رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

باز پاييز است ...

باز اين دل از غمي ديرينه لبريز است

باز مي لرزد به خود سر شاخه هاي بيد سرگردان

باز مي ريزد فرو بر چهره ام باران

 

باز رنجورم خداوندا پرشانم

باز مي بينم كه بي تابم و گريانم

 

باز پاييز است ...

باز اين دنيا غم انگيز است

باز پاييز است و هنگام جدايي ها

باز پاييز است و مرگ آشنايي ها

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 1.4k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

از تهی سرشار

جویبارلحظه ها جاری ست

چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب واندر آب بیند سنگ

دوستان و دشمنان را می شناسم من،

 

زندگی را دوست می دارم؛

مرگ را دشمن.

وای،اما با که باید گفت این؟ من دوستی دارم

که به دشمن خواهم از او التجا بردن!

 

جویبار لحظه ها جاری .

"مهدی اخوان ثالث"

لینک به دیدگاه

درست مثل فنجان قهوه

که ته می کشد

پنجره

کم کم از تصویر تو

تهی می شود ...

حالا

من مانده ام

و پنجره ای خالی

و فنجان قهوه ای

که از حرفهای نگفته

پشیمان است ...!

 

گروس عبدالملکیان

لینک به دیدگاه

ما سرخوشان مست دل از دست داده ایم

همراز عشق و هم نفس جام باده ایم

بر ما بسی کمان ملامت کشیده اند

تا کار خود به ابروی جانان نهاده ایم

ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده ای

ما آن شقایقیم که با داغ زاده ایم

پیر مغان ز توبه ما گر ملول شد

گو باده صاف کن که به عذر ایستاده ایم

کار از تو می رود مددی ای دلیل راه

که انصاف می دهیم و ز راه اوفتاده ایم

چون لاله می مبین و قدح درمیان کار

این داغ بین که بر دل خونین نهاده ایم

گفتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست؟

نقش غلط مبین که همان لوح ساده ایم

لینک به دیدگاه

بگذار بمیرم

ای خوبتر از گل

ای پاکتر از قطره ی شبنم

ای دل به تو محتاج

من جز تو نخواهم ز دو عالم

دل در تب سنگین خمار است

ای دوست بهار است

جز چشم تو هر چشم خمار است

کیفیت چشمان تو چون جام شراب است

ای چشم تو سر چشمه ی خورشید

یک دم نگاهم کن

صیاد منم ای آنکه به دام تو اسیرم

بگذار که از پای بیافتم

مستانه بمیرم

ای هستیم ز تو ارزنده چه دارم؟

که به پای تو بریزم؟

در کوی وفایت چشمانم

گر ندهد جان

گر سر ندهم بر سر پیمان

ای وای به من گر که به محشر

پرسند چه کردی در راه محبت؟

لینک به دیدگاه

وفاگر از کسی بینم زخود بیگانه می گردم

من آن شمعم که بر گرد سر پروانه می گردم

به این جادوگریها احتیاجی نیست چشمت را

که من با یک نگاه آشنا دیوانه می گردم

 

گناه از من نباشد گر کسی دردم نمی داند

که در این بزم خواب آلود چون افسانه می گردم

 

چرا برخود نلرزم من که در این بزم پر غوغا

بدست مردمی بد مست چون پیمانه میگردم

 

به مرغان چمن خوش باد ، باغ و بستان ها

من آن بوم سیه بختم که در ویرانه می گردم

لینک به دیدگاه

یک آوازه خوان

 

قلب مرا دزدیده

 

و ثروتمندترین مردجهان شده است

 

باور ندارید؟

 

روزنامه بخوانید ......

 

تاریخ بخوانید.....

 

حتی فلسفه......

 

همیشه ثروتمندان

 

دزدان بزرگی بوده اند

لینک به دیدگاه

موهايم همه سپيد شد

 

از وقتي که به آسياب عشق تو رسيدم

 

تمام شعرها و آوازهايم را

 

بابت اجاره قلبت دادم

 

چشم هاي خيسم را

 

به لانه پرستو هاي کوچ کرده آويختم

 

تاشايد

 

قاصدکي از دور خبر بازگشت تو را برايم ارمغان بياورد

 

دعا از دست من خسته شد

 

و اجابت از من مي گريزد

 

و گرنه

 

اين همه نذر که من، به ساق سيمين ستاره ها،در دامن

 

پرچين شب دخيل بسته ام

 

تو را نيمه شبي

 

به من باز مي گرداند...

 

فرشته ها غمگين به من مي نگرند

 

و سر در بالهايشان فرو مي کنند

 

خدا عاشقانه به اشک هايم لبخند مي زند

 

اما از هيچ کس کاري بر نمي آيد

 

همه چيز را به من مي دهند

لینک به دیدگاه

نامت را در پرانتزی می نویسم

که آن را برای همیشه خواهم بست ...

 

سالها بعد

چون دری قدیمی

بازش می کنند

زن بر دریچه خیره مانده

و مرد آرام دور می شود ...

 

حالا قلم مو را بردار !

موهای زن را سفید کن

گرامافون را خاموش

و اندوه را

در قاب هایی تاریک

از تمام دیوارها بیاویز ...

 

در کشیدن تار عنکبوت آزادی !

 

در بسته می شود

و نامت را در پرانتزی می نویسم

که آن را برای همیشه خواهم بست ...

 

سال ها بعد

چون قبری بازش می کنند

مردی

خودکارش

دستش

دلش

در بین یک پرانتز غمگین گیر کرده است ...

 

حالا قلم مو را بردار ...!

 

گروس عبدالملکیان

لینک به دیدگاه

تو قله خیالی و تفسیر تو محال

بخت منی که خوابی و تعبیر تو محال

 

ای همچو شعر حافظ و تفسیر مثنوی

شرح تو غیر ممکن و تفسیر تو محال

 

عنقای بی نشانی و سیمرغ کوه قاف

تفسیر رمز و راز اساطیر تو محال

 

بیچاره ی دچار تو را چاره جز تو چیست ؟

چون مرگ ناگزیری و تدبیر تو محال

 

ای شعر ای سرنوشت من

تقدیر من غم تو و تغییر تو محال ...

لینک به دیدگاه

رو در رو

 

برای اعتراف به کلیسا می روم

 

رودرروی علف های روییده

 

بر دیوار کهنه می ایستم

 

وهمه گناهان خود رایکجا اعتراف می کنم !

 

بخشیده خواهم شد به یقین

 

علف ها بی واسطه با خدا سخن می گویند ...

 

حسین پناهی

لینک به دیدگاه

ای انعکاس خنده ی خورشید در بلور

رنگین کمان خم شده از غصه های نور

گاهی بیا به خلوت نبضی که مرده است

گاهی بیا به خلوت بغضی که سوت و کور_

_یا تار می تند به خودش با گلایه ها

یا گوش می دهد به نت اشک های شور

دور و برم که پر شده از خانه خانه برج

دور و برم که پر شده از قطعه قطعه گور

 

تکرار می شود همه ی واژه های شعر

وقتی که لحظه حظه تو را می کنم مرور

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...