رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

یادم رفته بود امروز سوتی دادم ، تاپیکو دیدم یادم اومد :ws3:

امروز خونه ی یه فامیلا بودم ، عموم و خانوده بودند ... عصر دختر عمم با شوهر و غیر اومدند و منم بعد که رفتم سلام کنم ، پس از انجام واجبات وسلام به تازه وارد ها ، به زن عموم سلام کردم :ws3:

و از اون جایی هم که همه از بیکاری و بی حرفی به من نیگا میکردند ، سوتی جالبی بود :ws3:

( 2 تا نکته بگم ... اولی اینکه این زن عمو و عمم تیپ لباس پوشیدنشون عین همه و من اشتباه گرفتم ... دوم اینکه عینک نزده بودم که این طور شد ( چشام بد جور ضعیف ):banel_smiley_4:)

*********

دومی

امروز توی یه سایت دیگه ، یه نفر اومده بود با کلی ذوق و شوق گفته بود هورا ، امروز کنکور دادیا این حرفا و کلی هم هندونه میخواست بگذاره ، در حالتی که من 500 بار گفته بودم سومم :ws3:

لینک به دیدگاه

جاتون خالی دیروز فیفا 11 نصب کردم و کلی بازی کردم.برا همین تو جو بودم.امروز ظهر سوار آسانسور شدمو طبقه 3 رو زدم یهو جو فوتبال اومد گفتم عجب بازیکنیه این توتی چه موقعیتی داره این بازکین شوت میزه و گگگگگگگگللللللللل:icon_pf (34):

همینطور که داشتم داد و بیداد میکردم یهو یکی از همسایه ها در آسانسور رو باز کرد و :jawdrop: شد منم:icon_pf (34):

گفتم جو فوتباله دیگه سریع هم اومدم تو خونه!:banel_smiley_4:

لینک به دیدگاه

یه شب میخواستم سامانه پرداخت تلفنی 1818 رو بگیرم که حواسم نبود زنگ زدم 118 !

تا اومدم قطعش کنم دیدم وصل شده اگه قطعش کنم طرف فکر میکنه مزاحمم !

دیگه گفتم جوابشو بدم

هول شده بودم : گفتم الو منزل آقای فلانی رو میخوام ( فامیل خودمو دادم ):icon_pf (34):

گفت خونشون کجاست ؟

همون موقع یاد یکی از فامیلامون افتادم که10 کیلومتر اونور زندگی میکردن !

حواسم نبود گفتم 10 کیلومتر اون ور تر زندگی میکنن !

مرده هم پشت تلفن ساعت 11 شب میخوات جرم بده !

خلاصش کنم یه جوری جمع و جورش کردیم !:ws3:

لینک به دیدگاه

تو فیس بوک چند تا پیج رو باز کرده بودم ، بعد واسه هر کدوم کامنت مربوطشو گذاشتم و خارج شدم . شبش که دوباره رفتم دیدم دو تا پیام اومده که هر دو دوستم دارم بهم میگن چرا چرت و پرت میگی :banel_smiley_4:

:ws3: کامنت ها رو جابه جا زده بودم :ws2:

لینک به دیدگاه

یه سوتی خفن دادم الان یادم اومد دو هفته پیش اثاث کشی داشتم ساعت 2:30دقیقه شب بود دو تابچه ها بیدار بودن و شیطنت میکردن وسط وسایل بسته شده مامانمم شب موند خونمون کمکم کنه امیر و گذاشتم رو پام تا بخوابونم حسابی مقاومت میکرد تا چشماش و نبنده از یک طرف هم مامانم حرف میزد از طرف دیگه علی شیطنت میکرد من که حسابی خسته شده بودم اشتباه به جای اینکه به علی بگم خفه شو بذار امیر بخوابه با عصبانیت به مامانم گفتم تو خفه شو امیر کفه مرگش و بذاره و بخوابه! :w00:

یهو به خودم اومدم دیدم چه سوتی دادم خواستم درستش کنم خیر سرم گفتم این بچه خفه نمیشه تا تو کفه مرگت و بذاری!

بیچاره مامانم فقط با تعجب نگام کرد و فهمید خستم دارم هزیون میگم هیچ حرفی نزد دیگه ولی وحید حسابی بهم خندید

لینک به دیدگاه

امتحان محاسبات عددی داشتم

یع سوالی داده بودن که تقریبا یک صفحه جواب داشت

منم شروع کردم به حل کردن

تقریبا یک صفحه داشت تموم میشد ولی من هنوز به جواب نزدیک هم نشده بودم

شروع کردم به بررسی جوابها دیدم از یکجا به بعد بحای منها ، بعلاوه کردم.

همونجا دو دستی کوبیدم تو سرم و بلند گفتم " خاک تو سرم"

یهو دیدم همه سالن برگشتن دارن منو نیگاه میکنن. اما من اعتماد بنفسم رو از دست ندادم و اصلا نیگاشون هم نکردم دیگه

لینک به دیدگاه

چن هفته پیش برادرمو خانومش اومده بودن همدان و یه شب میخواستیم بریم مهمونی و خونمون یه پله میخوره و میره طبقه بالا یجورایی دوبلکسه و خانوم برادرم طبقه بالا بود داشت حاضر میشد و منم طبقه پایین بودم

بابام اومد خونه و پرسید رضا و مهسا کجان؟

و من گفتم رفتن حموم

و سریع متوجه شدم سوتی دادم و خواستم درستش کنم

گفتم نهههههه یکیشون حمومه اون یکیم داره یه کاری میکنه

ولی بابام خودشو به نشنیدن زد!!!

نمیدونم چرا اینجور شد با اینکه خودم دیدم برادرم رفت حیاط که آلبالو بچینه و هم اینکه صدای سشوار از طبقه بالا میومد!!!!!:hanghead:

لینک به دیدگاه

صبح رييسم گفت فلان شماره رو بگير داخلي ريسم آخرش 2 و شماره اي كه رييسم داد آخرش 9 بود منم 9 رو 2 شنيدم اصلا هم حواسم نبود كه شماره 142 رو گرفتم اتاق رييسم تلفنش زنگ خورد اونم برداشت منم شروع كردم به احوالپرسي يه لحظه ديدم رييسم ميگه ااااااااااااااا تو كه منو گرفتي winking.gifميگم مگه نگفتي 142 ميگه گفتم 149:icon_redface:

لینک به دیدگاه

تازه تو یک شرکت مخابراتی چینی استخدام شده بودم و کارمون هم نصب و نگهداری سیستمهای موبایل بود.

هنوز درست و حسابی کار بلد نبودم که یک جلسه برگزار شد در مورد سرویس gprs

مدیر چینی من هم اومده بود و دوتایی رفتیم تو جلسه و رئیس مخابرات استان و صاایران هم بودن

خلاصه من شروع کردم امار دادن در مورد کارایی سیستم و توضیح میدادم

وسطاش دیدم مدیرم داره چشاش از کاسه میزنه بیرون البته از حرص

نگو کلا دارم چرت و پرت میگم

خلاصه همونجا کل قضیه رو پیچوندم و گفتم یک ماهه این رو واستون راه میندازم.

هرچی شما بگین همونه

 

پیرم در اومد ولی بالاخره قضیه رو جمع و جور کردم

لینک به دیدگاه

يادت بخير سربازي (آبان پارسال - 06 تهران - پاسداران )

 

تو زبون كردي ما به رنگ سياه ميگيم رش ( ره ش ) . يه روز جمعه كه مرخصي داشتم و اومده بودم بيرون رفتم تو يه سوپري گفتم آقا يه نوشابه بده گفت چه رنگي گفتم رش گفتش چي گفتم هيچي ببخشيد سوتي دادم به زبون خودم بود همون سياه ميشه :icon_pf (34):

لینک به دیدگاه

یبار یک کلاس 10 روزه آموزش سیستمهای موبایل 3G داشتیم تو تهران

همه بروبچز شرکت از کل کشور اومده بودن. ماها یه اکیپ بودیم 8 نفره که همه با هم اساسی جور بودیم.

چون تو ساختمون شرکت جا نبود ما رفتیم تو هتل استقلال اتاق گرفتیم البته به حساب شرکت.

با بچه ها رفتیم و کمی نوشیدنی گرفتیم و اومدیم هتل. ییهو دیدیم بخاطر ایام ارتحال امام کل هتل قرق شده واسه مهمونهای امام(تقریبا 4 اتوبوس) و ورودی هتل هم نگهبانی گذاشتن و ازین دستگاههای X-ray هم گذاشتن و همه رو بازرسی میکنن

خلاصه قرغه کشی کردیم و از شانس گند؛ من انتخاب شدم که محموله رو وارد هتل کنم

خلاصه من کیف لپتاپم رو یکم سبک کردم و وسایل اضافی رو ریختم تو کیف بقیه فقط یکم وسایل موند که خیلی ضایع نشه و محموله ریختم تو کیف.

تا از گیت رد بشم زهره ترک شدم ، ولی جاتون خالی پیروزمندانه رد شدم و رفتیم تو اتاق و اومدیم به سلامتی همتون بنوشیم که ...

 

نگو لامصب بهموم تقلبیشو داده بودن.

 

حال هممون گرفته شد. فکر کنم اه امام گرفته بود ما رو

لینک به دیدگاه

نميدونم چرا همه سوتيايي كه دادم مربوط به بودنم تو تهران ميشه .ابتدايي ميخوندم اولين باري كه به اتفاق خانواده رفته بوديم دربند ناهار خورديم و چايي كه آوردن با خرما بود . من و داداش كوچيكم همه خرماها رو خورديم . بابام كه با مامانم سرگرم صحبت بودن يهويي ديدن كه بله بايد دوباره خرما سفارش بدن . (از قند هم خبري نبود ) :ws52:

لینک به دیدگاه

12ام امتحانه تاریخ تحلیل صدر اسلام داشتم ، سئوالش این بود ازدواج های اعراب جاهلی رو نام ببرید ، منم سریع نوشتم مشارکت خواهران ، ... ، ... ، ...‌ ،‌ ضربدری :icon_pf (34): بعدش که کتابو دیدم متوجه شدم اسم اسلامیش تعویضی هست :hanghead: امیدوارم استاد نگیره مطلبو :hanghead:

لینک به دیدگاه

یه روز بعد از ظهر خوابیده بودم ، مامانم اومد بیدارم کرد و ازم پرسید این عکسا رو کجا بذارم یادت نره ببریشون !

منم تو عالم خواب و بیداری گفتم بذار تو پروفایلم !:icon_pf (34):

لینک به دیدگاه

از سوتی Saman_88 به یاد این افتادم ...

 

تجربه نشون میده که من از بچگی به شدت خوابم سنگینه با صدای بمبم بیدار نمیشم چه برسه به صدای زنگ ساعت، هم تو خواب حرف می زنم، هم اگه ازم سوال بپرسن جواب می دم بدون این که بعدا خودم یادم بیاد، مدارکشم موجوده :ws43:

الان بهتر شدم اما هنوزم اگه تو خواب ازم هر سوالی بپرسن، راست حســــینی جواب میدم ... :ws3:

خب این از پیش نیاز سوتی

 

 

چند وقت پیشا موقع امتحانا برای این که صبحای زود بیدار شم درس بخونم زنگ آلارم تلفنمو یه آهنگ تند خیر ســــــرم گذاشته بودم که بیدار شم خواننده هه ( سیروان ) توش می گفت : بیا با هم بمونیم، میبرمت اون بالا بالا هـــــاااااااا میچـــــینیم ستاره هااااا با هم، آخ که چه حالـــــــــــــی میــــده هو اینااااااااااا، :ws17: منم که با این چیزا عمرا بیدار شم

طبق معمول که خواهرم اومده بگه گوشیتو خاموش کن، دیده من دارم حرف می زنیــیَـم دقت کردیــــــیَن کاشف به عمل اومدیــــــیَـن که من تو خواب می فرمودییــَـــــم : خفه شو، فلان فلان شده من با تو ی چیز هیچ جا نمیام :ws28: ( مثه این که خیلی جو گیر شده بودیــــــــیَم :ws3: )

خلاصه از اون بعد هر از چند گاهی خواهرم میگه: حالا مگه این سیروان می خواسته کجا ببرتت که نمی خواستی باهاش بری؟ :hanghead:

لینک به دیدگاه

امروز با دوستم کافی نت بودیم داشتیم کارای پروژه رو انجام میدادیم که من حوصلم سر رفت رفتم تو گیم گوشیم یکم بازی کنم بعد کیف دوستمم بغلم بود دیدم داره یه صدایی میاد بعد گفتم مهناز گوشیت داره زنگ میخوره بعد گفت این صدای گوشیه من نیست گوشیم دستمه بعد نگاه کرد به گوشیه من دید صدا از گوشیه منه :ws3:

منم که iqپایین:ws37:جالب اینجاست که اصرار داشتم بگم صدا از گوشیه دوستمه:ws52:

لینک به دیدگاه

سلام بازم منم

چند هفته ي پيش ، دوستم بهم گفت بيرون دانشگاه تو ماشينش منتظرمه و وقتي كارم تموم شد برم پيشش كه تو گرما منتظر ماشين نمونم

وقتي كارم تموم شد ديدم روبروي در دانشگاه پارك كرده با اعتماد به نفس رفتم در جلو رو باز كردم و تا اومدم بشينم ، ديدم كه يه پسر جوون با لبخند چندشش به طرف من اومد و با لحن كــــش دار گفت : بفررررررررماييد امرررررري هست؟:ws2::ws2:

منم با اخم و عصبانيت گفتم : خير شما بفرماييد و زير لب كلي بارش كردم

ولي اون بازم اومد و اينبار آروم بهم گفت: اشتباه سوار ماشين من نشدين؟:ws3:

منو ميگي:icon_pf (34)::icon_pf (34)::icon_pf (34):

ماشين دوستم 4-5متر اونطرفتر پارك شده بود شانس آووردم كلاسها تعطيل بود ولي با اين وجود حسابي سوژه شدم:ws44:

لینک به دیدگاه
12ام امتحانه تاریخ تحلیل صدر اسلام داشتم ، سئوالش این بود ازدواج های اعراب جاهلی رو نام ببرید ، منم سریع نوشتم مشارکت خواهران ، ... ، ... ، ...‌ ،‌ ضربدری :icon_pf (34): بعدش که کتابو دیدم متوجه شدم اسم اسلامیش تعویضی هست :hanghead: امیدوارم استاد نگیره مطلبو :hanghead:

:ws28::ws28::ws28::ws28::ws28::ws28:

حامد خدا نکشتت!

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...