رفتن به مطلب

چه باید کرد؟


ارسال های توصیه شده

درزندگي زخمهايي هست كه گاه مثل خوره روح را اهسته در انزوا مي خورد و مي تراشد.اين دردهارانميشودبه كسي اظهار كرد چون عموماعادت دارند اين دردهاي باورنكردني را جزو اتفاقات وپيشامدهاي نادروعجيب بشمارند. واگركسي بگويديابنويسد,مردم برسبيل عقايدجاري وعقايدخودشان سعي ميكنندانرا بالبخندشكاك وتمسخراميز تلقي كنند...........................بوف کور

 

خدا بیامرزدش

حداقل دویست سالی از زندگی واجتماع جلو بود

سخته بفهمی وبتونی ادامه بدی

چه باید کرد؟:icon_gol:

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 232
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

نگوووووووووووووووووو:icon_pf (34):چیرااااا؟؟؟؟؟؟؟/

 

یه بار قبلا گفته بودم

من یه عادت بدی دارم

موقع خوندن کتاب شدیدا همذات پنداریم گل میکنه

حالا ببین تو بوف کور چی از اب درمیاد:ws3:

لینک به دیدگاه
بار اول که این کتاب رو خوندم جرات نکردم بخوابم

:banel_smiley_52:

سال اول دانشگاه بخاطر داشتن هم اتاقیهایی خوبی که تا آخر عمرم حسرت دوباره درکنارشون بودن رو میخورم فرصت خیلی خوبی بود تا هم چیزای خوب و تازه ای یاد بگیرم و هم کتابای بیشتری بخونم یکی دو تا از کتابای هدایت رو خوندم و اتفاقا" خیلی هم لذت بردم.اما یهو فک کردم که نباید وقتمو با خوندن کتابایی مربوط به خیلی سالای پیش هدر بدم.همین شد که دیگه سراغ کتاباش نرفتم و الان که دوباره دارم سگ ولگردشو میخونم میفهمم که اون نه مال خیلی سالای پیش که اتفاقا" از الان ما هم جلوتر بود.

لینک به دیدگاه

بعضی عادت‌ها مانند عادت به خرافه‌‌باوری جزئی از زندگی‌مان شده؛ البته اگر بپرسند خرافاتی هستید یا نه؟

 

مسلما جوابمان منفی است ولی با کارهایی که انجام می‌دهیم، جایی برای انکار آن باقی نمی‌ماند. چقدر برای عطسه‌کردن دیگران معطل شده‌ایم. هنوز هم دیدن عدد 13 دلمان را می‌لرزاند. روزی چند بار از کلمه خوش‌شانسی و بدشانسی استفاده می‌کنیم. اگر از کسی یا چیزی تعریف کنیم و کلمه‌ای در رفع چشم‌زخم نگوییم تا مدت‌ها هر مسئله‌ای برایش پیش بیاید، ما را مسئول می‌داند و خیلی عادت‌های نادرست که دوست داریم واقعیت‌ها را از پشت آنها ببینیم. برای ترک این عادت‌ها که شاید سخت هم باشد قبل از اینکه به نسل آینده و فرزندانمان منتقل کنیم، باید فکری اساسی کرد.

لینک به دیدگاه
راستش خیلی وقته که دنبال یه جواب برای این سوال میگردم.

از وقتی یادمه می شنیدم که مثلا" اروپاییها خیلی به قانون احترام میزارن.خیلی شهراشون تمیزه.خیلی باادبن.خیلی بافرهنگن.دروغ نمیگن.دورو نیستن و ...

راننده تاکسی میگه تو اروپا همه به قانون احترام میزارن.اما وسط خیابون مسافر سوار میکنه.

سوپری سر کوچه مون میگه اونجا کسی سر یکی دیگه کلاه نمیزاره اما جنس تاریخ مصرف گذشته رو میفروشه.

میگیم ساعت کار مفید ما ایرانیها خیلی کمه ولی فقط میگیم و کاری نمی کنیم که افزایش پیدا کنه.

.

.

.

خرافات تو ما بیداد میکنه.

تا کی میخوایم اینجوری باشیم؟

واقعا" چه باید کرد؟

اينجا واسه رسيدن راهي جز رفتن نيست :icon_gol:

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

بزگترین تولید کننده پسته، زعفران، خاویار، فیروزه و میوه های مغز دار

 

بزگترین تولید کننده فیروزه ، روی ، فرش دستبافت

 

بزرگترین تولید کننده میوه های خانواده توت :توت فرنگی ، شاتوت ، تمشک …

 

گرمترین نقطه زمین (دشت لوت ، ۷۰/۷ درجه سانتیگراد)

 

بیشترین کشته در سرما و کولاک – ۴۰۰۰ نفر در سال ۱۹۷۲

 

بزرگترین وارد کننده گندم

 

بالاترین آمار فرار مغزها

 

بالاترین نسبت زن به مرد – ۱/۲۲ زن به ازای هر مرد

 

بالاترین تابش زمینه طبیعی توضیح

 

بیشترین آمار زمین لرزه های مهیب

 

دقیقترین تقویم مورد استفاده در دنیا

 

بیشترین آمار سالیانه ابتلا به اعتیاد

 

بیشترین تعداد مرکز استان – ۳۱

 

قدیمیترین کشور جهان – ۳۲۰۰ سال قبل از میلاد

 

بزرگترین پذیرنده پناهنده – افغانی و عراقی

 

بیشترین رشد تولید علم و فناوری – بالای ۱۰۰۰ درصد

 

 

لینک به دیدگاه
راستش خیلی وقته که دنبال یه جواب برای این سوال میگردم.

از وقتی یادمه می شنیدم که مثلا" اروپاییها خیلی به قانون احترام میزارن.خیلی شهراشون تمیزه.خیلی باادبن.خیلی بافرهنگن.دروغ نمیگن.دورو نیستن و ...

راننده تاکسی میگه تو اروپا همه به قانون احترام میزارن.اما وسط خیابون مسافر سوار میکنه.

سوپری سر کوچه مون میگه اونجا کسی سر یکی دیگه کلاه نمیزاره اما جنس تاریخ مصرف گذشته رو میفروشه.

میگیم ساعت کار مفید ما ایرانیها خیلی کمه ولی فقط میگیم و کاری نمی کنیم که افزایش پیدا کنه.

.

.

.

خرافات تو ما بیداد میکنه.

تا کی میخوایم اینجوری باشیم؟

واقعا" چه باید کرد؟

اینکه تا کی میخوایم اینجوری باشیم ، جوابش تو سوال دومه ، اینکه باید چیکار کرد که دیگه اینجوری نباشیم؟

باید بگم تا زمانی که مردم دوست دارن دروغ رو باور کنن و خودشون رو به دروغهای قشنگ عادت بدن نمیشه کاری کرد

تا زمانی که حماقت انسان از بین نره نمیشه کاری کرد و در طول تاریخ حماقت و لذت باور دروغ و وعده های دروغین همراه انسان بوده و خواهد بود و تو کشور ما فکر کنم تا ابد باقی بمونه مگر اینکه...

لینک به دیدگاه
لینک دانلود کتاب خلقیات ما ایرانیان

اثری ماندگار وعمیق از استاد سخن محمدعلی جمالزاده

دانلود

 

654g2f.jpg

هی نگویید ملت بزرگ، ملت نجیب ملتی که وارد دروازه‌های تمدن بزرگ بشری شده‌اید، ملتی که تا ابرقدرت‌های بزرگ اسم شما را می‌شنوند پشتشان می‌لرزد. آیا واقعاً اینطور است؟ صراحت داشته باشید. بگویید ملت بگردید ببینید چه کم داریم؟ چرا اینقدر درمانده‌ایم؟ چرا با این همه درآمد استثنایی نفتی که طی سی سال گذشته داشته‌ایم تا یک دلار قیمت نفت کم می‌شود همه را وحشت می‌گیرد؟ چرا متوسط کار مفید ایرانی‌ها در روز به زیر سی دقیقه میرسد؟ چرا پای صنعت اتومبیل‌سازی ما بعد از سی سال مونتاژ هنوز اینقدر لنگ میزند؟ چرا برای پیشبرد هر کار کوچکی باید روزها و در بعضی مواقع ماه‌ها و سالها وقت گذاشت و اعصاب خراب کرد؟ چرا کارمندان ادارات در اکثر مواقع پدر ارباب رجوع را در می‌آورند بدون آنکه فکر کنند فردا نوبت خودشان است که در نقش ارباب رجوع اداره‌ی دیگر ظاهر شوند؟ چرا سن سکته در این کشور زیر چهل است؟ چرا بی‌اعتمادی هر روز گسترده‌تر می‌شود؟ فساد بنا به گفته بسیاری از دست‌اندرکاران از حد متعارف بالاتر می‌رود؟

نوشته‌های بالا برگرفته از کتاب جامعه شناسی خودمانی بود که این روزها خوندم. کتاب بقدری خوب و جذابه که فقط ظرف چند ساعت نمیدونم خوردم یا خوندمش! البته کتاب جدیدی نیست چاپ اول کتاب مربوط به سال 1380 و بعد از کتاب جامعه‌شناسی نخبه‌کشی ( یا جامعه‌کشی نخبه‌کشی، الان دقیقاً یادم نیست ) که خیلی هم مورد استقبال جامعه واقع شد چاپ شده و اینی هم که من خوندم مربوط به چاپ شونزدهم کتاب بود. بارها کتاب رو دیده بودم ولی اینبار بنا به توصیه دوستی اون رو خوندم و بد ندیدم معرفیش کنم تا دوستداران کتاب هم حالی کنند! بنابراین مصمّم و محکم به همه‌تون توصیه می‌کنم که حتماً کتاب رو بخونید. همون چند خط بالا، فوق‌العاده ساده و روون و واقعی و البته با دل و جرات نوشته شده. من یکی که جیگرش(......) رو نداشتم بنویسم!

خانم خانه، کدبانوی خانه از مقدار پرتقالی که برای بچه‌هایش می‌خرد اول تعداد درشت را سوا می کند برای‌میهمان، کوچک‌ها و یا بعبارتی درجه دو‌هایش را میدهد به بچه‌ها. یعنی چه؟ یعنی اینکه میهمان بداند ما همیشه پرتقال درشت مصرف می‌کنیم. این را می‌گویم تظاهر که قبلاً گفتم اگر مسئله میهمان‌نوازی باشد باید شامل آن پیرزن خدمتکار خانه هم بشود که هفته‌ای یکی دو روز برای‌ کمک به منزل می‌اید. در صورتیکه می‌دانیم نمی‌شود.

... بدون شک من هم خوب بلدم خود و سایر هموطنانم را باهوش‌ترین، پرکارترین، مهربان‌ترین، اصیل‌ترین و تربیت شده‌ترین نژاد روی زمین قلمداد کنم، ایرانیان را از نژاد آریا با تمدن شش هزار ساله‌اش انسان‌ترین انسان‌های روی کره زمین معرفی نمایم، خوب بلدم بگویم ما ایرانیان شجاعت ‌شیر، سخاوت خاتم و ... و ... چه داریم. ولی میدانم که با استقبال از " شعار " و احترام از " شعور " خود را غافل نموده و بعضی‌ها را فریب داده‌ام و هم چنین میدانم که با گفتن و عنوان کردن معایب اخلاقی‌مان عده زیادی علی الخصوص آنهایی که در ذهنشان از ایران و ایرانی بتی ساخته‌اند و به او عشق می‌ورزند، ناراحت می‌شوند. ولی با وجود تمام این میدانم‌ها ترجیح میدم که واقعیت را هرقدر تلخ عنوان کنم تا مصلحین به گفتار آِیند و دست‌اندرکاران به حرکت.

خب اگه کتابخون باشید، با خوندن همین سه قسمت کوتاه از بخش‌های مختلف کتاب، احتمالاً یه کمی کـِرم خوندنش افتاده توی تنبون‌ گرم و نرم‌تون و اگر هم که کتابخون نیستید و یا از این بخش‌ها خوش‌تون نیومده که هیچ، احتمالاً امروز از این وبلاگ چیز دندون‌گیری نصیب‌تون نمیشه. کتاب در رابطه با خصوصیات و اخلاقیاتِ بد ما ایرانیهاست و اینبار برخلاف خیلی از کتابها قرار نیست ما رو به عرش ببره و هندونه بذاره زیر بغل‌مون بلکه اینبار از ظاهرسازی، ریاکاری، احساساتی بودن، دروغگو بودن، حسادت و توقع و نارضایتی دائمی ما ایرانیها، بی‌برنامه بودن و پنهان‌کار‌یهامون میگه. اینکه چرا درمانده‌ و چرا عقب‌مونده‌ایم؟! پس قطعاً باید کتاب خوبی باشه. هرچند این کتاب فقط مشکلات رو عیان میکنه و هیچ راهکاری نشون نمیده و ارائه طریقی نمیکنه ولی همین هم در این آشفته بازار که شتر رو با بارش می‌برند و مُرده رو با گورش می‌خورند! غنیمتی است. بنظرم اگر هوس خریدن کتاب زد به سرتون ترجیحاً چند تایی بیشتر بخرید چون برای هدیه به دوست و رفقها میتونه انتخاب خیلی خوبی باشه و همچنین اگر کتاب رو خوندین ممنون میشم نظرتون رو در رابطه با کتابهایی که معرفی میکنم بدونم.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

شاید گذاشتن این کتاب درنگاه اول زیاد ربطی به این تاپیک نداشته باشه ولی

برای ملتی که هرروز وهرروز با یک نوع تاریخ مواجه میشن خوندن سرگذشت مهمترین ونقطه عطف چالشهاشون با مدرنیته بسیار مهمتر از سایر مسایل باشه

من با یخورده مصیبت این لینک رو گیراوردم وبدون اینکه کلمه ای از پست وبلاگ دهنده لینک کم وزیاد بکنم عینا نقل قول میکنم به همراه لینک دانلود کتاب تاریخ مشروطه اثر احمدکسروی معتبرترین منبع مشروطه شناسی

موفق باشیم

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

 

مطلب از وبلاگ:

 

شاید شما هم شنیده باشید که برخی معتقدند در صد سال اخیر تاریخ ایران بارها و براها تکرار شده. دلیل این اعتقاد شباهتهای انکارناپذیر برخی رفتارها و وقایع در جریانهای مهم آزادی خواهی مردم ایران در طی مشروطه خواهی، نهضت ملی، انقلاب اسلامی و اصلاح طلبی است. من شخصاً معتقدم هر کس قصد فعالیت در جنبشهای آزدیخواهانه حال حاضر را دارد می بایست به طور دقیق و کاملی به مطالعه جریانات پیشین به ويژه نهضت مشروطه و نهضت ملی (از منابع معتبر) بپردازد تا اشتباهات پیشین کمتر تکرار شوند.

پارسال خواستم کتاب تاریخ مشروطه را از نمایشگاه کتاب بخرم اما هر چه با خودم کلنجار رفتم دیدم به چاپهای تازه اعتمادی نمی توان کرد. تا اینکه نسخه قدیمی و رنگ و رو رفته ای از این کتاب را در خانه یکی از دوستان یافتم. چاپ پیش از انقلاب بود و احتمالاً سانسورش از چاپهای فعلی بسیار کمتر. آن را قرض گرفتم و با لذت مشغول خواندنش شدم.

نثر کتاب با نثر امروز بسیار متفاوت است و حتی در بسیاری از موارد مشابه نثرهای مسجع است که: (گرفتندی و بردندی و... ). نگارنده را نمی توان کاملاً بی طرف دانست که به طور مشخصی دل در گرو مشروطه دارد، اما بی گمان یکی از معتبرترین تاریخها درباره مشروطه همین «تاریخ مشروطه احمد کسروی» است. او تمام تلاشش را به کار برده تا تاریخش تا حد امکان مستند باشد و متن تلگرافها، بریده روزنامه ها، متن نامه ها، عکس ها و... را گرد آورده تا جای شک و شبهه ای باقی نماند.

در این کتاب از شیخ فضل الله آزادی خواه فداکار درون کتابهای درسی اثری نیست و به جایش شیخی را می بینید که هر جا صرف کند مشروطه چی می شود و جایی که دربار در حال زدن ریشه مشروطه است یاد مشروعه می افتد.

در عوض سید عبدالله بهبهانی و سید طباطبایی روحانیونی هستند که از اول نطفه مشروطه را می کارند و تا به آخر همراه می مانند اگر چه گاه و بیگاه همدردیشان نسبت به سایر روحانیون (که چندان هم غیر طبیعی نیست) دردسر ساز می شود.

متاسفانه کسروی مثل بسیاری از تبریزیهای دیگر نسبت به آذری بودن و به ويژه تبریز با تعصب صحبت می کند. او اگر چه تحرکات سایر شهرها و پایتخت را هم ذکر می کند ولی فعالیتهای تبریز را (اگر چه به راستی درخور احترام است) کامل و درست می بیند و در مقام قضاوت هیچ کدام را به پایه فعالیتهای مبارزان تبریزی نمی بیند.

به هر حال اگر بخواهید شرحی از جزئیات قیام مشروطه تا زمان پایان مقاومت تبریز بدانید بهترین منبع تاریخ مشروطه کسروی است.

 

سلام محسن عزیز!!

شاید کاردرستی نباشه مخاطب قرار دادن یک نفر دریک تالار عمومی وتاپیکی که درنوع خودش هرنوع فکر وایده ای رو میتونه شامل بشه ولی خب

اکثر دوستان یا از روی بی علاقگی یا از روی گرفتاری نمیتونن ونمیخوان که دربحث ها شراکتی داشته باشن

البته خیلی از دوستان درخیلی جاهخا حرفهای پرمغزی رو مطرح میکنن ولی میشد تو همین تاپیک که به علت الععل همه رفتارهای اجتماعی ما میپردازه هم شرکت داشت

اما اول بزار یه خورده از کم کاری خودم بگم

اینکه بعد از چندروز از سپری شدن سوال شما میخوام به اون بحث بپردازم درحالیکه دراین فاصله بارها ساین شدم ورفت وامد داشتم دلایلی برای خودش داره

اصلا کلیت اومدن من به این انجمن نه برای مطرح کردن چنین حرفهایی که بیشتر ودراصل برای فراهم کردن وتقویت فضایی درجهت بسط مباحثات فنی وعلمی ویادگیری برای خودم بود

اگر هم دقت کنی بیشتر تو تالارهای فنی هستم تا گفتگوی ازادی که شاید تو باشگاه مهندسان یکی از فعالترین اعضای اون تالار بودم!!!

اما متاسفانه اغلب دوستان رغبتی حتی درحد کم نیز حتی برای گفتگویی ساده درمورد رشته خودشون ,گرفتاریهای تحصیلی وشغلی ,انجام مباحثاتی درزمینه نرم افزارهایی که بلدن واموزش واموختنشون,یاددادن ویادگرفتن وکلا فعالیتی که بتونه همزمان موجب فعال شدن تالار فنیشون بشه نشون نمیدن واین شاید چون به عنوان یک مدیر احساس میکنم مسئولم کار منو سنگینتر میکنه ولی میدونم اغلب دوستان از نظر فنی درهررشته ای که گاهی چون بیسوادها سرکی به تالارهاشون میکشم از خود من سرتر هستند واین شاید مهمترین دلیلی باشه که شخصا نتونستم روال کارتاپیک رو به صورت مداوم پیگیری کنم

میتونستم تو همون وبلاگم وبا دید خودم این بحث رو ادامه بدم ولی همیشه از اینکه افکار یک بعدی باشند متنفر بودم

کسایی که میان به یک وبلاگ ومشتری دائمیش میشن اغلب رنگ موافق دارن وبه عادت ایرانی بودنمون مخالف همیشه باید سرکوب بشه ونقدرو نباید اثر بدیم تا مبادا درچشم تحسین کنندگانمون ضعیف ودارای اشکال به نظر اییم

برا همین به فروم نویسی علاقه بیشتری دارم چون همیشه ایرادها به صورت لحظه به لحظه ظاهر میشن

خب سرتو درد نیارم

بریم به موضوع خودمون برسیم

حدودیک دهه پیش درکارگاهی به همراه دوتا از دوستانم که سرگذشتی عجیب داشتند وچون کوه یادداشتهای چاپ نشده ام درتاریکخانه اشباح ذهنم زندانی ماندند وشاید روزی داستانشان رو بازنویسی کنم درزمینه مونتاژ یخچالهای ویترینی کارمیکردیم

من قبل از اون مدتی با جوش استیلنی کارکرده بودم ولی برای اولین بار بود که میخواستم جوش الکترود بزنم

قرار بود برای پشت خم کن پایه ای بسازیم ومن به تنهایی موقع نهار مشغول این کار شدم

موقعی که جوش میزدم بدون توجه به تذکرات مشغول تماشای ذوب الکترود دراثر القای میدان وچسبیدن گوشه لوله ها بهم بودم وفکر میکنی چه عاقبتی درانتظارم بود

شب درحد دیوانه کننده ای مشغول داد زدن دراثر سوزش وحشتناک چشمهام دراثر التهاب ناشی از تماشای زیبایی کارجوش بودم!!!

تا خود صبح سرم رو تو یه لگن اب فرو برده بودم تا کمی جلوی سوزش چشمام رو بگیره وهردارویی که فکر میکنی استفاده کردم ولی مگه اثر میداد

حالا این سرگذشت چه ربطی به ماجرای تاپیک وسوال تو داشت رفیق؟

قضیه باورها وپندارهای ماست

همه ما به نحوی میدانیم که باورهای خرافی,اندیشه های ناپاک وتحلیل های محدود به افکار التقاطی ومحدود کردن اندیشه ممکنه چه بلایی سرمون بیاره ولی مثل من که به جوش نگاه میکردم چشمامونو به حقایق میبندیم ونمیتونیم دلخوشیهای مقطعی حاصل از پذیرش مقلدانه باورهای خرافی رایج رو از نظرمون دور نگاه داریم

چندروز پیش دوستی یک مطلب برای استارت تاپیکی زد با رنگ وبویی از مشکلات سطحی دختران اجتماع که کمی منم تو اون بحث زیاده روی کردم

ولی واقعا وقتی همین پندارهارو درنظر میگیریم شاید من مذکر همیشه بیشترین نقش رو داشته باشم ولی دوست مونثم تو واسلاف تو هم بی تاثیر نبودند

همان زمانی که خانمهای عزیزمون برای حل مشکلات روزمره زندگیشون که با کمی حوصله وفکر واقعا حلش امکانپذیر بود به دنبال جادووجنبل میرفتند نقش واقعی زنان رو درجامعه کمرنگ کردند وتاثیر باور قدرت نرینگی رو اثر بخشیدند

خواهرم توهم به اندازه من مقصر بودی

شاید لطافت طبع وجنس تو نقطه ضعف ظاهری باشد ولی وقتی دستاویز شدی والبته بالاجبار تو هم دراین بلبشو سهم داشتی

بهرحال!

کسروی زمانیکه این کتاب را نوشت دردوران گذار از مشروطه بود

زمانی که طیف قدرتمند وواقعا روشنفکری درجامعه سنتی ایران ظهورکرده بودند

شاید درهیچ دوره زمانی ما به اندازه اون دوره اگاهی اندیشمندانه نداشته ایم

حرفهاای پرمغز,نشریات ومجلاتی که امروز ارزوی تکرارشونو داریم,کتابهایی کامل,تریبونهایی با ازادی واقعی وخلاصه فضایی که سخت تکرار بشه اما عامه مردم واسلاف ما درچنان خوابی بودند که هنوز هم خمیازه هایشان گوشخراش است

نخواستند ونخواستیم که بیدار شویم واین درد ماست

نمیخواهیم درعین اینکه میتوانیم

یکبار درمورد عطسه وصبر با دوستانی از جمع نزدیکم در تاپیکی بحثی درگرفت

چنان هجمه ای در قبال نظرات مخالف من صورت میگرفت که واقعا من مانده بودم

چرا از تغییر باورهایمان میهراسیم درحالیکه پس از طی یک دوره کوتاه گذار ولمس واقعیتها دیدن نتیجه خرافات برایمان خنده دار خواهد بود

تنها راه رو تکرار وتکرار این مباحث ومسایل میدونم وبسط اون به طبقه عامی

فک نکن اونایی که میان نت نماینده اکثریت جامعه هستند که متاسفانه علیرغم ادعاهای بی پایان این طیف واقعا گسترده درهاله بزرگی از جهل وخرافات میلولند واین دلیل اصلی هست که دغدغه های یک سده پیش همچنان بر کران تا کران این مرزو بوم سایه افکنده

تنها راهش زدودن این هاله از افکار مردمیست که نه درنت بلکه دردنیای واقعیت هرروز وهرروز میبینیمشان

شاد وپیروز باشید

 

به نظر من یکی از دلایلش اینه که خیلی ها از همین جهالت و سادگی مردممون سود میبرن،اصلا سعی میکنن همین جوری باشه!مردم همین سطح درکی که میگینو نداشته باشن...

من این روزا دارم کتاب 1984رو میخونم ،واقعا همش یاد اوضاع خودمون میفتم،و در عجبم که چطوری به این کتاب اجازه ی چاپ دادن!چون خیلی از سی استای خودشونو رو میکنه!! درمورد درجهالت گذاشتن مردم و مشغول کردن ذهنشون به چیزای بیهوده یه جاهاییشو مینویسم :

 

 

((حدود ساعت20بود و مشروب فروشی هایی که پاتوق رنجبران بود از مشتری موج میزد.از درهای تیره رنگ و چرخان میخانه ها،که باز و بسته شدن آن ها پایانی نداشت،بوی پیشاب و خاک اره و آبجو تلخ بیرون میزد.سه نفر تنگ هم در کنجی ایستاده بودند.نفر وسطی روزنامه ای تا شده به دست داشت ودو نفر دیگر از روی شانه او مشغول خواندن آن بودند.حتی پیش ازآنکه با نزدیک شدن به آن ها متوجه حالت چهره شان شود،پیدا بود که حسابی توی روزنامه رفته اند.ظاهرا مشغول خواندن خبری جدی بودند،چند قدمی با آن ها فاصله داشت که ناگهان گروه از هم پاشید و دو نفر از آنان با هم گلاویز شدند.چنین مینمود که همین الان یکدیگر را زیر باران مشت میگیرند.

-نمیتونی گوش لعنتیتو به من بسپری؟بهت میگم شماره ای که به هفت ختم میشه،الان پانزده ماهه که نبرده!

-من میگم برده!

-د نبرده!تو خونه یه خروارشو دارم که در دوسال گذشته روی کاغذ یادداشت کردم.اونا رو مرتب و یادداشت میکنم. وبهت میگم شماره ای که به هفت ختم میشه...

-الا وبالله برده!میتونم اون شماره ی لعنتی رو هم بهت بگم:به 407 ختم میشه.در فوریه بود،هفته ی دوم فوریه

-اینو به مادربزرگت بگو...،همرو از سیر تا پیاز نوشتم.و بهت میگم شماره ای که ...

نفر سومی درآمد که ((خوبه،درشو بذار!))

درباره بلیط بخت آزمایی جروبحث میکردند،وینستون سی متری دور شده بود که به پشت سر نگاه کرد.ٱن ها هنوز باچهر ه های برافروخته جروبحث میکردند.بلیط بخت آزمایی،با جایزه های کلان هفتگی،رویدادی عمومی بود که رنجبران از دل و جان به آن توجه داشتند.احتمالا چند میلیون از رنجبران بودند بودند که بلیط بخت آزمایی برای آنان اگر نه تنها دلیل ،که دلیل اصلی زنده ماندشان بود.مایه ی شادی و لودگیشان بود،موتور حرکتشان بود ومحرک فکریشان.وقتی پای بلیط بخت آزمایی درمیان بود،آن هایی هم که به زحمت خواندن و نوشتن میدانستند،به محاسباتی دست میزدند که دود از کله ی آدم بلند میشد...!طایفه ای از مردان تنها از راه فروش طلسمات و فال و مهره ی مار گذران معیشت میکردند.وینستون با گردونه ی قرعه کشی،که به دست ((وزارت فراوانی))نظم و نسق داده میشد،کاری نداشت.اما خبر داشت(در واقع همه اعضای حزب خبر داشتند)که جایزه ها اغلب تخیلی بودند.تنها به برندگان جوایز کوچک پولی داده میشد.برندگان جوایز بزرگ آدم های لاوجود بودند!!درغیاب هرگونه ارتباط واقعی بین یک قسمت از اقیانوسیه با قسمت دیگر،ترتیب این کار دشوار نبود...))

 

حالا این که فقط یه نمونس،ولی همیشه حاکمای ما اصلا قدرتشون،قداستشون!،همه چیشون درگرو ناآگاه بودن مردم جامعس،وحالا این ناآگاه بودنو با هرچی،مثلا همین دلمشغولی ها و حاشیه سازی و اینا فراهمش میکنن...

 

 

وووی چه قد نوشتما خسته شدم......!!

 

"یکی از مخاطراتی که امروزه بر اندیشه سایه انداخته، خطر ادغام و جذب شدن در دستگاه سیاسی – اجتماعی حاکم است. روشنفکر اگر نتواند فاصله ی انتقادی خود را با دستگاه حفظ کند از روشنفکری خلع می شود، دیگر نمی تواند روشنفکر باقی بماند، به مزدور فرهنگی بدل می شود....... او خود را می فروشد. کار او توجیه و تفسیر ایده آل وضع موجود و خیانت به مردمی است که رنگ روی آستینشان، مردمی که نام هایشان، جلد شناسنامه هایشان درد می کند."

 

( از کتاب خسوف خرد – هورکهایمر )

 

مساله ی اصلی "فهمیدن" است. تلاش می کنم جهان را درک کنم و در این میان با همه چیز مواجهه ی منتقدانه داشته باشم.

من نقد می کنم، پس هستم.

 

محسن عزیز ما داریم به خودمون دروغ میگیم

بازم تاکید میکنم بحث شخص نیست اصلا خودمو میگم

این بزرگترین افت اخلاقی تو اجتماع ما هستش

وقتی این برامون جا بیفته که میتونیم به خودمون دروغ بگیم مطمئن باش این قابلیت وتوانایی رو پیدا میکنیم که سرزمین وزمان رو کلاه بزاریم

بعد شروع میکنیم به توجیه کردن چون دایره خودخواهیهای نفسانیمون اجازه نمیده تا قانع باشیم تا با حقایق کنار بیاییم تا نقد رو بپذیریم واین امر تسری پیدا میکنه به همه شئون اجتماعیمون

ووقتی این دروغپردازی عمومی میشه ملتی به وجود میاد با هویت ایرانی با ادعاهایی به قدمت تاریخ ولی دوشخصیتی!

درظاهر همه ما مردمان نیک روزگاریم ولی درباطن فقط دنبال سرپوش گذاشتن به دروغ قبلیمون هستیم

کلید حل تمام مشکلات وتاکیدا همه مشکلات از هرجنسی که باشن دراین جستار هست

دروغ

تا وقتی نخوایم از دروغ گفتن دست بکشیم تمام طبقات اجتماعیمون به مانند همدیگه مشغول داستان پردازی درباب حقیقت خواهند بود

دیگه چشام سنگینی میکنه

فعلا شب همه دوستان خوش:icon_gol:

 

اینا پستایی بود که به نظرم تو این بین باید یه جا جمع میشدن

وتمام پستای محسن عزیز که تاپیک ماحصل پیگیری این رفیق گلمه

امیدوارم به درد دوستان بخوره:icon_gol:

لینک به دیدگاه

روزی به مختارالسلطنه اطلاع دادند که نرخ ماست در تهران خیلی گران شده است.

مختارالسلطنه دستور داد که کسی حق ندارد ماست را گران بفروشد.

چون چندی بدین منوال گذشت برای اطمینان خاطر با قیافه ی ناشناخته به یکی از دکان های لبنیات فروشی رفت و مقداری ماست خواست.

ماست فروش که او را نشناخته بود پرسید: چه جور ماستی می خواهی ؟ ماست معمولی یا ماست مختارالسلطنه ! مختارالسلطنه با حیرت و شگفتی از ترکیب و خاصیت این دو ماست پرسید.

ماست فروش گفت: ماست معمولی همان است که از شیر می گیرند و بدون آب است و با قیمت دلخواه. اما ماست مختارالسلطنه همین طغار دوغ است که در جلوی دکان میبینید و یک ثلث ماست و باقی آب است و به نرخ مختار السلطنه می فروشیم و بدان نیز لقب دادیم. حال کدام می خواهی؟!

مختارالسلطنه دستور داد ماست فروش را جلوی دکانش به طور وارونه آویزان کرده و بند تنبانش رامحکم ببستند.

سپس طغار دوغ را از بالا در دو لنگه شلوارش سرازیر کردند و شلوارش را از بالا به مچ پاهایش ببستند.

سپس به او گفت: آنقدر باید به این شکل آویزان باشی تا تمام آبهایی که داخل این ماست کردی از شلوارت خارج شود که دیگر جرات نکنی ماست داخل آب بکنی!

چون سایر لبنیات فروش ها از این ماجرا با خبر شدند، همه ماست ها را کیسه کردند

لینک به دیدگاه

پستای بالا ارزش چند بار خوندن دارن................ولی امیدوارم فقط خوندن نباشه...............کتاب جمالزاده رو حتما" بخونیم...........یکی از پستای این تاپیک که خیلی روم تاثیر گذاشت پستی بود که درباره کتابخونی بود.پیدا میکنم و میزارمش اینجا.................

لینک به دیدگاه
نقد جامعه ی ایران : جامعه ی بی مطالعه

 

طرح مساله: یکی از ویژگی های جامعه ایرانی که واجد نتایج منفی در عرصه های فردی و جمعی است، میزان بسیار پایین مطالعه است. به واقع جامعه ی ایران را می توان جامعه ی بی مطالعه نام نهاد. جامعه ای که با کتاب قهر است . مردمی که ترجیح می دهند به جای خواندن، بشنوند. رئیس سازمان کتابخانه ملی ایران، در اردیبهشت 87 گفته است: هر شهروند ایرانی در شبانه‌روز تنها دو دقیقه از وقت خود را به خواندن کتاب اختصاص می‌دهد که این میزان در مقایسه با کشورهای توسعه یافته همانند ژاپن و یا انگلیس که سرانه مطالعه در حدود 90 دقیقه در روز است و یا در مقایسه با کشورهای در حال توسعه ای همانند ترکیه یا مالزی که این عدد نزدیک به 55 دقیقه در روز است، یک فاجعه است. آری، سرانه مطالعه در ایران چیزی در حد فاجعه است ! جامعه ی ایرانی با کتاب و خط قهر است ، این را آمارهای تایید شده و نشده گواهی می دهند. سهم هر ایرانی را از مطالعه از 3 تا 30 دقیقه برشمرده اند. مطالعه و نشر ، شرایط ناگوار و دل آزاری دارد ، این را از شمارگان کتاب می توان فهمید. کتاب هایی با هزار ، دوهزار و در نهایت سه هزار شمارگان، وضعیت نگران کننده ای را نشان می دهند. همین کتاب هایی که با شمارگان اندک چاپ می شوند ، سال ها طول می کشد تا به فروش برسند.. از این که بگذریم ، آیا کتاب های فروش رفته ، مطالعه می شوند؟

چرا مطالعه در ایران وضعیت ناامید کننده ای پیش رو دارد؟

در شرح وضعیت ناامید کننده، عللی را بیان کرده اند. از آن جمله : گران بودن کتاب، فقدان وقت کافی برای مطالعه، سرگرم شدن به مسایل جانبی و یا نبود کتاب مناسب برای سلیقه های مختلف. همه ی اینها هست اما مسئله، این ها نیست. بسیار جوانانی را در فضای عمومی می توان مشاهده کرد که ساعت ها سرگرم ارسال پیامک به این و آن هستند و فراوانند افرادی که وقتشان را به تماشای تلویزیون اختصاص داده اند. البته بطالت ، برای افراد وقتی نخواهد گذاشت. قیمت بالا ی کتاب یا کمبود وقت و یا سختی دسترسی به کتاب نمی تواند توضیح دهنده ی خوبی برای میزان پایین مطالعه در ایران باشد. حقیقتا دلایلی را که عموما برای وضع مطالعه در ایران برمی شمرند، نمی توان دلیل محسوب کرد بلکه بیشتر خرده گیری و بهانه جویی است

عوامل متعددی برای توصیف و تشریح وضعیت اسفبار مطالعه در ایران می توان برشمرد، مجموعه ی عوامل در هم پیچیده و غامض و پنهان شده در هزار توی فرهنگ ایرانی، که تحلیل را سخت و شناخت را با مانع رویرو می کند. باید علل واقعی را جستجو کرد و آنها را در کنار هم نشاند، روابطشان را معلوم کرد و تاثیر هر یک را مشخص نمود. در این نوشته ی کوتاه تلاش خواهد شد عللی را که عموما مورد غفلت بوده است، به بحث گذاشته شود.

1- کتاب نمی خوانیم زیرا نیازی به کتاب احساس نمی کنیم.

مطالعه و خواندن ، در پی برآوردن نیازی و یافتن پاسخ برای پرسشی است که ذهن را به خود مشغول کرده و خواب را در ربوده است. چونان تشنه ای که جویای آب است و یک دم، یاد و نام آب او را ترک نمی کند و تا یافتن جرعه ای از پای نخواهد نشست. اگر تشنگی نباشد ، آب خواهی و آب خواری چه معنایی دارد؟ از این رو مولانا توصیه می کند:

آب کم جوتشنگی آور بدست تابجوشدآبت از بالاوپست

جستن آب را عطش نیاز است و خواستن ، مقدمه ی طلبیدن است. آن چه نیاز شد دیگر به توصیه و هشدار، نیازی نیست. آدم که عاشق شد، دوان دوان به سوی محبوب و معشوق خویش می دود و کسی را توان سنگ اندازی و ممانعت نیست. نیازی به کتاب نداریم، چون درون بی پرسش داریم. پرسش گشودگی درون به سوی معرفت است. انسان بی پرسش، گویی از ویژگی ذاتی انسان، کم گذاشته است، انسانی است که درونش را به سوی هستی و رازها بسته است. انسان بی سئوال، ظاهرا آرام است اما آرامشش از جنس جهل است. معطل گذاشتن خرد و اندیشه ای است که وجه ممیزه آدمی از سایر موجودات است. آدمی با پرسش هایش معنا می شود و هر انسانی به دغدغه های فکری و اندیشه هایش سنجیده می شود. پرسیدن، خواندن و کاوش های معرفتی، همگی نشانه ی ذهن بیدار و حساس در برابر هستی است.

ملتی که تشنه ی معرفت و آگاهی است، مردمی که "دانستن" را لازمه ی زندگی و بودن خود می داند، البته تمهید مقدمه می کند. اما ملتی که در خود نیازی به آگاهی نمی بیند و هیچشش تشنه ی معرفت و آگاهی نیست، از در و دیوار هم کتاب ببارد لختی چشم بر کتاب نخواهد دوخت. هر کاری باید کرد تا تشنگی در کام اشباع شده اما کاذب این ملت بیدار شود. اما چرا ما تشنه نیستیم. واکاوی این پرسش می تواند بخشی از واقعیت را روشن کند.

مهمترین علت این که چرا ما تشنه ی نیستم ، در این است که درون ما از پرسش و سئوال خالی است. مقدمه ی دانستن و شوق رسیدن به آگاهی، همانا وجود پرسش ها یی است که روح و جان را بی تاب می کند و یک دم آدمی را رها نمی کند . قرار نمی یابند و خود را به در و دیوار ذهن و ضمیر می زنند تا پاسخی بیابند وآرام گیرند. شاخک های معرفت آدمی هنگامی حساس می شود که پرسش را حق خود و بلکه مولفه ی وجودی خویش تلقی کند. آنان که صندوق خانه ی ذهن خود را در برابر هر سئوالی بسته اند و شک و پرسش را شبهه و تردید در دینداری تصور می کنند ، هیچ نیازی به جستجو و کاوش در خود احساس نمی کنند. و باز این که چرا درون ما خالی از سئوال است؟

چرا طلب و خواهشی در ما شکل نمی گیرد و نمی دانیم که نمی دانیم؟

2 - کتاب نمی خوانیم زیرا دچار خود شیفتگی فرهنگی شده ایم.

خود شیفتگی فرهنگی و قومی سبب شده است نوعی احساس سیری و اشباع شدگی کاذب درون ما را فرا بگیرد. ما از همه برتریم . این را تاریخ و انقلاب مان به ما حقنه کرده است. شکوه تاریخی پارتیان و هخامنشیان ما را به وجد می آورد تا به خود بگوییم : هنر نزد ایرانیان است و بس. وقتی علم و هنر نزد ما است ، دیگر چه جای خواندن مکتوبات دیگران و توجه کردن به آثار و هنرهای سایر ملل است . شکوه تمدن اسلامی قرن سوم به بعد چنان افتخاری در ما ایجاد می کند که سرفرازانه و البته با تفاخر دیگران را می نگریم و جهان را ریزه خواران خود می دانیم. کم نیستند کسانی که معتقدند کشورهای پیشرفته ، علوم جدید را همگی از مسلمین و تمدن اسلامی به عاریت گرفته اند. وقتی چنین است دیگر چه جای روی آوردن به علوم دیار غرب. دانستن و خواندن از آن کسانی است که هنوز خود را محتاج می دانند. ما که ابن سینا و فارابی و رازی و ملاصدرا و ... داریم دیگر نیازی به پژوهش و مطالعه و تحقیق و تامل علمی نداریم . به تعبیری دیگر آن چه خوبان همه دارند ما یکجا داریم. وقتی گلی را گم کرده باشیم، به هر گل که برسیم آن را می بوییم. اما آن هنگام که بوستان حقیقت جملگی در اختیار ما باشد، جستن و بوییدن و پرسش کردن و بی تابی و خود را به در و دیوار زدن ، دیگر معنایی ندارد. کسی در جستجوی "آواز حقیقت " می دود که آن را نیافته باشد. اما واصلین به سرزمین آرامش ، سر بر زمین می گذارند و خواب چشمانشان را می رباید، گویی در آرامش ابدی فرو رفته اند. یا به تعبیری دیگر سرخوشانه تعطیلات تاریخی شان را شادمانه می گذارند.

3- کتاب نمی خوانیم زیرا از شک کردن در پایه های نظری مان می ترسیم.

ترس از شک وپرسش در ما ریشه دوانده است. چنین می اندیشیم که شک می تواند ایمانمان را برباید. ما نمی پرسیم و طلب درونی نداریم زیرا آموزش ندیده ایم باورهای مان را با رویکردهای انتقادی بررسی کنیم. از پرسش فرار می کنیم زیرا می ترسیم پذیرش هر سئوالی مجموعه ی اعتقاداتمان را در هم ریزد و نظم سنتی و گذشته مان را از هم بپاشد. می ترسیم هندسی معرفتی و چهارچوب باورهای مان شکسته شود. ما از تغییرات هراسانیم به ویزه اگر با خواندن کتاب مجبور به تغییرات درونی شویم. مطالعه هم برای پاسخ یافتن است و هم شروع پرسش های جدید .

4 - کتاب نمی خوانیم زیرا احساس می کنیم به قله های یقین رسیده ایم

کسانی که به یقین معرفتی رسیده اند، محتاج جستجو و خواندن و مطالعه نیستند. به خورشید رسیدگان حقیقت و به یقین واصل شدگان معرفت – البته چیزی برای دانستن نمی یابند و سخن ناخوانده ای برای خواندن نمی بینند. روحیه ی حقیقت طلبی با احساس سیری معرفتی از دست می رود. در این میان، نگرش دینی نقش اسای بازی می کند. دیندارانی که معتقدند هر آن چه لازم بوده است توسط دین به آنها داده شده است و باقی همه علم نیست و بلکه "لاشه ی علم" است ، دروازه معرفتی شان را به روی دیگر علوم و معارف می بندند و به تاریک خانه ی ذهنشان و دارایی های خاک گرفته شان افتخار می کنند. آموختن برای رسیدن به یقین است و کسی که به خورشید حقیقت رسیده است و غبار از آسمان ذهنش رخت بر بسته است، نیاز و طلبی در خود احساس نمی کند. درون به آرامش رسیده راه به پرسش نخواهد داد. وقتی احساس می کنیم ، حقیقت مطلق، درتملک و تصاحب ما است. هنگامی که دچار همه چیزدانی شده ایم، هر اتفاقی که بیفتد گو بیفتد، کاخ (به ظاهر ) مستحکم اعتقادات و باورهای سخت ما تکان نمی خورد و بر او هیچ اثر نمی نهد.

5- کتاب نمی خوانیم زیرا فکر می کنیم مسئله ی مبهمی وجود ندارد.

پاسخ همه ی آن چیزهایی که می خواستیم بدانیم، اکنون می دانیم. پرسش های ما تماما به فرجام پاسخ رسیده اند و به این ترتیب محتاج کاوش عقلی و جستجوی معرفتی نیستیم. "دنیل کلاک و ریمون مارتین" نوشته اند:" در دوران کودکی یکپارچه سئوال بودیم و جهان ، شگفتی ما را بر می انگیخت. بعد که بزرگ شدیم، تمام کنجکاوی کودکانه مان را دور ریختیم و زندان پاسخ هایی گرفتار شدیم که پرسش های اساسی ما را سرکوب کرد. حالا دیگر این پرسش ها نمی تواند در ما انگیزه ای ایجاد کنند. ما پاسخ ها را یافتیم، اما در عوض راز را از دست داده ایم". زندانی پاسخ های کلیشه ای شدن و در بند چهارچوب های منجمد تاریخی گشتن، با ما کاری کرده است که " آگاهی" را به حاشیه ی بودن مان رانده ایم و راه های نفوذ پرسش را به اندیشه مان سد کرده ایم. پاسخ، مرگ تفکر است. مهر پایان زدن بر اندیشه و پژوهش های عقلانی است. یرای ما پاسخ مهمتر از پرسش است از این رو" خود را متقاعد می کنیم که دیدگاه ما ، تنها دریچه ی مطمئن به روی واقعیت راستین است". به این جهت است که "دگر اندیشی" ، اتهام و گناه نابخشودنی تلقی می شود، زیرا در مقابل پاسخ های عرفی و جاافتاده ای که همه عمر را با آنها سرکرده ایم، سرکشی می کند و آنها را به مبارزه می طلبد.

6 - کتاب نمی خوانیم چون کتاب خواندن کار سختی است.

مطالعه کاری است دشوار( برخلاف برداشت عمومی) . حروف در کنار هم قرار می گیرد تا واژه ساخته شود . سپس کلمه و آنگاه جمله. و... خواندن مستلزم صبر و شکیبایی در برابر جملاتی است که به راحتی تن به فهم شدن نمی دهند. تنبلی ذهنی و بی حوصله گی های ناشی از حجم کار و مشغله های کثیری که برای گذران زندگی روزمره ، بدان مشغولیم ، سبب می شود مطالعه را وقت گیر و حتی بیهوده تلقی کنیم. چشم های ما به حروف عادت ندارند. به راحتی ساعت ها و ساعت ها حرف می زنیم و فیلم می بینیم و در کنار یکدیگر تخمه می شکنیم، اما دقایقی مطالعه، ما را خسته می کند. مطالعه، کار دشواری است ،به ویژه برای فرهنگ ایرانی که هنوز در زمانه ی فرهنگ شفاهی به سر می برد. با کتاب بیگانه ایم اما با بیگانگانی که همه ی وقتمان را می ربایند در صلح و دوستی هستیم. جامعه ی ایرانی جامعه ی شفاهی است . برای آنان که تحمل تامل ،اندیشه ، تفکر و مطالعه ندارند ، خواندن چه عذاب آور است.

7 - کتاب نمی خوانیم چون دچار تنبلی و بی حالی شده ایم .

تنبلی تاریخی، ما را به " امتناع در اندیشه " کشانده است. ما دچار کرختی شده ایم. بی حالی و تن آسایی در همه ی منافذ زندگی ما جریان یافته است. تنبلی و راحت طلبی باعث شده است اقتصاد و سامان اجتماعی مان با انواع آسیب ها روبرو شود. کافی است میانگین کار سودمند ایران را با کشورهای دیگر مقایسه کنیم تا این ادعا ثابت شود. وضع اداری و نظام بورکراسی بیمارگون، نشان می دهد که میزان کار مفید به شدت پایین است. جایی که سخت کوشی در افواه عمومی کار خوشایندی نیست.

گفت بر خود گیر آسان کارها کز روی طبع

سخت می گیرد جهان بر مردمان سخت کوش

لابد همه ی ما زمان دانش آموزی و دانشجویی مان رابه یاد داریم ، و به یاد داریم کسانی را که درس خواندن را جدی می گرفتند و تمام سعی و تلاششان را در خواندن می گذاشتند، به چه القابی شناخته می شدند.

8 - کتاب نمی خوانیم زیرا بیش از حد ساده انگاریم و ذهن بسیط داریم.

"جنبش ساده سازی" امور چون خوره همه ی ساحت های زندگی فکری و عملی مان را از درون پوسانده است. فقط کافی است به سیاست ورزی ، دینداری و سایر عرصه های زندگی ایرانی، نظری بیفکنید. گویی در چشم ما ایرانیان همه چیز بیش از اندازه ساده شده است. سیاست به سخنرانی ، دینداری به ریش و شله و پیراهن سیاه و علم به برخی حفظیات تقلیل یافته است. ذهن بسیط، همه چیز را ساده می کند تا بتواند آن را فهم کند زیرا اساسا قادر به درک پیچیدگی ها نیست، از این رو است که از " اهل تحلیل" به تمسخر یاد می شود و روشنفکران به منزله ی برهم زنندگان نظم ساده ی زندگی و مزاحم هایی شناخته می شوند. آنان که خواب ها را می ربایند و تشویش و اضطراب را بر جان آدمی می نشانند؛ از این رو مستحق طعن و لعن و برخوردهای شدید هستند. یکی از متهمان اصلی بیان کننده ی پیچیدگی ها ، کتاب است. کتاب ، تفکر و اندیشه را به کشمکش و آشوب می کشاند و جهان ساده شده را پیچیده می کند. کتاب، آموخته ها و دارایی های ذهنی را به جدال و پیکار می کشاند.

9- کتاب نمی خوانیم زیرا هیچ چیز برای ما جدی نیست.

"جنبش غیر جدی سازی" نیز به نحو تاریخی بنیان سست اندیشی های ما را فراهم کرده است. گویی در این دنیا هیچ چیز آن قدر جدی نیست که بخاطر آن خود را به تعب و سختی بیفکنیم. جهانی غیر جدی که باید بر لب جوی آن بنشینیم و گذر عمر را ببینیم. زیرا جهان سخت گیرد بر کسانی که زندگی را سخت می گیرند. این نیز بگذرد، پس خوش باش و دم غنیمیت شمار . روحیه ی غیر جدی گرفتن امور ، زهرتلخ و کشنده ای بود که صوفیان بر دهان فرهنگ ایرانی چکاندند و آن را چنان مسموم کردند که دیگر هیچش چاره نیست. نشانه ای از این واضح تر که جدی ترین مسایل و حتی مقدس ترین باورهای مان را به مسلخ شوخی و لودگی می کشانیم. و معلوم است که امور غیر جدی سزاوار پرسش و تحقیق نیستند و تفکر و تعمق در مسایل غیر جدی روا نیست.

کتاب هنگامی بر صدر می نشیند و قدر می بیند که همه چیز به قدر کافی جدی قلمداد شود. آن چنان جدی که ذهن را به تامل و پرسش وا دارد و تفکر را به فهمش فراخواند. کتاب از آن فرهنگی است که برخوردی فعال و کاملا جدی با جهان دارد و خود را نیازمند شناخت آن می داند.

10- کتاب نمی خوانیم زیرا به تدریج ،پیمانه ی معرفتی مان ظرفیت خود را از دست داده است.

پیمانه ی معرفتی ما چندان کوچک شده است که با خواندن چند سطر از یک کتاب، احساس می کنیم مملو از علم شده ایم، می پنداریم قله های علم را فتح کرده ایم. با نوشیدن یک جرعه می، بد مستی می کنیم و به اندک شرری جانمان را می سوزانیم. نقل می کنند طلبه ای تازه وارد به حوزه ی علمیه ، پس از چند ماه تلاش، صرف افعال را حفظ کرده بود. روزی جلوی آیینه ایستاده بود و می خواند: ضرب، ضربا، ضربوا..... سپس با حالت اعجاب برانگیر و بهت آور به خود اشاره می نمود و زمزمه می کرد : یک سینه و این همه علم؟

11- کتاب نمی خوانیم زیرا به تناقضات درونی مان آگاه نیستیم.

به تناقضات درونی مان آگاه نیستیم و یا حل این تعارضات برای ما اهمیتی ندارد. هر یک از ما اگر لحظه ای به خود بیندیشیم خواهیم دید که سرزمین باورها و اعتقاداتمان مملو از تناقضات و ناسازگاری هاست. پاره هایی از باورها با پاره های دیگر نمی خوانند و هم دیگر را طرد و نفی می کنند . اما ما به همه ی آنها هم چنان پایبندیم و گاه حاضریم حتی جان خود و جان دیگران را در پای این تناقضات، قربانی کنیم. عموما نمی دانیم چرا واجد باورهای ناسازگار هستیم و به این جهت است که فاقد تکاپوی لازم معرفتی برای بسامان کردن ناسازه ها درونی مان هستیم. کتاب نمی خوانیم زیرا می ترسیم با کنار زدن رویه به ظاهر آرام اعتقاداتمان، گندآبها و ناسازگاری ها و آشوب های زیرین و پنهان شده، عیان شود و به سطح آگاهی کشانده شوند.

12- کتاب نمی خوانیم زیرا ملتی توده وار هستیم .

مشی و مرام ملت توده وار، پیروی و تبعیت و تقلید از دیگران است. از این رو کمتر می شود مسئولیت باورها و پنداشت های مان را بر دوش بگیریم. مسئولیت گریزی (و به تعبیر اریک فروم)، گریز از آزادی، نشانه ی روشن جامعه ی توده وار است. انسان توده وار از خود می گریزد ، فردیتش را قربانی می کند تا امنیت به دست آورد. انسان توده وار عقلانیت خویش را فرو می نهد و (به تعبیر اریک هوفر) مرید راستین رهبرانش می شود. مسلم است که برای پیروی و تقلید، نیازی به تامل، تفکر، اندیشه، خردورزی و جستجوهای عقلانی نیست. و درست برعکس، این دسته از فعالیت های خردورزانه مخل پیروی و مریدی است. کتاب، آدمی را از پیروی باز می دارد و اندیشه ی انتقادی را بر جای آن می نشاند. انسان توده وار از کتاب گریزان است زیرا او را به اندیشه و ارزیابی فرا می خواند. پذیرش کتاب، به معنای پایان یافتن دنباله روی توده ها از رهبران است. کتاب، مسئولیت فهمیدن را به شخص خواننده کتاب وا می نهد. در حالی که پیش از این ، ادراک و فهم خویش را به دیگری واگذار کرده بود. نتیجه آن که کتاب، پیش نیاز آزادی است . ملتی که با کتاب قهر باشند گریز و گزیری از اسارت ندارند.

13- و بالاخره کتاب نمی خوانیم زیرا ارزش دانایی و آگاهی را نمی دانیم.

کتاب نمی خوانیم زیرا دانایی و آگاهی را کالایی فانتزی و غیر ضرور می دانیم. کمی توجه به مناسبات اجتماعی ، این نکته را یادآوری می کند که عنصر دانایی مولفه ی قدرتمندی محسوب نمی شود. گویی برای تنظیم روابط و مناسبات و حل منازعات ، به اندک دانایی قناعت کرده ایم و به کاربرد آن در زندگی باور نداریم.

شاید هم زندگی را آن گونه سامان داده ایم که دیگر نیازی به دانایی و آگاهی نداریم.

جتما" خوندن این مطلب رو به دیگران هم پیشنهاد بدیم:icon_gol:

لینک به دیدگاه

یه مثالی بزنم داداش محسن

فرض کن فردا صبح باهم بریم دم مغازه یه مکانیک خودرو یه پژو 405 هم باخودمون میبریم

بعد به مکانیک بگو اقا من میخوام فلان قسمت ماشین رو تغییر بدم و به نظر من ایراد داره میتونی درستش کنی پولش هم مهم نیست ...................مطمئن باش میگه بله میشه و فی البداهه یه جواب برا مسئله ای که مطرح کردی میگه و یه قیمت هم میگه و اگه بهش بگی چند روزه تحویلم میدی حداکثر بهت میگه 4 روزه یا یه هفته

حالا همین مسئله رو ببریم تو ایران خودرو مطرحش کنیم ...............یه ایراد از ماشین بگیریم و از مهندسینشون بخوایم حلش کنن..............بازم هزینه رو تقبل کنیم ..............مطمئن باش نه نمیگن یه دو روزی حداکثر طول میکشه و جواب میدن...........و بعد یه دو سه روز هم ماشینو اونجوری که میخوای تغییر میدن

 

حالا فرض کن بریم کارخانه پژو فرانسه و از اونا بخوایم که این ایراد رو رفع کنن............یا میگن نمیشه تو ساختار ماشین دست برد................یا اگر هم قبول کنند مطالعه دقیق انجام میدن و راه حلهای مختلف پیشنهاد میکنن...........و مزایا و معایب هر راه حل رو هم توضیح میدن

و در نهایت احتمالا این کار خیلی طول بکشه چون باید به روش استاندارد خودش انجام بشه.......

 

یه قاعده ساده هست ..............هر چی طرفی که باهاش روبرویی پخته تر باشه دیرتر بهت جواب میده..............اما ارزش داره که برای جوابت صبرکنی...........

 

حالا من میخوام همین مسئله رو بیارم وصلش کنم به رفتارهامون در گفتگوهامون در این تالار

 

 

اگه دقت کنی معمولا بعد از پست اول هر تاپیک سریع خودمونو میرسونیم و عین ترقه یه پست میدیم

 

یکی نیست بگه اقا حرف زدن بلد نیستی حرف نزدن که بلدی

 

چرا وقتی حرفی نداریم در یه موردی حتما باید یه چیزی بگیم....................حداقل اگه نمیدونیم یه سرچ بزنیم دوتا مطلب بخونیم با موضوع اشنا بشیم بعد نظر بدیم

 

این داستان ساده انگاری نسبت به موضوعات ریشه داره تو فرهنگ ما...................

 

یه نمونه

 

اکثر ما راجع به مدیرانمون جوری صحبت میکنیم که انگار هیچی نمیدونن و اگه ما جای اونا باشیم همه چی درست میشه

 

تو تمام ادارات ما صحبتهای کارمندا به این موضوع میگذره

 

شخصا یه بار تو اتاق مدیرمون بودم استاندار زنگ زد و سر یه قضیه ای خیلی ناراحت بود............و من دیدم مدیر 53 ساله مون چقدر زیبا جواب استاندار رو داد...................یه لحظه به خودم گفتم حمید تو میتونستی همچین جوابی بدی................خداییش باید از خر ادعا پیاده شیم و یه جاهایی شاگردی کنیم ...................تا یاد بگیریم.........

لینک به دیدگاه

ممنونم هوتن جون...........اینروزها بعد از مشکلاتی که برای سایت انجمن پیش اومد دوباره گذرم به مهندسان زیاد شده.که البته اونجا پستی نمیدم.فقط مطالبو میخونم...........صفحه اول تالارآزاد اونجا رو که نگاه کنی میبینی چقدر سطح مطالب پایینه.باید تاسف خورد...آخه مثلا" اونجا همه ادعای مهندسیشون میشه.............یه وقتایی با خودم فکر میکنم شاید بعضیا مقصرن که مدیریت اونجا رو به باد انتقاد میگرفتن و البته سطح سواد بالایی هم داشتن.............آخرش چی شد.......اونا رفتن و حالا مهندسان به جای اینکه بشه توش بحثای خوب و اجتماعی مطرح بشه شده اینی که می بینیم...نمونه ای از جامعه ما.............فقط انتقاد میکنیم............کاش بشه اسمشو انتقاد گذاشت.گاها" تخریب............

لینک به دیدگاه

این مسئله راه حلش خیلی سادست داداش محسن

یخورده هرکدوممون کوتاه بیاییم خیلی چیزا حل میشه

شما الان اونجارو میبینی من روزی که استعفا دادم گفتم اونجوری میشه

دی:

بیخیالش:icon_gol:

لینک به دیدگاه
ممنونم هوتن جون...........اینروزها بعد از مشکلاتی که برای سایت انجمن پیش اومد دوباره گذرم به مهندسان زیاد شده.که البته اونجا پستی نمیدم.فقط مطالبو میخونم...........صفحه اول تالارآزاد اونجا رو که نگاه کنی میبینی چقدر سطح مطالب پایینه.باید تاسف خورد...آخه مثلا" اونجا همه ادعای مهندسیشون میشه.............یه وقتایی با خودم فکر میکنم شاید بعضیا مقصرن که مدیریت اونجا رو به باد انتقاد میگرفتن و البته سطح سواد بالایی هم داشتن.............آخرش چی شد.......اونا رفتن و حالا مهندسان به جای اینکه بشه توش بحثای خوب و اجتماعی مطرح بشه شده اینی که می بینیم...نمونه ای از جامعه ما.............فقط انتقاد میکنیم............کاش بشه اسمشو انتقاد گذاشت.گاها" تخریب............

 

 

میدونی عزیز صحیتت کاملا بجاست..............ما تو فرهنگمون علاقه شدیدی به تخریب داریم............علاقه ای به عیب پوشی نداریم...........همه ما اونجا بودیم.............و زدیم بیرون خیلیش بخاطر جوسازی بود که تو اون زمان انجام شد.............تخریب مدیریت اونجا خیلی شدید بود.................من اون زمان شناخت کافی نداشتم و خودم تحت تاثیر جو از مهندسان زدم بیرون...................باور کن الان دارم فکر میکنم که بعضی از اون قطره ها کسانی بودن که چندین یوزر داشتن و با یوزری که جزء قطره ها بود میومدن و توهین میکردن..............و بعدش با یوزر دیگه میومدن جواب خودشونو میدادن................خوب که چی بشه.............چه جو زشتی درست شد..............اینجا هم اگه رعایت نکنیم همین اتفاق بصورت دیگه ای میوفته..........امشب یه پستی دیدم از یه عزیزی که قبلا خیلی محترمانه پست میداد..................و در جواب به یه تازه واردی که از مهندسان اومده و فرد محترمی ............این پست اصلا مشابه پستهای قدیمش نبود..........دقیقا مسخره کردن طرف مقابل بود..............چه رفت بر سر این دوستی که پستهاش اولین نشونش احترام بود.............چه شد که بعد از مدتی حضور و تجربه با زبان بی زبانی طرفشو تحقیر کرد ..........در حالیکه اصلا جای این تحقیر نبود.؟؟؟؟

 

من فقط یه جواب دارم

 

گلی خوشبوی در حمام روزی

رسید از دست محبوبی بدستم

بدو گفتم که مشکی یا عبیری

که از بوی دل اویز تو مستم

بگفتا من گلی ناچیز بودم

ولیکن مدتی با گل نشستم

کمال همنشین در من اثر کرد

وگرنه من همان خاکم که هستم

 

 

خواستی لینکشو خصوصی بهت میدم نگاه کن.............

لینک به دیدگاه

جامعه شناسی نخبه کشی

 

مقدمه:

نخبه کشی را می توان از اوایل شکل گیری فرهنگ جدید ایران به وضوح مشاهده کرد.شاید اولین نمونه های آن را در ادبیات بتوان قتل حسنک وزیر ذکر کرد که بیهقی در کتاب خود آنرا به تصویر می شکد. حتی می توان در این راستا قتل امثال سهروردی را هم به عنوان نخبه های مذهبی ذکر کرد.اما هر چه بیشتر به جلو حرکت می کنیم وضوح این عمل بیشتر مشاهده می شود.می گویند قائم مقام را توطئه گران دربار قاجار و محمد شاه به کمک ایادی بیگانه کشتند و امیرکبیر را به همین شکل به روزگار ناصرالدین شاه نسبت می دهند و مصدق نیز چهل سال تبعید و زندان را مدیون سازمان سیا و پهلوی است. اینها علت قریب هستند، باید به دنبال عللی گشت که اگر نبودند نظامی پرداخته نمی شد که در آن اصلاحگران توفیقی به پیشبرد مقاصد خود نیابند.آن علت ها عللی بودند که استبداد را دامن زدند و مانع جدی توزیع قدرت بودند و هم جلوی انباشت ثروت را می گرفتند و هم انباشت علم را.زندگی روزمره بود و در نتیجه مانع تقسیم کار فکری و مانع انباشت علم و دانش نیز بودند.

تغییرات اجتماعی فعالیت هایی نیستند که به توان یک در مدتی کوتاه به آن ها پرداخت.در اولین نظر باید جامعه به این ادراک برسد که راه را اشتباه می رود سپس به سمت اصلاح اعمال پیش برود.دیدگاه مرسوم مردم ما این است که نا خودآگاه اول خود را تبرئه می کنند و سپس گناه همه ی جنایات را در استبداد و استعمار خلاصه می کنند.برخرود تحلیلی دقیق کار فکری دقیقی را طلب می کند و این از فهنگ فرسوده و نا توان بر نمی آید.به قول انیشتین:"فکر کردن مشکل ترین کارها نیز هست.پس بهترین راه این است که همه ی گناه های یک هزار ساله را به گردن استعمار و استبداد بیندازیم.

نیاز به بازسازی فکری و داشتن تحلیل منطقی برای روشنفکران این جوامع مهمترین نیاز تلقی می شود.روشنفکرانی که به دنبال یا همراه مردم بارها در مقابل نظام های پوسیده قیام کرده اند و پس از مدتی کوتاه مورت بزرگترین اتهام ها قرار گرفته اند و طناب اتهام را بر گردن خود دیده اند.

 

 

ویژگی فرهنگ اقتصادی ایران:

با کمی اغماض می توان تمام مشکلات اقتصادی-سیاسی-اجتماعی ایران را را در تاریخ یافت.

تعدادی از روشنفکران معاصر ریشه ی عقب ماندگی ها را از زمان کشف نفت در ایران به بعد می دانند اما واقعیت آن است که برای یافتن این ریشه ها باید به زمانی عقب تر از آن باز گردیم.

پانصد سال اخیر ایران وِیژگی خاصی دارد.هر چند تحولاتی در این مدت در شکل و گاهی محتوا رخ داده اما این تحولات در اکثر موارد سطحی بوده و پس از اندک زمانی دوباره به شکل قالب اقتصادی گذشته باز گشته ایم.پس از تحولات صنعتی جدید سعی برای تغییر شکل این فرهنگ صورت نگرفته چرا که لازمه ی این کار تحمل رنج و سختی است پس روزگار به روزمرگی سپری شد.آمال و آرزو های بلند ملی-اسلامی فقط به حد عاطفی-احساسی جامه ی عمل به خود پوشیده اند.این چنین است که همواره با نظریه های ناقص ولی با انبوهی از عواطف به جنگ دشمن رفته ایم و پس از سرخوردگی با لعن و نفرین ملتمس دعا گشته ایم.فرهنگ ما ترجیح داده تا انگل وار از دستاورد های دیگران استفاده نماید.

این سکون فرهنگی را می توان از زمان مغول مشاهده کرد.از زمان حمله ی مغول،به دلیل فرهنگ بسته ی مغول ها کمتر فعالیت اقتصادی قوی و مناسب توان شکل گیری پیدا کرد.چرا که مغول ها با اُعمال حکومتی بسته و با اِعمال مالیات های سنگین،تجارت های انحصاری و ایجاد فضای بدون امنیت برای مردم توان فعالیت اقتصادی را از مردم گرفتند و از طرفی آن روز ها کالا های خارجی از طریق جاده ی ابریشم به ایران وارد می شد و ایران که توان تسلط بر بازار را نداشت مبجور به تن دادن به شرایط تجاری اعمال شده از طرف دیگران بود.

به اوایل قرن شانزدهم میلادی که می رسیم تحولات عظیم در تفکرات اروپایی ها شکل می گیرد .ماکیاولی با کتاب "شهریار" نگرشی جدید از قدرت را ارایه می کند و پس از وی نیز افرادی راه او را ادامه می دهند .در این روز ها ایران روزگار نا امنی و وحشت را پشت سر می گذارد که یک باره با کشتی های جنگی اروپایی ها مواجه می شود.اولین برخورد اروپایی ها تسلط بر تجارت خارجی ما بود و این تسلط قرنی به طول انجامید و پس از آن نیز تصمیم گرفتند با ابزار جنگی در محل منابع ثروت حاضر شوند چرا که قوی تر از پیش شده بودند.

در این روز ها که اروپایی ها با سلاح های جنگی وارد کشور می شوند اوج حکومت صفویه است. در این ایام آنها در زمینه ی مباحث علوم انسانی پیشرفت های زیادی به دست می آورند و تحولاتی عظیم در بافت فرهنگی آنها رخ می دهد.در مقابل در ایران هیچ تحولی اتفاق نمی افتد نه فقط در زمینه ی علوم انسانی،بلکه در تمام علوم سکون و تکرار گذشتگان بود و این نشان از عدم احساس نیاز است.یعنی دنیا را در همان فرهنگ بسته ی خود می دیدند. تنها تغییرات این بود که واردات به سمت تولیدات اروپا پیش رفت.

عامل دیگری که تاثیر زیادی بر روی فعالیت های اقتصادی دارد امنیت است.قانون بر خلاف تصور ایرانیان نه خریدنی است و نه وارد کردنی. قانون این گونه شکل می گیرد که ابتدا مردم آنرا بصورت خود جوش خلق می کنند و در پایان حکومت آنرا مدون می کند.مردم و حکومت امنیت را با کلانتری و دادگاه و زندان و کیفر اشتباه میگیرند.مردم به این جهت که ناامنی را از جانب آنها می بینند و حکومت به این دلیل که می خواهد با این وسایل امنیت برقرار کند.قانون در واقع به معنای تعهد فرد برای اجرای یک عمل است که موثر ترین ضامن آن خود فرد است.در اینجا تعریف می شود برای پیدایش یک قانون باید در رفتار اجتماع مبنای آن وجود داشته باشد. متاسفانه در جهان سوم ما، دیده می شوند کسانی که سنگ عدالت اجتماعی را به سینه می زنند و عدالت اجتماعی یعنی اجرای قانون. آنها دفاع می کنند بدون اینکه بدانند از چه دفاع می کنند و در نتیجه تمام فعالیتشان تصویب یکسری قانون در پارلمان است که یکسره به زباله دان می رود. نتیجه ی این تلاش ها چیزی جز نکبت برای ملت نیست.

در اروپای در حال پیشرفت کم کم قانون با پیشرفت علوم انسانی رشد پیدا کرد و با تناسب خوبی پیشرفت کرد.در این دوره در ایران امنیت چماقی بر قرار بود که بر همه ی امور استیلا داشت و به ارباب ها اجازه ی تسلط بر همه ی امور از جان تا ناموس مردم را می داد.حتی اربابان تشویق می شدند با نو عروسان رعایایشان همخوابه شوند و کسی هم مخالفتی نمی کرد.

در این زمان که صفویه بر ایران حکومت می کرد.مناطق جنوبی کشور از جمله جزایر خلیج فارس و حتی شهر بندرعباس در دست پرتغالی ها بود.صفویه تصمیم بر این گرفت که با کمک انگلیسی ها پرتغالی ها را بعد از صدوپانزده سال حکومت بر این مناطق بیرون براند، برای این منظور انگلیس قراردادی با ایران بست و حاضر شد به امامقلی خان،سردار ایرانی،کمک کند.(پاداش این سردار بزرگ نیز آن بود که پس از سی سال خدمت در زمان شاه صفی خود و فرزندانش به قتل برسند)انگلیسی ها از این روز ها نیمی از عواید گمرک را برای پاداش مصادره می کردند و اجناس"بنجل" خود را به ایرانیان می دادند.

در آن زمان وضعیت سیاسی-اقتصادی کشور تا حد زیادی نا بسامان بود.قزلباش ها در تمام قلمرو حکومت می کردند و در تمام فعالیت ها اقتصادی حاضر بودند.حتی کسی جرات نمی کرد بدون ترس از آنها اقدام به فعالیت کند مگر اینکه نسب فامیلی به یکی از این"رجال" داشت.پرداخت رشوه به یک عمل طبیعی بدل شده بود.در آمد دربار شاه نیز از انحصاری بعضی محصولات یا مالیات بر تولیدات عمدتا کشاورزی بود.شاه نیز که انحصار بسیاری از محصولات را در دست داشت به مردم اجحاف میکرد.محصولات خام مردم با قیمت کمی خریداری می شد و به خارجی ها فروخته می شد که این باعث سود باور نکردنی آنها می شد.از طرفی دروازه های ورود کالای خارجی تقریبا باز بود به صورتی که انگلیس،روسیه،فرانسه،هلندو ... با بستن قراردادهای بی ارزش و پرداخت مبلغی چند برابر قرارداد به عنوان رشوه به شاه،دروازه ها را برای ورود کالا های خودشان به بازار ایران باز کردند.این یعنی صادرات مواد خام و وارد کردن مصنوعات صنعتی که باعث بالا رفتن مصرف در بین مردم خواهد شد نه تولید و فعالیت اقتصادی.

سرانجام حکومت صفویه به علت انحطاط شدید اخلاقی و مدنی سقوط کرد.در این دوره دوازده ساله تا تاجگذاری نادرشاه افشار،ایران پایکوب غارتگری های ایلات خود شد.پس از تاجگذاری نادر هم همه ی کشور زیر ستم سربازان او ویران گردید.برای مشخص شدن وضعیت ایران در این روز ها فقط چند نمونه می آوریم.در کازرون گفت،جهت تنبیه مردم پانصد دختر باکره به سپاه مرو داده شود و اگر کسر آوردند پسر به آن اضافه کنند.در سیستان مردم زن و بچه ی خود را کشتند و تا آخرین نفس با نادر جنگیدند.

خارجی هایی که در صفویه به ایران قدم گذاشته بودند در این دوره با پرداخت رشوه هر چه می خواستند در این کشور کردند.همه چیز را ارزان خریدند و گران فروختند و همه نوع مصونیتی با پول کسب می کردند.

پس از افشار زندیه بر روی کار آمد.کریمخان علاقه ی زیادی به واردات علی الخصوص از فرانسه داشت،او چندان دل خوشی از انگلیس نداشت اما با مقدار رشوه ای که از آنها گرفت قراردادهای تجاری خطرناکی با آنها بست.

در همین روز ها مصنوعات اروپایی ها به شدت افزایش پیدا می کرد و به سرعت در حال تحول و پیشرفت از نظر تکنولوژی بودند.آنها توانسته بودند بر طبیعت حکومت کنند و با ماشین های خود طبیعت را به خدمت گرفته بودند.در طرف دیگر عالمان علوم انسانی هم به جنگ بزرگتری رفته بودند.جنگ بین عقل و مذهب.در این راه کلیسا تمام تلاش خود را برای پیروزی بر پیروان عقل.هر چه زمان می گذرد قدرت کلیسا کاهش می یابد و عقل گرایان می توانند تفکرات خود را استحکام ببخشند. فرانسیس بیکن(1561-1626) که"توانا ترین مغز قرون" نامیده شده در مورد این روز ها می گوید:"ما نیازمند انقلاب بی رحمانه ای هستیم که باید در زمینه ی افکار و روش و تتبعات ما صورت گیرد."گویا او می دانست که چهارصد و پنجاه سال بعد هم گفته هایش برای مردم جهان سوم تازگی دارد و از فهم آن عاجزند.پس از هم زمان با قدرت گرفتن این جریاندر غرب،جریان دیگری در شرق در حال مرگ بود.بعد از آن همه پیشرفت بعد از اسلام که نتیجه ی تلاش مسلمین بود،فساد و تباهی حاکم شد.خفت امروز نتیجه ی انتخاب میسر دیگری جز تلاش بود.مردم خرافه ها را به لباس علم در آوردند و عطر اسلام به آن زدند.هر چه از رسالت پیامبر بیشتر فاصله گرفتند آن را ناب تر و محمدی تر جلوه دادند.تمام پیشرفت و پس رفت ها به دست ماوراء طبیعت سپرده شد.

عقل و علم و کار و خلاقیت که در غرب به هم گره خورد باعث پیرفت های شگرف و روز افزون غرب شد.اروپا تبدیل شده بود به یک کارخانه ی بزرگ که هر روز بیشتر مصرف و بیشتر تولید می کرد.آنها بطور گسترده سعی در فتح سرزمین های جدید داشتند و حتی از جنگ نیز گریزان نبودند تا جایی که کره ی زمین را به عرصه ی جنگ تبدیل کردند.در این دوران نیز امثال "نیچه"وجود داشتند تا با استعداد خود این صحنه ها را برای همه توجیه کند.ایران این روز ها مورد تاراج روس و انگلیس قرار گرفته بود،مردم در اولین مبارزه با آنها به مساجد رفتند و دعا کردند:"ربّنا اطمس علی اموالهم و اشدد علی قلوبهم انزل علیهم بأسک و نقمتک،اللهم شتت شملهم و..."اینگونه بود مبارزه ی ایرانیان با روس و انگلیس در زمان قاجار و به خوبی ثابت شد که خواجه نصیر الدین طوسی معلم این مردم است که می گفت مغول ها را خداوند گرامی داشته و دشمنان آنان را خداوند ضعیف گردانیده و به عبارتی همه چیز را به ماوراء الطبیعه نسبت می داد. قرن نوزدهم با این وقایع شروع شد.ایرانیان برای یافتن قدرت دست به سوی ناپلئون دراز کردند والبته توصیه های او را در باره ی تغییر فرهنگ زندگی را نادیده گرفتند و فقط سلاح طلب کردند. به زودی روس به ایران لشکر کشید و بر سر ایران همان رفت که نیچه گفته بود:" ای نژاد کوته روزِ رقت انگیز،ای زادگان غم و اندوه...بهترین تقدیر آن است که در دسترس شما نیست،یعنی نزادن و نبودن،پس از آن بهترین تقدیر زود مردن است..."

پیوست قرارداد ترکمانچای قراردادی تجاری بود که باعث تعطیل شدن صنایع شد.بساط همان بساط قدیم بود،اجحاف به صنعتگر و تاجر،عدم امنیت برای مردم،امینت برای بیگانه،فساد،رشوه و... .

در چنین دورانی باید به وضعیت نخست وزیران قاجار نیز پرداخت، اولین نخست وزیر حاج ابراهیم خان کلانتر بود که به دسیسه ی خارجی به دست فتحعلی شاه کشته شد.نفر دوم میرزا شفیع صدراعظم فتحعلیشاه است که از فعالیت توپ ریزی فابویه فرانسوی جهت ارتش ایران جلو گیری می کرد.سومین نفر حاج محمد حسین خان اصفهانی است که منافع انگلیس را در جنگ با روس تامین می کرد.او از انگلیس حقوق می گرفت نه از دربار.چهارمین نفر آصف الدوله که در تمام دوران زندگی خود جز خیانت به ملت کار دیگری نکرد.پس از این چهار نفر قائم مقام نخست وزیر ایران شد.همه چیز از هم پاشیده بود.او پیشکار عباس میرزا بود و از وضع زمان خود بسیار فرهیخته تر بود.وضعیت کشور واقعا نا بسامان بود.شاه مرده بود و هر گوشه ی کشور آشوب شکل گرفته بود،لشکر ایران از روسیه شکست خورده بود و قرارداد های تجاری سنگین بسته شده بود.در خزانه ی کشور حتی به اندازه هزینه ی سفر ولیعهد از تبریز به تهران پول نبود.

اقئم مقام اولین کسی بود که در دوره ی قاجار سعی کرد دست مفت خور ها را از اموال ملت کوتاه کند و تجارت ایران را سامان بخشید که بتواند از صادرات و واردات برای پیشرفت اقتصاد بهره بگیرد.اما دریغ که یک نفر و این همه لشکر فساد.همه دست به دست هم دادند و او را در صفر1251قمری در باغ نگارستان خفه کردند.پس از قتل قائم مقام، حاج میرزا آقاسی نخست وزیر شد که در مدت بسیار کوتاهی تمام زحمات قائم مقام را جبران کرد و قراردادی در اندازه های ترکانچای با انگلیس بست. در واقع حضور قائم مقام به علت مجموع شرایط استثنایی بود یا اینکه به اشتباه.فرهنگ ما به سرعت به این اشتباه پی برد و او را از سر راه برداشتند.در واقع سرنوشت تمام کشور های جهان سوم نیز به همین صورت است که نخست وزیر لایق یک قوم ضعیف را می کشند و به یکدیگر تبریک می گویند.براستی چرا از بین 84 نخست وزیر در 200 سال حکومت قاجارهمه کم و بیش عامل بیگانه بودند جز دو نفر. چطور ممکن است ملتی بصورت جدی این سوال را از خود نپرسیده باشد در حالی که هر روز دلسوزین ملت که با زحمت تلاش می کنند از حلقه ی قدرت حذف می شوند؟

دومین کسی که بعد از قائم مقام به صدر اعظمی رسید کسی نبود جز شاگر بزرگ و با استعداد قائم مقام،یعنی میرزا تقی خان امیر کبیر او به مدت سه سال و یک ماه و 27 روز شب تاریک فرهنگ ایران را رو به روشنی برد،اما...

ثمرات فعالیت های گذشته ی اروپایی ها روشن گشته بود.نظر کسانی همچون منتسکیو،ولتر،دیدر،هیوم،رو سو،آدام اسمیت و... رو به تحقق نسبی بود.با این وضع بود که امیر کبیر صدارت چند روستا و قبیله و ایل را عهده دار شد که دارای مردمی با فرهنگ انسان های غار نشین بودند.شاه نیز در این روز ها یک جوان هفده ساله با تربیتی ایلی است که بیشتر در پی عیش کردن پشت کوه قاف بود.

امیر یکی از سه نخست وزیر ماست که برای اداره کشور و نجات آن از وابستگی و عقب افتادگی نظریه داشت.او از عمق فرمول رشد غرب با اطلاع بود و اوضاع ویران ایران را خوب می شناخت.امیر به دست قائم مقام تربیت شده بود و ویژگی های شخصیتی خوبی داشت. از بچگی اصالت رای و استواری شخصیت داشت.پر کار بود و غیرت مسئولیت داشت و نصیب خود را همان وظیفه ی مقدس می دانست.در راستی و درستی و فساد ناپذیری و صداقت و صمیمیت او جای تردید نبود.کلنل شیل،وزیر مختار انگلیس درباره ی او می گوید:"پول دوستی که خوی ایرانیان است در وجود امیر بی اثر است،به رشوه و عشوه ی کسی فریفته نمی شود".حرف کم می گفت و کم می نوشت و حرف بی پایه نداشت.جسور و بی باک و دلیر بودخود پسند نبود ولی اتکا به نفس داشت.وی از معدود سیسیونی بود که وطن پرستی و دلیری و شعور سیاسی و سواد آکادمیک مرد نیاز را در اختیار داشت.همه ی اینها او را بدل به مظهر وطن پرستی می کرد.

از جمله فعالیت های امیر می توان مواردی را به صورت کوتاه بر شمرد. امیر به خوبی می دانست که بدون برقراری آزادی و اجرای قانون و امنیت اجتماعی مردم فعال نخواهند شد و اگر مردم فعال نشوند ایستادگی در مقابل غرب ناممکن است.همین بود که تمام تلاش خود را برای به ثمر رساندن این امر می کرد.او دیوانخانه ی عدالت را بنا نهاد و دادخواهی مردم علیه حکومت را اجرا کرد،برای اقلیت های مذهبی حقوق اجتماعی برابر قائل شد،رسم شکنجه را ملغی کرد.سعی دشات دخالت مقوه ی مجریه در امور قضایی را از بین ببرد.

بخش بعدی که بسیار بی سامان و از بی نظم ترین بخش های کشور بود،بخش مالیه بود.در سالهای حکومت قاجار مخصوصا از مشروطه به بعد تعداد زیادی وزیر مالیه عوض شدند که این نشان از وضع نا بسامان آن دارد.هر سال مخارج کشور از دخل آن بیشتر می شد و این روند ادامه داشت هر روز مخارج دولت بیشتر می شد.این روند تا امروز هم ادامه دارد و این بیانگر یک نکته است و آن اینکه مردم ایران مولد نیستند و نمیتوانند خرج خرج روزانه ی خود را تولید کنند.باید قبول کنیم که اگر غرب در زندگی ما مداخله نکرده بود هنوز در فقر و گرسنگی روزگار می گذراندیم.هر کس که سعی در اصلاح امور نموده است در راه اصلاح امورات اقتصادی فعالیت زیادی کرده است. کار دولتی در ایران به معنی تعویض زمان با پول است،یعنی حتی اگر کارمند صبح تا شب در اداره چرخ بخورد و پولی بگیرد کار انجام داده،اما در غرب تلقی این است که کار با پول معاوضه می شود.در اولین قدم امیر سعی کرد مواجب بی حساب عده ای که انگل وار،بدون فعالیت حقوق می گرفتند را اصلاح کند.فعالیت امیر در این زمینه باعث شد که شیل در مورد او بگوید:"امیر با عمل بی پروای خود در کم کردن حقوق و مواجب افراد همه را دشمن خود ساخته است"

امیر از زیاده روی محصیل مالیات جلو گیری کرد در گذشته هنگام قرار گرفتن دولت در تنگنا مالیات گیر ها بیشتر اخاذی می کردند.اما امیر با این کار مخالف بود و به این فکر بود که با افزایش زراعت و صناعت تجارت کند.

امیر در انتخاب مدیران به شدت حساس بود اما از آنها با تمام توان دفاع می کرد.شاید این حد از حمایت را در دو قرن گذشته فق یک بار آن هم در زمان امیر کبیر بتوان دید.

اصلاح دستگاه فاسد اداری کشور فعالیت بعدی بود که می توان به آن اشاره کرد.نیازی نیست که وضعیت زشت دستگاه اداری را توصیف کنیم چون همه آنا حس کرده اند.اصلاح این سیستم دو خط کلی دارد.اول شناخت درست و کامل از دستگاه اداری و دوم شناخت کافی از بافت های ارزشی جامعه که این دو در کنار هم می توانند باعث اصلاح سیستم اداری شوند.

ایرانیان به سود جویی نامشروع علاقه ی وافری دارند.این خصیصه را شاردن که در زمان صفویه به ایران آمده ذکر می کند که چطور ایرانیان به دلالی علاقه مند هستند.دلالی هم با رشوه یا"حق و حساب" رابطه ای نا گسستنی دارد و همین باعث فساد پذیری سیستم اداری می شود.نکته ی بعدی بست نشینی ها بود. هر فردی که اشتباه بزرگی مرتکب می شد با بست نشینی در خانه ی علما یا در سفارتخانه های روس یا انگلیس از اجرای قانون فرار می کرد.امیر با تمام توان با همه ی این موارد مبارزه کرد.

فعالیت بعدی امیر کبیر اصلاح سیاست مذهبی بود.در این راه امیر کبیر همچون قائم مقام با تعدادی از آخوند های زمان خود نیر درگیر شد.امیر می دانست که سفارتخانه های روس و انگلیس با این افراد رابطه برقرار می کنند چون می دانند که آنها می توانند در مواقع مورد نیاز مردم را بسیج کنند.تعدادی از روحانیون هم با سفارتخانه ها روابطی مخفی داشتند.این عوامل باعث شد امیر که فرد متشرعی بود دست به محدود کردن قدرت طلبی ناروای آنان بزند.این کار می توانست از آسیب رسیدن به منافع ملی-مذهبی جلو گیری کند.امیر تا جایی پیش رفت که وزیر مختا انگلیس به او گفته بود این کار شوخی بردار نیست و او جواب داده بود"همین کار را خواهد کرد و یا سرش را به باد خواهد داد."

امیر در ادامه ی فعالیت خود سامان بخشیدن به سیاست خارجی، تجارت و صناعت در کشور پرداخت.تا حد زیادی هم در این امور موفق بود.

امیر نیز در آخر کار خود مانند قائم مقام با حالتی از رضایت عمومی مردم مواجه بود.اما در مقابل همه ی مخالفان او با سفارتخانه ها و سر انجام با شاه متحد شدند تا او را از سر راه بردارند.فشار از همه طرف بر او وارد میشد.خود او سرانجام کار خود را می دانست اما حاضر نبود از شرافت خود دست بکشد.سر انجام به فرمان شاه در حمام فین کاشان به شهادت رسید.

 

سومین ستاره ی این شب پانصد ساله دکتر مصدق بود.او در زمان خاصی بر سر کار آمده بود.تعارضات انگلیس و آمریکا جدی شده بود و این موقعیت مناسبی برای مصدق بود تا به اهداف خود نزدیک تر شود.مهم ترین هدف مصدق در آن جو نامناسب داخلی و بین المللی این بود که به ملی کردن صنعت نفت برسد که البته به دلیل کارشکنی های داخلی و خارجی و عمر کوتاه دولتش موفق به رسیدن به آن نشد.

او در سیاست اقتصادی به دنبال اقتصاد بدون نفت بود با اینکه از تاثیرات مثبت آن نیز غافل نبود. در روابط سیاسی خارجی به دونبال سیاست موازنه ی منفی بود یعنی مخالفت با دادن هر نوع امتیاز به دشمن.

او یک مبارز پارلمانی بود.عضویت در طبقه ی اعیان او را در 29 سالگی به ولی بودن رسانید.اما به زود روح آزادی خواه او باعث شد راهش عوض شود.امر مرد ساده زیستی بود و با مردم روابط مناسبی داشت و همواره به میل مردم رفتار می کرد.با اینکه او از اعیان قاجار بود اما هرگز تن به همکاری با سر سلسله ی پهلوی نداد.دو بار توسط رضا شاه به زندان فرستاده شد و مدت زیادی را نیز در تبعید به سر برده بود که از او فرد خود ساخته ای بوجود آورده بود.او می گفت:"گرسنه می مانیم و آزادی و استقلال را از دست نمی دهیم."همین شعار او بود که بعد ها از طرف سران کشور های غیر متعهد دنبال شد.او فردی آزادمنش بود.به سرزنش و تهمت سر سپردگان استعمار اعتنایی نداشت حتی وقتی به نخست وزیری رسید دستور داد در جراید هر چه در مورد او نوشته شد نباید مورد اعتراض قرار بگیرد.این خصلتی است که امروز هم به سختی می توان آنرا در یک سیاستمدار یافت.

او آنقدر آزاده بود که کار برای استبداد را بردگی می دانست.او حتی نخست وزیری را از رضا شاه نپذیرفت چون نمیخواست برده ی استبداد باشد.مصدق با کشف حجاب وکلاه پهلوی مخالف بود.تا جایی که در مجلس لب به اعتراض گشود و گفت هشت ماه در خانه می ماند تا به کلاه و لباس اجباری شاه تن ندهد.مصدق کسی بود که از امیر کبیر الگو برداری کرده بود تا بتواند امور را به سامان برساند او تمام توان خود را به کار بست تا وضعیت کشور را به وضع مناسب تری ارتقا دهد.در این راه هرگز خیانت یا فساد را به ذهن خود وارد نکرد و با شهامتی مثال زدنی جلوی تمام قدرت ها ایستاد.تا جایی که آمریکایی ها را وادار کرده بود به خواسته های او تن دهند.فهم اقتصادی مصدق به حدی بالا بود که باعث اصلاح روابط تجاری و واردات و صادرات کشور شده بود.او سختی های زیادی از مردم کشید و در آخر...

اقتصاد بدون نفت و عدم تحمل مردم و دشمنان داخلی و خارجی عرضه را برای مصدق تنگ کرد.مصدق کسی بود که اعتقاد داشت نباید به هیچ کشور خارجی امتیاز داد تا دیگر کشور ها به طمع تقاضای امتیاز کنند و اگر دادن امتیاز شأن و منزلت داشت ممالک مترقی تر اقدام به این کار می کردند.همین جرایم برای او کافی بود تا او را به تبعید بفرستند و کار های او را به نقد بکشند و البته در این چند ساله ها به او تهمت خیانت زده شود.او کسی نبود که نداند که چنین بلا های را باید از سر بگذراند.اما ایستاد.

این سه تن شاید شاخص ترین نخبگان ایرانی اند که اندیشه اصلاح طلبی آنها با مانع رو به رو شد و سرانجام به حذف آنها رسید. اما تاریخ ایران به گواه پژوهشگرانی که در این زمینه تحقیق کرده اند، در نخبه کشی پرتوان است و استمرارش آن را به سنتی در این مرز و بوم بدل کرده است.این تاریخ نام های بلند آوازه ای را در خود جا داده است که از گذشته ای دور تا امروز را شامل می شود. ابوالفضل* بلعمی*، سهروردی، ابوالفتح* بستی*، ابوالعباس* اسفراینی*، احمد بن* حسن* میمندی*، حسنک* وزیر، عمیدالملک* کندری*، نظام*الملک* طوسی*، احمد ضیا الملک*، دو برادر شمس* الدین* و عطاملک* جوینی*، رشیدالدین* فضل*اله*، امام* قلی* خان*، حاجی* ابراهیم* کلانتر، قائم* مقام*، امیر نظام*، عبدالحسین* تیمورتاش، فقط تعداد انگشت* شماری از نخبگان ایرانی اند که بخت و اقبال آن را داشتند که از سرنوشت غم انگیز آنها نسل های بعدی با خبر شوند.

در مملکتی* که* مشروعیت* و جانشینی* صرفا وابسته* به* موفقیت* در کسب* قدرت* و نگه*داری* آن* بود، جای* تعجب* نیست* نخبه كشي تا اين حد رواج یابد.در دوران هاي اخير نيز، برخی از نخبگان سیاسی ایران که می خواستند در ساخت و بافت جامعه ای که بر صدر آن قرار می گرفته اند اصلاحاتی انجام دهند، قربانی شدند.

اما به گواه اسناد تاریخ معاصر، در روزگاری که زندگی مدرن در رفتار عمومی و شکل خصوصی زندگی ایرانی ها هم تاثیر گذاشته، تحمل شنیدن صدای مخالف و مصلحان سیاسی و اجتماعی هرچند بیشتر شده است اما همچنان بی عقوبت نیست.پرونده سازی، بدنام کردن و تلاش برای تخریب وجهه نخبگان سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و به تعبیر برخی از سیاستمداران معاصر "ترور شخصیت" در واقع صورت مدرن نخبه کشی است که در ایران امروزه به وفور دیده می شود.

 

 

عملکرد ملت ایران در این پانصد سال نشان می دهد که تنها به اتلاف منابع مادی و معنوی پرداخته اند.گاهی هم که افرادی برای خدمت به مردم برخاسته اند در میانه ی میادن تنها مانده اند.اگر این ملت پانصد سال مانده و درجا زده مقصر خود اوست.اگر هم به واقعیت مسائل پی نبرده باز مقصر خود اوست که همه چیز را عوام زده و یک بعدی می نگرد.عوام زدگی یک بیماری رقت بار است که باعث انحطاط اجتماعی و بلاهای سیاسی و اقتصادی و فکر می شود.در اثر این انحراف است که تنها به علل خارجی و بیرونی توجه داریم.در واقع علت اصلی تمام حوادث مثبت و منفی که بر سر قومی آمده را باید درون آن قوم جستجو کرد چرا که اگر از درون مشکلی نباشد هیچ عامل بیرونی نمی تواند بر جامعه تاثیر بگذارد.

در واقع حتی علت شکست ایرانیان از اعراب را باید در حکومت هخامنشیان و دستگاه موبدان جستجو کرد و علت زوال تمدن اسلامی و پیروزی مغول را باید در انحطاط بینش اسلامی و رواج تعصب مذهبی و زوال حس ملیت ایرانی جستجو کرد.

 

نتیجه:

عواملی که در نخبه کشی دخیل شده اند را نمی توان به تنهایی مورد مطالعه قرار داد و برای فهم موضوع باید چندین مورد را در کنار هم در زیر ذره بین بررسی قرار داد.در مورد مسائل نخبه کشی در طول سالهای متمادی فرهنگی شکل گرفته که به این مسئله در کنار فعالیت های خارجی دامن می زند.با اینکه مردم در زمان زندگی قائم مقام و امیر کبیر و مصدق با آنها موافق بودند و بعد از آنها هم یاد آنان را بزرگ نگه داشته اند اما این فرهنگ شکل گرفته از همین مردم بود که باعث از بین رفتن همین نخبه ها شد.

 

 

منابع:

1-"جامعه شناسي نخبه كشي"،علي رضا قلي،نشر ني 1375

2- نخبه کشی؛ سنت روزآمد شده تاریخ سیاسی ایران

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

3- نخبه کشی و صنعت نفت

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

4-امیر کبیر

به نقل از دانشنامه ی آزاد اینترنتی ویکی پدیا

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

5-محمد مصدق

به نقل از دانشنامه ی آزاد اینترنتی ویکی پدیا

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

هی نگویید ملت بزرگ، ملت نجیب ملتی که وارد دروازه‌های تمدن بزرگ بشری شده‌اید، ملتی که تا ابرقدرت‌های بزرگ اسم شما را می‌شنوند پشتشان می‌لرزد. آیا واقعاً اینطور است؟ صراحت داشته باشید. بگویید ملت بگردید ببینید چه کم داریم؟ چرا اینقدر درمانده‌ایم؟ چرا با این همه درآمد استثنایی نفتی که طی سی سال گذشته داشته‌ایم تا یک دلار قیمت نفت کم می‌شود همه را وحشت می‌گیرد؟ چرا متوسط کار مفید ایرانی‌ها در روز به زیر سی دقیقه میرسد؟ چرا پای صنعت اتومبیل‌سازی ما بعد از سی سال مونتاژ هنوز اینقدر لنگ میزند؟ چرا برای پیشبرد هر کار کوچکی باید روزها و در بعضی مواقع ماه‌ها و سالها وقت گذاشت و اعصاب خراب کرد؟ چرا کارمندان ادارات در اکثر مواقع پدر ارباب رجوع را در می‌آورند بدون آنکه فکر کنند فردا نوبت خودشان است که در نقش ارباب رجوع اداره‌ی دیگر ظاهر شوند؟ چرا سن سکته در این کشور زیر چهل است؟ چرا بی‌اعتمادی هر روز گسترده‌تر می‌شود؟ فساد بنا به گفته بسیاری از دست‌اندرکاران از حد متعارف بالاتر می‌رود؟

نوشته‌های بالا برگرفته از کتاب جامعه شناسی خودمانی بود که این روزها خوندم. کتاب بقدری خوب و جذابه که فقط ظرف چند ساعت نمیدونم خوردم یا خوندمش! البته کتاب جدیدی نیست چاپ اول کتاب مربوط به سال 1380 و بعد از کتاب جامعه‌شناسی نخبه‌کشی ( یا جامعه‌کشی نخبه‌کشی، الان دقیقاً یادم نیست ) که خیلی هم مورد استقبال جامعه واقع شد چاپ شده و اینی هم که من خوندم مربوط به چاپ شونزدهم کتاب بود. بارها کتاب رو دیده بودم ولی اینبار بنا به توصیه دوستی اون رو خوندم و بد ندیدم معرفیش کنم تا دوستداران کتاب هم حالی کنند! بنابراین مصمّم و محکم به همه‌تون توصیه می‌کنم که حتماً کتاب رو بخونید. همون چند خط بالا، فوق‌العاده ساده و روون و واقعی و البته با دل و جرات نوشته شده. من یکی که جیگرش(......) رو نداشتم بنویسم!

خانم خانه، کدبانوی خانه از مقدار پرتقالی که برای بچه‌هایش می‌خرد اول تعداد درشت را سوا می کند برای‌میهمان، کوچک‌ها و یا بعبارتی درجه دو‌هایش را میدهد به بچه‌ها. یعنی چه؟ یعنی اینکه میهمان بداند ما همیشه پرتقال درشت مصرف می‌کنیم. این را می‌گویم تظاهر که قبلاً گفتم اگر مسئله میهمان‌نوازی باشد باید شامل آن پیرزن خدمتکار خانه هم بشود که هفته‌ای یکی دو روز برای‌ کمک به منزل می‌اید. در صورتیکه می‌دانیم نمی‌شود.

... بدون شک من هم خوب بلدم خود و سایر هموطنانم را باهوش‌ترین، پرکارترین، مهربان‌ترین، اصیل‌ترین و تربیت شده‌ترین نژاد روی زمین قلمداد کنم، ایرانیان را از نژاد آریا با تمدن شش هزار ساله‌اش انسان‌ترین انسان‌های روی کره زمین معرفی نمایم، خوب بلدم بگویم ما ایرانیان شجاعت ‌شیر، سخاوت خاتم و ... و ... چه داریم. ولی میدانم که با استقبال از " شعار " و احترام از " شعور " خود را غافل نموده و بعضی‌ها را فریب داده‌ام و هم چنین میدانم که با گفتن و عنوان کردن معایب اخلاقی‌مان عده زیادی علی الخصوص آنهایی که در ذهنشان از ایران و ایرانی بتی ساخته‌اند و به او عشق می‌ورزند، ناراحت می‌شوند. ولی با وجود تمام این میدانم‌ها ترجیح میدم که واقعیت را هرقدر تلخ عنوان کنم تا مصلحین به گفتار آِیند و دست‌اندرکاران به حرکت.

خب اگه کتابخون باشید، با خوندن همین سه قسمت کوتاه از بخش‌های مختلف کتاب، احتمالاً یه کمی کـِرم خوندنش افتاده توی تنبون‌ گرم و نرم‌تون و اگر هم که کتابخون نیستید و یا از این بخش‌ها خوش‌تون نیومده که هیچ، احتمالاً امروز از این وبلاگ چیز دندون‌گیری نصیب‌تون نمیشه. کتاب در رابطه با خصوصیات و اخلاقیاتِ بد ما ایرانیهاست و اینبار برخلاف خیلی از کتابها قرار نیست ما رو به عرش ببره و هندونه بذاره زیر بغل‌مون بلکه اینبار از ظاهرسازی، ریاکاری، احساساتی بودن، دروغگو بودن، حسادت و توقع و نارضایتی دائمی ما ایرانیها، بی‌برنامه بودن و پنهان‌کار‌یهامون میگه. اینکه چرا درمانده‌ و چرا عقب‌مونده‌ایم؟! پس قطعاً باید کتاب خوبی باشه. هرچند این کتاب فقط مشکلات رو عیان میکنه و هیچ راهکاری نشون نمیده و ارائه طریقی نمیکنه ولی همین هم در این آشفته بازار که شتر رو با بارش می‌برند و مُرده رو با گورش می‌خورند! غنیمتی است. بنظرم اگر هوس خریدن کتاب زد به سرتون ترجیحاً چند تایی بیشتر بخرید چون برای هدیه به دوست و رفقها میتونه انتخاب خیلی خوبی باشه و همچنین اگر کتاب رو خوندین ممنون میشم نظرتون رو در رابطه با کتابهایی که معرفی میکنم بدونم.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

 

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...