رفتن به مطلب

دروغگوها در زندگی موفقند


ENG.SAHAND

ارسال های توصیه شده

هه

این که چیزی نیست . . .!

33.5 هکتار زمین پدربزرگم پشت سد لار مونده و منابع طبیعی و جنگل بانی گرفتنش . . . در صورتی که ما سند مالکیت داریم و به هر دری میزنیم میگن سندتون مشکل داره . . .! :ws28:

 

بدتر از اینا رو می دونم اما خب ملاحظه باشگاهو کردم نیست تو این ممکلت همه چی یهویی سیاسی میشه

 

یه نمونه کوچولوشو بگم طرف اورده بود رئیس دادگاه رو استاد حقوق جزایی تو دانشگاه کرده بودآقای رئیس ساعت 3 ونیم کلاس داشت ساعت 5 می اومددانشگاه ( حالا تو ذهنت تصور کن بیچاره دانشجوها چقدر تو سالن علاف این آقاهه هستن ) به محض اومدن ناهار می خواست:jawdrop:

رئیس دانشگاه هم سفارش اکید کرده بود ناهار حاج آقا غیر از برگه و جوجه کباب تو زعفرون خوابیده چیزی نباشه:icon_razz:

حاج اقا می اومد ناهار رو با فراغت بال تمام می لومبوند بعد میرفت سرکلاس یه نیم ساعتی مثلا درس می داد

هر هفته بساط این بود هر دفعه دانشجوها اعتراض می کردن بابا ما این استادرو نمی خوایم ما از شهرای دور اومدیم نمی تونیم تا بعد تاریکی هوا تو کلاس باشیم و .....

 

یه بار از یکی از همکارا پرسیدم رئیس چرا اینو آورده استاد کرده استاد قحطی بود این همه جوون فوق و دکترا گرفته بیکار ریخته اومده این آقای رئیس دادگاه رو کرده استاد با این مشغله کاری که یه رئیس دادگاه می تونه داشته باشه

بهم گفت تو نمی دونی رئیس واسه خاطر خودشه

گفتم یعنی چی ..............

بهم خندید هیچی نگفت

بعدها فهمیدم چه کسایی گند کاریای آقای رئیس بسیار محترم رو محو می کرد و اینکه چه جوری تو اوج قیمت مسکن و زمینیه شبه صاحب همه چی شد و............

باقی مسایل

لینک به دیدگاه
بدتر از اینا رو می دونم اما خب ملاحظه باشگاهو کردم نیست تو این ممکلت همه چی یهویی سیاسی میشه

 

یه نمونه کوچولوشو بگم طرف اورده بود رئیس دادگاه رو استاد حقوق جزایی تو دانشگاه کرده بودآقای رئیس ساعت 3 ونیم کلاس داشت ساعت 5 می اومددانشگاه ( حالا تو ذهنت تصور کن بیچاره دانشجوها چقدر تو سالن علاف این آقاهه هستن ) به محض اومدن ناهار می خواست:jawdrop:

رئیس دانشگاه هم سفارش اکید کرده بود ناهار حاج آقا غیر از برگه و جوجه کباب تو زعفرون خوابیده چیزی نباشه:icon_razz:

حاج اقا می اومد ناهار رو با فراغت بال تمام می لومبوند بعد میرفت سرکلاس یه نیم ساعتی مثلا درس می داد

هر هفته بساط این بود هر دفعه دانشجوها اعتراض می کردن بابا ما این استادرو نمی خوایم ما از شهرای دور اومدیم نمی تونیم تا بعد تاریکی هوا تو کلاس باشیم و .....

 

یه بار از یکی از همکارا پرسیدم رئیس چرا اینو آورده استاد کرده استاد قحطی بود این همه جوون فوق و دکترا گرفته بیکار ریخته اومده این آقای رئیس دادگاه رو کرده استاد با این مشغله کاری که یه رئیس دادگاه می تونه داشته باشه

بهم گفت تو نمی دونی رئیس واسه خاطر خودشه

گفتم یعنی چی ..............

بهم خندید هیچی نگفت

بعدها فهمیدم چه کسایی گند کاریای آقای رئیس بسیار محترم رو محو می کرد و اینکه چه جوری تو اوج قیمت مسکن و زمینیه شبه صاحب همه چی شد و............

باقی مسایل

ای کارد بخوره تو شکمش . . .! :w00::w00::w00:

پدر بزرگم زمین خیلی زیاد داشت . . .! منتها بعد انقلاب همشون پردید و جزء منابع ملی و گردشگری شد . . .! :ws44::icon_pf (34):

لینک به دیدگاه
ای کارد بخوره تو شکمش . . .! :w00::w00::w00:

پدر بزرگم زمین خیلی زیاد داشت . . .! منتها بعد انقلاب همشون پردید و جزء منابع ملی و گردشگری شد . . .! :ws44::icon_pf (34):

ولی بابا بزرگ من زرنگ بود همون اولاش همه شو فروخت فقط سه تا باغ واسه خودش نیگه داشت:ws3:

لینک به دیدگاه
اما نتیجه گیری من

نتیجه ای که من از این مقاله گرفتم این است که: "کودکانی که بهتر و بیشتر دروغ می گویند از لحاظ مادی آینده بهتری دارند و یا بعبارت دیگر کسانی که از هوضاع مادی خوبی برخوردارند دروغگو های خوبی هستند...!!! "

خودمونیم حالا فهمیدم که چرا یک مهندس فقیر و بدبخت هستم.

ااا من خیلی کم دروغ میگم اما همیشه تابلو میشم:w00:

 

اما اونایی که راست گفتم خیلی به نفعم شده:w16::w16:

لینک به دیدگاه
ااا من خیلی کم دروغ میگم اما همیشه تابلو میشم:w00:

 

اما اونایی که راست گفتم خیلی به نفعم شده:w16::w16:

تلاش کن تابلو نشی

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

 

 

 

 

 

 

 

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

من متنو نخوندم....ولی اعتراف میکنم که خالی میبستم در حد بنز...حتی گاهی خودمم باورم میشد...خوب تو دوران مدرسه به خاطر گندهایی که بالا میاوردم باید یه داستانی میبافتم دیگه!!!!

ولی الحق قوه تخیلی توپی داشتم....گاهی دوستام انگشت به دهن میموندن که سه سوت این چه داستانی بود سر هم کردم!!!!!:ws3:

 

ولی...خوب....بازم اعتراف میکنم که حدود دو ساله که پاکه پاکم...حالا از این ور بوم افتادم و به هیچ وجه دروغ نمیگم...حتی کوچکترین مورد...اینم خیلی بده...خودم میدونم!!!!:ws37:

لینک به دیدگاه
من متنو نخوندم....ولی اعتراف میکنم که خالی میبستم در حد بنز...حتی گاهی خودمم باورم میشد...خوب تو دوران مدرسه به خاطر گندهایی که بالا میاوردم باید یه داستانی میبافتم دیگه!!!!

ولی الحق قوه تخیلی توپی داشتم....گاهی دوستام انگشت به دهن میموندن که سه سوت این چه داستانی بود سر هم کردم!!!!!:ws3:

 

ولی...خوب....بازم اعتراف میکنم که حدود دو ساله که پاکه پاکم...حالا از این ور بوم افتادم و به هیچ وجه دروغ نمیگم...حتی کوچکترین مورد...اینم خیلی بده...خودم میدونم!!!!:ws37:

دروغ در حد تیم ملی بده دسته 2 اکشال نداره

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...
من متنو نخوندم....ولی اعتراف میکنم که خالی میبستم در حد بنز...حتی گاهی خودمم باورم میشد...خوب تو دوران مدرسه به خاطر گندهایی که بالا میاوردم باید یه داستانی میبافتم دیگه!!!!

ولی الحق قوه تخیلی توپی داشتم....گاهی دوستام انگشت به دهن میموندن که سه سوت این چه داستانی بود سر هم کردم!!!!!:ws3:

 

ولی...خوب....بازم اعتراف میکنم که حدود دو ساله که پاکه پاکم...حالا از این ور بوم افتادم و به هیچ وجه دروغ نمیگم...حتی کوچکترین مورد...اینم خیلی بده...خودم میدونم!!!!:ws37:

 

\ :ws28::ws28:

لینک به دیدگاه
  • 3 ماه بعد...

بچه که بودم اصلا دروغ نمی گفتم و اگر کسی هم ازم چیزی می پرسید و دوست نداشتم جوابش رو بدم می گفتم نمی دونم (و البته همه هم این رو می دونستن و گاهی برای صحت موضوعی از من شهادت می گرفتن . من هم که عبدی راستگو همه رو می ریختم روی دایره )

 

اما بزرگ تر که شدم گاهی مجبور می شدم که دروغ بگم البته در شرایطی که واقعا هیچ راهی نداشتم یا می دونستم حقیقت باعث شر می شه :icon_redface:

 

البته به تنها کسی که تا به این سن دروغ نگفتم مامانمه :ws37:

 

آخرین دروغم هم 2 هفته پیش بود که برای دور زدن یه بنده خدایی از پشت تلفن نقش مامانم رو بازی کردم :ws2:

الحق که خودم هم باورم شده بود من مامانم هستم . :ws28:

لینک به دیدگاه

من بچه که بودم اصلا دروغ نمگفتم... یعنی اصلا برام قابل درک نبود چرا باید یه نفر دروغ بگه... راست گویی برام خیلی کار ساده ای بود... این ادامه داشت تا راهنمایی... دبیرستان که شروع شد یهووو نمیدونم کی من بیچاره رو چیز خور کرد... یه خالیایی میبستم که خودمم کف میکردم بعدش... یه بار یه مقدار پنبه با بتادون گذاشتم رو پام و با گاز بستمش بعد به مدیر مدرسه گفتم پامو عمل گردم برای همین یک هفته غایب بودم... اونم باورش شد... دوستامم همینطور... ولی دوباره بعد از دبیرستان دروغ گویی تموم شد... خیلی چیزایی دیگه هم بعد از اون دوران تموم شد...

الان اصلا بلد نیستم چطوری دروغ بگم... رفتارم تغییر میکنه خیلی ضایع میشه...

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...