رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

از دیروز دارم دور سر خودم می چرخم دنبال گوشیم :w768:

کل خونه رو هم زیر و رو کردم اما پیدا نشد که نشد !

چون روی silent بود هر چی زنگ می زدم هم فایده نداشت

آخرش گفتم حتما یا انداختمش توی خیابون یا جا گذاشتم سر کلاس یا بلاخره یه بالایی سرش در آوردم :ws44:

تا این که امروز ظهر دیدم یه صدای جیغ از پایین اومد و بعدش هم داداشم داره به روح و روانم خیرات می فرسته !! :banel_smiley_52:

با سر رفتم پایین ببینم چی شده که دیدم گوشیم کف آشپزخونه است و برادرم داره مامانم رو آروم میکنه و بهش آب می ده :there:

مامانم تا چشمش خورد دوباره شروع کرد که دیدی می گم دیوونه شده عاشق شده اصلا معلوم نیست حواسش کجاست :w74:

تازه وسط قربون صدقه های داداشم :ubhuekdv133q83a7yy7فهمیدم که گوشی توی فریزر بوده ! :4chsmu1:و مامانم هم میاد بره گوشت برداره که یه دفعه میبینه یه چیزی داره توی دستش می لرزه و همه رو می ریزه زمین :icon_pf (34):

آخه دیروز به من گفت بسته های گوشت روی میز رو بذار روی توی فریزر بعد برو؛ من هم که ........ :girl_blush2:

لینک به دیدگاه

با مامان بیرون بودیم میخواست ببینه داداشم از خواب بیدار شده یا نه چن بار زنگید خونه کسی م جواب نداد

وقتی برگشتیم داشت تلفنو چک میکرد ببینه ما نبودیم کی زنگ زده شماره خودشو خوند گفت شیما اینو میشناسی کیه ما نبودیم 3 بار زنگ زده :w58: :ws28:

لینک به دیدگاه

چند وقت پیش تو ماشین بودم گوشی رو گذاشتم لای دستگیره بالای سرم!!!!

بعد 2 3 دقیقه اومدم گوشیمو نگاه کنم دیدم نیست!

گفتم ای بابا گوشیم کو:ws52:

به داداشم گفتم تو برداشتی؟گفت نه!

خلاصه بابام اومد گوشیشو گرفتم زنگ زدم دیدم تو بدنه ماشین داره ویبره میره:jawdrop:

دقیقا یه سوراخم اونجا بود گفتم بیچاره شدم رفته این لا!

خلاصه بابام گفت بشین بریم خونه منم گفتم نه یهو دیدی از این زیرا میوفته تو خیابون:banel_smiley_4:

خلاصه بابام راه افتاد منم تو خیابون دنبالش!!!!!

حدود 20 دقیقه پیاده رفتم!!!!

سوراخه هم بد جا بود دست نمیرفت توش راحت!!!!:jawdrop:

توشم روغنی چرب ای ای ای!!!!

یه پلاستیک پیدا کردم دستمو کردم توش حالا هی زور بزن تا بره تو سوراخه!!!

دست من که برید!!!

نوبت بابام شد!!!!

اونم دستش خراش برداشت!

خلاصه گفت بیخیال ببرم بیرون بشکافه دربیاره:jawdrop:

گفتم بزار یه بار دیگه امتحان کنم!

یهو سرمو کردم بالا دیدم ااااااااااااااا موبایلم اونجاست:ws3:

بعد یهویی گفتم ایناهاش!

بابامو میگی شاکی که نگاش کن اصلا معلوم نیست حواسش کجاست!

برداشتمو سریع فرار کردم:ws3:

لینک به دیدگاه
چند وقت پیش تو ماشین بودم گوشی رو گذاشتم لای دستگیره بالای سرم!!!!

دقیقا کجا میشه اینجا؟ :ws52:

یهو سرمو کردم بالا دیدم ااااااااااااااا موبایلم اونجاست:ws3:

پس اون چی بود تو بدنه ماشین ویبره میزد؟:w58:

لینک به دیدگاه
دقیقا کجا میشه اینجا؟ :ws52:

 

پس اون چی بود تو بدنه ماشین ویبره میزد؟:w58:

دستگیره ای دستتو میگیری بالای همه پنجره ها داره جز طرف راننده!

خودمم به این نکته فکر کردم!

تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که آهن لرزش رو انتقال میداده!

لینک به دیدگاه

ی سوتیه داغ از خواهرم...:ws3:

 

الان رفته بیرون...بهش زنگ زدم میگم ی شارژ ایرانول واسم بگیر...میگه باوشه..

 

میگم 2تومنی نگیر 5تومنی بگیر..:ws3:

 

اومد بگه روتو زیاد نکن گفت روتو پرروو نکنااااااااا... :ws28::ws28::ws28:

لینک به دیدگاه

چند روز پيش رفته بودم خونه يكي از دوستام ميخواستم دختر كوچولوشو صدا بزنم بياد تو بخلمو بوسش كنم يهويي اشتباهي اسم زنش از دهنم پريد . كلي خجالت كشيدم :icon_pf (34):

لینک به دیدگاه

اولا که گواهینامه گرفته بودم حس دور دور بود(یادش به خیر بنزین گرون بود):ws37:با پسر داییم ماشینو آتیش کردم بریم درکه.یادگارو انداختم شمال بعد فرحزاد اشتباهی پیچیدم تو یه فرعی(چه کنم تازه کار بودم دیگه):ws3: دیگه بلد نبودم بیام تو یادگار یه مرده رو اونجا پیدا کردم گفتم آقا میخوام برم یادگار-شمال دیدم مرده :jawdrop: شد!!

من گفتم خول این چرا اینطوری شده بعد یه کم فکر کرد گفت کجاش میخوای بری منم گفتمو آدرس داد!

حالا سوتیش کجا بود؟دوستایی که تهرونن میدونن یادگار بعد فرحزاد شرقی-غربی میشه:ws3:

لینک به دیدگاه

آقا جاتون خالی تو گیرو دار تسویه حساب دانشگاه بد جوری خسته و درگیر بودم که فرستادنم دایره امتحانات تا وارد شدم دیدم مدیر گروهمون اونجاست اومد کلاس بزارم حسابی تحویلش بگیرم بجای خانوم دکتر گفتم آقای دکتر :banel_smiley_52:ایشونم جواب داد فوری رو شو برگردوند و همه زدن زیر خنده منم:icon_pf (34):

لینک به دیدگاه

اولين باري كه با ماشين خودم اومده بودم تهران از ميدان آزادي كه ميخواستم برم سمت انقلاب اونجا كه ميخواستم برم تو اون خيابون يهو يه كاميوني اومد سمت راستم و نتونستم برم تو اون خيابون گفتم اشكال نداره ميدون رو دور ميزنم نميدونم چي شد يهويي سر از اتوبان كرج در آوردم منم كه هيچ جا رو بلت نبودم هيچكدوم از خروجيا رو نرفتم و تا كرج گازشو گرفتم و اونجا دور زدم تا دوباره رسيدم به ميدان آزادي و از اونجا ايندفه قشنگ رفتم سمت انقلاب :ws28:

لینک به دیدگاه

منم اولین بار که ماشین برده بودم قزوین داشتم تو یه خیابون همینجوری میرفتم یهو دور و برمو نگا کردم دیدم همه ماشینا دارن برام بوق میزنن، نگو خیابونه 50 متر عقب تر یه طرفه شده من خبر نداشتم :ws3:

لینک به دیدگاه

جاتون خالی منم یه بار ماشین بردم قزوین رفتم تو شهر بعد داشتم با موبایل حرف میزدم حواسم نبود اینجا چراغ قرمزه افسر هم وایساده بود!

منم خوشحال رد شدم بعد دیدم افسره بد نیگا میکنه یه خسته نباشید مشنی هم بهش گفتم بعدش نگام افتد به چراغ و :icon_pf (34):

لینک به دیدگاه
ی سوتیه داغ از خواهرم...:ws3:

 

الان رفته بیرون...بهش زنگ زدم میگم ی شارژ ایرانول واسم بگیر...میگه باوشه..

 

میگم 2تومنی نگیر 5تومنی بگیر..:ws3:

 

اومد بگه روتو زیاد نکن گفت روتو پرروو نکنااااااااا... :ws28::ws28::ws28:

 

اون قسمت شارژ ایرانولش هم سوتی بوده :ws3:

لینک به دیدگاه

من تاحالا ماشین نبردم قزوین :ws3:اما هروقت با بابا یا داداشم میرم قزوین بعد از عوارضی نیم ساعت طول میکشه تا من راه رسیدن به خوابگاهو پیدا کنم....کل شهرو دور میزنیم....:icon_pf (34):

(خب من تو اتوبوس همیشه خوابم میبره ....مسیرو نمیبینم هیچوقت)

لینک به دیدگاه

چند سال پیش با چنتا از بچه ها رفته بودیم خونه یکی از دوستان... :ws37:

 

بعد دوست گرامی آنزمان ما گفت حامد بی زحمت این آشغالارو بذار دم در... :banel_smiley_4:

منم گفتم باشه رفتم آشغالارو گذاشتم و برگشتم بالا بعدش در رو باز کردم که یهو دیدم دکوراسیون خونه کلا عوض شده :jawdrop: منم در عین تعجب یه نگاهی به دور و اطراف انداختم دیدم یه پدر و پسری کنار هم نشستن و دارن منو اینجوری ( :w58: ) نگا میکنن بعد از چند ثانیه فهمیدم که خونه دوستمون طبقه بالایی بوده و اشتباهی رفتم تو خونه همسایشون... :icon_pf (34):

 

زودی گفتم ااااااااا ببخشید و اومدم بیرون... :ws3:

لینک به دیدگاه

دوستم به من زنگ زد شقی پاشو بیا مسابقه بستکبال داریم بیا ببین منم تا حالا نرفته بودم اون سالن دو ساعت به خودم رسیدم و تیپ و اینا راه افتادم برم سالن بسکتبال

رفتم گفتم خدایا چرا اینجا فرق داره با سالنهای بستکبال! یهو دیدم چند تا مرد با مایو با تعجب دارن نگام میکنن چند تا هم داد زدن یو هووو !

تازه فهمیدم جای سالن بستکبال رفتم تو استخر مردونه دو تا پا داشتم دو تا قرض گرفتم تا جلو در خروجی دویدم

لینک به دیدگاه

چند سال پیش رفته بودم دمه یه طلا فروشی، محو تماشای یه گردنبند بودم.بعد اومدم خیلی دقت کنم رفتم تو شیشه ی ویترین :ws28:

آقاهه اومد بیرون گفت: خواهرم آرامش خودتو حفظ کن:w58:...حالا کدومو می خوای؟ :ws52:

گفتم: ام نه فقط داشتم نگاه می کردم ممنون :hanghead:

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...