رفتن به مطلب

( امید صباغ نو )


ارسال های توصیه شده

دیوانگی ها گرچه دائم دردسر دارند

دیوانـه ها از حال هــم امّا خبر دارند

 

 

آیینه بانـــو! تجربه این را نشان داده:

 

 

وقتی دعاها واقعی باشند اثر دارند

 

 

تنها تو که باشی کنار من دلم قرص است

 

 

اصلاً تمــام قرص ها جز تــــو ضـــــرر دارند

 

 

آرامش آغوش تو از چشم من انداخت

 

 

امنیتی کــــه بیمه های معتبـــر دارند

 

 

«مردی» به این که عشق ده زن بوده باشی نیست

 

 

مردان ِ قدرتمند ، تنهــــا «یک نفـــــر» دارند!

 

 

ترجیــــح دادم لحـــن پُرسوزم بفهمـــاند

 

 

کبریت های بی خطر خیلی خطر دارند!

 

 

بهتــر! فرشته نیستم ، انسانِ بـــی بالــــــم

 

 

چــون ساده ترکت می کنند آنان کـه پَر دارند

 

 

می خواهمت دیوانه جان! می خواهمت، ای کاش

 

 

نادوستانم از سر ِ تـــو دست بردارند...

لینک به دیدگاه

تــو مدّعـی بودی درون را نیـــز می بینی

احساس را در هرکس و هرچیز می بینی!

 

 

شاید همان بودی که بایستی کنارم بود

 

 

امـا دلِ دیوانه ات را ریــز می بینی!

 

 

گفتم که ویران می کنم طهرانِ غمگین را

 

 

تا پایتخت تو شود تبریـــز ، می بینی

 

 

با چنگ و دندان پای چشمان تو جنگیدم

 

 

افسوس ! این سرباز را چنگیز می بینی

 

 

هر روز کندی از بهار زندگی برگی

 

 

تقویم عمرم پُر شد از پاییز، می بینی؟

 

 

در بازی ات نقش مترسک را به من دادی

 

 

افتاده ام در گوشه ی جالیـز ، می بینی؟

 

 

رفتی و بعد از رفتنِ تو تازه فهمیدم

 

 

هر دل که دستت بود دستاویز می بینی!

 

 

کاری ندارم؛ هرچه می خواهی بکن، امــّا-

 

 

روی سگـم را روز رستاخیــز می بینی...

لینک به دیدگاه
  • 1 سال بعد...

سعی کن وقتِ بی کسی هایت، گاه لبخند کوچکی بزنی

فکر فردای پیری ات هم باش، گریه هم می کنی قناعت کن

 

زندگی می رود به سمت جلو، تو ولی می روی به سمتِ عقب!

شده ای عضوِ «تیمِ تک نفره»، پس خودت از خودت حمایت کن

 

بینِ تن های خالی از دلِ خوش، هی خودت را بگیر در بغلت

دزدکی با خودت برو بیرون، و به تنهایی ات خیانت کن!

 

گرچه خو کرده ای به تنهایی،گرچه این اختیار را داری

گاه و بی گاه لذت غم را با رفیقانِ خویش قسمت کن

 

شعر، تنها دلیلِ تنهایی ست؛ هر زمان خسته شد دلت، برگرد

ماشه را سمتِ دفترت بچکان، شعر را تا همیشه راحت کن!

 

"امید صباغ نو"

لینک به دیدگاه

جادوی چشم های تو را دختری نداشت

جادوی چشم های تو را دیگری نداشت

 

می خواستم وجود تو را شاعری کنم

این کار احتیاج به خوش باوری نداشت

 

آتش زدی به زندگیِ مردِ آذری

تقویم قبلِ آمدن ات «آذر»ی نداشت

 

در چشم هات معجزه بیداد می کند

باید چگونه دعویِ پیغمبری نداشت؟!

 

یک شهر در به در شده است از حضورِ تو

یوسف هم اینقَدَر، به خدا مشتری نداشت

 

بر «تختِ» خود بخواب و به «جمشید»ها بگو

این مرد قصدِ غارت و اسکندری نداشت

 

وقتی که رفت، جنسِ دلش را شناختم

او یک فرشته بود، اگرچه پری نداشت...

 

امید صباغ نو

لینک به دیدگاه

مثل هر شب هوس عشق خودت زد به سرم

چند ساعت شده از زندگیم بی خبرم

 

این همه فاصله، ده جاده و صد ریل قطار

بال پرواز دلم کو که به سویت بپرم؟

 

از همان لحظه که تو رفتی و من ماندم و من

بین این قافیه ها گم شده و در به درم

 

تا نشستم غزلی تازه سرودم که مگر

این همه فاصله کوتاه شود در نظرم

 

بسته بسته کدئین خوردم و عاقل نشدم

پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم

 

بی تو دنیا به درک، بی تو جهنم به درک

کفر مطلق شده ام دایره ای بی وَتَرم

 

من خدای غزل ناب نگاهت شده ام

از رگ گردن تو من به تو نزدیک ترم

 

امید صباغ نو

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...