رفتن به مطلب

روزی که خداوند متولد شد


seyed mehdi hoseyni

ارسال های توصیه شده

اوايل تاريخ بشريت بود....تنها نسل هاي اوليه انسان بوجود آمده بود و تقريبا همگي به طور پراكنده زندگي مي كردند.....جنگل انبوه بود و سرشار از هر گونه حيوانات درنده.......از درون غار مردي با شك و شبهه به بيرون مي نگريست......انگار مي خواست حال و هواي بيرون غار را چك كند....همه جا آرام بود.....پس قدم به بيرون گذاشت....تقريبا سراسر بدنش آكنده از مو بود.....سر تا پا برهنه.....حتي زشتي اش عيان مي نمود.....شايد به اين دليل كه هنوز زشتي متولد نشده بود......بدنش قوي و سر حال بود اما زخم هاي گوناگوني خود را به نمايش مي گذاشتند.....روي بازوهايش...ران پايش...سينه اش....و ديگري كه جاي پنجه درنده اي بود روي صورتش بود........زندگي در اين جنگل از او يك خواسته داشت : خشونت.....آري.....او سال ها پيش خشونت را زاييده بود.

از گذشته چيز زيادي به خاطر نداشت مادرش را هرگز نديده بود....پدرش را م مدت ها پيش يك پانتر دريد.......اكنون او تنها بود و به سختي توانسته بود زنده بماند گر چه اكثر مواقع مي گريخت و يا از پشت به جانوران حمله مي كرد_در فصل زمستان كه گياهان به سختي يافت مي شدند مجبور بود جانوران را بدرد_ در واقع او نيز يك درنده بود.......به راستي او چيزي نداشت كه او را از گرگ ها متمايز كند.

به راه افتاد اما سعي مي كرد خيلي از غار دور نشود زيرا دور شدن از غار به معناي مرگ بود

ناگهان زير درختي انسان ديگري را ديد.....او به جز پدرش تا به حال انسان ديگري را نديده بود پس راغب شد تا به سوي او برود........قدم هايش را بلندتر برداشت.......شاخه ها را كنار ميزد و به او نزديك شد......او خوابيده بود......اما آرام چشمانش را باز كرد.....انگارد ترسي عجيب در وجودش در حال غليان بود و در حالي كه به مرد زل زده بود آرام آرام و چهار دست و پا عقب مي رفت....او نيز بدنش عريان بود.....مرد نگاهي به بدن او انداخت......انگار سينه هايش ورم كرده بود و عجيب تر اينكه آلتي نداشت.....اما از همه عجيب تر چشمان او بود.

برق فريبنده اي در آن مي درخشيد....در اين لحظه احساس عجيبي به او دست داد....انگار ماده اي نامرئي از بدن دختر تراوش مي كرد و مرد را به خود جذب مي كرد...آري....او عشق را آبستن شده بود....احساسي چنان قدرتمند كه احساس شهوت را ناديده جلوه مي داد......كنار پايش ميوه اي افتاده بود....آن را برداشت و آرام به سمت دختر رفت.....به چشمان او خيره شده بود و به سمت او مي رفت......دختر ديگر حركت نمي كرد اما انگار هنوز ترسي بزرگ در وجودش رخنه كرده بود

اگر چه در ميان درندگان بزرگ شده بود اما در هر صورت يك زن بود......معلوم نبود از كجا آمده بود........شايد ديگر اعضا را گم كرده بود و به اين درخت پناهنده شده بود........مرد كنار او رسيد......ضربان قلب هر دو به شدت مي زد يكي از ترس و ديگري از عشق......ميوه را به سوي او گرفت در حالي كه همچنان به چشمان او خيره شده بود......دختر آرام دستش را دراز كرد تا ميوه را بگيرد.....اما ناگهان با دست ديگرش سنگي را محكم به سر مرد كوبيد.........بلند شد و دويد و در ميان انبوه جنگل ناپديد شد

چند ساعتي گذشت.......چشمانش را به سختي باز كرد ......سرش همچنان درد مي كرد.......دستش را روي سرش گذاشت و به سمت غار رفت......اكنون فقط به او فكر مي كرد......نمي توانست اين احساس را كنترل كند......او از دوران كودكي تنها با خشونت زندگي كرده بود......عشق چيست؟ او حتي اسمش را تا به آن موقع نشنيده بود

و اكنون عشق يكباره به او حمله ور شده بود......دروازه قلبش را شكسته و آن را تصرف كرده بود.....آرام و قرار نداشت......بي تابي مي كرد......البته حق هم داشت....او داشت عشق را مي زاييد.....و عشق سوغاتي خود را به او عرضه داشت يعني : غم........او حتي وقتي پدرش را جلوي چشمانش دريدند چنين احساسي نداشت و اين اولين باري بود كه ضعف را احساس مي كرد..........ابتدا مي خواست با اين درد كنار بيايد اما هر لحظه بر شدت آن افزوده مي شد.....به ياد سنگي افتاد كه دخترك برداشته بود.....دويد و آن را برداشت و به داخل غار برگشت.......او اين سنگ را لمس كرده بود......اين سنگ اندكي به او آرامش مي داد....... اما ياد چشمان او امانش نمي داد .

روز ها گذشت.....هر روز جلوي غار مي نشست و انتظار مي كشيد ..... كار به جايي رسيده بود كه اشك مي ريخت و به سنگ التماس مي كرد.....البته او نمي توانست حرف بزند.....اما چشمانش نمي توانست اين تضرع را پنهان كند......بار ديگر و يا شايد براي بار آخر آبستن بود......اما اين بار چه چيزي؟ خدا را

او احساس ضعف داشت و نمي دانست چه بايد بكند و البته به اين دليل بود كه خدا را آفريد.......آن سنگ بت او شده بود..... خداي او شده بود..... و در كارهايش از آن ياري مي جست....هر گاه مي ترسيد...هرگاه غمگين ميشد....هر گاه خسته مي شدو هر گاه كه احساس ضعف مي كرد

 

چند روز ديگر هم گذشت.....انگار تصميم قاطعانه اي گرفته بود.....سفيدي چشمانش به سرخي ميزد.....از غار بيرون رفت....سريع و بي وقفه....... و در نهايت در ميان انبوه جنگل ناپديد شد....سنگ هم در دستانش بود

هزاران سال گذشت و خدايان بسياري آفريده شدند اما اين خود انسان ها بودند كه يكي يكي آن ها را قتل عام كردند اما در قتل يكي از آن ها ناموفق ماندند

اكنون اين سوال مي تواند به ذهن خطور كند

اين خداي يگانه چقدر عمر خواهد كرد؟ جواب ساده است حداكثر تا قدمت عمر بشر

به راستي بشر يكي از خطاهاي خداست يا خدا يكي از خطاهاي بشر؟ _نيچه_

لینک به دیدگاه
  • 1 سال بعد...

تو این زمینه هم نوشته زیاد هست و هم ابهام و هم سوال. ب نظرم پایانی هم نداره. چیزی ک ما ب تجربه اون رو علم میدونیم، حاصلی نداره جز اینکه با هر (ب تعبیر خود، کشف) صدها سوال دیگه رو ایجاد میکنه. ب نظر میاد ابتدا باید ما بدونیم چی هستیم، کی هستیم و چ قابلیت هایی داریم، کیفیت خودمون رو پیدا کنیم و حتی شاید عمیق تر، کمیت و قائم بودن خودمون رو درک کنیم تا به آنچه ما، خدا می نامیم برسیم !

 

پس میبینیم ک این راه بسیار پر چالش خواهد بود.

 

اگر طالبی هست، شروع کنیم :icon_gol:

لینک به دیدگاه
تو این زمینه هم نوشته زیاد هست و هم ابهام و هم سوال. ب نظرم پایانی هم نداره. چیزی ک ما ب تجربه اون رو علم میدونیم، حاصلی نداره جز اینکه با هر (ب تعبیر خود، کشف) صدها سوال دیگه رو ایجاد میکنه. ب نظر میاد ابتدا باید ما بدونیم چی هستیم، کی هستیم و چ قابلیت هایی داریم، کیفیت خودمون رو پیدا کنیم و حتی شاید عمیق تر، کمیت و قائم بودن خودمون رو درک کنیم تا به آنچه ما، خدا می نامیم برسیم !

 

پس میبینیم ک این راه بسیار پر چالش خواهد بود.

 

اگر طالبی هست، شروع کنیم :icon_gol:

 

 

به نظرم در حال حاضر واجب ترین هدف بشریت باید همین باشه

 

چیزی که همه فرار میکنند ازش

یا به نسخه های بی منطق برای پاسخ به این سوال پناه میاورند

لینک به دیدگاه
تو این زمینه هم نوشته زیاد هست و هم ابهام و هم سوال. ب نظرم پایانی هم نداره. چیزی ک ما ب تجربه اون رو علم میدونیم، حاصلی نداره جز اینکه با هر (ب تعبیر خود، کشف) صدها سوال دیگه رو ایجاد میکنه. ب نظر میاد ابتدا باید ما بدونیم چی هستیم، کی هستیم و چ قابلیت هایی داریم، کیفیت خودمون رو پیدا کنیم و حتی شاید عمیق تر، کمیت و قائم بودن خودمون رو درک کنیم تا به آنچه ما، خدا می نامیم برسیم !

 

پس میبینیم ک این راه بسیار پر چالش خواهد بود.

 

اگر طالبی هست، شروع کنیم :icon_gol:

 

با سلام

من که خیلی طالبم.یا حق

لینک به دیدگاه
دچار آمار و احتمال نه ولی بنای آمار و احتمال ، هست.

آیا میخوای بگی که خدا آمار و احتمال رو آفریده ؟؟ و قبلا نبوده ؟؟

 

آیا خود خدا یک احتمال نیست ؟؟؟

لینک به دیدگاه

درود ب هر دو دوست عزیز.

خیلی عالی./

بحث های زیادی ممکنه لازم باشه. توان ها متفاوت و عوامل انتقال مفاهیم، محدود!

امیدوارم مثل همیشه بتونیم در کنار هم، با احترام به نظرات هم، با درنظر گرفتن" شاید تمام انچه می دانم ب خطا باشد" ب قول ریچار باخ؛ ب جلو بریم و در طی گفتگو علی رغم یادگرفتن اخلاق گفتگو از هم به سمت هدفمون نزدیک تر بشیم. هر چند اندکی!

 

پیشنهاد میکنم، جدا از بحث انچه خدا هست، ب بحث آنچه ما هستیم بپردازیم.

 

نظر شما چیه؟

 

 

پیوست: گاهی دیدم، افرادی رو ک وسواس گونه و محافظه کارانه میگن "ما ک کارشناس نیستیم! من رشته ام مثلا مدیریت ه. حسابداری ه. برق ه و ... چرا باید نظر بدم؟؟ بقیه گمراه بشن؟"

جواب من ب این دسته این بوده ک " ما ب دنبال نسخه ای جهان شمول برای دیگران نیستیم، از مقامات محقق؛ شک کردن ه. کسی ک با نظر شما گمراه میشه با نظری دیگه هم از گمراهی در میاد. اما اینکه این کار ممکن ه بیهوده و غیرکاربردی ب نظر بیاد هم می تونه با جنین جوابی همراه بشه ک : اتفاقا بهترین و بیشترین کاربرد در "شناختن خود هست"{ پیش فرض من اینه ک این یک امر بدیهی ه. اگر لازمه می تونیم روش بحث کنیم ک چرا "شناختن خود" کاربردی ترین بحثی هست ک می تونه باشه؟!

 

سعی کنیم کمتر از مکتب خاصی بحث رو نگاه کنیم. فی المثل فلسفه اسلامی، ممکن ه طوری دیگه جواب بده. ک صغری اون قابل قبول برای بقیه مکاتب نیست.

بهتره از استادمون سقراط، بحث دیالیکتیکی ب قول خودم "پلکانی" رو راهنمای حرکت خودمون قرار بدیم و با طرح سوالات پایه ای جلو بریم.:icon_gol::icon_gol:

لینک به دیدگاه
درود ب هر دو دوست عزیز.

خیلی عالی./

بحث های زیادی ممکنه لازم باشه. توان ها متفاوت و عوامل انتقال مفاهیم، محدود!

امیدوارم مثل همیشه بتونیم در کنار هم، با احترام به نظرات هم، با درنظر گرفتن" شاید تمام انچه می دانم ب خطا باشد" ب قول ریچار باخ؛ ب جلو بریم و در طی گفتگو علی رغم یادگرفتن اخلاق گفتگو از هم به سمت هدفمون نزدیک تر بشیم. هر چند اندکی!

 

پیشنهاد میکنم، جدا از بحث انچه خدا هست، ب بحث آنچه ما هستیم بپردازیم.

 

نظر شما چیه؟

 

 

پیوست: گاهی دیدم، افرادی رو ک وسواس گونه و محافظه کارانه میگن "ما ک کارشناس نیستیم! من رشته ام مثلا مدیریت ه. حسابداری ه. برق ه و ... چرا باید نظر بدم؟؟ بقیه گمراه بشن؟"

جواب من ب این دسته این بوده ک " ما ب دنبال نسخه ای جهان شمول برای دیگران نیستیم، از مقامات محقق؛ شک کردن ه. کسی ک با نظر شما گمراه میشه با نظری دیگه هم از گمراهی در میاد. اما اینکه این کار ممکن ه بیهوده و غیرکاربردی ب نظر بیاد هم می تونه با جنین جوابی همراه بشه ک : اتفاقا بهترین و بیشترین کاربرد در "شناختن خود هست"{ پیش فرض من اینه ک این یک امر بدیهی ه. اگر لازمه می تونیم روش بحث کنیم ک چرا "شناختن خود" کاربردی ترین بحثی هست ک می تونه باشه؟!

 

سعی کنیم کمتر از مکتب خاصی بحث رو نگاه کنیم. فی المثل فلسفه اسلامی، ممکن ه طوری دیگه جواب بده. ک صغری اون قابل قبول برای بقیه مکاتب نیست.

بهتره از استادمون سقراط، بحث دیالیکتیکی ب قول خودم "پلکانی" رو راهنمای حرکت خودمون قرار بدیم و با طرح سوالات پایه ای جلو بریم.:icon_gol::icon_gol:

 

 

درود بر شیخ سجاد :icon_gol:

 

بقول خردمندترین مرد (سقراط) : زندگی ناپرسیده، ارزش زیستن ندارد.

 

و بقول غزالی : گفتار ما را فایده این بس باشد که ترا در عقاید کهنه و موروثى به شک می‌افکند؛ زیرا شک، پایه تحقیق است و کسى که شک نمی‌کند، درست تأمل نمی‌کند و هر که درست ننگرد، خوب نمی‌بیند و چنین کسى در کورى و حیرانى به سر می‌برد.

 

 

پس ما نیز هستیم :w16:

لینک به دیدگاه
آیا میخوای بگی که خدا آمار و احتمال رو آفریده ؟؟ و قبلا نبوده ؟؟

 

آیا خود خدا یک احتمال نیست ؟؟؟

 

آمار واحتمال دو مقوله جدا از هم هست.شما لطف کنید تعریف این دو تا رو از دید خودتون بنویسید تا من با علم به تعریف شما از این دو کلمه به بحثمون ادامه بدم.

هستی و هر آنچه در آن هست ، در آگاهی آغاز میشه و در آگاهی نیز پایان میپذیره.اصولا کل هستی بدون آگاهی بی معنی است.در قاموس و آگاهی شما معنی آمار و احتمال و ارتباط آن با آفرینش و نیز قدرت آفریدگاری خدا هر چه هست ، همان معنی است.شما اون معنی رو برام توضیح بدید تا من از زاویه نگاه شما بحث رو پی بگیرم.

لینک به دیدگاه
درود ب هر دو دوست عزیز.

خیلی عالی./

بحث های زیادی ممکنه لازم باشه. توان ها متفاوت و عوامل انتقال مفاهیم، محدود!

امیدوارم مثل همیشه بتونیم در کنار هم، با احترام به نظرات هم، با درنظر گرفتن" شاید تمام انچه می دانم ب خطا باشد" ب قول ریچار باخ؛ ب جلو بریم و در طی گفتگو علی رغم یادگرفتن اخلاق گفتگو از هم به سمت هدفمون نزدیک تر بشیم. هر چند اندکی!

 

پیشنهاد میکنم، جدا از بحث انچه خدا هست، ب بحث آنچه ما هستیم بپردازیم.

 

نظر شما چیه؟

 

 

پیوست: گاهی دیدم، افرادی رو ک وسواس گونه و محافظه کارانه میگن "ما ک کارشناس نیستیم! من رشته ام مثلا مدیریت ه. حسابداری ه. برق ه و ... چرا باید نظر بدم؟؟ بقیه گمراه بشن؟"

جواب من ب این دسته این بوده ک " ما ب دنبال نسخه ای جهان شمول برای دیگران نیستیم، از مقامات محقق؛ شک کردن ه. کسی ک با نظر شما گمراه میشه با نظری دیگه هم از گمراهی در میاد. اما اینکه این کار ممکن ه بیهوده و غیرکاربردی ب نظر بیاد هم می تونه با جنین جوابی همراه بشه ک : اتفاقا بهترین و بیشترین کاربرد در "شناختن خود هست"{ پیش فرض من اینه ک این یک امر بدیهی ه. اگر لازمه می تونیم روش بحث کنیم ک چرا "شناختن خود" کاربردی ترین بحثی هست ک می تونه باشه؟!

 

سعی کنیم کمتر از مکتب خاصی بحث رو نگاه کنیم. فی المثل فلسفه اسلامی، ممکن ه طوری دیگه جواب بده. ک صغری اون قابل قبول برای بقیه مکاتب نیست.

بهتره از استادمون سقراط، بحث دیالیکتیکی ب قول خودم "پلکانی" رو راهنمای حرکت خودمون قرار بدیم و با طرح سوالات پایه ای جلو بریم.:icon_gol::icon_gol:

 

با سلام

آنچه که باعث دلسردی من در مورد حضور در این تاپیک ها میشه ، تاخیر چند روزه دوستان شرکت کننده پس از هر مرحله نظر دادنشونه.یعنی جواب یه دیدگاه یا ارائه یه نظر رو آنقدر کش میدهید که سررشته اندیشه من در مورد اون مطلب کلا از دست میره.بعد که میبینم جواب یا نظری داده شده (با تاخیر چند روزه ) دیگه اون شور و حالی رو که برای شرکت تو گفتگو ها داشتم در خودم نمیبینم.این عادت رو شما و قاصدک بیشتر از سایرین دارید و البته توجیهاتی هم که داده میشه ، در اصل حضور با تداوم نمیتونه مورد قبول باشه ولی مورد احترام هست.

خلاصه اینکه اگر این عادت شما ادامه داشته باشه ، گمان نمیکنم که من بتونم با شوق و شور همراهی تان کنم ولی در صورت تغییر این عادت توسط دوستان علاقمند هستم که هم اندیشی نمایم و بر دانسته هایم اضافه نمایم.با تشکر

لینک به دیدگاه
آمار واحتمال دو مقوله جدا از هم هست.شما لطف کنید تعریف این دو تا رو از دید خودتون بنویسید تا من با علم به تعریف شما از این دو کلمه به بحثمون ادامه بدم.

هستی و هر آنچه در آن هست ، در آگاهی آغاز میشه و در آگاهی نیز پایان میپذیره.اصولا کل هستی بدون آگاهی بی معنی است.در قاموس و آگاهی شما معنی آمار و احتمال و ارتباط آن با آفرینش و نیز قدرت آفریدگاری خدا هر چه هست ، همان معنی است.شما اون معنی رو برام توضیح بدید تا من از زاویه نگاه شما بحث رو پی بگیرم.

 

بله ! آمار و احتمال تعریف های متفاوتی دارند

اما مقوله جدا از هم ؟؟ نمیدونم فکر نکنم خیلی جدا باشند ( مغلطه نکنم ) برم سر اصل کلام

 

ببین بهتره با یک مثال آمار رو بگم و احتمال رو توضیح بدم :

 

آمار از نکاه من : داده های کمیتی و مقداری از داشته هامون که کاملا دقیق هستند ! فرضا من داخل کیسه 5 تا پرتقال دارم / 2 تا نارنگی / 3 تا موز

این آمار داشته هام

 

احتمال : امکان برخورد ما با داده های واقعی و قابل محاسبه !

دستم من بره داخل کیسه چقدر امکان داره که دستم به موز بخوره !

 

 

حالا خود خدا ! چقدر احتمال داره وجود داشه باشه ؟؟؟

اصلا میتونیم با احتمال بیانش کنیم ؟؟

از نظر آمار آیا ما یک عدد خدا داریم ؟؟

 

اما سوال اولی اراده خداوند!

آیا اراده خداوند هم مثل دست بردن من تو کیسه است ؟؟ و احتمال داره پاسخ های متفاوتی بده

یا نه جواب قطعی و کاملا قابل پیش بینی داره ؟؟

لینک به دیدگاه
با سلام

آنچه که باعث دلسردی من در مورد حضور در این تاپیک ها میشه ، تاخیر چند روزه دوستان شرکت کننده پس از هر مرحله نظر دادنشونه.یعنی جواب یه دیدگاه یا ارائه یه نظر رو آنقدر کش میدهید که سررشته اندیشه من در مورد اون مطلب کلا از دست میره.بعد که میبینم جواب یا نظری داده شده (با تاخیر چند روزه ) دیگه اون شور و حالی رو که برای شرکت تو گفتگو ها داشتم در خودم نمیبینم.این عادت رو شما و قاصدک بیشتر از سایرین دارید و البته توجیهاتی هم که داده میشه ، در اصل حضور با تداوم نمیتونه مورد قبول باشه ولی مورد احترام هست.

خلاصه اینکه اگر این عادت شما ادامه داشته باشه ، گمان نمیکنم که من بتونم با شوق و شور همراهی تان کنم ولی در صورت تغییر این عادت توسط دوستان علاقمند هستم که هم اندیشی نمایم و بر دانسته هایم اضافه نمایم.با تشکر

 

درود.

گمون کنم تقریبا تونستم آنچه هستم بنمایم!

راستش رو بخای، من ب درخواست ایلیا و این ک دیدم حضورم تو این تیپ تاپیک ها می تونه مفید باشه؛ گهگاهی شرکت مکنم.

حقیقت اینکه ب شدت سرم شلوغه و خوب البته، هر چند وقت حتی تا چند روز در حوزه پوشش آنتن هم نیستم. ظاهر و باطن همین ه:icon_gol: و بیشتر از این در توانم نیست.

اگر بودن من باعث کندی احوالات جمعی بشه، ترجیح میدم شرکت نکنم و از پستهای شما و سایر دوستان استفاده کنم.

 

 

نظرت رو درباره سوال پست قبلیم نشیندم.

 

انسان چیه؟

این داستانهای خلقت از کجا اومده؟

 

اگر خدا در آسمانهاست، همون بهتر نیست ک نباشه؟

اگر در زمین ه، با این تفاسیر ک هست آیا صرفا یک مفهوم انتزاعی نیست؟

آیا ما در درون هیچ، زندگی میکنیم؟

 

حس میکنم باید چیزی ک حدس می زنم رو بگم تا شما و سایر دوستان هم شروع کنید.

 

 

بحث خودشناسی رو از جای اول شروع کنیم.

 

مفهوم بودن!

 

بعد از قرن 18 که کم کم مفهوم انرژی از دوران فاردای شروع شد. جرم وابسته ب انرژی شد! و امروز شاهد کشف شگقت آوررررررررر، هیگز بوزون هستیم!! عجیبه برام، من ک اطلاعات عامی از فیزیک دارم چقدر در حیرت ام. " ای برادر تو همه اندیشه ای" یا "می اندیشم پس هستم" آیا چلچراغ روشنگر راه هستن؟

 

آیا ما، در یک توده عظیم انرژی (ک هیچ راه فرار ازش نداریم، و ذات ما قائم ب ذات انرژی ه) هستیم؟

چطور زمان تابعی از گرانش ه. و گرانش عظیم زمان رو کش میاره و روزها ب اندازه هزار سال میشن؟

آیا حرکت در جوهر انرژی، روی عرض موثر نیست؟

:ws38:

لینک به دیدگاه

 

 

انسان چیه؟ خب سوال خیلی کلیه یکم ایهام داره !

من فردی هستم که علوم پایه خوندم و زاویه دید خاص خودم رو دارم.

گفتی انسان چیه . این لغت "چیه" مفهوم چه چیزی داره ، چیز یعنی ماده ...

انسان از همین عناصر دنیای پیرامونه ! کربن ، آهن ، هیدروژن ، اکسیژن منیزیم و ...

این عناصر در انسان به صورت ترکیبات الی هستند که اگر بخواهیم هر ترکیب رو جدا جدا نگاه کنیم و توی آزمایشگاه بسازیم ، به صورت جدا ، کمی جامد و مایع بی جان میبینیم که ممکنه توجه خاصی رو جلب نکنه

اما نحوه قرار گیری این مولکول ها در کنار یکدیگر و همکاری های آنها با هم پدیده های حیرت آوری به اسم حیات رو رغم میزنه که در انسان ها به اوج پیچیدگی میرسه ...

این که واقعا این ارتباطات چگونه باعث شعور میشه ؟؟ نمیدونم

(( یک زیست شناس دیدگاهش خیلی بیولوژیکی تر میشه قطعا))

 

اما اگر بپرسیم انسان کیست ؟؟

جواب سوال کمی فرق داره

 

این داستانهای خلقت از کجا اومده؟

اگر به عنوان یک فرد بی طرف که آشنایی با دین نداره به این سوال بخوایم پاسخ بدیم باید فرمان هدایت پاسخگویی به این سوال رو به دست محققین علوم ماده بدیم ( فیزیک ، شیمی ، زیست ، با زبان ریاضی )

تا اینجا تحقیقات بسیار به نظر انجام شده اما حقیقتا چند سال تحقیق ما در مقابل چند میلییارد سال قدمت حیات ، چیز محسوسی نیست

 

اگر خدا در آسمانهاست، همون بهتر نیست ک نباشه؟

ماجرا از این قرار است مگر خدا باید جای خاصی باشه ؟؟ اصلا خدا قالب داره که جایی باشه ؟؟

اگر در زمین ه، با این تفاسیر ک هست آیا صرفا یک مفهوم انتزاعی نیست؟

خدا جای خاصی نیست !

تا کنون جوری از توصیفات خدا شنیدم که انگار یکجا نشسته ما رو تماشا میکنه

خدا شخصیت پذیر هست ؟؟ ( این سوال خیلی مهمه )

 

دیدگاه من خدا مفهوم انتزاعی هم نیست. چون اگر مفهوم باشه وابسته به پارامترهای میشه که این مفهوم رو شکل بده

آیا ما در درون هیچ، زندگی میکنیم؟

یعنی چی در درون هیچ ؟؟؟

 

حس میکنم باید چیزی ک حدس می زنم رو بگم تا شما و سایر دوستان هم شروع کنید.

 

 

بحث خودشناسی رو از جای اول شروع کنیم.

 

مفهوم بودن!

 

بعد از قرن 18 که کم کم مفهوم انرژی از دوران فاردای شروع شد. جرم وابسته ب انرژی شد! و امروز شاهد کشف شگقت آوررررررررر، هیگز بوزون هستیم!! عجیبه برام، من ک اطلاعات عامی از فیزیک دارم چقدر در حیرت ام. " ای برادر تو همه اندیشه ای" یا "می اندیشم پس هستم" آیا چلچراغ روشنگر راه هستن؟

 

آیا ما، در یک توده عظیم انرژی (ک هیچ راه فرار ازش نداریم، و ذات ما قائم ب ذات انرژی ه) هستیم؟

چطور زمان تابعی از گرانش ه. و گرانش عظیم زمان رو کش میاره و روزها ب اندازه هزار سال میشن؟

آیا حرکت در جوهر انرژی، روی عرض موثر نیست؟

من میگم هنوز مطمئن نیستیم که تعاریف علمی ما جهان شمول باشه

وقتی میتونیم ادعا کنیم که دیگه پیشرفت و تعریف جدیدی در علم نداشته باشیم ، یعنی به اتمام برسونیم !

:ws38:

 

 

پاسخ های من متن های قرمز رنگ

لینک به دیدگاه

 

 

حالا خود خدا ! چقدر احتمال داره وجود داشه باشه ؟؟؟

ج: خداوند در آگاهی انسان وجود پیدا میکنه.

 

اصلا میتونیم با احتمال بیانش کنیم ؟؟

ج: باز هم باید به درون خود مراجعه کنیم.

 

از نظر آمار آیا ما یک عدد خدا داریم ؟؟

ج: خدا قابل شمارش نیست.کلمه واحد که در مورد خدا گفته میشه ، یک اصطلاح و بمعنی کل مطلق هست.

 

اما سوال اولی اراده خداوند!

آیا اراده خداوند هم مثل دست بردن من تو کیسه است ؟؟ و احتمال داره پاسخ های متفاوتی بده

یا نه جواب قطعی و کاملا قابل پیش بینی داره ؟؟

ج: با دقت در آفرینش میتوانیم به این نتیجه برسیم که عقل خداوندی که عقل اول نامیده میشود ، بری از خطا و شانس است.

لینک به دیدگاه
درود.

 

اگر بودن من باعث کندی احوالات جمعی بشه، ترجیح میدم شرکت نکنم و از پستهای شما و سایر دوستان استفاده کنم.

**ج**:برای جواب به این یه خط خیلی فکر کردم ولی !!! بگذریم.

و اما سئوالهای شما و جوابهای من.

نظرت رو درباره سوال پست قبلیم نشیندم.

 

انسان چیه؟

ج: انسان آفریده ای است که خدا خلق کرد تا خودش رو در اون ببینه.

این داستانهای خلقت از کجا اومده؟

ج: تحصیل حاصل محال است.وقتی میگیم داستان ، پس هر داستانی از هر کجا میتونه بیاد.داستانه دیگه!

 

اگر خدا در آسمانهاست، همون بهتر نیست ک نباشه؟

ج : خدا همه جا هست، حتی در ناکجا.

اگر در زمین ه، با این تفاسیر ک هست آیا صرفا یک مفهوم انتزاعی نیست؟

ج : سئوال بی ربط هست.:w16:

آیا ما در درون هیچ، زندگی میکنیم؟

ج : نه.

 

حس میکنم باید چیزی ک حدس می زنم رو بگم تا شما و سایر دوستان هم شروع کنید.

ج : چه حدسی؟

بحث خودشناسی رو از جای اول شروع کنیم.

 

مفهوم بودن!

ج : عالم یک جوهر دارد که دائم در حرکت است.بودن ما هم در عالم است .

 

((بعد از قرن 18 که کم کم مفهوم انرژی از دوران فاردای شروع شد. جرم وابسته ب انرژی شد! و امروز شاهد کشف شگقت آوررررررررر، هیگز بوزون هستیم!! عجیبه برام، من ک اطلاعات عامی از فیزیک دارم چقدر در حیرت ام. " ای برادر تو همه اندیشه ای" یا "می اندیشم پس هستم" آیا چلچراغ روشنگر راه هستن؟ آیا ما، در یک توده عظیم انرژی (ک هیچ راه فرار ازش نداریم، و ذات ما قائم ب ذات انرژی ه) هستیم؟

چطور زمان تابعی از گرانش ه. و گرانش عظیم زمان رو کش میاره و روزها ب اندازه هزار سال میشن؟ ))

 

ج : این یه تیکه رو که پیش کشیدید ، منظورتونو درک نکردم.این سئوال مغلوب کردن واقعیت با توسل به مبانی فیزیکی است که فعلا ربطی به موضوع بحثمون نداره،مگه اینکه در جای خودش و در موضوعی خاص بخوایم راجع بهش هم اندیشی کنیم.

 

آیا حرکت در جوهر انرژی، روی عرض موثر نیست؟

ج : ما هر آنچه را که با حواس خودمون حس یا درک میکنیم ، خصوصیات آن است ، خود جوهر شیء محسوس ما نیست.حرکت موجود در جوهر انرژی اندازه های آن انرژی است و خود آن انرژی نیست. بنابراین جوهر انرژی دارای دارائیت مادی است و سئوال شما مربوط به ذهن گرایی در باره معادلات ریاضی میشه که همان عدم جوهریت انرژی است و لزوم بحث روی نظریات جرج بارکلی و ارنست ماخ رو پیش خواهد آورد که تلقی غیرجوهری از انرژی و نیرو دارند و خود این نظرات هم در جهت انتقاد از فلسفه علم نیوتن شکل گرفته.

حالا شما اینهمه مبانی و سئوالات با ربط و بی ربط به پیشنهاد خودتونو که مفهوم بودن هست رو برای چی مطرح میکنید ، من در عجبم.

چرا قادر نیستیم گام به گام پیش بریم که خواننده هم بتونه ارتباط منطقی با موضوع برقرار کنه؟

یه موضوع رو که میخوایم بشکافیم ، چند تا موضوع بیربط هم بیخ ریش جواب می بندیم که دلیلش برام روشن نیست.

حاشیه هایی که تو جوابها ایجاد میکنیم ، باعث میشه که نتونیم بطور منطقی موضوع مطرح شده رو بشکافیم.

میخواستیم راجع به مفهوم بودن گفتگو کنیم که سر از ناکجا آباد در آوردیم.

لینک به دیدگاه

 

 

حالا خود خدا ! چقدر احتمال داره وجود داشه باشه ؟؟؟

ج: خداوند در آگاهی انسان وجود پیدا میکنه.

یعنی اگر همه آدما ناآگاه بشن خدا وجور نداره ؟؟

اصلا میتونیم با احتمال بیانش کنیم ؟؟

ج: باز هم باید به درون خود مراجعه کنیم.

یعنی چکار کنیم ؟؟

از نظر آمار آیا ما یک عدد خدا داریم ؟؟

ج: خدا قابل شمارش نیست.کلمه واحد که در مورد خدا گفته میشه ، یک اصطلاح و بمعنی کل مطلق هست.

قانع کننده است ، میپذیرم

 

اما سوال اولی اراده خداوند!

آیا اراده خداوند هم مثل دست بردن من تو کیسه است ؟؟ و احتمال داره پاسخ های متفاوتی بده

یا نه جواب قطعی و کاملا قابل پیش بینی داره ؟؟

ج: با دقت در آفرینش میتوانیم به این نتیجه برسیم که عقل خداوندی که عقل اول نامیده میشود ، بری از خطا و شانس است.

خطا رو با شانس یکی نپندارید!

با دقت در آفرینش میبینیم ، که اکثرا قوانین آماری هستند که جهان رو هدایت میکنند ! از دنیای کوانتمی تا بیا بالا دنیای ماکروسکپیک !

 

اصلا این همه تنوع نشان از آمار و احتمال داره

 

:a030:

لینک به دیدگاه

 

:a030:

 

قوانین هر چه باشند خود بخود به وجود نیامده اند.

بله برای کسی که آگاهی نداشته باشه ، خدایی هم نمیتونه متصور بشه.برای فهمیدن ناآگاهی نیازمند آگاهی هستیم.

شما مفهوم رسیدن از صورت به معنی رو اگه بهش توجه کنید آنوقت معنی مراجعه به درون براتون دارای مفهوم میشه.

من خطا را با شانس یکی نمیپندارم.عرض کردم خطا و شانس.خود قوانین آماری و حتی خود احتمال و آمار و هر چی رو که بشه از طریق کلمه بیان کرد ، خالق هستی آفریده.

(عقل اول ) رو که بهش اشاره کردم ، ظاهرا مورد توجه و دقت شما قرار نگرفت.با اینحال توضیحش میدم. اولین چیزی که توسط خالق آفریده شده عقل هست.عقل کلی به همه هستی احاطه دارد،یعنی کل عالم ظهور عقل است.علم هم ظهور عقل هست.عقل محدود عمل میکند ولی غیرمتناهی میپذیرد.در ضمن عقل در حد عالم امکان عمل میکند.

من گفتگو با شما رو به همین شکل دنبال میکنم تا بلکه از این طریق با نوع اندیشه شما آشنا بشم و بتونم گفتگو با شما رو بدون حاشیه و با علم به نوع اندیشه شما دنبال کنم.لطفا صبور باشید تا ببینیم به کجا میرسیم.:a030:

لینک به دیدگاه

 

قوانین هر چه باشند خود بخود به وجود نیامده اند. ( برای اینکه آفریننده رو بپذیری باید قبول کنی یک چیزای خود به خود بوجود میان ، در غیر این صورت باید دنبال خداهای قبل از خدات باشی)

بله برای کسی که آگاهی نداشته باشه ، خدایی هم نمیتونه متصور بشه.برای فهمیدن ناآگاهی نیازمند آگاهی هستیم.

نه کاری به هرکسی نداریم / در اصل

در اصل خدا با نا آگاهی من که از بین نمیره

 

 

شما مفهوم رسیدن از صورت به معنی رو اگه بهش توجه کنید آنوقت معنی مراجعه به درون براتون دارای مفهوم میشه.

بله بله / من گفتم میشه با احتمال بیانش کرد ؟؟

شما فرمودید به درون مراجعه کنید

 

من نفهمیدم برای پاسخ به اون سوال چجوری باید به درون مراجعه کنم.

 

من خطا را با شانس یکی نمیپندارم.عرض کردم خطا و شانس.خود قوانین آماری و حتی خود احتمال و آمار و هر چی رو که بشه از طریق کلمه بیان کرد ، خالق هستی آفریده.

هر آنچیزی که در ادراک ما بگنجد و ما بتونیم اون رو به هر نحوی درکش کنیم میتونیم با کلمه بیانش کنیم / طبق استدلال شما هر آنچه با کلمه بیان بشه نیاز به آفریدگار داره / پس آفریدگار آنچیزی است که ما درکی ازش نداریم و نمیتونیم بیانش کنیم ( در نتیجه بحث بر روی خدا مهملی بیش نیست)

(عقل اول ) رو که بهش اشاره کردم ، ظاهرا مورد توجه و دقت شما قرار نگرفت.با اینحال توضیحش میدم. اولین چیزی که توسط خالق آفریده شده عقل هست.عقل کلی به همه هستی احاطه دارد،یعنی کل عالم ظهور عقل است.علم هم ظهور عقل هست.عقل محدود عمل میکند ولی غیرمتناهی میپذیرد.در ضمن عقل در حد عالم امکان عمل میکند.

آیا عقل همان خود خدا ، یا تجلی از خداوند نیست ؟؟

من گفتگو با شما رو به همین شکل دنبال میکنم تا بلکه از این طریق با نوع اندیشه شما آشنا بشم و بتونم گفتگو با شما رو بدون حاشیه و با علم به نوع اندیشه شما دنبال کنم.لطفا صبور باشید تا ببینیم به کجا میرسیم.:a030:

 

:a030:

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...