رفتن به مطلب

خاطرات سربازی


ارسال های توصیه شده

چیه حسودیت شد؟؟؟؟؟؟؟؟:icon_redface:

 

اینقدر اسپم نکن از خاطرات سربازیت برامون بگو اگه رفتی:w16:

 

آخه حسودی داره خوووووو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:icon_razz: در اولین فرصت خاطرات حال بهم زن سه ماه خدمت تو پلیس راه و مرده بازیو براتون می تعریفم از غذا خوردن بیفتین:ws3:

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 71
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

ديشب چه خبر بوده اينجا:ws28::ws28:

بنده خدا...:whistle:

:ws28:

 

هیچ چی بابا این خانوم مدیرتون میخواس مارو کلاغ پر ببره اون یکی دوستشم آورده بود مثل اینکه دوتایی با هم رفتن عمل کردن:ws3:

 

- - - Updated - - -

 

ديشب چه خبر بوده اينجا:ws28::ws28:

بنده خدا...:whistle:

:ws28:

 

هیچ چی بابا این خانوم مدیرتون میخواس مارو کلاغ پر ببره اون یکی دوستشم آورده بود مثل اینکه دوتایی با هم رفتن عمل کردن:ws3:

لینک به دیدگاه
آخه حسودی داره خوووووو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟icon_razz.gif در اولین فرصت خاطرات حال بهم زن سه ماه خدمت تو پلیس راه و مرده بازیو براتون می تعریفم از غذا خوردن بیفتین:ws3:

 

 

یعنی الان توی خدمت سربازی هستی؟ یا اینکه قط سه ماه خدمت کردی ؟؟یا ؟؟؟؟؟

 

آخ جون مرده بازی آی خوشم میاد آدم خودشو به موش مردگی بزن بعد یکی حسابی بترسونه :w02:

لینک به دیدگاه

ما که خودمون سربازی نرفتیم...شوهرمونم معاف شد...برادر هم نداشتیم

اما!!! داییم سربازیش خیلی خوب بود...

فوق لیسانس بود از شریف...می گفت 8 نفر تو گروهشون بودن...پادگان نیرو هوایی....6 نفر فوق...2نفر دکترا.... گفتن: آموزشی نمی خواد برید...برید دانشگاه خودتون درس بدید :ws3: حتی کچل هم نکردن...سربازی در حد المپیک :ws28:

لینک به دیدگاه
یعنی الان توی خدمت سربازی هستی؟ یا اینکه قط سه ماه خدمت کردی ؟؟یا ؟؟؟؟؟

 

آخ جون مرده بازی آی خوشم میاد آدم خودشو به موش مردگی بزن بعد یکی حسابی بترسونه :w02:

 

نه بابا سه ماه از خدمتو اونجا بودم من 4 سال پیش رفتم خدمت:icon_razz:

لینک به دیدگاه

خوش به حالت :a030:

 

عشق من الان خدمت سربازیش داره میگذرونه :sigh:

 

همش هم شبا میره گشت :w16:

 

قبلا هم شبا میرفتن واسه کمین و قاچاق گیری :ws28: اینقدر بهش خوش میگذشت نوش جونش :hanghead:

لینک به دیدگاه

دوره آموزشی من تو مرزن آباد چالوس بود کسایی که اونجا بودن می دونن محیط جنگلی و باصفایی داره:w16: ، یکی از کارایی که تو دوره آموزشی گل پسرای عزیز باید انجام بدن اینه که نگهبانی:icon_pf (95): داره ممکنه شمارو از نگهبانی تو دسشویی بذارن تا نگهبانی از درخت وسط پادگان:ws3: ، روند کار اینه که سه نفر دو ساعت دو ساعت به مدت 24 ساعت نگهبانی می دن ، موقع شب هم باید تردد با اسم شب انجام بشه که ترکیبی از 3 تا کلمس نام یک درخت ، نام اسلحه ، نام درخت مثلا چنار، ژ3،سرو:icon_razz: ، خلاصه ما یه شب نگهبان ذاغه مهمات بودیم:sad0: که انتهای پادگان قرار داشت روی دو تا تپه کوچیک و برج نگهبانی هم داشت حدودای مهر ماه 4 سال پیش تو یک شب بارانی و به شدت سرد:mood (23): خلاصه ما سه نفر بودیم که باید دو ساعت دو ساعت جامون رو عوض میکردیم اون شب هم رعدبرق بود و بارون تندی هم میومد یکی از بچه ها هم به شدت از رعدوبرق می ترسید:babygirl: خلاصه من 6 تا 8 شب نگهبانیم تموم شده بود و پست رو تحویل دادم بعد از تاریکی هوا روند به این شکل هس که هرکی به سمت شما بیاد باید بهش ایست :ws25:بدین تا طرف تو بیست قدمی شما بیایسته بعد بلند باید بگی کیستی؟:ws35: طرف مثلا میگه نگهبان بعد میگی نگهبان کیست؟ :ws35:طرف میگه مثلا سرباز فلانی بعد باید بگی پیش به سوی اسم شب طرف باید 10 قدم بیاد جلو او با صدای اروم اولین اسم رو بگه مثلا چنار بعد شما باید بگی مثلا ژ3 بعد طرف نزدیکتر میشه و اسم سوم رو میگه و تمام خلاصه من هیچوقت این مورد رو رعایت نمیکردم چون خندم میگرفت :ws28:خلاصه نفر بعدی اومد و بدون تشریفات بالا پست رو تحویلش دادم و رفتم برای استراحت:bigbed: اون باید دو ساعت وامیستاد بعد نفر بعدی که همون بنده خدا بود که میترسید بعدش من بودم یعنی 4 ساعت میتونستم استراحت کنم ، حدودای 12 شب بود که بیدار شدم:yawn: (اینم بگم وظیفه تعویض نگهبانی و بیدار کردن با پاسبخشه که ما گاوبندی کرده بودیم:ws3: پاسبخش بخوابه و هر وقت نوبت ماها بود برای پاسبخشی ما هم بخوابیم) جلیقه خشاب رو بستم و یه کلاه پشمی هم کشیدم سرم کلاه اورکتمم روش اسلحمو برداشتم و رفتم بارون شدید بود وتقریبا هیچ جارو نمیدیدم:w58: نزدیک برج نگهبانی شدم که صدای بلند ایست رو شنیدم منم با لحن آمرانه ای گفتم زهره مااااااااااااااااااااااااااااااااااااار گم شو بیا پایین حوصله ندارم :icon_razz:خلاصه دیدم یه نفر از برج اومد پایین یکم با دوستمون فرق داره:ws38: نزدیک تر که رفتم دیدم بله یکی از سرگردای کادر پادگانه:banel_smiley_52: که اون شب افسر نگهبان پادگان بود منو میگی حسی که اون لحظه داشتم حس یه سربازی بود که تو محاصره دشمن قرار گرفته:banel_smiley_52: خلاصه جناب سرگرده اومد پایین یه نگاه عاقل اندر سفیه به من کرد:icon_razz:و گفت فردا صب میای دفتر گردان ، حالا موضوع ازین قرار بوده که دوست ما میره سر پست ولی بخاطر رعدو برق میترسه واسته:icon_pf (34): چون ذاغه هم آخر پادگان بود و بارون هم میومد با خودش فک میکنه افسر نگهبان برای سرکشی نمیاد ترک پست میکنه:vahidrk: و میره می خوابه از شانس ما هم افسر نگهبان میادو میبینه پست خالیه:97: وامیسته تا ببینه چه خبره اینجا:ws38:، خلاصه نگهبانی که تموم شد ما هم مث یه پسر خوب رفتیم دفتر گردان:ws36: که بنده به 24 ساعت بازداشت :sad0:و دوستمون هم به 72 ساعت بازداشت مفتخر شدیم:ws3: البته زندان جای مرده و همنشینی با سوسک ها صفای دیگه ای داره.:ws53:

 

- - - Updated - - -

 

دوره آموزشی من تو مرزن آباد چالوس بود کسایی که اونجا بودن می دونن محیط جنگلی و باصفایی داره:w16: ، یکی از کارایی که تو دوره آموزشی گل پسرای عزیز باید انجام بدن اینه که نگهبانی:icon_pf (95): داره ممکنه شمارو از نگهبانی تو دسشویی بذارن تا نگهبانی از درخت وسط پادگان:ws3: ، روند کار اینه که سه نفر دو ساعت دو ساعت به مدت 24 ساعت نگهبانی می دن ، موقع شب هم باید تردد با اسم شب انجام بشه که ترکیبی از 3 تا کلمس نام یک درخت ، نام اسلحه ، نام درخت مثلا چنار، ژ3،سرو:icon_razz: ، خلاصه ما یه شب نگهبان ذاغه مهمات بودیم:sad0: که انتهای پادگان قرار داشت روی دو تا تپه کوچیک و برج نگهبانی هم داشت حدودای مهر ماه 4 سال پیش تو یک شب بارانی و به شدت سرد:mood (23): خلاصه ما سه نفر بودیم که باید دو ساعت دو ساعت جامون رو عوض میکردیم اون شب هم رعدبرق بود و بارون تندی هم میومد یکی از بچه ها هم به شدت از رعدوبرق می ترسید:babygirl: خلاصه من 6 تا 8 شب نگهبانیم تموم شده بود و پست رو تحویل دادم بعد از تاریکی هوا روند به این شکل هس که هرکی به سمت شما بیاد باید بهش ایست :ws25:بدین تا طرف تو بیست قدمی شما بیایسته بعد بلند باید بگی کیستی؟:ws35: طرف مثلا میگه نگهبان بعد میگی نگهبان کیست؟ :ws35:طرف میگه مثلا سرباز فلانی بعد باید بگی پیش به سوی اسم شب طرف باید 10 قدم بیاد جلو او با صدای اروم اولین اسم رو بگه مثلا چنار بعد شما باید بگی مثلا ژ3 بعد طرف نزدیکتر میشه و اسم سوم رو میگه و تمام خلاصه من هیچوقت این مورد رو رعایت نمیکردم چون خندم میگرفت :ws28:خلاصه نفر بعدی اومد و بدون تشریفات بالا پست رو تحویلش دادم و رفتم برای استراحت:bigbed: اون باید دو ساعت وامیستاد بعد نفر بعدی که همون بنده خدا بود که میترسید بعدش من بودم یعنی 4 ساعت میتونستم استراحت کنم ، حدودای 12 شب بود که بیدار شدم:yawn: (اینم بگم وظیفه تعویض نگهبانی و بیدار کردن با پاسبخشه که ما گاوبندی کرده بودیم:ws3: پاسبخش بخوابه و هر وقت نوبت ماها بود برای پاسبخشی ما هم بخوابیم) جلیقه خشاب رو بستم و یه کلاه پشمی هم کشیدم سرم کلاه اورکتمم روش اسلحمو برداشتم و رفتم بارون شدید بود وتقریبا هیچ جارو نمیدیدم:w58: نزدیک برج نگهبانی شدم که صدای بلند ایست رو شنیدم منم با لحن آمرانه ای گفتم زهره مااااااااااااااااااااااااااااااااااااار گم شو بیا پایین حوصله ندارم :icon_razz:خلاصه دیدم یه نفر از برج اومد پایین یکم با دوستمون فرق داره:ws38: نزدیک تر که رفتم دیدم بله یکی از سرگردای کادر پادگانه:banel_smiley_52: که اون شب افسر نگهبان پادگان بود منو میگی حسی که اون لحظه داشتم حس یه سربازی بود که تو محاصره دشمن قرار گرفته:banel_smiley_52: خلاصه جناب سرگرده اومد پایین یه نگاه عاقل اندر سفیه به من کرد:icon_razz:و گفت فردا صب میای دفتر گردان ، حالا موضوع ازین قرار بوده که دوست ما میره سر پست ولی بخاطر رعدو برق میترسه واسته:icon_pf (34): چون ذاغه هم آخر پادگان بود و بارون هم میومد با خودش فک میکنه افسر نگهبان برای سرکشی نمیاد ترک پست میکنه:vahidrk: و میره می خوابه از شانس ما هم افسر نگهبان میادو میبینه پست خالیه:97: وامیسته تا ببینه چه خبره اینجا:ws38:، خلاصه نگهبانی که تموم شد ما هم مث یه پسر خوب رفتیم دفتر گردان:ws36: که بنده به 24 ساعت بازداشت :sad0:و دوستمون هم به 72 ساعت بازداشت مفتخر شدیم:ws3: البته زندان جای مرده و همنشینی با سوسک ها صفای دیگه ای داره.:ws53:

لینک به دیدگاه
* v e n o o s * مهمان
آخ جون پس من هم رفتم. :ws28:

 

پس میشه اگه خوشم اومد چند بار برم :ws3:

 

 

 

وا مگه نمی دونستی؟؟؟؟؟؟؟

 

نخیرم وحید اسم عشقمه :icon_redface:

 

قپه؟؟؟؟ مجید ؟مجید دیگه کیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:ws28:

 

من موندم این راین ارشد کجا رفته که نمیاد از این سربازیش تعریف کنه؟؟؟؟؟؟؟؟:hanghead:

 

تو خودت قبلا گفته بودی سربازی رفتی و تو مرزی و...w58.gif

 

موضوع چیه ؟w58.gif

لینک به دیدگاه

به سیلام آبجی ونوس گل خودم :icon_redface:

 

بهت تبریک میگم واقعا لیاقت مدیر بودن و داری :icon_gol:

 

تو خودت قبلا گفته بودی سربازی رفتی و تو مرزی و...w58.gif

 

موضوع چیه ؟w58.gif

 

آجی جون سوتی نده مگه همه پست هارو نخوندی؟؟؟؟؟؟؟ :icon_pf (34):

 

داریم از افعال معکوس استفاده می کنیم :w02:

 

:ws28:

 

بهموقش از خاطرات سربازی عشقم هم میگم :hanghead:

لینک به دیدگاه
* v e n o o s * مهمان
به سیلام آبجی ونوس گل خودم :icon_redface:

 

بهت تبریک میگم واقعا لیاقت مدیر بودن و داری :icon_gol:

 

 

 

آجی جون سوتی نده مگه همه پست هارو نخوندی؟؟؟؟؟؟؟ :icon_pf (34):

 

داریم از افعال معکوس استفاده می کنیم :w02:

 

:ws28:

 

بهموقش از خاطرات سربازی عشقم هم میگم :hanghead:

سلام،

 

مرسییی، ممنون، لطف دارین،:ws3:

 

جدی؟ نه نخونده بودم:ws28:

لینک به دیدگاه
سلام،

 

مرسییی، ممنون، لطف دارین،:ws3:

 

جدی؟ نه نخونده بودم:ws28:

 

خواهش :icon_gol:

حالا که خوندی نمیشد اسپم نکنی از خاطرات سربازیت بگی؟؟؟؟:hanghead:

 

وای نمی دونی عشقم امروز یه سوتی داده در حد تیم ملی اونم پیش رئیسش.:ws28:

لینک به دیدگاه
خواهش :icon_gol:

حالا که خوندی نمیشد اسپم نکنی از خاطرات سربازیت بگی؟؟؟؟:hanghead:

 

وای نمی دونی عشقم امروز یه سوتی داده در حد تیم ملی اونم پیش رئیسش.:ws28:

:banel_smiley_4:

خو بگو مکانیکی میخوای سر یه مهندس صنایع شیره بمالی اونم یه مهندس صنایع خفن:banel_smiley_4:

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...