رفتن به مطلب

ریموند کتل؛ زندگینامه و نظریات


ارسال های توصیه شده

ریموند کتل؛ زندگینامه و نظریات

 

 

زندگینامه ريموند کتل (تولد: 1905 ، درگذشت: 1998)

روانشناس بسيار مشهوري است که زمينه هاي ابعاد شخصيت و مزاج، دامنه توانايي هاي شناختي، ابعاد پوياي انگيزش و هيجان، الگوهاي گروه و رفتار اجتماعي، پيش بيني کننده هاي خلاقيت و موفقيت را بررسي و اندازه گيري کرده است. و بيش از 50 کتاب و 500 مقاله نوشته و بيش از 30 تست طراحي کرده است. او شانزدهمين روانشناس تأثيرگذار در قرن بيستم بوده است.

 

شهرت او بيشتر به موارد زير مربوط است:

1- استفاده از روش هاي تحليل عاملي

2- پرسشنامه مشهور 16 عامل شخصيت

3- تقسيم بندي هوش به سيال و متبلور: هوش سيال هوش و قريحه ذاتي است که از بدو تولد به صورت ثابت وجود دارد و از طريق ژن ها منتقل مي شود. هوش متبلور هوشي است که در طول زندگي با يادگيري افزايش

کتل در استنفورد شایر انگلستان،جایی که کودکی شادی داشت به دنیاآمد.والدین اودر مورد معیارهای عملکردی که از فرزندان خود انتظار داشتند سختگیر بودند،اما درباره اینکه فرزندان آنها چگونه اوقات خود را سپری کنند آسان گیر بودند.کتل به همراه برادران ودوستانش،زمان زیادی را خارج از منزل به قایق رانی،شنا،کاوش غارها وجنگ های ساختگی می گذراندند.هنگامی که کتل 9 سال داشت،انگلستان وارد جنگ جهانی اول شد واین واقعه تاثیر عمیقی بر او گذاشت.او نوشت که این تجربه او را به طوری که برای یک پسر بچه غیر عادی است جدی کردواز"کوتاه بودن زندگی ونیاز تحقق بخشیدن آرزوها تا جایی که امکان آن هست" آگاه ساخت.احساس تعهد شدید او به کارش ممکن است از این زمان ها سرچشمه گرفته باشد.(شولتز وشولتز،1998.سیدمحمدی،1385)

کتل نسبت به برادری که سه سال بزرگتر از او بود نیز احساس رقابت می کرد.او درباره مشکلات تلاش برای حفظ آزادی رشد خودش در حالی که با برادری مواجه بود که نمی توانست بر او غلبه کند نوشت.(کتل1974)

کتل در 16 سالگی برای تحصیل در فیزیک وشیمی وارد دانشگاه لندن شد وسه سال بعد با درجه ممتاز فارغ التحصیل شد،چند سالی که در لندن بودعلاقه او را به مسائل اجتماعی تشدید کرد،اما پی برد که تحصیل وی در علوم طبیعی او را برای پرداختن به گرفتاری های اجتماعی مجهز نکرده است.او به نتیجه رسید که تنها چاره او بررسی ذهن انسان است.این تصمیمی شجاعانه در سال 1924 بود زیرا روانشناسیدر انگلستان فرصت های شغلی معدودی را عرضه می کرد،تصور می شد که این رشته برای آدم های غیر عادی است.آن زمان در تمام انگلستان تنها شش کرسی استادی روانشناسی وجود داشت.کتل برخلاف توصیه دوستانش تحصیلات فوق لیسانسش را در دانشگاه لندن آغاز کرد وبا روانشناس-آمار شناس سرشناس،چارلز اسپیرمن که شیوه تحلیل عاملی را بوجود آوردکارکرد.

کتل که در سال 1929 دکترای خود را دریافت کرد متوجه شد که [hide] دوستانش درست می گفتند :مشاغل معدودی برای روانشناسی وجود داشت.او در دانشگاه اکستر به تدریس پرداخت،کتابی درباره نواحی روستایی انگلستان نوشت وبرای نظام مدرسه لیسستر یک کلینیک روانشناسی دایر کردودر عین حال به انجام پژوهش ونگارش مشغول بود.او تصمیم گرفت برای ساختار شخصیت تحلیل عاملی را بکار ببردکه اسپیرمن از آن برای اندازه گیری برخی از توانایی های ذهنی استفاده کرده بود.(شولتزوشولتز،1998.سیدمحم� �ی،1385)[/hide]

در طول این مدت کتل به دلیل کار زیاد،غذای بد وزندگی در یک آپارتمان زیر شیروانی سرد دچار اختلالات گوارشی مزمن بود،به خاطر دورنمای اقتصادی تیره ودلبستگی کامل او به کارش همسرش وی را ترک کرد.با وجود این از این دوران مشقت منافع مثبتی عاید کتل شد.تجربه او را وادار ساخت تا به جای موضوعات نظری یا آزمایشی که می توانست آنها را در شرایط راحت تر وامن تری دنبال کند،بر مسایل عملی تمرکز کند.(همان منبع)

هشت سال پس از اینکه کتل مدرک دکترای خود را دریافت کرد سرانجام فرصت پذیرفتن کار تمام وقت در روانشناسی به دست آورد.روانشناس سرشناس آمریکایی ،ادواردلی ثرندایک از کتل دعوت کرد تا یک سال را در آزمایشگاه او واقع در دانشگاه کلمبیای نیویورک بگذراند.سال بعد کتل استاد روانشناسی دانشگاه کلارک در ورسستر ماساچوست شدودر سال 1941 به دانشگاه هاروارد رفت،جایی که به اظهار وی "نیروی خلاقیت"پدیدار شد.

(کتل،1974)

او با یک ریاضیدان که در علایق پژوهشی او سهیم بود ازدواج کرد ودر 40 سالگی با عنوان استاد پژوهش به دانشگاه ایلی نویز رفت.کتل که از تدریس یا وظایف دانشگاهی راحت شده بود وقت خود را به طور کامل صرف پژوهش کرد.او بیش از 400 مقاله و35 کتاب منتشر کرد،

کتل در هفتاد سالگی به دانشکده فوق لیسانس دانشگاه هاوایی پیوست وهم اکنون با موسسه روانشناسی حرفه ای فارست در هونولولوی هاوایی همکاری می کند.(شولتز وشولتز،1998.سیدمحمدی،1385)

 

1361915269.jpg

 

برداشت کتل از ماهیت انسان

کتل دیدگاه های واضحی را در مورد سوالات مربوط به ماهیت انسان ارائه نمی کند. اما ما می توانیم با بررسی تعریف او از شخصیت برداشتهای او را استنباط کنیم.

تعریف شخصیت از دیدگاه کتل: " شخصیت چیزی است که امکان پیش بینی آنچه یک شخص در یک موقعیت معین انجام خواهد داد را فراهم می کند" (cattell.1950 p2)

ازاین جمله می توان اینگونه استنباط کرد که کتل رفتار انسان را قابل پیش بینی می داند، به اعتقاد کتل هنگامی که ما صفتهایی را که شخصیت از آنها ترکیب می شود را بشناسیم می توانیم پیش بینی کنیم یک فرد در یک موقعیت معین چگونه رفتار خواهد کرد و وقتی بتوانیم رفتار را پیش بینی کنیم می توانیم آنرا کنترل کنیم.(Schultz&Schultz.1998)

برای اینکه رفتار قابل پیش بینی باشد باید فرض شود که قانونمند و دارای نظم است زیرا پیش بینی بدون نظم و ثبات امکان پذیر نیست بنابراین به نظر می رسد دردیدگاه کتل جایی برای بی قاعدگی و خودبخودی بودن وجود ندارد زیرا چنین ویژگی هایی فرآیند پیش بینی را نفی می کند.

بدین ترتیب به نظر می رسد دیدگاه کتل در مورد اراده در مقابل جبر همسو با جبرگرایی قرار می گیرد البته به این نکته باید توجه کرد که کتل بطور کامل اراده و اختیار را رد نمی کند زیرا او اعتقاد دارد که " ممکن است روانشناسی روزی دریابد که قوانین رفتار آن روشن نشده است ولی تا این شناخت حاصل نشود روانشناسان همچنان به نظم علت و معلولی اعتقاد خواهند داشت"(شولتز،1995.کریمی وهمکاران،1377)

نظام کتل هیچ هدف غایی و ضروری را که بر رفتار فرد تسلط داشته باشد مطرح نمی کند نه خودشکوفایی و نه تعارض های روانی_جنسی اما او به تأثیر تعیین کننده دوران نوزادی اعتراف می کند.

به اعتقاد او نگرشهای اجتماعی سالم، فراخود، احساس امنیت و تمایل به روان رنجور خویی تا زمانی که ما به سن 6 سالگی برسیم شکل می گیرند.(همان منبع)

ولی از نوشته های کتل به این برداشت نمی رسیم که او ما را برای ابد زندانی و اسیر این عوامل دوران کودکی می داند. بطوری که قادر به اصلاح یا تغییر آنها در مراحل بالاتر رشد نباشیم( شولتز و شولتز1998. سید محمدی، 1379).

در زمینه موضوع طبیعت وپرورش (وراثت در مقابل محیط)به اعتقاد کتل ما تحت نفوذ هر دو عامل هستیم ومعتقد به تاثیر نسبی وراثت ومحیط در شکل دهی شخصیت است.(شولتز،1995.کریمی وهمکاران،1377)

کتل مانند اکثر روانشناسان شخصیت دو عامل وراثت و یادگیری یا طبیعت و تربیت را در رشد شخصیت مورد تأکید قرار داده است با این وصف تفاوت او با سایر روانشناسان سرشناس این رشته در این است که تلاش کرده است تا سهم عوامل محیطی یا ارثی تأثیر گذار در هر صفت رامشخص کند.

به این منظور آزمونهای شخصیتی را در مورد تعداد زیادی از خانواده ها به اجرا درآورد و الگوهای نمرات درون هر خانواده و بین خانواده ها را تحلیل کرد. کتل از تحلیل این اطلاعات به این نتیجه رسید که اهمیت تاثیر عوامل محیطی وارثی از صفتی به صفت دیگر متفاوت است برای مثال 80 تا 90 درصد از تغییرات مربوط به نمرات حاصل از توانایی‌های هوشی نتیجه وراثت است حال آنکه تأثیر عوامل ارثی در روان آزردگی شاید از نصف این ارقام نیز کمتر باشد. در مجموع می توان حدس زد که دوسوم از ویژگی های شخصیتی را محیط و یک سوم را وراثت تعیین می کند.( هاندل بای، پاولیک و کتل 1965)

درزمینه موضوع بی همتایی یا جهانشمولی کتل موضعی میانه را اتخاذ و اشاره می کند که هم صفتهای مشترک قابل اطلاق به همه کس در یک فرهنگ و هم صفتهای یگانه ای که مشخصه هر فرداند وجود دارند.(همان منبع)

در مورد خوش بینی یا بدبینی نسبت به ماهیت انسان، کتل در سالهای جوانی درباره ماهیت انسان و توانایی ما به حل نارسایی های اجتماعی خوش بین بود. او نوشت که مردم دانش و کنترل بیشتری را درباره محیط خود حاصل خواهند کرد، او براین باور بود که هوش انسان افزایش خواهد یافت و انتظار داشت که در زمان حیات خود " زندگی اجتماعی خیرخواهانه تری" از شهروندان شاغل خلاق نظاره کند ولی واقعیت با انتظارات او منطبق نشد و در سال 1974 کتل نوشت که مقداری از خوش بینی خود را در مورد بشریت از دست داده است و نه فقط آدمها و جوامع آنها در مسیر امیدهای کتل پیشرفت نکردند بلکه به نظر کتل حتی پسرفت هم کرده اند (Cattell.1974)

 

 

نتیجه گیری کلی از نظریه کتل

مردی که حجم عظیمی از پژوهش ها را عرضه کرده ومقادیر به یاد ماندنی از داده ها را در زمینه ای گردآورده که معمولا با تاریخچه های موردی وهمین طور حدس ها وگمان های ذهنی همراه بوده است وخلاصه کسی که راه های تازه ای را برای ارزیابی شخصیت ابداع کرده است،به سادگی نمی توان فراموش کرد.اگر هیچ دلیلی غیر ازحجم صرف پژوهش های وی وجود نداشته باشد با این حال نیز نظام کتل شایسته توجه است.(شولتز،1995.کریمی وهمکاران،13779)

اما حجم پژوهش ها وروش پیچیده تحلیل عاملی وی از جمله دلایل عدم پذیرش دیدگاه او بوده است.کتل نوشت که "او دچار یک احساس شکست فاحش"در متقاعدسازی دیگران در مورد خردمندانه بودن غایی رویکرد خود که او با حرارت از آن به عنوان تنها روش باارزش در مطالعه شخصیت دفاع می کند،شده است.(کتل،1974.شولتز،1995)

کارهای او بسیار مورد احترام وتحسین بوده اما به ندرت مورد مطالعه قرار گرفته اند.متاسفانه این موضوع بویژه در ایالات متحده صحت دارد.نظریه اواز محبوبیت چندانی در میان روانشناسان آمریکایی به اندازه نظریه های دیگر شخصیت برخوردار نیست و در بین مردمان عادی به هیچ وجه شناخته شده نیست.بخشی از دلایل چنین برخوردی ماهیت دشوار وفنی بودن آن است،ولی با این حال،انتقادهای خاص و ویژه ای بر جوهره روش او متوجه بوده است.(شولتز،1995.کریمی وهمکاران،1377)

علی رغم این ادعای موجه که تحلیل عاملی یک فن بسیار عینی ودقیق است هنوز هم امکان نفوذ عوامل ذهنی در کل روش پژوهش کتل وجود دارد،در چندین مرحله از فرآیند پژوهش تصمیم هایی باید گرفته شود که به عقیده منتقدان ممکن است تحت تاثیر عقاید وعلایق شخصی قرار گرفته باشد.به عنوان مثال در گام مقدماتی جمع آوری داده ها روانشناس باید تصمیم بگیرد که کدام آزمون خاص را به کار برد وچه جنبه هایی از رفتار را اندازه بگیرد.سپس محقق باید تصمیم بگیرد کدام فن خاص تحلیل عاملی را بکار گیرد واتفاق نظر همگانی درباره این پرسش وجود ندارد.

این ها به این معنی نیست که نظریه کتل از نقطه نظر این گونه تصمیم ها ضعف دارد بلکه صرفا امکان نفوذ خطاهای ذهنی در یک روش تحلیل عاملی وجود دارد این نکته ای از آسیب پذیری است که نه فقط در رویکرد کتل بلکه در سایر روش ها ی پژوهشی نیز ممکن است وجود داشته باشد.(شولتز،1995.کریمی وهمکاران،1377)

جامعیت نظریه کتل:تردید کمی در مورد اینکه کتل نظریه شخصیت جامعی را ارائه کرده است وجود دارد،نظریه او به گستره وسیعی از پدیده های مختلف هم بهنجار وهم نابهنجار می پردازد،علاوه برآن نظریه او هم به عوامل زیستی وهم به عوامل اجتماعی وفرهنگی که در رفتار تاثیر دارندتوجه می کند.(Reckman,1989)

علی رغم فقدان شناخت کامل ودرخور دیدگاه کتل،وی همچنان معتقد است که رویکرد او روزی ما را قادر به شناخت رفتار انسان با همان دقتی خواهد کرد که حرکت سیاره ها را امروز می توان پیش بینی کرد.(شولتز،1995.کریمی وهمکاران،1377)

کتل همچنین به طور کاملی پیچیدگی های انگیزش رفتار واین حقیقت را که هم روانشناسی باید از روش های اندازه گیری استفاده کندرا مطرح نمود.(Reckman,1989)

همچنین وی به این موضوع توجه کرد که مابه سه دلیل نمی توانیم به طور دراز مدت بر روی استفاده از آزمایشات دو متغیره در تحقیقاتمان تاکید کنیم:

دلیل اول این است که یکی از نقاط ضعف آن ها این است که برخی زمان ها مانع مطالعه موضوعات انسانی اساسی می شوند،برای مثال تلاش برای تصور انجام آزمایشات کنترل شده در مورد داغدیدگی".(Reckman,1989) دلیل دوم این است که خیلی از مفاهیم مهم روانشناختی مثل عشق ،عدالت یا روان رنجوری ها نمی توانند به طور کامل توسط متغیر های مستقل اندازه گیری شوند.(همان منبع)

وسومین دلیل این است که محققان گاهی اینگونه فرض می کنند که آزمایشات کنترل شده می توانند به نتایجی در مورد وابستگی علی بین رویدادها منجرشوند که حکم به مطلق بودن کنند،البته چنین نتایجی تقریباغیر محتمل است.(Cattell,1957.Reckman,1989) رویکرد دو متغیری که شامل مورد پژوهی،تحلیل رویا ،تداعی آزادوشیوه های مشابه است بسیار ذهنی است.این رویکرد داده های اثبات پذیر وکمی را به بار نمی آورد.(شولتز وشولتز،1998.سیدمحمدی،1385)

کتل نوشت،"متخصص بالینی از نظر قلبی بی ریا ومهربان است اما می توانیم بگوییم از نظر مغزی تا اندازه ای در ابهام می ماند.(کتل،1959)

ولی کتل پیشنهاد نمی کند که محققان رویکردهای دو متغیری را رها کنند،او معتقد بود که همه روش هااز جمله رویکردهای دومتغیره ارزش خاص خود را دارند(Reckman,1989)

دقت وآزمون پذیری:کتل یکی از نظریه پردازانی است که اهمیت زیادی به ساختار نظریه بر اساس اندازه گیری های دقیق می دهد،او به منظور تعریف وتصحیح مفاهیم نظریه اش از روش های پیشرفته ودقیق تحلیل عاملی استفاده کرد،با این حال برخی منتقدان معتقدند که داده های او مملو از ابهام وذهنی هستند،آنها عقیده دارند که کتل در تحلیل عاملی اش فقط به صفات معینی توجه کرده است،ولی کتل بیان می کند که این یک انتقاد پیش پا افتاده است زیرا وی تلاش زیادی برای وارد کردن همه صفات واقعی انسان در تحلیل های عاملی خود کرده است.همچنین او در بیان ساختار شخصیت برای بررسی همه صفاتی که می توانند در توصیف رفتار مورد استفاده قرار گیرند تلاش زیادی کرد که با این موضوع می توان این انتقاد را رد نمود.(Reckman,1989)

انتقاد دیگر از رویکرد تحلیل عاملی ذهنیت در نام گذاری در نام گزاری عوامل است،علی رغم همه اهمیتی که کتل به عینیت در روش های اندازه گیری اش داده است در تحلیل های نهایی اش ودر تفسیر معنی عوامل از طریق نام گزاری آنها از قضاوت های ذهنی استفاده کرده است،کتل این محدودیت را قبول داشت ودر بکار بردن این برچسپ ها تا زمانی که تحلیل های مختلفی انجام شوند احتیاط می کرد.بنابراین او فقط نام هایی را برای عوامل به کار برد که پس از مطالعات مکرر شواهد حمایتی برای آنها فراهم شده بود،او همچنین شواهدی را در مورد وجود عوامل از طریق وارسی اعتبار با جمعیت های مختلف بدست آورد.علی رغم این انتقادها به نظر می رسد نظریه ریموند کتل در مقایسه با رویکردهای تحلیلی ،وجودی-انسانگرایانه،تئوری دقیق وظریفی است.(Reckman,1989

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
)

اعتبار تجربی

کتل زمان زیادی از تحقیق خود را صرف اعتبار وپایایی مفاهیم صفات بکار برده شده در نظریه اش کرد بنابراین حمایت تجربی قابل توجهی برای این مفاهیم اساسی وجود دارد.(همان منبع)

ارزش اکتشافی

بسیاری از روانشناسان معتقدند تلاش های کتل بعنوان یک محقق علمی قابل تحسین است،او یک محقق درجه یک با علایق گسترده در حوزه های مختلف است،او فردی است کنجکاو،باهوش،جسورومحققی پیشگام.(Reckman,1989)

علی رغم این نظریه کتل اثر زیادی روی فکر وعمل پژوهشگران روانشناسی نداشته است که دلایل متعددی برای این موضوع وجود دارد:

اول اینکه فهم کارهای کتل دشوار است ودوم اینکه اگرچه تحلیل عاملی به طور نسبی روش آماری عینی ودقیقی است بعضی از محققان معتقدند که عقاید خود محقق نیز می تواند نتایج را تحت تاثیر قرار دهدبرای همین به کار کتل وهمکارانش به دیده تردید نگریسته اند وسومین دلیل وشاید مهم ترین دلیل این است که کتل تلاش کمی برای گسترش نظریه اش در مورد پیش بینی رفتار از طریق محیط کرده است.(Reckman,1989)

ارزش کاربردی

کار کتل تاثیر قابل ملاحظه ای در حوزه تشخیص بالینی اختلالات ودر ارزیابی پیشرفت درمان داشته است،آن حتی تاثیر بیشتری در روانشناسی شغلی داشته است،برای مثال برای مشاوران شغلی آزمون های معتبری فراهم کرده است که اطلاعاتی را در مورد نوع شغلی که با علایق وتوانایی های اشخاص هماهنگی داشته و می تواندبرای آنها مناسب باشد فراهم می آورد،همچنین مدیران در تجارت وصنعت نیز از آزمون های کتل برای تصمیم گیری درباره جایگزینی کارگران در شغل های متناسب با استعدادها وشخصیت آنها استفاده می کنند.(Reckman,1989)

پژوهش های کتل

کتل بیشتر به تحقیق دل سپرده بود تا به رویکردهای نظری در برسی شخصیت.او از اکثر نظریه های شخصیت انتقاد می کردومعتقد بود که آنها پر از الفاظ وفاقد داده های کمی وکوشش برای اعتبار یابی آنها به صورت تجربی هستند او همچنین معتقد است که تعداد زیادی از روانشناسان بر نظریه ها بیش از حد وبه بهای از دست دادن روش شناسی دقیق وداده های معتبری که این روش شناسی می تواند فراهم کند تاکید ورزیده اند."حرف زدن درباره نظریه ها آسانتر است ،اما نظریه پردازی جانشینی برای آزمایش تعیین کننده ونوعی جرات لازم برای تحقق کامل آن در مواجهه با دشواری های عملی نیست.(کتل،1974)

روش پژوهش کتل قانون نگر است.روش تحلیل عاملی شامل مطالعه گروه بزرگی از افراد ومحاسبه عملکرد میانگین آنها در انواع ابزارهای اندازه گیری است.با این وجود کتل گاهی اوقات از داده های خود برای توجیه مواردی از رفتار فردی استفاده کرد.

در بحث مربوط به روش های پژوهش کتل سه شیوه بررسی شخصیت را شرح داد:دومتغیری بالینی،چند متغیری.

رویکرد دومتغیری،روش آزمایشگاهی استاندارد است.در این رویکرد روانشناس متغیر مستقل را دستکاری می کندتا اثر آن را بر رفتار آزمودنی تعیین کند،رفتار آزمودنی ها متغیر وابسته است. (شولتز وشولتز،1998.سیدمحمدی،1385)

رویکردهای دیگر در شخصیت به ویژه روش های بالینی وچند متغیری طیف وسیعی از متغیرها را بطور همزمان در نظر می گیرند وبه محققان امکان می دهند که پیوند میان همه جنبه های شخصیت را به صورتی که در موقعیت های واقعی زندگی وجود دارند کشف کنند.هر چند این دو روش در این مزیت مشترک هستند ولی در دقت وظرافت علمی با هم تفاوت دارند.(شولتز،1995.کریمی وهمکاران،1377)

روش بالینی همانند تاریخچه موردی، تحلیل رویا، تداعی آزاد و فنون مشابه چنانکه در مورد نظریه پردازان روانکاوی دیدیم کاملا ذهنی است وداده های ثابت کردنی وکمیت پذیری را بدست نمی دهد .(همان منبع)

رویکرد چند متغیری که رویکرد ترجیحی کتل برای بررسی شخصیت است،داده های بسیار مشخصی را به بار می آورد.این رویکرد شامل شیوه آماری پیشرفته تحلیل عاملی است.کتل طرفدار دو نوع تحلیل عاملی است :شیوه RوشیوهP.

شیوهR که متداولترین فن تحلیلی است مستلزم گردآوری مقدار زیادی داده از یک گروه آزمودنی است.برای تعیین نمودن عوامل یا صفات شخصیت همبستگی های موجود بین تمام نمره ها محاسبه می شود.

شیوه P مستلزم جمع آوری مقدار زیادی داده از یک آزمودنی واحد طی دوره ای طولانی است. (شولتز وشولتز،1998.سیدمحمدی،1385)

وقتی داده ها جمع آوری وصفت ها بوسیله تحلیل عاملی کشف شدند کتل در موضعی قرار داشت که به هدف غایی خود برسد:پیش بینی اینکه یک شخص در یک موقعیت معین چه کاری انجام خواهد داد.برای رسیدن به این هدف او یک معادله معین رفتاری را به کار برد :

R=f(p,s) یعنی پاسخ(رفتار شخص)تابعی است (f)از شخصیت(p)وموقعیت(s).اکنون ما میتوانیم p را با صفت های مربوط به پاسخ فرد جایگزین کنیم.به هر صفت براساس اینکه تا چه اندازه به موقعیت کنونی ارتباط بیشتری داشته باشد، در مقایسه با صفتی که با این موقعیت ارتباط کمتری دارد، وزن بالاتری داده می شود.به عنوان مثال اگر در یک موقعیت معین،R رفتار تنیس بازی کردن را نشان دهد می توانیم توانایی های یک شخص را با دانستن صفت های معینی از او پیش بینی کنیم.عامل هوش کلی یک عامل مربوط است زیرا خوب تنیس بازی کردن مستلزم برنامه ریزی از پیش است به عبارت دیگر هوش برابر است با توانایی برنامه ریزی .بنابراین به این صفت وزن بالاتری داده می شود.اشتیاق نیز ممکن است صفت مربوطی باشد اما تا حدودی کمتر از هوش وبنابراین وزن داده شده به آن کمتر خواهد بود.تحلیل همه صفت های مربوط به همین شیوه پیش می رود،تا اینکه همه عناصر در معادله مشخص شوند.بدین ترتیب امکان دارد بتوان پیش بینی کرد که شخص در موقعیت بازی تنیس چگونه عمل خواهد کرد.(شولتز،1995.کریمی وهمکاران،1377)

بررسی های تحلیل عاملی

در اینجا ما تنها به معدودی از صدها بررسی تحلیل عاملی که توسط کتل وهمکارانش انجام شده است اشاره می کنیم.کتل به وراثت رفتار وتوارث پذیری صفات عمقی گوناگون مانند هوش ،توانمندی خودوتوانمندی فراخود علاقه زیادی داشت.

کتل وهمکارانش چند تحقیق را منتشر کردند که درآنهااز نمونه ای افزون بر 3000 پسر 12 تا 18 ساله استفاده کرده بودند.همه آنها باید از یک جنسیت باشند زیرا دوقلوهای یک تخمکی لزوما همجنس هستند.کتل وهمکارانش در یک تحقیق(1982)توارث پذیری سه صفت عمقی توانمندی خود(عاملC)توانمندی فراخود(عاملG)واحساس خود(عاملQ3)

را بررسی کردند.کتل این سه عامل را به این علت انتخاب کرد که متخصصان بالینی علاقه زیادی به آنها دارند.این پژوهشگران دوقلوهای یک تخمکی که با هم بزرگ شده بودند،دوقلوهای دوتخمکی که با هم بزرگ شده بودند،برادرهایی که باهم بزرگ شده بودند وکودکان نامربوط را که جدا از هم بزرگ شده بودندآزمایش کردند.این طبقه آخری گروه جمعیت کلی محسوب می شد.این پژوهشگران همانگونه که انتظار می رفت دریافتند که وراثت مقدار بسیار ناچیزی از واریانس توانمندی فراخود(عاملG)را توجیه می کند.وراثت پذیری جمعیت کلی 5 درصد بود که نشان می دهد فراخود عمدتا حاصل آموزش یا محیط است.اما در مورد توانمندی خود(عاملC)واحساس خود(عاملQ3)ارزش های توارث پذیری بسیار بالاتر بودند.در جمعیت کلی،توارث پذیری خود 40 درصد واحساس خود63 درصد بود،یافته جالبی که طبق فرض کتل نشان می دهد صفات پویشی اکتسابی به صورت فرهنگی کسب می شوند.با این حال،پژوهشگران پس از بررسی ارزش های توارث پذیری در درون وبین خانواده ها دریافتند که احساس خود در بین خانواده ها توارث پذیری بیشتری(65 درصد)از درون خانواده ها(46درصد)داشت.این یافته حاکی است که برادر ها،حداقل در رابطه با احساس خود(خودپنداره)در درون خانواده به طور مشابهی در معرض تاثیرات فرهنگی قرار دارند.(فیست وفیست،2002.سیدمحمدی،1384)

کتل(1980-1979)میانگین نتایج تحقیقات قبلی را محاسبه کرد وبرآوردهایی را از توارث پذیری 18 صفت عمقی و13 صفت مرتبه دوم بدست آورد.جالب اینکه توارث پذیریSizia/affectia و exvia/invia ،50 درصد برآورد شده است.

Sizia/affectia صفت عمقی اساسی است که افراد را بر حسب خوددار وجدا در برابر معاشرتی وبا محبت توصیف می کند

exvia/invia صفت عمقی مرتبه دوم است که تقریبا با مفهوم درون گرایی/برون گرایی یونگ برابر است.کتل در مورد این دو صفت برآورد کرد که تقریبا نیمی از واریانس به عامل توارث پذیری ونیمی به عامل محیط مربوط می شود.(فیست وفیست،2002.سیدمحمدی،1384)

قبل از اینکه به بحث توارث پذیری هوش بپردازیم،باید توضیح دهیم که کتل هوش سیال را از هوش متبلور متمایز کرد.

هوش سیال آن است که فرد را قادر می سازد با موضوعات جدید صرفنظر از تجربیات قبلی با آن سازگار شود.

از سوی دیگر هوش متبلور آن است که به یادگیری های قبلی برای حل کردن مسائل جاری بستگی دارد.عامل Bهوش متبلور محسوب شده است وکتل برآورد کردکه ارزش توارث پذیری 60 درصد دارد.این برآورد در مورد هوش سیال که صفت مرتبه دوم است 65 درصد می باشد.(کتل،1980-1979)

این ارزش های توارث پذیری نسبتا بالا حاکی ازآن است که هوش بیشتر ناشی از وراثت است تا محیط.(فیست وفیست،2002،سیدمحمدی،1384)

کتل همچنین برای تعیین نمودن رابطه بین صفات شخصیت وپایداری زناشویی از PF16 استفاده کرد.(کتل ونسل رد،1967).آزمودنی ها زوج های ازدواج کرده ای بودندکه یا ازدواجی پایدارویا ناپایدار داشتند.ملاک پایداری این بود که آیا یک زوج اقداماتی در جهت فسخ کردن ازدواج انجام داده اند یا نه.نتایج تحلیل عاملی نشان داد که پایداری زناشویی را می توان بر اساس نمره های آزمون پیش بینی کرد.زوج های ازدواج پایدار،صفات شخصیتی مشابهی داشتند در حالی که زوج های ازدواج های ناپایدار صفات شخصیتی بسیار متفاوتی را نشان دادند.

(شولتز وشولتز،1998.سیدمحمدی،1385)

کتل با اجرا کردن شیوه P،یک دانشجوی مرد دانشگاه را به مدت 40 روز با استفاده از انواع مقیاس های سنجش مورد بررسی قرار داد(کتل وکراس،1952).هدف از این بررسی ،مقایسه کردن عوامل بدست آمده از تحلیل عاملی داده های این آزمودنی واحد با عوامل بدست آمده از تحلیل عاملی گروه بزرگی از آزمودنی هابود(شیوهR).

نتایج نشان داد که صفات منحصر به یک فرد نیز مشابه صفات مشترک در گروه بزرگی از افراد است. پژوهش دیگری افراد را از نظر صفت عمقی Q1(محافظه کار در برابر رادیکال وپذیرای تغییر)مقایسه کرد(ویلسون،

آسمن وماتیوس،1973)

از آزمودنی ها پرسیدند که ازبین نقاشی هایی که پیچیدگی وابهام متفاوتی داشتند کدام را ترجیح می دهند،برخی از نقاشی ها نمایش واضح مردم واشیا بودند.

نقاشی های دیگر انتزاعی ونابیانگر بودند،روشن نبود که این نقاشی ها چه چیزی را می خواهند نشان دهند.

همانگونه که پیش بینی می شد افرادی که در قسمت کم عاملQ1 یا محافظه کار نمره گرفتند،کارهای صریح وبیانگر را ترجیح دادند.آن هایی که در قسمت زیاد عامل Q1 یا رادیکال نمره گرفتند نقاشی های انتزاعی تر را ترجیح دادند.(شولتز وشولتز،1998.سیدمحمدی،1385)

 

کاربرد نظریه کتل در درمان اختلالات روانی

مهم ترین جنبه رویکرد کتل این است که وی تلاش نمود تا عوامل مربوط به کل افراد جامعه را به طور آزمایشی مشخص کند و سپس کوشید تا انواع مختلف آسیب های روانی را با توجه به الگوهای خاص نمرات به دست آمده از این عوامل توصیف نماید .(Pervin, John, 1970).

کتل اعتقاد داشت که درمان موفق در مورد اختلالات روانی مبتنی بر سنجش صفات شخصیتی است که نه تنها نیم رخی را برای تشخیص فراهم می کنند بلکه هم چنین توضیحی در مورد انواع عوامل سرشتی مؤثر در رفتار هستند. (Cattell, 1965, p. 288).

وی بیان می کند ابزارهای اندازه گیری معتبر و پایا می توانند به متخصص بالینی در قضاوت بهتر درباره تأثیر روش های درمانی کمک کند، این قضاوت می تواند به وسیله ارزیابی شخصیت مراجع قبل و بعد از مداخله درمانی و توجه به میزان تغییرات رفتاری انجام شود (Cattell, 1961, Reckman, 1985).

تکنیک P به عنوان بهترین روش برای ارزیابی دقیق تغییرات مراجع در طول درمان پیشنهاد شده است، در این تکنیک مراجع در موقعیت های مختلف مورد آزمون قرار می گید تا صفات یگانه او مشخص شود (Cattell, 1965).

به اعتقاد کتل تمام طول درمان باید مبتنی بر اندازه گیری های دقیق باشد و در کنار آن مشاهده بالینی دقیق نیز مورد استفاده قرا گیرد اما همواره در کنار آزمون. (Reckman, 1985).

کتل بسیاری از عقاید فروید را می پذیرد اما او اعتقاد دارد یک درمان متنی بر اظهار نظر شخصی و نه بر اساس اندازه گیری می تواند در طولانی مدت خطری جدی به شمار آید (همان منبع)

به وسیله بازسازی مجدد تجارب، مراجع می تواند در یک موقعیت بهتر واکنش های هیجانی خود را مجددا ارزیابی کند و سرانجام جنبه های منفی رفتارش را تغییر دهد.

به اعتقاد کتل درمان رفتار نابهنجار مبتنی بر این است که فرد پاسخ های جدیدی را در مقابل محر کهای تهدید کننده بیاموزد بنابراین او به صورتی محدود ارزش رویکردهای درمانی که از تحلیل گذشته استفاده می کنند (برای مثال روان تحلیل گری)و رویکرد شرطی سازی مجدد مثل رفتار درمانی را می پذیرد (Reckman, 1985).

به اعتقاد کتل روش های اندازه گیری باید بر تمامی ساختارهای صفات شخص متمرکز باشند، ما نه می توانیم به سادگی بر روی تجارب آسیب زا و نه بر روی محدودیت های معین و نه بر حوزه های خاص تغییر رفتار تمرکز کنیم. به اعتقاد کتل متخصص باید محدوده کاملی از عوامل شخصیتی سرشتی که محدوده عملکرد شخص را تعیین می کنند و ترکیب پیچیده ای از صفات و احساساتی که الگوهای رفتار را تحت تأثیر قرار می دهند را در نظر بگیریم بنابراین ما به روش های اندازه گیری که ساختارهای زیربنایی پیچیده را ارزیابی کند نیاز داریم، در نتیجه برخی از انواع درمان وابسته به این که چه نوع عواملی باعث نوع خاصی از روان رنجوری ها یا روان پریشی ها شده اند نسبت به سایر درمان ها مؤثرتر خواهد بود، برای مثال در روان پریش هایی که مبتنی بر تعداد زیادی از عوامل سرشتی هستند درمان ممکن است شامل استفاده از داروها، شوک الکتریکی و جراح مغزی باشد (Cattell, 1965, P. 543)

از طرف دیگر در روان رنجوری های معینی درمان می تواند با تحلیل رویا و بازساری تجارب آسیب زا شروع شود و در جایی که مشکلات خفیف وجود دارند که وابسته به عوامل ارثی نیستند رفتاردرمانی می تواند مژثر باشد بنابراین کتل رویکردی التقاطی نسبت به درمان دارد اما او معتقد است همه درمان ها باید بر روش های اندازه گیری قوی مبتنی باشند (Cattell, 1961. P. 465).

لینک به دیدگاه
  • 1 سال بعد...

نظريه ي كاتل

02142.jpg

 

 

نويسنده: علي اكبر سياسي

 

 

 

 

 

 

ريمند كاتل به سال 1905 ميلادي در انگلستان تولد يافت، و تحصيلات عالي خود را در دانشگاه لندن به پايان رسانيد. دو بار ازدواج كرد ( در 1930 و 1946 ) از همسر اول يك فرزند و از همسر دوم سه فرزند پيدا كرد. او نخست در انگلستان و بعد در امريكا در مؤسسات عالي فرهنگي و در دانشگاه ها به تدريس و تحقيق پرداخت و به عضويت انجمنهاي روان شناسي اين دو كشور و چندين مؤسسه ي علمي ديگر درآمد. كاتل يكي از پركارترين دانشمندان روان شناس به شمار مي آيد. مقاله ها و كتابهائي كه نوشته و تستهايي كه تهيه و تعبيه كرده است فهرست بالا بلندي را تشكيل مي دهند.

كاتل هم مانند آيزنك براي دست يافتن به متغيرها، يا عوامل اصلي شخصيت، در تحقيقات خود روش تحليل عوامل را به كار مي برد و نسبت به آن علاقه ي شديد نشان مي دهد و مي گويد اگر بحث از شخصيت نتواند چيزي را به اثبات برساند و اندازه بگيرد و به حساب درآورد بايد نامش را فلسفه يا هنر گذاشت، نه نظريه ي شخصيت در روان شناسي.

كاتل تحليل عوامل را به صورت اصلي و معمولي آن به كار مي برد در صورتي كه آيزنك در اين روش تصرف كرده و آن را به صورت خاصي درآورد و نامش را « تحليل معيار (1) » گذاشته است. فرق ديگري كه ميان اين دو قهرمان تحليل عوامل وجود است اين است كه آيزنك در تحقيقات خود سه متغير با عامل اصلي به دست مي دهد، در صورتي كه عده ي متغيرها يا عوامل اصلي كه كاتل به آنها مي رسد از 16 تا 21 عامل است و در پاره اي موارد از اين هم تجاوز مي كند.

از جمله ي تستهاي بسياري كه كاتل و همكارانش براي بررسي شخصيت تهيه و تعبيه كرده اند اينها هستند:

1- پرسشنامه هاي مربوط به عوامل شانزده گانه ي شخصيت. 2- پرسشنامه ي مربوط به شخصيت كودكان. 3- پرسشنامه ي مربوط به شخصيت دانش آموزان دبيرستانها. 4- تستهاي تحليلي انگيزش ( MAT ) (2) ...

بايد دانست كه علاقه و اعتقاد شديد كاتل به روش « تحليل عوامل » مانع نيست كه او نسبت به اطلاعاتي كه توسط روشهاي ديگر تحقيق به دست مي آيند توجه داشته باشد.

ماهيت شخصيت:

كاتل معتقد است كه نظريه ي شخصيت بايد هدفش اين باشد كه رفتار آدمي را در شرايط و اوضاع و احوال مختلف پيش بيني كند. از اين رو در تعريف شخصيت مي گويد:‌ « شخصيت چيزي است كه اجازه مي دهد پيش بيني كنيم آدمي در اوضاع و احوال معين چه رفتاري خواهد داشت. » (3) اين تعريف البته بسيار كلي است. كاتل خود متوجه هست كه اين تعريف دقيق نيست، ولي تعريف دقيق شخصيت را هم موكول به آن مي داند كه پژوهنده قبلاً مفاهيمي را كه مي خواهد در مطالعه ي رفتار به كار برد بتواند در نظر آورد، و اين كار البته خالي از اشكال نيست. اين مفاهيم را كه كاتل شخصاً به كار مي برد و به اعتقاد او ماهيت شخصيت از آنها درست شده است بدين قرارند: 1- صفت يا خصلت (4) 2- ارگ (5) 3- متا ارگ (6) 4- خود (7) 5- معادله ي تشخيص (8).

1- صفت:

صفت در اصطلاح كاتل معني بس وسيع دارد و مفاهيم يادشده ي ديگر را دربر مي گيرد، يعني آنها در واقع موارد خاصي از اين مفهوم عام كلي هستند، كاتل صفت را « يك ساخت ذهني و يك استنتاجي » مي داند كه از ملاحظه ي رفتار به دست آمده اند و انتظام و تشابه و پايداري آن رفتار را مي رسانند. او صفت ها را به يك اعتبار سه دسته مي كند:

1- صفات منشي:

كه سرعت و قوت و هيجان انگيزي را مي رسانند.

2- صفات تحريكي:

كه شخص را به سوي هدفي به حركت درمي آورند.

3- صفات تواني:

كه نمودار زيركي، مهارت و زبردستي هستند.

به اعتبار ديگر صفات به گفته ي كاتل بر دوگونه خواهند بود. صفات عام و صفات خاص. « صفات عام »، صفاتي هستند مشترك ميان همه ي افراد آدميان، يا لااقل ميان همه ي افراد يك جامعه. « صفات خاص » صفاتي هستندكه اختصاص به يك فرد معين دارند و به آن صورد در افراد ديگر ديده نمي شوند. اين صفات خاص خود نيز دو نوعند: يا نسبي هستند، يا مطلق. « صفت خاص » نسبي است اگر تركيب عناصر و اجزاي آن در هر كس به صورتي باشد كه در كسان ديگر به آن صورت نيست. صفت خاص مطلق است در صورتي كه منحصراً به فردي واحد تعلق داشته و هيچ كس ديگر آن صفت را نداشته باشد.

كاتل باز نياز به اعتبار ديگر صفات را دو دسته مي كند. يك دسته صفات سطحي و دسته ي ديگر صفات عمقي. صفات سطحي (9) گروهي از رويدادهاي رفتار هستند كه آشكارا و نمايانند و دوام آنها و توصيف پذيري آنها خيلي كمتر از صفات عمقي است، و از اين رو كاتل به آنها كمتر اهميت مي دهد. صفات عمقي (10) موجبات واقعي رفتار و سرچشمه ي صفات سطحي هستند، با دوامند و شناخت آنها براي مطالعه ي شخصيت ضرورت اساسي دارد.

فهم طبيعي عامه سر و كارش با صفات سطحي است و فقط آنها را مي شناسد و معتبر مي داند. شناخت صفات عمقي كاري است دشوار و آنها را به وسيله تحليل عوامل مي توان معلوم داشت. تحليل عوامل پژوهنده را قادر مي سازد به اينكه به آن صفات، يعني به متغيرها و عواملي كه منشأ صفحات سطحي هستند، دست بيابد و آنها را ارزش يابي كند.

صفات عمقي دو دسته اند: سرشتي (11) و محيطي (12). صفات سرشتي يا ارثي را شخص با خود به دنيا مي آورد؛ صفات محيطي در نتيجه تأثير محيط و تربيت به وجود مي آيند.

براي معلوم داشتن صفات اصلي، يعني موادي كه بايد روي آنها با تحليل عوامل عملياتي صورت گيرد كاتل سه روش را به كار مي برد. شرح حال (13) ارزش يابي خويشتن (14) و تستهاي عيني (15).

1- شرح حال، يعني رفتار روزانه در برابر رويدادهاي گوناگون زندگي، مانند چگونگي معاشرتها و تعهدات اجتماعي عده و نوع انجمنهائي كه شخص عضويت آنها را دارد، شماره ي تصادفهاي اتومبيل، درجات علمي و جز آن ...

2- ارزش يابي خويشتن به وسيله ي پاسخ گفتن به سؤالاتي صورت مي گيرد كه ضمن آن شخص حالات خود را بيان مي كند و ارزش آنها را معلوم مي دارد. اين روش مكمل روش شرح حال است. البته ارزش واقعي پاسخها بايد با وسائل عملي ديگر تعيين گردد.

3- تستهاي عيني، يعني ملاحظه ي رفتار شخص در شرايط معين، بي آنكه او مطلع باشد، به وجهي كه بتوان از روي اين گونه مطالعات رفتار آن شخص را در موارد مشابه پيش بيني نمود.

كاتل براي تعيين صفات عمقي اطلاعات و موادي را كه به وسيله ي شرح حال به دست آورده بود به تحليل عوامل سپرد و به نتايجي رسيد. آنگاه اطلاعات يا موادي را هم كه به دو وسيله ي ديگر، يعني ارزشيابي خويشتن و تستهاي عيني، به دست آورده بود نيز به تحليل عوامل داد و ملاحظه كرد كه نتايج در بسياري از موارد با آنچه كه به وسيله ي تست شرح حال معلوم گرديده بود تقريباً مطابقت دارد. بر اثر اين تحقيقات كاتل نخست به تعيين 16 صفت عمقي توفيق يافت و چندي بعد چهار صفت عمقي ديگر بر آنها اضافه نمود.

كاتل در بادي امر از اينكه روي صفات عمقي كه مكشوف داشته بود نامهائي بگذارد خودداري مي كرد، زيرا معتقد بودكه الفاظ براي بيان اين مفاهيم روان شناسي نارسا هستند. اين بود كه آنها را با حرف الفبا معرفي مي نمود. ولي بعدها خود را راضي كرد كه به آنها اسامي دهد. ما براي نمونه به ذكر چند صفت عمقي كه توسط كاتل سرانجام تعيين گرديده و روي آنها نامهائي گذاشته شده است، و به مختصر معرفي صاحبان آن صفات مي پردازيم:

1- خون گرمي(16)

( با مسامحه، اصل معاشرت )، ضد آن: خون سردي:(17) ( سختگير، بي علاقه، سرد برخورد )

2- استعداد:(18)

( باهوش، اهل تفكر، درخشان )، ضد آن: بي استعدادي (19) ( كم هوش، عمل بي نظر، بي فكر )

3- زنده دلي:(20)

( شورانگيز، بانشاط )؛ ضد آن: افسرده دلي (21) ( دلواپس، قانع، كم حرف )

4- من برتر نيرومند: (22)

( باصفت، رعايت كننده ي اصول اخلاقي)، ضدآن: من برتر ضعيف

(23) ( بي اعتنا به تعهدات و به اصول اخلاقي )

5- قلندري: (24)

( بي بندوبار، بي اعتنا به امورمادي و معنوي )؛ ضد آن: متانت (25) ( با اعتنا به امور، به صحت و درستي و به شايستگي )

6- تشابه عاطفي:(26)

( آرام، پخته، بي باك در روبرو شدن با واقعيت )، ضد آن: عدم تشابه عاطفي (27) ( از نظر عاطفي ناراضي، زودانگيخت ).

7- جنبه ي قوي اجتماعي:(28)

( اهل معاشرت، حادثه جو، بي باك )؛ ضد آن: گوشه گيري(29) ( انزوادوست، گوشه گير، خيال پرور ):

8- برتري جوئي:(30)

( استقلال طلب، پرخاشگر، يك دنده )؛ ضد آن، فرمانبري

(31) ( ملايم، سازشجو، صلح طلب )

9- اصلاح طلبي:(32)

( انتقادكننده، آزادفكر، آزادي خواه )؛ ضد آن: محافظه كاري

(33) ( احترام گذار به افكار موجود، سنت پوست )

10- درون گرائي: (34)

( ديرآشنا، در خود فرو رفته، ديرجوش ولي پايدار در دوستي و دشمني )؛ ضد آن: برون گرائي (35) ( زودآشنا، سريع در دوستي و دشمني، و در عمل )

به دنبال اين گونه تحقيقات و معلوم داشتن اين عوامل يا صفات عمقي، كاتل به تهيه و تنظيم چندين تست مهم، كه به وسيله ي آنها اندازه گيري آن صفات ميسر مي گرديد، همت گماشت.

صفات سطحي:

كاتل با مطالعه ي دقيق صفات بسيار فراواني كه اسامي آنها در كتابهاي لغت و فرهنگها ضبط شده است، نخست به اين نتيجه رسيد كه مي توان همه آنها را شصت دسته كرد و روي هر دسته عنواني گذاشت و آنها را نمودار تمام صفات سطحي دانست. پس از آن با مطالعاتي بيشتر، و توجه به وجه مشتركي كه شصت دسته ي يادشده با هم داشتند، عده ي آنها را به بيست و سه تقليل داد. از آن جمله اند:

درستي و دلبستگي به ديگران (36)؛ ضد نادرستي و بي علاقگي نسبت به ديگران (37). حالت كودكي و توقع از ديگران. خودمداري (38)؛ ضد پختگي عاطفي و تحمل ناكامي (39).

آقا منشي و وقار، انضباط در فكر (40)؛ ضد سبك سري و ضعف نمايان اراده (41). گردن كشي و طلبكاري، خودنمائي (42)؛ ضد اطاعت از مقامات صاحب قدرت، حجب و فروتني (43).

2- ارگ:

كاتل همه ي انواع وضع و حالها و واكنشهاي آدمي را ناشي از دو نوع صفت عمقي انگيزه اي مي داند. يكي از آن دو نوع را ارگ مي خواند و ديگري را متا ارگ. واژه ارگ را، كه در فيزيك به معني واحد انرژي است، كاتل براي رساندن انگيزه هاي ارثي برمي گزيند و در تعريف آن مي گويد:‌ « استعدادي است فطري كه به دارنده ي آن اجازه مي دهد براي واكنش در برابر طبقات معيني از امور آمادگي بيشتري پيدا كند تا در برابر امور ديگر، و نسبت به آنها انگيختگي و هيجان خاصي داشته باشد و عملي را آغاز كند كه در برابر هدف معين و مخصوص توفيقش كاملتر است تا در برابر هدف ديگر (14) ... » به عبارت ديگر ارگ صفتي عمقي، سرشتي و با تحرك است. برگزيدن واژه ي ارگ از طرف كاتل براي رساندن اين معني بدين علت بوده كه او مي خواسته است از استعمال الفاظ instinct وdrive به نظراو مفهو روشني ندارند اجتناب كرده باشد. واقع اين است كه ارگ در نظريه ي كاتل همان نقشي را ايفا مي كند كه غريزه در نظر ماك دوگال (45) دارد، زيرا كه ماك دوگال هم درتعريف غريزه جنبه هاي ادراكي وعاطفي و حركتي را در تعريف كاتل از ارگ آمده است منظور داشته است.

كاتل درباره ي اين كه چگونه مي توان با وسائل تجربي، فطري بودن ارگ ها را مدلل داشت و قوت و شدت آنها را اندازه گيري كرد توضيحات مفصلي مي دهد، و ضمناً چگونگي رشد و شكفتگي آنها را بيان مي كند و در اين مورد انگيزه ي جنسي را مثال مي آورد. توضيحات او دراين زمينه نزديكي نظر او را با نظريه روان كاوي به خوبي معلوم مي دارد.

كاتل همچنين براي مبناي فيزيولوژيك و شيميايي ارگ ها، و ارتباط رفتار ناشي از آنها با فعاليتهاي زيستي، اهميت فراوان قائل است و در اين باب نيز به تأكيد بليغ سخن مي گويد.

مطالعات و تحقيقات تجربي به اعتقاد كاتل هنوز كافي نيستند براي اينكه بتوان فهرست دقيق و كاملي از ارگ ها تنظيم نمود. با اين وصف او به طور موقت فهرستي شامل ده ارگ به دست مي دهد، بدين قرار:

1- ميل جنسي (46). 2- تأييد وجود خويشتن (47). 3- ترس (48). 4- نياز به حمايت ( والدين ). (49) 5- روح اجتماع ( فرار از تنهايي ) (50) 6- نياز به استراحت (51). 7- كنجكاوي (52). 8- خوددوستي ( عشق به خويشتن ) (53) 9- عاطفه انگيزي (54). 10- سازندگي (55).

3- متاارگ و عواطف:

متاارگ صفتي عمقي است كه جنبه ي انگيزش دارد و ناشي از محيط است. بنابراين فرق آن با ارگ از اين جهت است كه ارگ صفت عمقي سرشتي است و آدمي آنرا هنگام زادن با خود به دنيا مي آورد، در صورتي كه متاارگ در جريان زندگي، در نتيجه ي تجارب شخصي و تأثير عوامل اجتماعي و فرهنگي به وجود مي آيد. همه ي انگيزه هاي غيرسرشتي، مانند وضع و حالها و رغبتها، و عواطف گوناگون در زمره ي متاارگها هستند و همه از ارگ ها ريشه مي گيرند.

كاتل از ميان متاارگها اهميت خاصي به عواطف مي دهد، زيرا آنها زودتر از ساير متاارگها به ظهور مي پيوندند و از همه ي آنها با دوام ترند. تشخيص دقيق اقسام متاارگها دشوار است، ولي قدر مسلم اين است كه عواطف بر همه ي آنها سايه مي افكنند و آنها همه متفرع از عواطف هستند. از مهمترين عواطفي كه كاتل اسم برده است اينها هستند: علاقه به پيشه و كار خويشتن، علاقه به ورزش و به اقسام بازيها، احساسات مذهبي و ديني، عواطف خانوادگي، علاقه به كارهاي مكانيكي، حس وطن پرستي، و جز آن ...

فعاليت آدمي هميشه توجه به هدفي دارد، ولي راهي را كه او براي وصول به هدف دنبال مي كند هميشه مستقيم نيست. ممكن است در اين راه موانع و مشكلات و ناكاميها در انتظار او باشند و او ناچار شود به اينكه براي وصول به هدف اصلي خود را متوجه هدفهاي فرعي كه احياناً نامطلوب مي باشند بنمايد. يعني راه مستقيم را كنار بگذارد و از راه غيرمستقيم، كه گاهي بسيار دور و دراز و پرپيچ و خم است، بگذرد تا به مقصود اصلي برسد.

سرچشمه ي همه ي صفات و هدفها را، ارگ ها، يعني صفات عمقي سرشتي، با جنبه ي انگيزش طبيعي كه دارند، تشكيل مي دهند. يعني با بررسي دقيق مي توان متوجه شد كه همه ي آن صفات و هدف ها، چنانكه گفته شد، ارگ ها ريشه مي گيرند.

4- خود و آگاهي به خود-

شبكه ي پيچ در پيچ صفات وعمل متقابل آنها ايجاب مي كرد كه كاتل مفهوم ديگري به ميان آورد تا ثبات و سازمان عالي را كه در رفتار آدمي داراي اهميت بسيار است تأمين نمايد. او براي تعبير اين مفهوم، واژه هاي خود و آگاهي به خود را به كار برده است. اين مفاهيم البته با آنچه در نظريه ماك دوگال و در روان كاوي آورده شده است چندان فرقي ندارند.

عمل هر يك از صفات تحركي معمولاً وقتي به ظهور مي رسد و صورت مي پذيرد كه با سازمان عادي خود منافات نداشته باشد. اگر گاهي خلاف اين امر روي دهد، يعني صفات و عمل آنها از خود و سازمان عادي آن دوري جويند، اين تشابه عقده هاي عصبي يا ناراحتيهاي رواني خواهد بود و چنين مي رساند كه در سازمان عادي خود خللي روي داده است.

خود دو نوع است. يك خود واقعي، يك خود خيالي يا ارماني. خود واقعي آن است كه آدمي به هنگامي كه عقلش بجا است به آن معرفت دارد و قبول دارد كه همان موجودي است كه مي شناسد. « خود آرماني » يا خيالي آن است كه شخص آرزو دارد باشد. رشد و نمو طبيعي آدمي سبب مي شود كه اين دو نوع خود بهم بپيوندند و آميختگي پيدا كنند و يكي شوند تا آنجا كه آگاهي به خود شامل آن هر دو گردد.

5- معادله ي تشخيص:

كاتل مي كوشد به اينكه صفات عمقي را معلوم بدارد و وسيله ي اندازه گيري دقيق آنها را پيدا كند و تأثير عوامل محيط را روي آن صفات معين كند، و اين همه را در قالب يك فرمول رياضي بريزد، و مثلاً بگويد: فلان رفتار يا عمل ( ر ) مساوي است با فلان صفات عمقي ( عليه السلام ) به اضافه ي فلان صفات سطحي يا محيطي ( س )، و به اين شكل درآورد:

ر= ع + س

رشد شخصيت- تأثير وراثت و محيط.

نظريه كاتل درباره ي رشد و تحول شخصيت در بسياري موارد همان نظريه ي روان كاوي و نظريه هاي معروف يادگيري است، البته به اضافه ي بعضي مطالب تازه. اين رشد و تحول او بيش از هر چيز مربوط به تغيير يافتن ارگها و برقرار شدن متاارگها و سازمان يافتن خود مي داند. سرعت و وسعت اين رشد و تحول هم به اعتقاد او وابسته به عمل هوش و درجه ي استعداد و قدرت حافظه است.

كاتل درباره ي هوش تحقيقات وسيعي به عمل آورده و سرانجام بر اين عقيده شده است كه هوش دو نوع است و روي هر يك از آن دو نوع اسمي گذاشته است كه در فارسي مي توان از آنها، با اندكي مسامحه، به الفاظ هوش متحجر (56) ( يا جا افتاده و نسبتاً ثابت )، و هوش متغير يا متحول (57) تعبير نمود. كاتل در عين حال ترجيح مي دهد تا ممكن است از استعمال واژه ي هوش خودداري كند و هوش هاي دوگانه را « استعدادهاي كلي » بخواند. هوش متحول به كار يادگيري مي رود و معمولاً با تستهاي سنجش هوش اندازه گيري مي شود. اين هوش زير تأثيرمحيط قرار مي گيرد و با تمرين و درجه ي علاقه مندي شخص به موضوعهاي مختلف كم و زياد مي شود، بهرحال تا حدود سي سالگي قابل رشد و ترقي است، به خصوص در زمينه ي فعاليت لفظي و سخن گوئي.

هوش ثابت استعدادي است كه براي سازگار ساختن شخص با اوضاع و احوال جديد به كار مي افتد و جنبه ي فطري و اثي دار و وابسته به اعمال حياتي بدن ( فيزيولوژيك ) است و رشد آن تا 16 سالگي است و در اين تاريخ متوقف مي شود و از آن پس احياناً از ميزان آن اندكي مي كاهد.

در مورد يادگيري، كاتل « قانون مجاورت » يا « انعكاس شرطي » و قانون « تقويت » را قبول دارد؛ ولي به قانون تقويت كه آن را قانون تحريكي اثر (58) مي خواند بيشتر اهميت مي دهد و معتقد است پاسخهائي زودتر يادگرفته مي شوند كه فاصله ي ميان شخص و هدف منظور را كوتاه تر سازند.

كاتل درباره ي تأثير وراثت و محيط در تشكيل شخصيت پس از تحقيقات فراوان اين نظر را پيدا كرده است كه هر گروهي از آدميان صفت يا صفات مميزه اي دارد كه مي توان آن را هويت يا روح آن گروه (59) خواند. با آگاهي به اين صفت يا صفات مميزه، چگونگي عمل گروه مربوط، در اوضاع و احوال معين، قابل پيش بيني خواهد بود.

باري، نخستين گروهي كه با صفات مميزه اش در چگونگي تشكيل و تحول شخصيت آدمي اثر مي گذارد خانواده است. پس از آن گروه ها و مؤسسات ديگر اجتماعي و فرهنگي، مانند آموزشگاه ها، انجمن دوستان و همگنان، هم پيشه گان، هم صنفان، هم كيشان، هم حزبان، هموطنان ... مي آيند. بنابراين، براي شناخت شخصيت هر فردي و چگونگي رشد و تحول او، جمع آوري اطلاعات كافي از گروه ها و مؤسسات اجتماعي، كه آن فرد خواهي نخواهي زير نفوذ آنها بوده است، ضرورت خواهد داشت.

تحليل عوامل، به اعتقاد كاتل، در دست يافتن و به وصف آوردن هويت روح گروه ها همان نقش را ايفا مي كند كه در مكشوف داشتن و توصيف كردن شخصيت فردي مي كند.

نخستين تحقيقي كه در اين باب با گروه هاي معدودي به عمل آمده هفت عامل بدست داده است كه كاتل آنها را براي وصيف روح ( ويژگيهاي رواني و اخلاقي ) خانواده مفيد مي پندارد.

اين عوامل بدين قرارند:

1- « توجه به عالم خارج و گشاده روئي » كه ضد آن « خودداري و كناره گيري » است.

2- « هم آهنگي هشيارانه و بستگي بديگران » « فقدان هم آهنگي هشيارانه »

3- « واقع بيني و وابستگي » « ناپايداري و دوري جوئي »

4- « آرامش واقع بينانه » « جنب و جوش و پرخاشگري »

5- « زيركي و پايداري » « ادراك دلخواه و سرعت تأثر »

6- « جرأت و دليري در رفتار » « سهولت در فعاليت لفظي، در گفتار »

7- « رعايت آداب و مردم داري » « نقصان مردم داري و غفلت از آداب معاشرت »

با اين متغيرها يا عوامل و به وسيله ي اندازه گيري آنها ممكن است رابطه ي ميان خانواده هائي را كه به اعتبار آن متغيرها از حيث ساخت با هم فرق دارند معلوم داشت. به عبارت ديگر به وسيله ي اين متغيرها يا عوامل مي توان در توصيف و معرفي گروه هاي اجتماعي همان نتيجه را به دست آورد كه به وسيله ي صفات عمقي در تعريف و توصيف شخصيت هاي فردي به دست مي آيد.

كاتل براي توصيف هويت يا روح ( ويژگيهاي رواني و اخلاقي ) ملت هاي مختلف و پاره اي مؤسسات اجتماعي نيز تحقيقاتي صورت داده و به نتائجي رسيده است. تأثير شگرف محيط و گروه هاي اجتماعي در تحول شخصيت و رفتار آدمي، از نقش عوامل ارثي غفلت ندارد و براي اين عامل نيز اهميت و تأثير فراوان قائل است و معتقد است به اينكه بررسي اين عوال بايد پايه و مبناي تحقيق درباره ي شخصيت باشد. بحث مفصل او در اين باب در اين عبارت خلاصه مي شود: « روان شناسي كه بر مبناي اطلاع دقيق درباره ي سازمانهاي فطري و تأثيري آنها نباشد در اصول نظري كه به دست مي دهد ورشكست است و در كاربرد باليني و تربيتي جنبه ي شارلاتاني دارد (60).

كاتل بر مبناي همين اعتقاد با كمك همكارانش، براي معلوم داشتن سهم وراثت در رشد و تحول شخصيت، به تحقيق وسيعي پرداخته و به نتايجي رسيده است كه صحت آنها را تحقيقات بعدي بايد روشن سازند.

اما با وجود همه ي مطالعات و تحقيقات مفصلي كه تاكنون در زمينه ي تأثير وراثت و محيط در تشكيل و تحول شخصيت به عمل آمده است كاتل اعتقادش اين است كه « ما هنوز از جزئيات عل اين دو عامل به قدر كافي اطلاع دقيق به دست نياورده ايم. »

پي‌نوشت‌ها:

1- Criterion analysis

2- The Motivation Analysis Test ( MAT )

3- از كتاب « شخصيت: بحث منظم نظري و عملي، چاپ 1950 ص 2 و 3

Personality: A systematic, Theoretical, and Factual Study, New York, 1950

4- Trait

5- Erg

6- Metaerg

7- Self

8- Specification eqution

9- Surface traits

10- Source traits

11- Constitutional traits

12- Environmental- mold traits

13- Life record

Self rating -14

15- Objective tests

16- Cyclothymia

17- Schizothymia

18- General intelligence

19- Mental defect

20- Surgency

21- Desurgency

22- Super- ego Strength

23- Lack of Internal Standards

24- Bohenmianism

25- Conventional practicability

26- Emotional Stabiltiy

27- Dissatisfied Emotionality

28- Adventurous Cyclothymia

29- Withdrawn Schizophrenia

30- Dominance

31- Submission

32- Radicalism

33- Conservatism

34- Introversion

35- Extraversion

36- Integrity, Altruism

37- Dishonesty, undependability

38- Infenfentile, demanding, Self- cnteredness

39- Emotional maturity, frustration tolerance

40- Gentlemanlty, disciplined thoughtfulness

41- Foolish, extraverted lack of will

42- Crude social assertion

43- Obedience to authority, modesty

44- از همان كتاب « شخصيت، بحث منظم نظري و عملي »، ص 199

45- Me Dougall

46- ***

47- Self Assertion

48- Fear

49- Protectiveness

50- Gregariousness

51- Rest- seeking

52- Exploration ( curiosity )

53- Narcistic ***

54- Appeal

55- Construction

56- Cristallized intelligence

57- Fluid intelligence

58- Dynamic law of effect

59- Group syntality

60- ساخت شخصيت انسان ( The Structure of Human Personality )

منبع مقاله :

سياسي، علي اکبر؛ (1390)، نظريه هاي شخصيت يا مکاتب روانشناسي، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهاردهم

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...