گفت دارم گریه میکنم طفلی نیوشا باید بد از مدت ها برم پیش دوستام کاش با شادی میرفتم نه غم دارم میسوزم دلم خیلی پره از همه از همه چیز دلم میخواست میرفتم گرند و الیا رو سر اسپمم اذیت میکردم اما حتی نای شوخی هم ندارم دلم میخواست هیچی خدایا فقط به نیوشا صبر بده اگه حرف دلمو بزنم این تاپیکم قفل میشه 9 نقل قول لینک به دیدگاه
alireza&sepide 5,478 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 تیر، ۱۳۸۹ اگه حرف دلمو بزنم این تاپیکم قفل میشه بیا و هرچه دل تنگت بگو:flowerysmile: ایشالله که هر دوتون سالمو سلامت باشید ..این جرفا چیه از تو بعیده ..علیرضا استراحت کنه دارو هاشم درست مطرف کنه خوب میشه .. من خودم سالی 14 ماه مریضم یعنی دو ماه بعد از فروردین هم مریضم .. تو هم ناراحت نباش امیدوار باش ... روز مردم این موجود دوست داشتنی رو هم بهش تبریک بگو . ممنونم آرش جان مرسی برای دل داریت:flowerysmile: 9 نقل قول لینک به دیدگاه
alireza&sepide 5,478 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۸۹ اما امروز صبح..... کله سحر بلند شدم و از خونه واسه کارم زدم بیرون ساعتای 9 :30 بود که از دیشب نگرانه مهسا بودم گفتم بهش زنگ بزنم وقتی برداشت دلم هوری ریخت هنوز غم تو صداش بود داشت گریه میکرد دلم میخواست اون موقع پیشش بودم کلی تو بغلم گریه میکرد تا آروم شه هی هق میزد و میگفت سپیده دعا من فقط از خدا اون لحظه یه نیرو میخواستم که مهسا آروم شه میگفت ایمان آرزو رو خیلی دوست داره اگه چیزیش بشه ایمان رو چیکار کنم و باز هق هق گیه میکرد راست میگفت یادمه روزی که با مهسا رفته بودم بیرون از آرزو بهم میگفت از اینکه ایمان خیلی این خواهرش رو دوست داره آرزو دختری بودش مهربون که تا جایی که متوجه شده بودم دختر با نشاطی بودش سعی میکردم بیشتر سکوت کنم تا مهسا از گریه سیر شه اما انگار که دریا تو چشماش بود و حالا حالا ها نمیخواست خالی شه منم تو فکر حرفای مهسا رفتم که اون روز با چه هیجانی از آرزو واسم میگفت انقدر ازش خوبی میگفت که هر کسی فکر میکرد از خواهرش داره میگه تا خواهر شوهرش که به خودم اومدم دیدم هنوز داره گریه میکنه گفتم مهسا زنگ زدی ایمان گفت نه گوشیش دسترس نیست گفتم خوب زنگ بزن باباش گفت صبح زدم گفته خبر بهم میده و منتظر زنگشم گفتم خوب هودت رو داری آزار میدی یه زنگ بزن گناه که نمیکنی قبول کرد و گوشی رو قطع کردیم و سفارش کردم بی خبرم نزاره تو دلم همش خدا خدا میکردم خبر بد نیاد خدایا نه مهسا نه مهسا ایمان نه خدایا نه.. تلفن که زنگ زد بند دلم پاره شد و فقز شنیدم سپیده ارزو رفت و دیگه صدای هقاش بد تر شد فقط گریه میکرد نمیدونستم چی بگم ای خدا تمام نیروم رو انگار گرفتی همیشه میتونستم با حرف طرف مقابلم رو اروم کنم چرا اینبار کلمه ها تو دهنم گم شدش نمیدونستم چی بگم و بازم سکوت کردم تا اروم شه ..... مهسا منو ببخش که اون جور که باید نتونستم آرومت کنم اما بدون با تمام وجودم برات دعا میکنم مهسا این نیز بگذرد آروم باش فقط .................... خدایا دیگه منو تو این حالت ها قرار نده و کمکشون کن خدایا از هز آنچه ترسانم بر سرم نیار آمین 14 نقل قول لینک به دیدگاه
alireza&sepide 5,478 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 دی، ۱۳۸۹ باز هم مثل همیشه باز هم تنهام خیلی تنهام بارها نوشتم پاره کردم نوشتم پاک کردم اما نشنیدی خدا خستم خدا دستای خالیم رو نشون دادم اما پر نکردی گفتم کمک اما.... چرا مثه بقیه فکر میکنی من محکمم نه نیستم خدایا من زود میشکنم همه ازم توقع دارن همه میخوان وایستم کاش کسی بود الان پیشم بقلش میکردمو فقط گریه میکردم اونم هیچی نمیگفت دلیل نمیخواست نمیخوام اندفعه پاک کنم میخوام باشه بخونی ببینی خستم شاید دستامو ببینی ببینی خالیه و بگیریشون خدا تنهام خیلی تنها 12 نقل قول لینک به دیدگاه
اتیکا 246 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 فروردین، ۱۳۹۱ همیشه ادما تودوراهی قرار میگرن که به حرف دلشون گوش بدن یا ببینند که عقلشون چی میگه اون لحظه بدترین لحظه ی تصمیم گیریه فقط واسه اونایی که فقط با دیدن یه چهره عاشق میشن میتونم بنویسم که خوبرویان را که دیدی عاشق رویش مشو نقش او بر دل نگهدار عاشق نقاش باش 7 نقل قول لینک به دیدگاه
اتیکا 246 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 فروردین، ۱۳۹۱ یه وقتايي خودمو بغل مي كنم ؛ و مي گم : غصه نخور ديوونه !!! من كه باهاتــــــــــم .. 5 نقل قول لینک به دیدگاه
setare.blue 23,086 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 شهریور، ۱۳۹۲ به یاد سپیده عزیزم...... جاش اینجا خیلی خالیه،میخواستم نوشته ای در تاپیک دل نوشته ها بذارم که به این تاپیک رسیدم... ............................. بالاخره این غم هامون تموم میشه،دیر یازود، تحمل سخته خداجون ،نذار کم بیارم،تحملم کم شده ،حساس شدم ...خیلی حساس .... وقتی میگم این حقم نیست ،بازهم سرمو میارم پائین به خودم میگم ،تو بنده ای نه خدا،اون بهترین هارو برات میخواد ....باورت دارم ،اما ..... بازهم خودت کمکم کن. دوباره میخوام از نوع شروع کنم ،شاید اشتباه رفتم ،شاید تلاشم کم بوده شاید ...... شاید کمکم کن ،به همه دوستام کمک کن:icon_gol: 18 نقل قول لینک به دیدگاه
setare.blue 23,086 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مهر، ۱۳۹۲ این روزها حالم خیلی خوبه ، دوست دارم این شادی رو به بقیه دوستام هم انتقال بدم واون هارو هم شاد کنـــــم از اینکه هستین ممنونم ،از تک تکتون 17 نقل قول لینک به دیدگاه
Farnoosh Khademi 20,019 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۳۹۲ رفتن کامیار و پدر مادر نیوشاااااا. تازه اینجا عضو شده بودم که تالار سیاه پوش شد.این بدترین خاطره ای بود که از این انجمن دارم. 11 نقل قول لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .