رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

شعرهایی از ویلیام ای (بیلی) کالینز ویلیام اِی (بیلی ) کالینس

 

متولد ۱۹۴۱ بیست و دو مارس

 

ملیت :آمریکایی

فارغ التحصیل دانشگاه ریور ساید کالیفرنیا

استاد دانشگاه نویسنده شاعر و متخصص در گلچین قطعات ادبی

استاد دانشگاه شهری نیویورک

محبوب ترین شاعر آمریک انتخابی از سوی نیویورک تایمز برای اشعار محاوره ای و کنایه دارش

برنده ی جایزه ی بهترین شعر آمریکایی در دو دوره ی متوالی

 

: The best American poetry

برنده ی جایزه و لقب(( ملک الشعرای آمریکا )) از سوی کنگره ی آمریکا

برنده ی شیر ادبی کتابخانه ی نیویورک

برنده ی بهترین شاعر سال برای مجموعه ی شعری(( بهترین سیگار )) بعنوان پر فروشترین کتاب سال

برنده ی جایزه ی ادبی ((مارک تواین)) از سوی بنیاد شعر آمریکا

برنده ی جایزه ی ملی شعر آمریکا

برنده ی جایزه ی لنور مارشال

و در حال حاضر با عضویت اصلی و مدیریتی در بنیادهنر و بنیاد شعر نیویورک در سومرس نیویورک زندگی می کند .

 

برخی از آثار وی :

 

 

Nine HorsesSailing Alone Around the Room: New and Selected PoemsPicnic, LightningThe Art of Drowning

Questions About AngelsThe Apple That Astonished ParisVideo Poems (1977)

لینک به دیدگاه

Introduction to poetry

 

I ask them to take a poem

and hold it up to the light

like a color slide

or press an ear against its hive.

I say drop a mouse into a poem

and watch him probe his way out,

or walk inside the poem’s room

and feel the walls for a light switch.

I want them to waterskiacross the surface of a poem

waving at the author’s name on the shore.

tie the poem to a chair with rope

and torture a confession out of it.

They begin beating it with a hose

to find out what it really means.

Billy Collins

 

مقدمه ای برای شعر

 

من از آنها خواهش کردم

شعرم را بردارند

و به نور ببندنش

درست مثل ریسه ی رنگ

یا گوشی بفشارند به کندوی شعرم

مگر اینکه بشنوند …

گفتم : موشی به جان شعرم بیندازید اصلن

و هی نگاش کنید که چطور راه خودش را می کاود

یا خواستم توی اتاق شعرم قدم بزنید

و دیوارها را یک به یک بگردید

دنبال کلید برق ….

من ازشان خواهش کردم روی کف شعرم اسکی آبی بروند

و به اهتزاز نام شاعر

در ساحل شعر

موج بردارند بلند ….

اما همه ی آنچه آنها می خواستند این بود؟؟

همه ی آنچه آنها می خواستند این بود :

که شعرم را با طناب ببندند به صندلی محکم

و هی شکنجه پشت شکنجه

که اعترافی بیرون بکشند از دل شعر

شروع کردند شعرم را با لوله های خرطومیشان زدن

اینجور شعر مرا معنا می خواستند

اینطور شعر مرا معنا می کردند ….

 

ترجمه: آتوسا رحمتی

لینک به دیدگاه

طلاق

 

زمانی دو قاشق در تخت

حالا چنگال‌هایی فلزی

در دو سوی یک میز گرانیتی

و چاقوهایی در استخدام آن دو.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

امروز

 

اگر روز قشنگی باشد

روزی خوش از نسیم گاه گاه

آنقدر که دلت بخواهد پرواز کنی،

تمام پنجره‌های خانه را باز کن

و در قفس قناری را هم

اصلا بیا این در را از چارچوب درآور

اگر روزی باشد که گذرهای آجری خنک وُ

باغِ پر از گلهای صدتومانی باشد

گلهای حکاکی شده زیر نور آفتاب

روزی که دلت بخواهد چکشی برداری

و بکوبی بر وزنه شیشه‌ای کاغذ نگهدار

روی میز کوچک اتاق نشیمن

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

و ساکنین آن را

از کلبه‌های برف‌پوش‌ آزاد کنی

تا بشود بیرون بیایند و قدم بزنند

دست هم را بگیرند و نگاه نیمه بازشان را

به این گنبد آبی و سفید بدوزند

خوب، آن روز حتما روزی شبیه امروز است.

لینک به دیدگاه

قشنگ نیست

 

قشنگ نیست

ببینمت

که ایستاده‌ای در مرکز تفریحات

در تلاش برای از یاد بردن

ترسهای خُرد

یک میلیون سال گذشته

 

بیش از همه

از نوای این ویولون دلیر بیزارم

که چنان بر دیوار کشتار

پنجه می‌کشد

انگار که بگوید

قاتلین ضعیفند

و قربانی‌ها پیروز

انگار کابوسی را

با رویایی، بغرنج ساخته باشند

انگار کابوس را

پشت رو کرده باشند

حالا ویولون را رها کن

 

شهامت را کنار بگذار

هنوز نفهمیده‌ای

چگونه پای آدم‌کش

و خون‌اشام‌

به شهامت تو باز شد

همیشه تماشای شهامت دیگران

آنان را برانگیخته است

 

بازگردان آن را به صخره‌

به لجن

به آنچه همیشه حامی لجن بوده است

تمام کن آنچه این آزمون زشت

با قلب آدم می کند

 

دیگر برای من

از آن ایستگاه تنهای راه‌آهن نگو

از جایی که زیر رگبار دانه‌های سیب

یکدگر را برهنه کردیم

 

این صدای نادانی

تجربه ژرف حقارت را درمی‌یابد

اگر جزر و مد سکوت

از پذیرفتن آن سر باز زند

 

اینجا بایست

در میانه بطالتِ

انزوای خود

احضار کن اشکهای بی‌دوام را

خنده‌هایی که از ته دل نبود

و دلخوشی‌ها را

و به آنها بگو از رنجهای تو اطاعت کنند

شکستهایت را در آغوش بگیرند

 

اینجا بایست

مغرور و با تنی لرزان

با سینه‌هایی برجسته

در جامهٔ مندرس و تنانه

مذهب

 

صادقانه بگویم امیدوارم

ناچار نشویم دوباره روزی

در مرکز تفریحات با هم دیدار کنیم

لینک به دیدگاه

بالشت

 

سر خسته‌ام را بر دو بالشت می‌گذارم

و به تمام مخلوقات روز التماس می‌کنم بگذارند بخوابم.

نیمه شب است، اما آنجا که تویی باید سحر باشد

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

ضربان نبض پرشتابرتر از نور سفر می‌کند.

تو بر کدام سو سر گذارده‌ای؟

حس می‌کنم دست راستم

پناه صورت توست؛

لبخندت، لبخند آشنایی ست

که اگر قرار باشد به جنگ بروم با خود می برم.

حالا دوباره مثل روزی که یکدیگر را دیدیم خوشبختم

نمی‌دانم جوانم یا پیر

اما سر بی‌آشیانه‌ام کنار سر توست

بر یک بالشت.

 

آزاده کامیار

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...