رفتن به مطلب

من و مترو!


Gandom.E

ارسال های توصیه شده

سلام دوستان:icon_gol:

چندو قتیه میخوام این تاپیکو بزنم نمیدونم هست یا نه!

اما در کل چون خودم از وقتی دانشجو شدم خیلی از این وسیله حمل و نقل استفاده میکنم خاطرات بد وخوب زیادی داشتم..

 

حالا بیاید شمام خاطراتتونو ازا ین قطار برامون تعریف کنید:ws37:

لینک به دیدگاه

اول خودم:ws3:

یه بار 8 صبح امتحان داشتم و از 6 صبح سوار مترو شدم!

خیلی خلوت بود و منم قسمت خانوما نشسته بودم که کلا راهی به قسمت آقایون نداشت

داشتم چرت میزدم که دو ایستگاه بعد از من یه خانوم چادری با پوشیه و کیف بزرگ سوار شد و یه لگد زد به بغل دستی من رد شدنی!

 

خانومه زیر لب غرولند کرد اما چیزی نگفت

اون خانوم هم رفتم اون یکی قسمت پیش یه دختره که داشت ریمل میزد:ws3:

یهو دیدیم صدای خانومه بلند شد و دختره رو داره فحش میده و میگه با مشت میزنم تو دهنتا!!!!:w58:

خلاصه سروصدا خوابید و دختره چیزی نگفت

هرکی از ایستگاه بعد اومد بشینه پیش این خانومه،نیشگونش میگرفت میگفت برو اونور میخوام راحت بشینم

خلاصه منم این گروهک و داعش اینا رو شنیده بودم کلی میترسیدم از همه چی:ws28:

خلاصه بگم که اشک یه دختره رو دراورد و همه خانوما چون ازش میترسیدن اومدن سمت ما..منم به همه اشاره میکردم که تو کیفش اسلحه داره لابد

کاریش نداشته باشین..آخه خیلی کیفشو محکم گرفته بود!!!

یه دختر که خیلی آرایش داشت و موهاشم خوشگل کرده بود و کلا ظاهرش با اون خانوم دقیقا360 درجه فرق داشت سوار شد

اون خانومه صداش کرد و نمیدونم چی گفت بحث بالا گرفت

حالا اینا همدیگه رو میزدن هیچکسم نمیرفت جداشون کنه:ws28:

منم همه رو ترسونده بودم حسااااابی...مشت و لگد بود که میزدن بهم!!!

یهو زنه شال دختره رو کشید دختره ام پوشیه ی خانومه رو!!!

خانومه یهو داد زد بمن دست نزن من دختر پیغمبرم!!!:w58::vahidrk:

بقیه شو نفهمیدم چون پیاده شدم و به راننده قطار گفتم که اطلاع بده:ws3:

لینک به دیدگاه

خاطره ت تو حلقم:banel_smiley_4:

مترو متأسفانه شده جایی برای بی فرهنگی

در قطار که باز میشه ملت عین قوم مغول حمله میکنن تو

کافیه یه چیز از دستت بیفته

اگه سالم بمونه باید از زیر قطار برش داری

مثل کیف پولی من:icon_pf (34):

 

تهران شده جایی برای سرسام گرفتن ملت

صبحا ساعت 6 شلوغغغ

عصرا هم 4 تا 8 شلوغغغغ

 

این اصلا کفاف نمیده

یعنی اگه کنار این خط مترو 4 تا خط دیگه هم بزنن بازم کافی نیست...:banel_smiley_4:

 

مردم هم اغلب تو شلوغیا کلافه میشن و متأسفانه اتفاقای ناخوشایندی میفته

لینک به دیدگاه

من یه خاطره دارم.. از طرز برخورد ادمای ایران در مترو تهران..

موقع سوارشدن مترو کرج .. یلی شلوغ بود همیشه وای میسمه خلوت شه. بعد میرم داخل.. از شانس ما.. جایی که ایستاده بودیم.. در جلوی من باز شد.. ولی اصلا متوجه نشدم.. اولین نفر این چه بلایی بود سر من اومد..

کیفم گیر کرد بین خانوما تا اومدم بجنبم.. دیدم ی خانوم.. مانتومو گرفت کشید به سمت داخل.. هرچی دکمه بود ریخت پایین.. اون روزم از شانسم .. مانتو کوتاه پوشیده بودم دیگه نمیدونستم چیکار کردم. وفقط گفتم واقعا که بد نیست شعور داشته باشید...:w000:

دیگههمه خانوما دست به دست هم دادن.. یکی نخ اورد چندتا دکمم پیدا شد دوختم.. از مترو تا خونه هم با اژانس رفتم..:hanghead:

کلا بعضی اوقات مردم فرهنگ سوارشدن این جور وسایل نقلیه رو نمیدونن.. تو ترکیه ما دیدیم.. ولی عاقل تر و ادم تر سوار میشن..:banel_smiley_4:

لینک به دیدگاه

ایستگاه هفت تیر بودم چند ماه پیش

داخل مترو بدجور شلوغ شد ،یعنی میگم شلوغ یه چیزی میگم یه چیزی میشنفید

یه یارویی یه گلدون دستش بود که یه گل با دو تا برگ کوچیک داشت

ایستگاه بعد پیاده شد یه یارویی گفت اقا تو رو خدا نرو!

گفت چرا؟

گفتش کل اکسیژن وقطار رو تو تامین کردی بری همه میمیریم:ws3:

لینک به دیدگاه

منم چند باری مترو سوار شدم

 

جالبترین بخش اون دست فروش هاش هستن .. ماشالله یکی دوتا نیستن .. یه دفعه می بینی عین تیزر تبلیغاتی از بغلت هی رد میشن .. یکی آدامس ... یکی مسواک ...یکی سی دی آموزش زبان ... دنات ... لواشک

یدفعه چند تا بچه رو میبینی روی هر ردیف دو سه تا فال میزارن جلو ت اگه فال باز کنی باید 500 بهشون بدی :ws3: یه نفر کنارم نشسته بود یک نگاه ریز به داخل پاکت انداخت فال فروش هم فهمید ازش پولش گرفت:w02:

 

خنده دار ترین هم اینه که تو مترو میگن مامورین انتظامی و مترو در طرح مبارزه با دستفروشی اما چیزی که من دیدم غیر اینه :ws3:

 

 

اما خب اوناهم اینجوری درآمدزایی دارند:icon_redface:

 

 

خلاصه مترو خودش یک شهر ....

لینک به دیدگاه

یه بار سوار مترو شدم.. یکی از مامورین خرید.. وارد کوپه خانوما شد.. و ساک یه خانومو گرفت برد..

خانومه هم. گریه زاری.. جیغ توروخدا نبرید.. زندگیمه.. ولی بردن ساک بنده خدارو..

بعدها فهمیدم. که کلا وسایل اینجور فروشنده ها رو میگیرن.. و بهشون نمیدن.. و درقبالش جریمه هم میکنن...:banel_smiley_4:

ولی خدایی هم از حق نگذریم. من کاری با گرفتن وسایلاشون ندارم.. خدایی نامردی.. ولی از اونور انقدر فروشنده زیاد شده.. صدا به صدا دیگه نمیرسه.. کافیه تلفنت زنگ بخوره.. ابروت میره.. طرف فکر میکنه تو بازار شامی... انقدر سرو صداست.. ارامش ندار مترو هاااا. برعکس تو مترو ترکیه.. انقدر ارامش و سکوت هست.. گاهی یه صدای خنده کسی بلند میشد.. بهشون تذکر میدادن. تصور کنید.. تو ایران.. چنین اتفاقی بیفته یا دعوا میشه یا گیس و گیس کشی میشه...:icon_pf (34):

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

یه بار میخواستم خط عوض کنم..عصر بود خیلی شلوغ بود

خانومه میخواست زودتر از من سوار شه منم خیلی خسته و گرسنه بودم ..با ارنجش کوبید به سرِ معده م :banel_smiley_4:

و از آن روز بنده معده ی حساس و عصبی پیدا کردم..با زندگی و سلامت ملت بازی نکنید خب:w000::4564:

لینک به دیدگاه
یه بار میخواستم خط عوض کنم..عصر بود خیلی شلوغ بود

خانومه میخواست زودتر از من سوار شه منم خیلی خسته و گرسنه بودم ..با ارنجش کوبید به سرِ معده م :banel_smiley_4:

و از آن روز بنده معده ی حساس و عصبی پیدا کردم..با زندگی و سلامت ملت بازی نکنید خب:w000::4564:

والله بااحساسات مردم مخصوصا قسمت معده اش بازی نکنین خوب:w000:

 

 

:ws3::icon_gol:

لینک به دیدگاه

یه خاطره قشنگ از مترو دارم. اونم اینکه اولین بار با دوستم اتنا در مترو باهم قرار گذاشتیم.. همدیگرو هم نمیشناختیم فقط گفته بودیم مانتوهامون چه رنگیه.. دیدم خدایا پس کجاست این دختر.. احساس کردم کسی که از کنارم رد شد اتناست ولی ترسیدم بهش بگم شما اتنا هستی که ضایع بشه.. ولی یه حس بهم میگفت این اتنا بود مثل برق شاد و خندون رد شد.. تااینهکه زنگ زد و دیدم حدسم درسته کلی وسط ایستگاه مترو همدیگرو بغل کردیم و کلی خندیدیمو.. از خوشحالی همدیگرو ول نمیکردیم.. که همه هم نشسته بودن مارو نگاه میکردن و لبخند میزدن..

خیلی خاطره قشنگی بود/:hapydancsmil:

لینک به دیدگاه

حالا ک معصومه جون از مترو و آتناجونم گفت جا داره ک بگم یکی از قشنگ ترین خاطرات من تو مترو با آتناست. 1بار میخواستیم تو ایستگاه امام خمینی (ره) که به شدت شلوغ بود، پیاده بشیم و خط عوض کنیم. من و آتنا کنار هم روبروی در وایساده بودیم تا پیاده بشیم ولی موقع پیاده شدن ب خاطر سوار وپیاده شدن بقیه، از هم جدا شدیم. اون لحظه خدا بهم لطف کرد و من تونستم بعد از 1 بار چرخیدن از قطار بیام بیرون اما تا چشمم ب آتنا افتاد از خنده ترکیدم دیگه. بنده خدا سه بار چرخید و تو هر چرخش همراه با مردم جلو وعقب میرفت و از همه جالبتر چهره اش بود ک نمیدونست عصبی بشه، بخنده یا متعجب باشه و منم در کمال آرامش و با کوهی از معرفت نظاره گرش بودمو میخندیدم. وقتی خودش اومد بیرون 1 نفس کشید و بعدش تا چند دقیقه فقط ب اون صحنه ها میخندیدیم

خیلی خوب بود ... خدا قسمت شماهام بکنه ...همین الانم دارم میخندمو تایپ میکنم ws3.gif

لینک به دیدگاه
اول خودم:ws3:

یه بار 8 صبح امتحان داشتم و از 6 صبح سوار مترو شدم!

خیلی خلوت بود و منم قسمت خانوما نشسته بودم که کلا راهی به قسمت آقایون نداشت

داشتم چرت میزدم که دو ایستگاه بعد از من یه خانوم چادری با پوشیه و کیف بزرگ سوار شد و یه لگد زد به بغل دستی من رد شدنی!

 

خانومه زیر لب غرولند کرد اما چیزی نگفت

اون خانوم هم رفتم اون یکی قسمت پیش یه دختره که داشت ریمل میزد:ws3:

یهو دیدیم صدای خانومه بلند شد و دختره رو داره فحش میده و میگه با مشت میزنم تو دهنتا!!!!:w58:

خلاصه سروصدا خوابید و دختره چیزی نگفت

هرکی از ایستگاه بعد اومد بشینه پیش این خانومه،نیشگونش میگرفت میگفت برو اونور میخوام راحت بشینم

خلاصه منم این گروهک و داعش اینا رو شنیده بودم کلی میترسیدم از همه چی:ws28:

خلاصه بگم که اشک یه دختره رو دراورد و همه خانوما چون ازش میترسیدن اومدن سمت ما..منم به همه اشاره میکردم که تو کیفش اسلحه داره لابد

کاریش نداشته باشین..آخه خیلی کیفشو محکم گرفته بود!!!

یه دختر که خیلی آرایش داشت و موهاشم خوشگل کرده بود و کلا ظاهرش با اون خانوم دقیقا360 درجه فرق داشت سوار شد

اون خانومه صداش کرد و نمیدونم چی گفت بحث بالا گرفت

حالا اینا همدیگه رو میزدن هیچکسم نمیرفت جداشون کنه:ws28:

منم همه رو ترسونده بودم حسااااابی...مشت و لگد بود که میزدن بهم!!!

یهو زنه شال دختره رو کشید دختره ام پوشیه ی خانومه رو!!!

خانومه یهو داد زد بمن دست نزن من دختر پیغمبرم!!!:w58::vahidrk:

بقیه شو نفهمیدم چون پیاده شدم و به راننده قطار گفتم که اطلاع بده:ws3:

 

خب داشته آداب دینیشو به جا میاورده یعنی امر به معروف و نهی منکر میکرده ...

میبینی چه کرده اسلام با ما ...؟!

 

///

 

 

از مترو خاطرات قشنگی دارم...:icon_gol:

مسیر ها و ایستگاههایی که منو یاد روزهایی میندازه که با عزیزی اونجا بودیم ... جایی که هر روز میدیدمش...

 

///

 

 

یه بارم مترو تهران سوار شدم 2 تا مرد رو دیدم که میومدند توی مترو دست فروشی میکردند و برام جالب بود چون توی شهر خودمون (مشهد) ندیده بودم توی مترو کسی دست فروشی کنه !

(البته چه اشگالی داره.... نمیخوام زیرسوال ببرم... بالاخره دارند خرج خانوادشونو در میارند دیگه... :ws44:)

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

من که تازه اومدم تو شهرتون(2 سال مهمونم بعدش میرم) و تقریبا تنها استفاده از مترو از ترمینال جنوب سوار میشم آخرش پیاده میشم

اولین بار که اومدم پیاده که شدم یهو دیدم کل مردم دارن فرار می کنن یه 5 متر دویدم بعدش وایسادم فکر کردم اینا چرا دارن می دون چرا همه شون عجله دارن؟ بعد دیدم جلو پله برقی ترافیک شده منم رفتم نشستم تا برن بعد که رفتن رفتم بالا

کلا از مترو خوشم نمی آد اولاش زیاد استفاده می کردم ولی مردم خیلی بد نگاه می کنن (طلب کارانه ) من هم تصمیم گرفتم کمتر استفاده کنم

 

موقع ثبت نام خوابگاه بهم ندادن و گفتن شنبه بیا مجبور شدم برم پیش رفیقم (اون دانشگاه تهرانه من شهید بهشتی )گفت با مترو بیا انقلاب بعد با تاکسی دو کورسه بیا کوی (بعدا فهمیدم با بی آر تی خیلی راحت تر می تونستم برسم) تو راه با یه نفری رفیق شدم و با هم رفتیم مترو , نشسته بودم و نمی دونم چی تو سقف مترو توجه ام رو جلب کرده بود و روش تمرکز کرده بودم که یهو یکی یه چیزی انداخت تو یقه ام شوک بهم وارد شد و پریدم بالا و داد زدم هییی نگاه کردم دیدم مردم زدن زیر خنده بعد دیدم یه پاکته رفیقم در حالی که می خندید گفت فاله و برام توضیح داد جریان چیه

حالا ادامه اش ربطی به مترو نداره ولی جالبه

انقلاب که پیاده شدم گفتم دو کورس که راهی نیست و پیاده می رم یه قدمی هم بزنم(تو شیراز 2 کورس رو معمولا پیاده می رفتم) با دوتا کیف سنگین شروع کردم به پیاده روی هر چه رفتم دیدم نمی رسم هوا گرم بود و کلا خیس عرق شدم خسته رسیدم به یه ایستگاه اتوبوس از یکی پرسیدم چقدر راهه گفت زیاده تو نقشه ایستگاه نگاه کردم دیدم نصف راه رو بیشتر نیومدم منتظر اتوبوس شدم و بقیه راه رو با اتوبوس رفتم

لینک به دیدگاه
  • 1 سال بعد...
منم چند باری مترو سوار شدم

 

جالبترین بخش اون دست فروش هاش هستن .. ماشالله یکی دوتا نیستن .. یه دفعه می بینی عین تیزر تبلیغاتی از بغلت هی رد میشن .. یکی آدامس ... یکی مسواک ...یکی سی دی آموزش زبان ... دنات ... لواشک

یدفعه چند تا بچه رو میبینی روی هر ردیف دو سه تا فال میزارن جلو ت اگه فال باز کنی باید 500 بهشون بدی :ws3: یه نفر کنارم نشسته بود یک نگاه ریز به داخل پاکت انداخت فال فروش هم فهمید ازش پولش گرفت:w02:

 

خنده دار ترین هم اینه که تو مترو میگن مامورین انتظامی و مترو در طرح مبارزه با دستفروشی اما چیزی که من دیدم غیر اینه :ws3:

 

 

اما خب اوناهم اینجوری درآمدزایی دارند:icon_redface:

 

 

خلاصه مترو خودش یک شهر ....

سلام

شما هم باورت می شه مبارزه می کنند آیا ؟

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...