رفتن به مطلب

نمایشگاه کتاب 93 به روایت نواندیشان :دی


ارسال های توصیه شده

بابا دمتون گرم همه نواندیشان اونجا جمع بودین

معلومه بهتون خوش گذشته

منم خیلی سعی کردم بیام اما شرایط طوری بود که اصلا" نمیتونستم حیف شد:sigh:

دوست داشتم بچه هارو از نزدیک ببینم و یکم این ممد رو اذیت کنم:banel_smiley_4:

 

پوریا(همون بلک بنر) هم که با هم آشنایی داریم و اگه همدیگه رو میدیدیم اونم احساس غربت نمیکرد:ws28:

اما حدس میزدم بعضی از بچه ها شیطون تر از اینی باشن که محمد تعریف کرد:ws3:

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 261
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

شنیدم بحث شیرین ن ن شوهر کردن ن ن

 

حسابی گرم بوده ماشالللله ه ه ه :banel_smiley_4:

 

خانوما بجز بحث شیرین شوهر کردن چه بحث دیگه ای دارن:ws28:

لینک به دیدگاه

اورامان (زود رفت ولی با اومدنش بعد فکر کنم دو سال خوشحالمون کرد

دوسال؟!!! پارسال تابستون شورمست کی بود اومد ؟!:ws3: منم از دیدن همه بچه ها اعم از قدیمی و جدید خوشحال شدم :icon_gol::icon_gol::icon_gol:

فکر کنم با دوستش بود :ws3:

محمد کلا یه جمله درمورد من حرف زدی اونم که همش غلط بود!! :icon_pf (34):دختر خالم بود

 

هرچند بماند با اون جمله ای که تو اون برگه نوشته بودی :banel_smiley_4:

:lol: مگه دروغ گفتم :w02:خسیس الرعایا (:w58:) :biggrin:

لینک به دیدگاه
سلام به همه دوستان گل و گلاب :icon_gol:

 

در کنار دوستان قدیمی و جدید انجمن نواندیشان بسیار به ما خوش گذشت ... روز خوبی بود در کنار همشون :w16:

 

 

 

باید عرض کنم :

 

خب اولش که من تو راه آقای مهدی عارف دیدم .. و باهم سمت نمایشگاه اومدیم

 

رسیدم به محل قرار یه سلام و علیکی با دوستان داشتیم ولی خیلیا رو نشناختیم (البته بعدا همه معارفه شدن) ... تعدادی به صورت گروهی شدند یه گوشه ای رفتند تا از آفتاب سوزان در امان باشند :ws3:...... حدود یک ساعتی اینجوری گذشت .. مگه کسی جلو میومد ... بیایید جلو دیگه :ws3:بالاخره دور یک درخت حلقه زدن بچه ها ..... نمیدونم چه کسی یک کیسه پر از شکلات به همه تعارف کرد ... هرکسی بود من ازش تشکر میکنم(خودش بیاد بگه کی بود:whistle:) :icon_gol: ..... خانم salamat زحمت کشیدن یک کاغذی که لوگوی انجمن روش کشیده بودن درست کرده بودن و از تعدای از بچه ها یادگاری و امضایی از خودشون نوشتن ..حالا خودشون قرار میدن ....

 

خب اینجا بود .. چند نفر از ما جداشدند و رفتند :icon_redface:

 

و بقیه داستان ...... آقا علیرضا اومدن استارت معارفه رو زدن :w02:وسط معارفه بود که آرزو خانم با یه جعبه شیرینی اومدن شیرینی تولد ایشون بسی به همه چسبید وسط معارفه دوستان اومدن اصن حواس بقیه پرت شد :ws3:البته بگم به معارفه پرداخته شد :w16: (میلاد چند تا شیرینی خوردی:whistle:)

 

معارفه به پایان رسید .. یه مقدار دوستان صحبت داشتند و تعدادی از بچه ها از ما جدا شدند و رفتند

 

خب خب میرسیم به بقیه داستان تشکر از بستنی نونی که با حمایت مالی چند تن از دوستان به همه رسید :ws3:.. دستتون درد نکنه :a030:تعدادی هم وسط بستنی اومدن اما شانس با اونا یار بود که بستنی رو دست ما دیدن ... بستنی بهشون رسید :w02: اینجا جا داره بگم کسانی که میخواستن برن ملت از اول ما اومدیم تو نمایشگاه نشسته بودن تازه آخر از همه هم رفتن ... فک کنم در نمایشگاه داشتن می بستن دیگه .... :whistle::ws3:

 

و کسانی که قول خرید کتاب و .... به کسانی دیگه داده بودند خودشون نبودند :whistle::w02:

 

بستنی کارد :whistles:

آرزو شیرینی تولدتو دادی خوردند بازم کارد:4564:

لینک به دیدگاه

از همه دوستان تشکر میکنم. :icon_gol:از اینکه تعدادی از دوستان قدیمی رو بعد از مدتها دیدم خوشحال شدم . خیلی از بچه هارو برای اولین بار بود که میدیدم و از آشنایی باهاشون خوشوقتم.امیدوارم که همه دوستان همیشه شاد باشند:a030:

لینک به دیدگاه

من تو گاهوشته هام اومدم بنويسم ! اما اين غليان احساسات نزاشت قشنگ بنويسم :ws28:

 

 

خيلي خوب بود !

 

محمد عارف خيلي خوب بود ! فكر نميكردم انقدر پسر خوب و مهربون و خاكي باشه ... انتظار يك آدم خشك و مغرور كه خودش رو ميگيره داشتم ! ولي خيلي خيلي خاكي بود .... دمت گرم ! در ضمن اي دوتا داداش به طرز شگفت آوري شبيه بهم هستند ! من از رنگ لباس تشخيص ميدادم / دو قلو هستيد ؟

 

مينا و راضيه رو تشخيص دادم ! تشخيص برام جالب بود ، انگار يك معما حل كني ... حس جالبي بود !

 

راضيه كه دختر خوبي بود همون شخصيت مجازيش ! يكم هم رابط اون فيلم كه متوقف شد سر به سرش گذاشتيم ! ولي حرفاي جالبي زد من قانع شدم

 

مريم ( ooraman ) از ديدنش حسابي شگفت زده شدم ! دقيقا همونجوري بود كه فكر كردم ...

 

مينا ( Mina Yousefi) خيلي مهربون و دوست داشتني ! يك شخصيت هاي پرطرفدار انجمن بايد باشه ! ديدنش برام خجسته بود:ws3:

 

مهندس خوش فكر : ميلاد خان شيطون ، هي ميپريد اين طرف مي پريد اون طرف ، هي جاش رو عوض ميكرد :ws28:

 

محمد حسين : با حال بودي ! صميمي و خوب ! چقدر بد كه توي انجمن با هم رفاقت نداشتيم ! دمت گرم

 

سلامت : محور و مركز جمع بود ! نشسته بود وسط بقيه حلقه زده بديم دورش ، يك حركت قشنگ زد بابت اون كاغذ كه آورده بود همه امضا كرديم

و يك سري شكلات و اين چيزا داشت كه به همه داد ! فكر كنم واسه عيدشون بود زيادي اومده بود :ws3: ( شوخي )

 

و گنجشك : ساكت آروم نشسته بود ! دختر آرومي بود !

 

و بقيه بچه ها ي عزيز !

 

آريودخت هم بود ! ولي من آخرش فهميدم آريودخت كيه :sigh: خيلي دير فهميدم ! فاطمه منو ببخش ... دير به وجودت پي بردم !:ws3:

 

اين نهال و گنجشك و مريم 39 هم كه گير دادن به من ! هي ميگن فكر نميكرديم اينجوري باشي :ws3: انتظار داشتن يك پيرمرد كهن سال با موهاي بلند سفيد و خسته و عصا بدست همراه با نوه هاش رو ببيند :ws28: ( شوخي بودا )

 

ديگه دوستان عزيز زيادي بود !

 

منم خب پيرم كهولت سن دارم و آلزايمر يك امر طبيعي هست ! خيلي ها رو يادم ميرفت ! هي ميپرسيدم شما كي بودي ؟؟ يكبار ديگه بگو :ws3:

 

 

ولي ناصر خان ! ناثر خيلي بيــــــــــــب ...... چرا نيومدي ؟؟ ناصر كلا ما دوتا موقعيت برامون پيش اومد همديگه رو ببينيم هيچكدومش رو نيومدي ! ناثر خان بي معرفت ! ولي خدايش ديروز جات خالي بود ! من گفتم كاش ناثر هم بود !

 

آتروس / عليرضا : آخرين لحظات رسيد ! من ديگه داشتم ميرفتم ولي پسر پر انرژي بود !

 

خيلي ديگه از بچه ها بودن كه من از ديدنشون بسيار خرسند شدم !

 

توي اون خستگي اون لحظات برام آرامش بخش بود ! وجود پر بركتي داشتند بچه ها ... خدايش ميگم ... اصلا جو خيلي عالي بود !

 

 

من فقط تماشا ميكردم ...

 

 

قيافه خيلي ها برام آشنا بود ، انگار قبلا ديده بودم !

 

حالا يا اون روز توي نمايشگاه ديده بوديم حواسمون نبوده!

 

يا بخاطر صداقت رفتارشون بود ! كه مولفه هاي رفتاريشون با چهره هاشون هم خواني داشت و باعث ميشد آدم حس كنه اين آدمو يكجايي ديده !

 

به هر حال اگر كسي يادم رفت منو ببخشه / من پيرم ياد و حافظه ام درست نيست !

سعي كردم از سبك محمد عارف براي نوشتنم استفاده كنم :ws3:

 

به هر حال همتون رو دوست دارم !

لینک به دیدگاه
داشتم به حافظه ات ایمان میاوردم محمد اما نفر سومی که با ما بود اشتباه گفتی دیگه ایمانم از بین رفت نهال بود:w02:

 

خودم متوجه شدم بعدش :ws3: ولی خب چون زیاد بود دیگه اون ذهن یاری نکرد :ws3:

دوسال؟!!! پارسال تابستون شورمست کی بود اومد ؟!:ws3: منم از دیدن همه بچه ها اعم از قدیمی و جدید خوشحال شدم :icon_gol::icon_gol::icon_gol:

 

محمد کلا یه جمله درمورد من حرف زدی اونم که همش غلط بود!! :icon_pf (34):دختر خالم بود

 

 

:lol: مگه دروغ گفتم :w02:خسیس الرعایا (:w58:) :biggrin:

 

اا. راست میگیا :ws28: ولی خب شورمست حساب نیست :whistle: مهم اینه که یکی همراهت بود :ws3:

 

 

من تو گاهوشته هام اومدم بنويسم ! اما اين غليان احساسات نزاشت قشنگ بنويسم :ws28:

 

 

خيلي خوب بود !

 

محمد عارف خيلي خوب بود ! فكر نميكردم انقدر پسر خوب و مهربون و خاكي باشه ... انتظار يك آدم خشك و مغرور كه خودش رو ميگيره داشتم ! ولي خيلي خيلي خاكي بود .... دمت گرم ! در ضمن اي دوتا داداش به طرز شگفت آوري شبيه بهم هستند ! من از رنگ لباس تشخيص ميدادم / دو قلو هستيد ؟

 

مينا و راضيه رو تشخيص دادم ! تشخيص برام جالب بود ، انگار يك معما حل كني ... حس جالبي بود !

 

راضيه كه دختر خوبي بود همون شخصيت مجازيش ! يكم هم رابط اون فيلم كه متوقف شد سر به سرش گذاشتيم ! ولي حرفاي جالبي زد من قانع شدم

 

مريم ( ooraman ) از ديدنش حسابي شگفت زده شدم ! دقيقا همونجوري بود كه فكر كردم ...

 

مينا ( Mina Yousefi) خيلي مهربون و دوست داشتني ! يك شخصيت هاي پرطرفدار انجمن بايد باشه ! ديدنش برام خجسته بود:ws3:

 

مهندس خوش فكر : ميلاد خان شيطون ، هي ميپريد اين طرف مي پريد اون طرف ، هي جاش رو عوض ميكرد :ws28:

 

محمد حسين : با حال بودي ! صميمي و خوب ! چقدر بد كه توي انجمن با هم رفاقت نداشتيم ! دمت گرم

 

سلامت : محور و مركز جمع بود ! نشسته بود وسط بقيه حلقه زده بديم دورش ، يك حركت قشنگ زد بابت اون كاغذ كه آورده بود همه امضا كرديم

و يك سري شكلات و اين چيزا داشت كه به همه داد ! فكر كنم واسه عيدشون بود زيادي اومده بود :ws3: ( شوخي )

 

و گنجشك : ساكت آروم نشسته بود ! دختر آرومي بود !

 

و بقيه بچه ها ي عزيز !

 

آريودخت هم بود ! ولي من آخرش فهميدم آريودخت كيه :sigh: خيلي دير فهميدم ! فاطمه منو ببخش ... دير به وجودت پي بردم !:ws3:

 

اين نهال و گنجشك و مريم 39 هم كه گير دادن به من ! هي ميگن فكر نميكرديم اينجوري باشي :ws3: انتظار داشتن يك پيرمرد كهن سال با موهاي بلند سفيد و خسته و عصا بدست همراه با نوه هاش رو ببيند :ws28: ( شوخي بودا )

 

ديگه دوستان عزيز زيادي بود !

 

منم خب پيرم كهولت سن دارم و آلزايمر يك امر طبيعي هست ! خيلي ها رو يادم ميرفت ! هي ميپرسيدم شما كي بودي ؟؟ يكبار ديگه بگو :ws3:

 

 

ولي ناصر خان ! ناثر خيلي بيــــــــــــب ...... چرا نيومدي ؟؟ ناصر كلا ما دوتا موقعيت برامون پيش اومد همديگه رو ببينيم هيچكدومش رو نيومدي ! ناثر خان بي معرفت ! ولي خدايش ديروز جات خالي بود ! من گفتم كاش ناثر هم بود !

 

آتروس / عليرضا : آخرين لحظات رسيد ! من ديگه داشتم ميرفتم ولي پسر پر انرژي بود !

 

خيلي ديگه از بچه ها بودن كه من از ديدنشون بسيار خرسند شدم !

 

توي اون خستگي اون لحظات برام آرامش بخش بود ! وجود پر بركتي داشتند بچه ها ... خدايش ميگم ... اصلا جو خيلي عالي بود !

 

 

من فقط تماشا ميكردم ...

 

 

قيافه خيلي ها برام آشنا بود ، انگار قبلا ديده بودم !

 

حالا يا اون روز توي نمايشگاه ديده بوديم حواسمون نبوده!

 

يا بخاطر صداقت رفتارشون بود ! كه مولفه هاي رفتاريشون با چهره هاشون هم خواني داشت و باعث ميشد آدم حس كنه اين آدمو يكجايي ديده !

 

به هر حال اگر كسي يادم رفت منو ببخشه / من پيرم ياد و حافظه ام درست نيست !

سعي كردم از سبك محمد عارف براي نوشتنم استفاده كنم :ws3:

 

به هر حال همتون رو دوست دارم !

 

یعنی اینقدر شبیه بودیم؟ :w58:

لینک به دیدگاه
خودم متوجه شدم بعدش :ws3: ولی خب چون زیاد بود دیگه اون ذهن یاری نکرد :ws3:

 

 

اا. راست میگیا :ws28: ولی خب شورمست حساب نیست :whistle: مهم اینه که یکی همراهت بود :ws3:

 

 

 

 

یعنی اینقدر شبیه بودیم؟ :w58:

 

آره ماشالله

 

خداحفظتون كنه !

 

ولي خيلي گلي ، گفتم بدوني ! يكجا بنويس يادت نره :ws3:

لینک به دیدگاه
ولي ناصر خان ! ناثر خيلي بيــــــــــــب ...... چرا نيومدي ؟؟ ناصر كلا ما دوتا موقعيت برامون پيش اومد همديگه رو ببينيم هيچكدومش رو نيومدي ! ناثر خان بي معرفت ! ولي خدايش ديروز جات خالي بود ! من گفتم كاش ناثر هم بود !

:sigh:

جدا" سعیمو کردم حتی داشت راه میوفتاد بیام اما آخرین لحظات بهم خورد

بار اول رو که دوتا امین اصلا" به من خبر ندادن که میان طرفای شما:banel_smiley_4:

بار دوم هم که قسمت نشد تو و سایر دوستان رو از نزدیک ببینم تو و یکی دوتا دیگه از دوستان و خیلی دلم میخواست ببینم:ws3:

ایشالله سری سوم همدیگه رو میبینیم:w58:

لینک به دیدگاه
:sigh:

جدا" سعیمو کردم حتی داشت راه میوفتاد بیام اما آخرین لحظات بهم خورد

بار اول رو که دوتا امین اصلا" به من خبر ندادن که میان طرفای شما:banel_smiley_4:

بار دوم هم که قسمت نشد تو و سایر دوستان رو از نزدیک ببینم تو و یکی دوتا دیگه از دوستان و خیلی دلم میخواست ببینم:ws3:

ایشالله سری سوم همدیگه رو میبینیم:w58:

 

خيلي گلي ...

 

انشالله ... تا 3 نشه بازي نشه !

دفعه سوم ميبينمت ! يك ماچي هم ميكنم ازت ! :whistle:

 

اون امين بزرگه رو ديدي از طرف من خفه اش كن :ws3:

لینک به دیدگاه

محمد و پوریا خیلی خوب به شخصیت پردازی دوستان پرداختن و اگه این دوستان رو تو خیابون ببینیم به احتمال 99.99% میشناسیم:whistle:

اما من موندم آریو دخت و پری.و به این شیطونی چرا هردوشون میگن خیلی آروم بودن؟:w58:

خجالتی هم نیستن که بگیم از اون جمع زیاد دچار خجالت مزمن شدن:ws28:

در مورد محمد که ندیده هم معلومه آدم خاکی هستش از بس این آدم تو بچه گیشا تو خاک خول بازی کرده لامصب بدجوری خاکی و تو دل برو شده:w02:

 

ممدو خدایش نمونه نداری تک تکی:a030:

خيلي گلي ...

 

انشالله ... تا 3 نشه بازي نشه !

دفعه سوم ميبينمت ! يك ماچي هم ميكنم ازت ! :whistle:

 

اون امين بزرگه رو ديدي از طرف من خفه اش كن :ws3:

ها تا 3 نشه بازی نشه:دی

منم با یک ماچ جبران میکنم:whistle:

امین بزرگه خدمت تشریف داره داره حسابی مرد میشه:gnugghender:

فدایی داری داش پوریا

 

من تعداد بچه ها و افرادی که تو این میتینگ ازشون اسم میبرن بیشتر حرص میخورم چرا نتونستم برم:sigh:

لینک به دیدگاه
سلام

 

 

آقا ما از اولش بودیم، آخر سر هم برقا رو خاموش کردیم و اومدیم:w02:

خوش گذشت:ws37:

خیلی از بچه ها رو بار اول بود می دیدم، بسی مشعوف گشتیم:ws3:

 

 

 

ممنون از مهندس خوش فکر:| که زحمت بستنی رو کشیدن:icon_gol:

البته میتینگ که دو دسته بود کلا از همون اولش تا خاموشی برقها:w02:

البته زحمت خریدنش رو:icon_razz:

لینک به دیدگاه
اگه نمایشگاه کتاب 93 به روایت تصویر بود خیلی عالی می شد :ws3:

 

اینو خوب گفت. آقا ما فک کردیم جمعس. واسه جمعه برنامه ریختیم. چهارشنبه شب متوجه شدیم پنجشنبس.

انشالله سال دیگه. نمیشه دوتا عکس بذارید ؟؟؟

لینک به دیدگاه
آره ماشالله

 

خداحفظتون كنه !

 

ولي خيلي گلي ، گفتم بدوني ! يكجا بنويس يادت نره :ws3:

 

محمد و پوریا خیلی خوب به شخصیت پردازی دوستان پرداختن و اگه این دوستان رو تو خیابون ببینیم به احتمال 99.99% میشناسیم:whistle:

اما من موندم آریو دخت و پری.و به این شیطونی چرا هردوشون میگن خیلی آروم بودن؟:w58:

خجالتی هم نیستن که بگیم از اون جمع زیاد دچار خجالت مزمن شدن:ws28:

در مورد محمد که ندیده هم معلومه آدم خاکی هستش از بس این آدم تو بچه گیشا تو خاک خول بازی کرده لامصب بدجوری خاکی و تو دل برو شده:w02:

 

ممدو خدایش نمونه نداری تک تکی:a030:

 

ها تا 3 نشه بازی نشه:دی

منم با یک ماچ جبران میکنم:whistle:

امین بزرگه خدمت تشریف داره داره حسابی مرد میشه:gnugghender:

فدایی داری داش پوریا

 

من تعداد بچه ها و افرادی که تو این میتینگ ازشون اسم میبرن بیشتر حرص میخورم چرا نتونستم برم:sigh:

 

ما مخلصیم بابا. برم هندونه ها رو بفروشم پول دنگ بستنیا در بیاد :ws3:

اگه نمایشگاه کتاب 93 به روایت تصویر بود خیلی عالی می شد :ws3:

 

اینو خوب گفت. آقا ما فک کردیم جمعس. واسه جمعه برنامه ریختیم. چهارشنبه شب متوجه شدیم پنجشنبس.

انشالله سال دیگه. نمیشه دوتا عکس بذارید ؟؟؟

 

امسال عکس نبود :ws3:

لینک به دیدگاه

به نام خدا. سلامليكم :ws3:

عه كنسل نشد؟ يوحي كم كاري ميكنه ديگه :دي

 

دوستان قديمي پنش تومناتونو بديد تنهايي ميريد ميتينگ مارم نميبريدicon_razz.gif :دي

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...