رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

داداشم داشت رانندگی میکرده یدفعه میره میبینه چند تا ماشین جلوشن هی حرکت نمیکنن هی بوق میزنه اخرش دوستش سرشو از شیشه در میاره میگه برو دیگه:w00:

 

 

در همین لحظه متوجه میشن صف گاز بوده اونجا:ws3:

لینک به دیدگاه

خواهرم هر روز 6:45 میره واسه سرویس دم در...

 

امروز خواب بودم دیدم زنگ خونه رو میزنن...خواهرم با کلی غررررر گفت از سرویس جا موندممم..:w821:

 

مامانم گفت کیههه؟؟؟ گفتم طلاس.. باید ببرمش..جا مونده..

 

مامانم گفت اون گیج تو گیج تر...ساعت ی ربع به 6 تازهههههههههه...:banel_smiley_4:

 

من موندم کی پاشده صبحانه خورده... ؟؟؟ :girl_in_dreams:

لینک به دیدگاه

داشتم با یکی از پسرای دانشگاه حرف می زدم ، ناراحتم کرده بود .منم کلی عصبانی:167: . اونم هی معذرت خواهی میکرد.

برگشتم بهش بگم که دوست دارم خفت کنم ، یهو از دهنم پرید و گفتم " دوست دارم" :w74:

 

جاتون خالی پسره دست گرفت و برگشت گفت خوب حرف دلتو زدی .چرا اینقدر ناز می کنی از اول بگو دوسم داری .

 

بدتر از همه این که اون لحظه چندتا از بچه های دانشکده کنارمون بودن و حرف منو شنیدن.:w768:

من اون لحظه فقط این جوری :pichak29::icon_pf (34): بودم. پسره هم اینجوری :w02: :4chsmu1:

لینک به دیدگاه

قرار بود واسه 3 تا از بچه های معماری که درس شناخت فضای شهری داشتن پروژه انجام بدن و پاور کنم...

خلاصه همه کارا رو کرده بوده و پاورشو درست کردم و رو سی دی بهشون دادم و اونا هم رفتن ...

در ضمن خودم هم این ترم درس شناخت فضای شهری داشتم و بعد کار اونا نشستم یه مقدار از پاور خودم که مونده بود رو تکمیل کردم و خوابیدم...

اونا فرداش رفته بودن سر کلاس و سی دی رو گذاشته بودن تو لپ تاپ که ارائه بدن که دیده بودن من به جای اسامی اونا تو صفحه اول اسامی گروه خودمونو نوشته بودم و اسم استاد و خلاصه همه اطلاعات مربوط به خودمو تو صفحه اول گذاشته بودم...:ws3:

فقط شانسی که آورده بودن استاده حواسش نشده و اونا صفحه رو سریع رد کردند....

بعدش زنگ زدن و کلی غر زدن سرم :icon_redface:

لینک به دیدگاه

یه بار 5 صب بودم میخواستم برم قزوین.

خوابالو خابالو رفتم دستشویی مسواک بزنم .

وسط مسواک زدن گفتم چرا مسواکم اینجوری شده مث همیشه نیست بعد نگاه کردم دیدم مسواک داداشمه:icon_razz:

لینک به دیدگاه

مامان و داداشم دیروز با هم رفتن بیرون . تو خیابون از کنار هر ماشینی رد میشدن بهشون میخندیده :ws28:

اینا میگفتن چرا مردم دیوونه شدن به ما میخندن ! :ws52:

وقتی میرسن به مقصد و پیاده میشن میبینن پلاستیک زباله رو صندقه و یادشون رفته شوتش کنن :ws28:

کلی به خودشون میخندن :ws3:

درضمن نکته اینجا بود که معلوم شد داداشم اصلا از اینش استفاده نمیکنه :banel_smiley_4:

لینک به دیدگاه

چندروز پيش با دوستم بيرون بوديم بعد يه پسره كه يه تختشم كمه ديدم داره هم پاي ما راه ميره و چرتو پرت ميگه:icon_pf (34):

بعد به دوستم گفتم بيا بريم ماشين بگيريم اين ايكبيري نميزاره پياده بريم:banel_smiley_4:

اونم رفت يكم جلوتر از ما واستاد به هواي گرفتن ماشين

بعد به مهناز گفتم ميدوني چي جالبه؟اينكه يه تاكسي بياد كه 3تا جاداشته باشه بعد بياد پيشمون بشينه:ws3:

ديگه قشنگ تو چنگولش ميفتيم:icon_pf (34):

هيچي ماشين اومد زرتي هم 3تا جا داشت

بعد كه سواره ماشين شديم مهناز درجا ميگه آقا 2 نفر حساب ميكنم!:jawdrop:

حالا منم ضايع تر بلند گفتم چي ميگي؟آقا 3نفر منظورشه:banel_smiley_52:

انقدر تو ماشين خنديديم يه اقاهه جلو نشسته بود بعد هي برميگشت مارو نگاه ميكرد:ws28:كلي ضايع شديم

يه بارم با مهناز قرار داشتم بعد ماشين گيرم نميومد مهناز گفت زهرا يه اتو بزن(ما هميشه هر وقت ماشين گيرمون نمياد يكيمون به يكي ديگه ميگه اتو بزن البته اينم بگم كه فقط در حد حرفه مثله چي دوتامون ميترسيم) ديگه بعد ديدم اتوبوس داره مياد درجا سوار شدم بعد به جاي اينكه به مهناز بگم دارم ميام انقدر تو فكر اتو بودم بهش اس ام اس دادم مهناز اتوبوس اتو زدم:ws3:

حالا اونم اس داده خاك بر سرت:icon_pf (34):

لینک به دیدگاه

بازم یه سوتی دیگه مربوط به آشنای یکی از همکارای دیگمون!

 

آشنای این همکارمون تا به حال سینما نرفته بوده و با طرز کار این صندلی های کتابی سینما آشنا نبوده! ( صندلی های کتابی، صندلی هایی هستن که تاشده هستن و آدم اول بازشون میکنه و بعد راحت میشینه روشون)

خلاصه این یه روز میره یه سینمای خلوت و صاف میره ردیف جلو. نمیدونسته باید صندلی رو باز کنه! همونجوری میشینه رو صندلی و بالا می مونه! هی پشت سری ها میگن آقا درست بشین! این بنده خدا هم نمیدونسته که باید صندلی رو باز کنه، هی میگفته چیکار کنم اینجوریههه!

یهو بعد از یه مدت این صندلی خودش باز میشه و یارو صاف میفته پایین رو صندلی! چون انتظارش رو نداشته، احساس میکنه که داره میره تو زمین و بلند داد میزنه یا خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

 

کل سینما از خنده روده بر میشن!!!

لینک به دیدگاه

امروز خونه پدر بزرگم ، به همون دلیلی که امروز به خاطرش همه دور هم بودند ، خونوادگی جمع شده بودیم ...

اول که نشسته بودیم ،چای پسر خالم رو زمین بود ، اومدم میزو بگذارم اونور ... دیدم اِ ، چرا پولکی رو میز ؟ :ws52: ... تا اومدم بفهمم دیگه میزو جا به جا کرده بودمو ... چایم فرش رو شست :ws3:

سر سفره ، یه چیزی رو اومدم بگذارم سر جاش ... یه کاسه ماست رو چپه کردم ...:banel_smiley_4:

در اخرم به عنوان اختتامیه نزدیک بود لوستر رو بپکونم ... :confused:

لینک به دیدگاه

چندوقت یش یکی از دوستام اس داد که فرانه بدو شارژ بفرست واسم (ایرانسل) ..گیرم بدوووووووووو...

 

منم خونه بودم باگوشیم ی شارژ خریدم...از اونجایی که دستم هرز شده شارژو واسه خودم وارد کردم :ws3: حواسم نبود...:ws3:

 

بعد 15مین باز ی اس اومد چی شد این شارژ؟؟؟؟؟؟:w00:

 

گفتم عههه مگه نرسید..؟؟ :ws52: ییهو فهمیدم چی شده...:4chsmu1:

 

اومدم ی شارژ دیگه بخرم هی میزد موجودی کافی نیس.. :icon_pf (34):

 

کارد میزدی به دوستم خونش در نمیومد... :smiley (18):

لینک به دیدگاه

چند وقت پیش توی یاهو با دو تا از دوستانم همزمان در یاهو صحبت میکردم:banel_smiley_4:

برای یکی مجبور بودم فارسی تایپ کنم،چون فینگیلیش حالیش نمیشد:banel_smiley_4:برا اون یکی فینگیلیش،چون فارسی حالیش نمیشد:banel_smiley_4:

خلاصه داشتیم میحرفیدیم که یهو اون فینگیلیشه نوشت که فلان استاد درسشو خوندی؟خیلی سخت امتحان میگیره منم اومدم تایپ کنم ahaبرای تاییدش...که کیبورد روی فارسی بود یادم رفته بود عوض کنم....دیدم فحشه که داره نثارم میکنه:ws28::ws28:بنده خدا میگفت من کلی حرف زدم بعد تو این جوابمو میدی؟!حداقل میگفتی گلاب به روت قبلش:ws3:البته با چند تای دیگه هم این اتفاق افتاد:ws3:بعدش کلی باید توضیح بدی که چی شده :ws3:

لینک به دیدگاه

دیروز با خانواده رفته بودیم بیرون خیابون گردیو شامو اینا

 

رسیدیم میدون تجریش امام زاده صالح... بعد مامانم جو گیر شد رفت تو حسه روحانی شدنو اینا گفت السلام علیک اسمت چی بود؟:ws52:

 

 

همین دیگه :ws3:

لینک به دیدگاه

اوه. سوتی یادم اومد در حد لالیگا. :icon_pf (34):

 

یه شب کرج مهمونی دعوت بودیم خیلی سال پیش. :ws3: من و دو تا از دوستام تهران بودیم قرار شد شب بیایم کرج. ما ماشین نداشتیم. یه نفرم قرار بود از قزوین بیاد اونجا شب با هم برگردیم. ماشینش پیکان بود. تازه خریده بود ما هم خیلی باهاش صمیمی نبودیم. از طرف یه نفر دیگه دعوت شده بود.

خلاصه ما رسیدیم کرج رفتیم تو این رفیقمون هم اومد و بقیه ماجرا ...:ws3:

 

آخر شب زیر بغل رفیقمون رو گرفتیم بیهوش آوردیمش بیرون که برگردیم قزوین. طبق معمول من نگون بخت مسئول جمع آوری انجیرهای رسیده شدم. :ws3:

 

از تو جیبش سوئیچ ماشینشو درآوردیم سوار شدیم اومدیم. نزدیک نیروگاه بودیم صاب ماشین به هوش اومد. صندلی عقب نشسته بود. یه دفه گفت ضبط ماشینو چرا عوض کردید؟ :jawdrop:

 

:jawdrop: :jawdrop: :jawdrop:

 

:jawdrop: :jawdrop: :jawdrop:

 

:jawdrop: :jawdrop: :jawdrop:

 

شدت تعجب بیشتر از این حرفها بود. :jawdrop:

 

سوئیچ انداخته بودیم به یه ماشین دیگه. پیکان هم در و پیکر درست و حسابی که نداشت مثلا سوئیچش کد داشته باشه. بعد یه مدت هرز میشد همه چیش. :ws3: یه ماشین دیگه رو روشن کرده بودیم داشتیم میرفتیم قزوین. :icon_pf (34):

 

اومدیم قزوین دوباره بنزین زدیم نزدیک صبح رسیدیم کرج. :icon_pf (34):

 

ماشین ما هنوز پارک بود کنار خیابون. یارو رفته بود اعلام سرقت کرده بود. :icon_pf (34):

 

خلاصه با کلی شرمندگی از یارو عذرخواهی کردیم و شرح ما وقع. با ماشین خودمون دوباره برگشتیم. :mornincoffee:

 

هیییییی. یادش بخیر چه قدر خوش بودیم الکی. :ws37:

 

دلم گرفت. :ws44:

لینک به دیدگاه

یه بار با خواهرم با یکی از دوستاش که از پسرای دانشکده بود صحبت می کردیم.

بحث سر یک قضیه ای بود که پیش اومده بود و من داشتم حرف می زدم و میخواستم بگم که بزاریم قضیه ها بخوابه بعد ما سه تا تلافی شو سر فلانی در میارم که اشتباهی من گفتم حالا صب کنیم اوضاع آروم شه بعد ما سه تایی می خوابیم.icon_pf%20%2834%29.gificon_pf%20%2834%29.gif

حالا اینا برداشت بد کردن و کلی بهم خنددین :ws28::ws17::ws47::4chsmu1:

خیلی ضایع بود صحنش :confused::w74:

لینک به دیدگاه

خدائیش سوتی های بچه ها اکثرا گفتاریه. سوتی های ما معمولا همراه با تلفات جانی و مالی بود. :icon_pf (34):

 

از نظر ما دیگه اینا اصلا سوتی نبود. سوتی گفتاری که همش داریم میدیم. دیگه عادی شده.:ws3:

 

پاک نکنیدا میخوام سوتی بگم. :w00:

 

دیروز یه سر اومدم دفتر یه چیزی بردارم کلیدو رو در جا گذاشتم. :ws3:

لینک به دیدگاه

یه سری داشتم دنبال اتودم میگشتم.....کلی خونه رو زیر و روو کردم ...اخرشم این شکلی اوومدم نشستم.......:w74::w74:

حس کردم یه چیزی تو دستمه....نگاهش کردم دیدم اتودمه!!!!!!!!!:icon_pf (34)::icon_pf (34):

تازه حسش کرده بودم

لینک به دیدگاه

یه بار دوره کاردانی من باید کنفراسن میدادم ، جو بروبچ ته کلاس یه جوری بود که من احساس کردم قصد دارن من رو اذیت بکنن راحت کنفرانس ندم ؛ (هی منو نگاه میکردن و میخندیدنو اینا) هی من شروع کردم یه چیزی رو توضیح بدم موبایلم تو جیبم ویبره میزد ، اون یارو پیمانه هم خیلی مشکوک بود هی میخندید ، 3-4 بار هی بهم زنگ زد منم خندم میگرفت (خل بودیم خدایی:ws3:سر چه چیزا که کلی نمیخندیدیم:ws3:) بعدش گفتم اه پیمان اذیت نکن ، استاد گفت کیه؟ چیه؟ چی میگه؟ (استادشم آقای یوسفی بود انسان خوبی بود:icon_gol:) گفتم استاد زنگ میزنه دیوونم کرد، پیمان هم تکذیب میکرد :banel_smiley_4: استاد گفت بده گوشیتو ببینم ، منم در آوردم از جیبم دادم به استاد ، مشخص بود استاد همون شماره رو گرفت گذاشت رو گوشش ، منم داشتم میخندیدم که الان پیمان ضایع میشه :ws17: ، بعد یهو استاد گفت: الو :w58: سلام علیکم ، نا خود آگاه پاشد ایستاد (:ws28:) گفت ببخشید گوشی خدمتتون ، گوشیو داد دستم گفتم الو ، دیدم دوست دخترمه :ws3: استاد گفت برو بیرون راحت حرف بزن حتما کارت دارن :ws3: ، بعد که من برگشتم تو همه کلاس داشتن میخندیدن :hanghead: تا آخر کلاس هی استاد به من نگاه میکرد بچه ها میخندیدن:hanghead:

لینک به دیدگاه
یه بار دوره کاردانی من باید کنفراسن میدادم ، جو بروبچ ته کلاس یه جوری بود که من احساس کردم قصد دارن من رو اذیت بکنن راحت کنفرانس ندم ؛ (هی منو نگاه میکردن و میخندیدنو اینا) هی من شروع کردم یه چیزی رو توضیح بدم موبایلم تو جیبم ویبره میزد ، اون یارو پیمانه هم خیلی مشکوک بود هی میخندید ، 3-4 بار هی بهم زنگ زد منم خندم میگرفت (خل بودیم خدایی:ws3:سر چه چیزا که کلی نمیخندیدیم:ws3:) بعدش گفتم اه پیمان اذیت نکن ، استاد گفت کیه؟ چیه؟ چی میگه؟ (استادشم آقای یوسفی بود انسان خوبی بود:icon_gol:) گفتم استاد زنگ میزنه دیوونم کرد، پیمان هم تکذیب میکرد :banel_smiley_4: استاد گفت بده گوشیتو ببینم ، منم در آوردم از جیبم دادم به استاد ، مشخص بود استاد همون شماره رو گرفت گذاشت رو گوشش ، منم داشتم میخندیدم که الان پیمان ضایع میشه :ws17: ، بعد یهو استاد گفت: الو :w58: سلام علیکم ، نا خود آگاه پاشد ایستاد (:ws28:) گفت ببخشید گوشی خدمتتون ، گوشیو داد دستم گفتم الو ، دیدم دوست دخترمه :ws3: استاد گفت برو بیرون راحت حرف بزن حتما کارت دارن :ws3: ، بعد که من برگشتم تو همه کلاس داشتن میخندیدن :hanghead: تا آخر کلاس هی استاد به من نگاه میکرد بچه ها میخندیدن:hanghead:

 

:ws28:

 

یه بارم سر کلاس پسره داشت با موبایلش لاو میترکوند یه دفه کلاس ساکت شد همزمان پسره هم دستش خورد اسپیکر فعال شد. :icon_pf (34):

لینک به دیدگاه
یه بار با خواهرم با یکی از دوستاش که از پسرای دانشکده بود صحبت می کردیم.

بحث سر یک قضیه ای بود که پیش اومده بود و من داشتم حرف می زدم و میخواستم بگم که بزاریم قضیه ها بخوابه بعد ما سه تا تلافی شو سر فلانی در میارم که اشتباهی من گفتم حالا صب کنیم اوضاع آروم شه بعد ما سه تایی می خوابیم.icon_pf%20%2834%29.gificon_pf%20%2834%29.gif

حالا اینا برداشت بد کردن و کلی بهم خنددین :ws28::ws17::ws47::4chsmu1:

خیلی ضایع بود صحنش :confused::w74:

 

 

 

خوب آبجی جونم خیلی ضایع گفتی ما حق داشتیم برداشت بد کنیم:ws3:. هر کسی هم جای ما بود کلی میخندید . یادش بخیر خیلی بد گفتی.

الان هر وقت یاد اون روز می یفتم از خنده می میرم. :ws47::ws28:

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...