رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

داستان زیر به قلم فرامرز کوثری از مجموعه درس های عرفانی استاد خدامراد است..

پیام این داستان که ایمان و امید به خداوند است به ما می آموزد که همیشه امید را در قلبمان زنده نگه داریم...

 

صبح روز پانزدهم اقامت مان کنار دریاچه کوهستانی ، برای صید ماهی آب شیرین به سمت رودخانه ای در چند کیلومتری دریاچه حرکت کردیم. این رودخانه به داخل دریاچه می ریخت و خدامراد می گفت در برکه های کناره رودخانه ماهی های زیادی وجود دارد. بعد از ساعتی پیاده روی به محل مورد نظر رسیدیم و با برکه ای پر از ماهی مواجه شدیم. خنده دار بود اما نمی دانستم چگونه با دستان خالی از داخل این برکه ماهی بگیرم. سعی کردم داخل آب بروم و با دست ماهی بگیرم اما اینکار غیر ممکن بود. ماهی ها از من سریع تر بودند و به سرعت از زیر دستان من لیز می خوردند و در می رفتند.

خدامراد پاچه های شلوارش را بالا زد. پوست درخت بزرگی که خشک شده بود را با مهارت کندو با آن چیزی شبیه یک سینی بزرگ درست کرد و سپس وارد آب شد پوست را داخل آب نگه داشت و به آرامی صبر کرد. دقیقه ای نگذشت که ماهی بزرگی از روی چوب عبور کرد و خدامراد چوب را از آب بیرون آورد و همراه آن ماهی را به سمت خشکی پرتاب کرد. ماهی درشت به همین سادگی صید شد.

لبخندبر لبانم نشست. یاد فیلم مستندی افتادم که یک خرس در رودخانه های کانادا به همین شکل و البته با کمک دستانش ماهی های رودخانه های کم عمق را شکار می کرد. وقتی برای خدامراد قضیه را گفتم تبسمی کرد و گفت:" دریا پر از ماهی است. همیشه برای همه یک جایی حداقل یک ماهی هست. توی فیلم مستند تو آن صیاد می تواند یک خرس باشد و اینجا خدامراد!"

ازاین تشبیه هر دو به خنده افتادیم. به سمت خدامراد رفتم. پوست درخت را از او گرفتم و من هم به آرامی مثل او چند دقیقه ای چوب را زیر آب نگه داشتم تا ماهی درشتی از روی آن عبور کند و به محض اینکه حس کردم موقعش رسیده ماهی را به سمت خشکی پرتاب کردم. ماهی درشت من هم درست کنار ماهی خدامراد افتاد.

خدامراد با خنده گفت:" ابزارهای مشابه با کاربران مشابه نتایج مشابه به همراه دارند. این ثبات قوانین کاینات است که آن را قابل اطمینان می کند و به انسان ها این اجازه را می دهد تا دانش های پیشینیان را کنار هم قرار دهند و به سراغ دانش های جدید بروند. چقدر کم تجربه اند آنها که منکر یافته های گذشتگان می شوند و می خواهند همه چیز را خودشان از نو بیافرینند. آنها متوجه نیستند که با این شکل بازآفرینی ودر واقع کشف مجدد قوانین از قبل پیدا شده چه عمر گرانبهایی را از دست می دهند. "

چند ماهی دیگر را نیز به همین روش صید کردیم و آن ها را داخل سبدهای کوله پشتی مانندی که خدامراد از شاخه های نازک درختان درست کرده بود گذاشتیم و به سمت پناهگاه همیشگی خود به راه افتادیم. در راه از خدامراد پرسیدم:" شما گفتید همیشه برای همه یک جایی حداقل یک ماهی وجود دارد. منظورتان از اینکه دریا همیشه پر از ماهی است چه بود؟"

خدامراد نگاهش را به آسمان دوخت و گفت:" نمی دانم این داستان را کجا شنیدم. اما می گویند در گذشته های بسیار دور یک روز یک مرد خردمند از فرشته ای خواست تا بهترین و بدترین انسان روی زمین را به او نشان دهد. فرشته به او گفت به بالای کوهی صعب العبور در دورترین نقطه کوهستان رود و درون غاری با بدترین انسان روی زمین روبرو شود. آن مرد خردمند به نشانی فرشته رفت و به زحمت توانست خودش را به غار برساند و آنجا در کمال تعجب پیرمردی را دید که مشغول عبادت است و هیچ نمی گوید. مردخردمند کناری نشست و در احوال پیرمرد دقت کرد. دید او صبح وشب در حال عبادت است و هیچ کاری نمی کند. نزدیک ظهر که شد کلاغی از آسمان فرود و در منقار خود اناری به همراه آورد و آن را مقابل پیرمرد گذاشت. پیرمرد عابد انار را برداشت آن را به دونیم کرد و نیمه ای را کنار خود گذاشت و با صدای بلند گفت: " ای میهمان تو حق نداری این نیمه دوم را بخوری! این را اینجا می گذارم شاید فردا کلاغ نیامد و من از گرسنگی نمیرم. سپس بعد از تناول نیمه انار دوباره به عبادت مشغول شد."

خدامراد ساکت شد و دقیقه ای هیچ نگفت. انگار منتظر سوالی از سوی من بود. با سرفه ای سینه خودم را صاف کردم و در حالی که نمی توانستم کنجکاوی خودم را پنهان کنم پرسیدم:" اگر این مرد عابد بدترین انسان روی بود پس بهترین انسان باید نسبت به این عابد غار نشین چند سروگردن بالاتر باشد. آن بهترین انسان چه کسی بود؟"

خدامراد انگار منتظر این سوال من بود بلافاصله ادامه داد: " مرد خردمند همین سوال را از فرشته کرد و فرشته نشانی چوپانی در دشتی نه چندان دور را داد. مرد خردمند وقتی نزدیک چوپان رسید دید او چوب بلندی در دست دارد و آن را دور سرش می چرخاند و با آن گوسفندان را جمع و جور می کند. نزدیک ظهر که شد مرد سفره بزرگی روی زمین پهن کرد و سپس چوب خود را به سمت آسمان بالا برد و گفت:" ای خالق بزرگ کاینات سپاسگذارتم غذایمان را بفرست که خیلی گرسنه ایم. "دیری نپائید که صدها مرغ از آسمان کنار سفره پائین آمدند و هر کدام در منقار خود میوه و غذایی لذید و خوشمزه به همراه داشت. سفره بزرگ مرد چوپان در اندک زمانی از صدها نوع غذا پر شد. چوپان مرد خردمند را به سر سفره دعوت کرد وهمراه او بخشی از غذاهای مرغان را خورد. سپس وقتی هر دو سیر شدند سفره اش را در صحرا خالی کرد و آن را تمیز کرد و در خورجین اش گذاشت. مرد خردمند از او پرسید :" از این اضافه غذاها که برای حیوانات صحرا ریختی چرا مقداری برای خود برنداشتی ؟ مرد چوپان گفت:" هر وقت بخواهم سفره ام را پهن می کنم و چوبم را به سمت آسمان بلند می کنم. "

خدامراد ساکت شد و دوباره در سکوت به پیاده روی خود ادامه داد. کمی فکر کردم و گفتم:" حالا فهمیدم! آن مرد عابد غار نشین با وجود اینکه شب و روز مشغول راز و نیاز و عبادت بود به بخشندگی و روزی رسانی خالق کاینات ایمان قلبی نداشت و برای همین نصف انار را نگه داشت! "

خدامراد با لبخند ادامه داد:" او هرگز با خود نیاندیشید که اگر امروز کلاغی برای آوردن انار او مامور شده بود ، اگر فردا این کلاغ بمیرد کلاغ دیگر یا پرنده یا خزنده یا موجودی دیگر برای او غذایش را می آورد. او بدترین انسان روی زمین بود چون ایمانش عمیق و کامل نبود. "

سپس خدامراد به ماهی های توی سبدها اشاره کرد و گفت:" وقتی می گویم دریا پر از ماهی است ، منظورم این است که شاید آن ماهی بزرگی که تو امیدوار بودی در سبد تو افتد از دست گریخت یا نصیب شخص دیگری شد ، اما دنیا که به آخر نرسیده است. کافی است سفره ات را پهن کنی و چوبی برداری و به سمت آسمان بگیری و ماهی ات را درخواست کنی. اگر مانند بهترین انسان روی زمین درخواستت را بر زبان دل جاری سازی مطمئنا ماهی درخواستی ات در سبدت جای خواهد گرفت."

کم کم به محل استقرار خودمان رسیدیم. سبدها را روی زمین گذاشتم و کنار اجاق نشستم. خدامراد اجاق را روشن کرد و در کنار شعله های آتش من به صحبت های او در طول مسیر فکر می کردم.

با خودم گفتم چقدر زیادند آدم هایی که در آزمون های مختلف زندگی شکست می خورند و احساس می کنند که دنیا به آخر رسیده و آنها چون نتوانستند در صحنه خاصی از زندگی خود درست عمل کنند و به قوانین هستی احترام بگذارند ، لاجرم شکست را تجربه کردند. این آدم ها اگر مانند آن بدترین انسان روی زمین عمل کنند و بر این باور باشند که دیگر کلاغی برای او انار نخواهد آورد ، به ناچار باید مرگ و نابودی را پذیرا باشند. اما اگر مانند آن چوپان به بی نهایت بودن تعداد ماهی دریاها و بخشندگی خالق کاینات اطمینان قلبی داشته باشند ، هرگز و در بدترین شرایط زندگی تنها و درمانده نخواهند شد و همیشه مرغانی هستند که برای او میوه و غذا بیاورند!"

خدامراد انگار می دانست به چه فکر می کنم به سخن آمد و گفت: " همینطور کسانی که در زندگی دلباخته شخصی می شوند و دست تقدیر آنها را به هم نمی رساند هم نباید غمگین و افسرده شوند. ماهی خوب در دریا زیاد است. او هرگز تنها نخواهد ماند و شخصی مناسب و مطابق ایده ها و آرزوهای او همین دور وبرها به سراغش خواهد آمد و تنهایی اش را پر خواهد کرد.

این موضوع را می توان به همه اتفاقات عالم عمومیت داد. مهم این است که مانند آن چوپان ایمانی عمیق و باطنی و یکدست و خالص و به بیان ساده تر یقینی کامل داشته باشی . بقیه اش را خود کاینات فراهم می کند!"

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...