Hanaaneh 28,167 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مهر، ۱۳۹۳ درود دوستان مدتی پیش متنی رو خوندم که بسیار جذاب بود فکرکنم آقایون بیشتر درکش کنند یه کم طولانیه اما واقعا ارزشمنده رابطهی پدر و پسری، ذات غریبی دارد؛ پدرها، پسرهای دیروزند و پسرها، خیالبافان سرتقی که فکر میکنند قطعا پدرهای بهتری برای فرزندانشان خواهند بود اما این ذات غریب، کار خود را میکند و رابطه را به تکرار خودش در نسلهای متوالی وا میدارد. شاید با تغییرها و عبرتهای کوچک، مثل چیزی که سروش صحت در این متن، روایت کرده است. اصلاح گوشههای سبیل کار سختی است. با یک حرکت اشتباه، گوشهی یک طرف بالا میرود و همین که دو طرف سبیل حتی یک میلیمتر بالاوپایین شود، کل تعادل بدن آدم بههم میخورد. بعد میآیی طرف بلندتر را کوتاه کنی که دو طرف اندازه شود، اینبار این طرف کوتاه میشود و… اینقدر از اینطرف و آنطرف کوتاه میکنی که آخرسر هیچی باقی نمیماند. خلاصه اینکه موقع اصلاح گوشهی سبیل باید ششدانگ حواس آدم جمع باشد. سرم را به چپ خم کرده بودم و سمت راست چانهام را به آینه نزدیک کرده بودم و از گوشهی چشم راست بادقت یک جراح مغزواعصاب، در حال بررسی گوشهی سبیل راست و اصلاح آن بودم که پسرم از لای در دستشویی گفت: «میدونی موهای آدم تا سه چهارروز بعد مردنش هم بلند میشه؟» گفتم: «یعنی چی؟» گفت: «یعنی اگه ریشت رو زده باشی، بعد بمیری، بازهم جنازهت ریش درمیآره.» گفتم: «وقتی یهنفر داره ریش میزنه از این چیزها بهش نگو.» گفت: «چرا؟» گفتم: «یه جوریه.» گفت: «یاد مردنت میافتی؟» گفتم: «نه.» کاش جای پسرم بودم. اینقدر بی خیال، اینقدر راحت. زندگی جلوی رویش بود، برعکس من که زندگی را کمابیش پشتسر گذاشته بودم. پسرم گفت: «کاش جای تو بودم.» ئه… پسرم چرا میخواست جای من باشد؟ پرسیدم: «چرا؟» گفت: «دلم میخواست ریش و سبیل داشته باشم.» گفتم:«برای چی؟» گفت: «همینجوری.» من هم وقتی همسن پسرم بودم دلم میخواست ریش و سبیل دربیاورم چون همیشه عاشق بودم. یادم است آن موقع تازه بسکتبال مد شده بود و بیشتر بچهباحالهای دبیرستانی توپ بسکتبال دستشان بود و کفشهای ساقبلند میپوشیدند. من هم با وجودی که راهنمایی میرفتم، توپ بسکتبال دستم میگرفتم و کفش ساقبلند میپوشیدم. ولی هرچقدر دبیرستانیها با توپ بسکتبال و کفش چینی ساقبلند، خوشتیپ و جذاب میشدند، من با آن قد کوتاه و قیافه و هیکل بچگانه با توپ بزرگ بسکتبال و کفشهای چینی که معمولا کمی از پایم بزرگتر بود، قیافهام مضحک و خندهدار میشد. ولی عشقهایم حتی به من نمیخندیدند. اصلا نگاهم نمیکردند، چون اصلا من را نمیدیدند. برای آنها من اصلا وجود نداشتم. هرچه موقع رد شدن از کنارشان توپ را محکم زمین میزدم، هرچه لبخند میزدم فایدهای نداشت. من نبودم. بزرگتر هم که شدم فایدهای نداشت. نمیدانم چرا ریش و سبیلم اینقدر دیر درآمد. کلاس سوم دبیرستان بودم و همکلاسهایم سبیلهای از بناگوش دررفته داشتند و بعضیهایشان ریش توپی میگذاشتند ولی من همچنان نه ریش داشتم نه سبیل. از بسکتبال هم بدم آمده بود. به پسرم گفتم: «عجله نکن ریش و سبیلت هم درمیآد.» پسرم پرسید: «کی؟» گفتم: «زود.» پسرم خندید. پرسیدم: «عاشق شدی؟» گفت: «نه.» پدرم هیچوقت از من نپرسید که عاشق شدهام یا نه، ولی یکبار خودم به او گفتم. یکی از دفعههایی که عاشق شده بودم و عشقم از همیشه شدیدتر بود و داشتم میمردم، پنجتا تجدیدی آوردم. پدرم گفت: «چرا تجدید شدی؟» گفتم: «عاشق شدم.» پدرم گفت: «این عشقها که عشق نیست… ولش کن… حیف توئه.» فقط همین. برای منِ عاشق که داشتم میمردم، که آنقدر عشقم زیاد بود، که درسم را فراموش کرده بودم و پنجتا تجدید آورده بودم و داشتم رفوزه میشدم، این برخورد کم بود. دلم میخواست بنشیند و با من حرف بزند یا کمکم کند یا بپرسد «عاشق کی؟» یا بگوید «غلط کردی که عاشق شدیها»، ولی فقط همان یک جمله را گفت و من هنوز نمیدانم کدام عشقها عشق است و کدام عشق را نباید ول کرد و چرا من حیف بودم. با پدرم زیاد حرف نمیزدم. مادرم هم با پدرم زیاد حرف نمیزد. اصولا ارتباطم با مادرم خیلی بهتر بود. با مادرم همیشه حرف داشتم و با پدرم هیچوقت هیچ حرفی نداشتم. نه این که بداخلاق باشد. اتفاقا خیلی هم خوشاخلاق بود ولی نمیشد با او حرف زد. وقتی با او حرف میزدی، احساس میکردی داری با دیوار حرف میزنی. انگار چیزی در او فرو نمیرفت. اگر میگفتی: «ناراحتم.» میگفت: «ناراحت نباش.» اصلا نمیپرسید چرا و از چی ناراحتی. اگر میگفتی: «خوشحالم.» میگفت: «چه خوب.» اگر میگفتی: «مشکل دارم.» میگفت: «حل میشه.» اگر میگفتی: «بیپولم.» میگفت: «بیشتر تلاش کن.» اگر میگفتی: «دارم میترکم.» میگفت: «نه… نترک.» 7 نقل قول لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28,167 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مهر، ۱۳۹۳ این باباش ربات نبوده؟! نه شما حساب کن خودش 50 سالش باشه زمانی که نوجوون بود باباش هم 40 سالش میبود به عبارتی میشه چند سال پیش؟ خب دیگه اون زمان بیشتر باباها اینطوری بودن برادر 3 نقل قول لینک به دیدگاه
amin 202 مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مهر، ۱۳۹۳ نه شما حساب کن خودش 50 سالش باشه زمانی که نوجوون بود باباش هم 40 سالش میبود به عبارتی میشه چند سال پیش؟ خب دیگه اون زمان بیشتر باباها اینطوری بودن برادر خوب معنی پدر بودن این نیست که خرج و مخارج خانواده تامین بشه و بس...پدر دنیای تجربست برای بچش...اگر قراره اینجوری بشه برج زهرمار،همون بهتر که طرف بچه دار نشه! نقل قول لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28,167 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مهر، ۱۳۹۳ خوب معنی پدر بودن این نیست که خرج و مخارج خانواده تامین بشه و بس...پدر دنیای تجربست برای بچش...اگر قراره اینجوری بشه برج زهرمار،همون بهتر که طرف بچه دار نشه! خب منظور هم همینه بیایید با فرزندانمان مهربان باشیم 5 نقل قول لینک به دیدگاه
maryam39 8,211 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مهر، ۱۳۹۳ خیلی جالب بود برای بار دوم خوندمش راضیه جونی کاش یه کم پاراگراف بندیش میکردی چشمم کور شد تا خوندمش 5 نقل قول لینک به دیدگاه
saghar... 6,666 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مهر، ۱۳۹۳ خیلی خیلی قشنگ بود فقط کاش به قول مریم جون پاراگراف بندی میشد من همینجوریم چشام ضعیفه الان دیگه رسما کور شدم 4 نقل قول لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28,167 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مهر، ۱۳۹۳ خیلی جالب بود برای بار دوم خوندمشراضیه جونی کاش یه کم پاراگراف بندیش میکردیچشمم کور شد تا خوندمش انجام شد :دی 5 نقل قول لینک به دیدگاه
maryam39 8,211 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مهر، ۱۳۹۳ انجام شد :دی دستت درد نکنه دختر 2 نقل قول لینک به دیدگاه
ENG.SAHAND 31,645 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مهر، ۱۳۹۳ ممنون جالب بود خیلی و.... در جواب امین پدر سایه اش بالا سرت باشه کلیه برات اما خوب انتظارات از پدر ها میره بالا قبلا میزاشتن سه ماهه تابستون بره پیش مکانیکی تراشکاری و ..... هرچی یه شغلی یاد میگرفت بچه هه ام الان نمی گم بده ها خوب فرهنگمونه میزاریم کلاس موسیقی و خوانندگی یا میزاریم بشینه پشت پی سی و گیم بازی کنه یا براش موتور ماشین میگیریم بیوفته تو خیابونها و ...... حالا اونا که مارو میفرستادن دنبال یادگیری یه حرفه ای شدیم این و دسیبلین داشتن برا خودشون پدرا شدیم این حالا بچه های ما با این اموزشهای کاربردی میخوان بشن چی نمی دونم واقعا از دستشون چی بر خواهد امد نمیدانم و شاید دیر بدانم .... مهربونی خوبه دوستی خوبه همسن پنداری خوبه ولی .... فرزندسالاری دیگه شورش درومده نمی دونم ربطی داشت یا نه به موضوع استارتر محترم خودم ببخشه به بزرگیش مثل اینگه گاهنوشته شد این 4 نقل قول لینک به دیدگاه
a.namdar 5,908 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مهر، ۱۳۹۳ ممنون جالب بود خیلی و.... در جواب امین پدر سایه اش بالا سرت باشه کلیه برات اما خوب انتظارات از پدر ها میره بالا قبلا میزاشتن سه ماهه تابستون بره پیش مکانیکی تراشکاری و ..... هرچی یه شغلی یاد میگرفت بچه هه ام الان نمی گم بده ها خوب فرهنگمونه میزاریم کلاس موسیقی و خوانندگی یا میزاریم بشینه پشت پی سی و گیم بازی کنه یا براش موتور ماشین میگیریم بیوفته تو خیابونها و ...... حالا اونا که مارو میفرستادن دنبال یادگیری یه حرفه ای شدیم این و دسیبلین داشتن برا خودشون پدرا شدیم این حالا بچه های ما با این اموزشهای کاربردی میخوان بشن چی نمی دونم واقعا از دستشون چی بر خواهد امد نمیدانم و شاید دیر بدانم .... مهربونی خوبه دوستی خوبه همسن پنداری خوبه ولی .... فرزندسالاری دیگه شورش درومده نمی دونم ربطی داشت یا نه به موضوع استارتر محترم خودم ببخشه به بزرگیش مثل اینگه گاهنوشته شد این با عرض معذرت از والدين گرامي.... بچه هاي الان قابل مقايسه با گودزيلا و دراكولا مي باشند. مدارس و محل تجمع اطفال دوست داشتني مونم دست كمي از پارك ژوراسيك نداره يه بچه غريبه تو مكان عمومي بهم لبخند ميزنه رسما از ترس به روي مباركم نيارم:5c6ipag2mnshmsf5ju3خيلي ترسناكن 3 نقل قول لینک به دیدگاه
reza-khan 647 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مهر، ۱۳۹۳ درود دوستان مدتی پیش متنی رو خوندم که بسیار جذاب بود فکرکنم آقایون بیشتر درکش کنند یه کم طولانیه اما واقعا ارزشمنده ... این کجاش طولانی بود؟ خوب بود! دقیقا مصداق بارز یه نوشته ی مردونه بود! من همیشه فکر می کنم که هر قرن مثل یه موج می مونه و از سال اول قرن شروع می کنه به اوج گرفتن تا به قله می رسه بعد هر سال کم میشه و کم میشه تا مجبور میشه جای خودش رو به قرن دیگه ای بده! حالا این نظر من هست که برای این قرن اگر مصداقش رو بگم اینه که پدر های دهه ی 50 و حتی 40 بهترین پدر های هر قرن هستند. پدرهای دهه های 10 و 20 و 30 رو به رشد بودن ولی باز یه نوع بی تفاوتی نسبت به فرزندان دیده می شد پس پدرهای دهه ی 50 و 40 یاد گرفتن که به فرزندانشون بی تفاوت نباشن... اما پدرهای دهه های بعد روز به روز بیشتر وا می رن و می رن... . یه پدر از نظر من باید مخصوصا با پسرهاش بیشتر دقت کنه تو رفتاراش ! چرا که محبت بی حد پدر به پسر اون رو به یک موجود وابسته و محبت کم اون رو به یک جانی تبدیل خواهد کرد! یه جوری باشه مثل یه رفیق! 2 نقل قول لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .