رفتن به مطلب

چه باید کرد؟


ارسال های توصیه شده

بهتره این بحث رو جای دیگه ای مطرح نکنیم. این به صلاح همه ماست.

چون اولش با یه کارگروه تشخیص شروع میکنند. بعد یه سازمان چغندری از زیر خاک برای این امر تصویب میشه و درنهایت یه گروه میرن اونجا استخدام میشن و به نام سازمان بهینه سازی فرهنگی و اجتماعی فعالیت میکنند.

-

همون دولتی که تونست بنزین رو سهمیه بندی و در ماههای آینده به کل ازاد بکنه.. همون هم تونسته جواب سوال شما رو بی پاسخ بگذاره ولی در حوزه فردی تنها کاری که میشه کرد اصلاح خویش و قبول ناراستی در خودمون است است. همانگونه که اسپاو جان گفتند.

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 232
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

مطمئنا نشد نداره چون تنها کاری که غیر ممکنه مرگه

ولی درحدخدا مشکل داریم اونم بصورت عمومی

حالا دوستانی که اینجوری نیستن صحبتی با اونا نیست چون حکما اونا فرشته اند ولی مابقی که قبول دارن بهتره بیان وراه حلشونم ارائه بدن

 

موافقم

فکر نکنم کسی باشه اصلا اینجوری نباشه , به نظر من 90 درصد آدما کم یا زیاد گرفتارند اون 10 درصدم به قول شما فرشته اند!

خب اول باید از خودمون و اطرافیان شروع کنیم اما خب به قول شما در حد خدا مشکل داریم

نمیدونم !!!!!!!!!!:ws52:

لینک به دیدگاه
بحثی که توبخوای

ولی چندنفر واقعا دراین مورد فکر کردن؟

چندنفر نظر دادن که چی به چیه

حرفای من ومحسن همش درست بود؟

کسی دید بهتری نداشت

شاید من اشتباه میکنم

آخرین بحث واسه 5 روز پیش بود !

فکر کردم قراره بحث جدیدی شروع بشه ! :icon_gol:

لینک به دیدگاه

آخرین بحث واسه 5 روز پیش بود !

فکر کردم قراره بحث جدیدی شروع بشه ! :icon_gol:

بحث؟واقعا" تو بحثی دیدی؟جز spow و یکی دو نفر دیگه کی آمد و بطور جدی حرفی زد؟

حالا کافیه که یه تاپیک بزنی به اسم چیزایی که خودت هم میدونی یه روز نشده میره صفحه 10 به بالا.

این هم یکی از همون هزاران دردیه که جامعه ما به اون مبتلاست.

لینک به دیدگاه
بحث؟واقعا" تو بحثی دیدی؟جز spow و یکی دو نفر دیگه کی آمد و بطور جدی حرفی زد؟

حالا کافیه که یه تاپیک بزنی به اسم چیزایی که خودت هم میدونی یه روز نشده میره صفحه 10 به بالا.

این هم یکی از همون هزاران دردیه که جامعه ما به اون مبتلاست.

 

این انجمن و در کل فضای مجازی همه زندگی کاربران رو تشکیل نمیده !

 

هر کسی بنا به دلیلی میاد و اینجا فعالیت می کنه ... یکی بعد از سر و کله زدن با مشکلات بیرون فقط برای تفریح ... اون یکی به دنبال یادگیری چیزهایی که فکر میکنه اینجا بهشون میرسه و ... !

 

بنابراین نمیشه هیچ کسی رو محکوم کرد که چرا اسپم میکنه یا چرا در بحث های الکی شرکت می کنه !

 

از طرف دیگه معمولا خیلی از بحث هایی که در انجمن ها مطرح میشه یا به نتیجه نمی رسه یا خیلی دیر به نتیجه میرسه ، به خاطر محدودیت هایی که داره ! :icon_gol:

لینک به دیدگاه
این انجمن و در کل فضای مجازی همه زندگی کاربران رو تشکیل نمیده !

 

هر کسی بنا به دلیلی میاد و اینجا فعالیت می کنه ... یکی بعد از سر و کله زدن با مشکلات بیرون فقط برای تفریح ... اون یکی به دنبال یادگیری چیزهایی که فکر میکنه اینجا بهشون میرسه و ... !

 

بنابراین نمیشه هیچ کسی رو محکوم کرد که چرا اسپم میکنه یا چرا در بحث های الکی شرکت می کنه !

 

از طرف دیگه معمولا خیلی از بحث هایی که در انجمن ها مطرح میشه یا به نتیجه نمی رسه یا خیلی دیر به نتیجه میرسه ، به خاطر محدودیت هایی که داره ! :icon_gol:

 

قبول دارم حرفتو افشین عزیز ولی

یه نیگا به همین تاپیک مسخره مضرات نماز نخوندن بکن

یا مسخره کردن عقاید دیگران وتوپ وتشر دراثبات نورانی بودن فلسفه های پوشالی یا ادعاهای فیلسوف مابانه برای تزهای مرده ای که دنیا سالهاست پشت گوش انداخته

بدون هیچ حاصل وبرایندی دربحث

ما ایرانی هستیم

باید باورکنیم خودمون میخوایم عقب مونده بمونیم واین از سرمون هم زیادیه

هویت چالشیه که خیلی باهاش درگیریم ودرگیر هم میمونیم

لینک به دیدگاه
قبول دارم حرفتو افشین عزیز ولی

یه نیگا به همین تاپیک مسخره مضرات نماز نخوندن بکن

یا مسخره کردن عقاید دیگران وتوپ وتشر دراثبات نورانی بودن فلسفه های پوشالی یا ادعاهای فیلسوف مابانه برای تزهای مرده ای که دنیا سالهاست پشت گوش انداخته

بدون هیچ حاصل وبرایندی دربحث

ما ایرانی هستیم

باید باورکنیم خودمون میخوایم عقب مونده بمونیم واین از سرمون هم زیادیه

هویت چالشیه که خیلی باهاش درگیریم ودرگیر هم میمونیم

 

اما من نمیخوام عقب مونده بمونم :ws44:

لینک به دیدگاه
قبول دارم حرفتو افشین عزیز ولی

یه نیگا به همین تاپیک مسخره مضرات نماز نخوندن بکن

یا مسخره کردن عقاید دیگران وتوپ وتشر دراثبات نورانی بودن فلسفه های پوشالی یا ادعاهای فیلسوف مابانه برای تزهای مرده ای که دنیا سالهاست پشت گوش انداخته

بدون هیچ حاصل وبرایندی دربحث

ما ایرانی هستیم

باید باورکنیم خودمون میخوایم عقب مونده بمونیم واین از سرمون هم زیادیه

هویت چالشیه که خیلی باهاش درگیریم ودرگیر هم میمونیم

بالاخره هر فرومی اینا رو هم داره !

 

من خیلی از تاپیک ها رو اصلا باز نمی کنم ... از اسمش معلومه چه خبره !

 

اما خب هرکسی نظری داره و عقیده ای و شاید دلیلی برای بحث های بی نتیجه !

 

 

در مورد اینکه هر چی می کشیم از دست خودمونه که درش شکی نیست !

 

این دود سیه فام که از بام وطن خواست ، از ماست که بر ماست !

 

نمی دونم کتاب " جامعه شناسی خودمانی " نوشته " حسن نراقی " رو خوندی یا نه ؟

 

خیلی کتاب مفیدیه و همین مورده ! :icon_gol:

لینک به دیدگاه

بالاخره هر فرومی اینا رو هم داره !

 

من خیلی از تاپیک ها رو اصلا باز نمی کنم ... از اسمش معلومه چه خبره !

 

اما خب هرکسی نظری داره و عقیده ای و شاید دلیلی برای بحث های بی نتیجه !

 

 

در مورد اینکه هر چی می کشیم از دست خودمونه که درش شکی نیست !

 

این دود سیه فام که از بام وطن خواست ، از ماست که بر ماست !

 

نمی دونم کتاب " جامعه شناسی خودمانی " نوشته " حسن نراقی " رو خوندی یا نه ؟

 

خیلی کتاب مفیدیه و همین مورده ! :icon_gol:

 

 

میدونم دادا

فک کنم صفحه 4 لینک دانلودش رو گذاشتم:icon_gol:

لینک به دیدگاه

کتاب: >

 

اثر: صادق زیباکلام

 

نقد از: نادر سعیدی

 

کتاب«ما چگونه ما شدیم؟» نوشتۀ دکتر صادق زیباکلام از بهترین تحقیقاتی است که در چند دهۀ اخیر چه در داخل و چه در خارج ایران به زیور کلام کشیده شده است. علاوه بر محتوای جذّاب و خلاق کتاب، لحن و زبان آن نیز براستی زیبا و دل انگیز است. امّا شاید مهمترین ویژگی کتاب را باید در شجاعت و شهامت نویسنده در شکستن برخی از تابوهای قدرتمند فرهنگی رایج در میان ایرانیان خصوصاً ایرانیان روشنفکر معرفی نمود.

 

 

 

خلاّقترین ویژگی کتاب «ماچگونه ما شدیم؟» در طرح سؤالی است که با ظرافت و دقّت در مورد مسئلۀ عقب ماندگی ایران مطرح کرده است. اگرچه پاسخ یا پاسخ‌های ارائه شده در کتاب نیز بینش‌های خطیری به ارمغان می‌آورد امّا آنچه که این کتاب را از صدها کتاب مشابهش متمایز و ممتاز می‌سازد، بیشتر در نوع سؤالی است که اهمیّتش از صدها پاسخ متعارف بیشتر است.

 

سؤال «ما چگونه ما شدیم؟» اگر چه یک سؤال است امّا سؤالی است که تا حدی به همراه خود طرح دقیقی از پاسخ را هم ارائه می‌نماید. از این جهت سؤال کتاب با سؤالات سقراط در مکالمات فلسفی‌اش سنخیت دارد. آنچه که سؤال دکتر زیبا کلام را از اهمیّت یگانه‌ای بهره‌مند می‌کند این واقعیت است که سؤال مزبور به نحوی منظم و جدّی توسط دو نظریۀ فائق در ادبیات سیاسی و اجتماعی ایران سرکوب و طرد و اخراج گردیده و از صحنۀ گفتار هشیار مغفول و مطرود گردیده است بدین ترتیت طرح این سؤال نارسائی بنیادی هر دو نظریه را آشکار و بر ملا می‌سازد. این دو نظریه هم همان دو نظریه‌ای می‌باشند که با شدّت و حدّت هر چه تمامتر علیه پیام «ماچگونه ما شدیم؟» واکنش نشان داده و از هیچگونه فحّاشی و حمله شخصی به نویسنده‌اش خودداری نکردند. این دو نظریه یکی نظریه وابستگی متداول میان مارکسیست‌هاست و دیگری نظریه سنت گرایان اسلامی است که هر دو پاسخ مشابهی به مسئلۀ عقب ماندگی ایران مطرح کرده‌اند که آن پاسخ هم معمولاً انعکاسی از نظریۀ عوام‌پسند فرهنگ ایرانی یعنی نظریۀ توطئه است. همۀ این نظریات علّت عقب افتاذگی ایران را استعمار خارجی دانسته و در نتیجه راه رسیدن به رشد و توسعه را در انواع ساده یا پیچیده‌ای از غرب ستیزی تصویر کرده‌اند.

 

امّا سؤالی که توسط کتاب «ماچگونه ما شدیم؟» مطرح شده است این است که چرا غربیان توانستند بر ایران چیره شده و آنرا استثمار نمایند در حالیکه ایرانیان نتوانستند غرب را مورد استعمار و استثمار خود قرار دهند و یا به عبارت دیگر چرا ایرانیان نتوانستند در رابطۀ خود با فرنگیان جلوی استعمار آنها بایستند و تسلیم نشوند؟ طرح این سؤال بطور کلّی نارسائی نظریۀ وابستگی و شکل اسلامی شدۀ همان نظریه را بر ملا می‌سازد و نشان می‌دهد که نظریات وابستگی و نظائر آن صرفا معلول نگار می‌باشند و از علّل این فرایند تاریخی و اجتماعی غفلت کرده‌اند. این مطلب را موقعی می‌توان بهتر دریافت که توجّه نمائیم که تا قبل از چند قرن جدید این دنیای اسلام بود که بر اکثر مناطق اروپا تسلط نظامی و اجتماعی و اقتصادی داشت و نه تنها از نظر فرهنگی بلکه از جهت اقتصادی و سیاسی نیز بر آن مسلّط و چیره بود. بنابر این چه شد که گروهی که استعمارگر بود پس از چند قرن مستعمره گردید و گروهی که مستعمره بود موفق به استعمار تقریباُ همۀ نقاط جهان گردید؟ واضح است که نفس مسئلۀ استعمار خود معلولی است که باید مورد توضیح قرار گیرد همانگونه که عقب افتادگی ممالکی که زمانی قدرت‌های فائق سیاسی و نظامی و فرهنگی بودند نیز باید مورد تبیین قرار گیرد.

 

کتاب «ما چگونه ما شدیم؟» دعوتی است به رشد و بلوغ و روشنفکری در فرهنگ ایران. طرح سؤال نیز در واقع اعلان چنین دعوتی است. از جمله ویژگی‌های اساسی بلوغ آن است که آدمی مسئولیت خود و افعال و گزینش‌های خود را در قبال زندگیش بر عهده می‌گیرد و صرفاً خود را به عنوان بازیچه‌ای زبون و خوار در دست عوامل بیرونی تصور نمی‌نماید.

 

عبور از مرحلۀ طفولیت و تحقق عصر بلوغ و خرد و آزادی مستلزم آن است که آدمی به عنوان یک نظام فعال و خلاّق و آزاد در کنش و واکنش متقابل با محیط خویش قرار می‌گیرد و دیگر صرفاً بازیچه‌ای پذیرا و منفعل و درمانده در قبال وقایع خارجی نیست.

 

انسان بالغ و روشنفکر به تعریف کانتی از روشنگرائی معطوف می‌گردد و جرات به دانستن و استقلال فکری می‌یابد و در چنین استقلالی مسئولیت خود را در قبال کاستیها و اشتباهات خود می‌پذیرد و همه چیز را به گردن دیگران نمی‌اندازد. هم نظریۀ متداول‌ مارکسیت‌ها و هم نظریۀ متداول میان سنت گرایان اسلامی به شکل‌های گوناگون بر نظریۀ کودکانۀ توطئه استوار شده است و علّت محبوبیت و مقبولیت عام چنین نظریاتی انطباق با ذهنیت توطئه‌گرا می‌باشد. امّا به خلاف شعارها و دعاوی نظریات گوناگون توطئه‌گرا، در واقع هواخواهان نظریۀ توطئه که همۀ وقایع و عوامل اجتماعی و فرهنگی و تاریخی ایران را معلول توطئۀ خارجی می‌شمارند و از اینجاست که خارجیان را نژادپرست و ستمگر و ایرانیان را مظلوم و صلح‌جو می‌نامند در واقع به شکلی ناخودآگاه از اندیشه‌ای نژادپرست دفاع می‌کنند. بدین ترتیب که با تقلیل ایران و ایرانیان صرفاً به عنوان بازیچه‌ای پذیرا و بی‌اراده در دست خارجیان در حقیقت ایران و ایرانی را از انسانیت و خلاقیت و هستی و هویت عاری ساخته و صرفاً خارجی را انسان فاعل و سرنوشت ساز تعریف کرده و ایرانی را به شیئی ناتوان و پذیرا منحطّ می‌سازند. همانگونه که نیچه و فوکو نشان داده‌اند بسیاری از شعارها در واقع ماسک و سرپوشی بر اندیشه و مفروضی متضاد می‌باشند و این به خصوص در فر هنگی که انزجار و نفرت از دیگران را تقدیس و تجلیل می‌کند بسیار رائج است. به عبارت دیگر این فقط استعمار گران نیستند که اندیشه‌ای ممسوخ و نژادپرست در رویکرد ایشان به دیگر نقاط جهان رسوخ داشته است بلکه بالعکس طرف‌داران افراطی نظریۀ همه جانبۀ توطئه نیز ایران و شرق را ذاتا کهتر و حقیر می‌شمارند در عین حال که شعارهای ضدنژادپرستی در می‌دهند.

 

سؤال عمدۀ کتاب «ماچگونه ما شدیم؟» به علاوه واقعیت تاریخی دیگری را نیز در ارتباط با فرهنگ ایران به دست می‌دهد. اگر چه سؤال مطرح شده توسط دکتر صادق زیبا کلام تا حد زیادی سؤالی تازه و ابتکاری است امّا همانطور که خود ایشان هم متذکر شده‌اند این سؤال در واقع سؤال متداول قرن ۱۹ میلادی در میان روشنفکران ایرانی بود. به عبارت دیگر هم روشنفکران و هم سیاستمداران ایرانی در آن زمان از خواب چندین صد سالۀ خود بیدار گشته و با دیدن برتری سیاسی و نظامی و فنّی غرب بر ایران به دنبال پاسخ به این سؤال رفتند که چه شد که ایرانی که زمانی سردمدار فرهنگ و علم و سیاست بود حال تا بدین حد زبون و خوار شده است و چرا دنیای غرب به ناگاه از چنین پیشرفت و قدرتی برخودار شده است که توانسته تمامی شرق را به زیر سلطۀ خود درآورد. در آن زمان هیچ اندیشمند ایرانی بر این باور نبود که عدم توجّه به علوم طبیعی، روش تجربی، و کاربرد خرد در پهنه‌های گوناگون زندگی اجتماعی و فرهنگی چیزی بوده است که توسط استعمار از ایران زدوده شده است. بالعکس اندیشمندان ایرانی کاستی فرهنگ ایران آن زمان را پذیرفته و آنرا علّت اصلی محکومیت خود در قبال استعمار قلمداد می‌کردند نه آنکه استعمار را علّت آن عقب‌افتادگی دانسته و صرفاً تنها علّت وضعیت اسفناک ایران قرن نوزدهم را استعمار خارجی معرفی نمایند. اگر چه اندیشۀ آن روشنفکران در غالب مواقع دستخوش نارسائی‌های عمده‌ای بود و با اشتباهات تحلیلی بسیاری همراه، امّا حداقل ایشان می‌توانستند سؤال درست را مطرح نمایند. متأسفانه باگسترش اندیشۀ توطئه و تجلیل آن توسط نظریاتی نظیر تئوری وابستگی این عادت ناپسندیده در میان روشنفکران ایرانی فائق گردید که نارسائی فرهنگی ایران را به فضیلت مبدل ساخته و هرکاستی را به گردن استعمار خارجی بیندازند. چنین فراری از واقعیات تاریخی خود از بزرگترین موانع رشد و توسعۀ راستین در ایران بوده و می‌باشد. این مطلب بدین معنی است که نه تنها "علم" به معنای سنتی آن بلکه "علم" به معنای گفتمان افراطی غرب ستیز و تجدد ستیز مدرن نیز می‌توانند هر دو به جای توضیح و تشریح حقیقت به وسیله‌ای جهت پنهان ساختن و مسخ حقیقت مبدل شوند. آنچه که می‌تواند مانع چنین حجابی بشود کوشش منظم به اندیشۀ مستقل و غیر مقلّد است و بدین جهت است که فرهنگ عقلانیت راستین در وهلۀ نهایی مستلزم فرهنگ ترک تقالید و تحری حقیقت است.

 

یکی از بزرگترین حملات به کتاب «ماچگونه ماشدیم؟» توسط هواداران مارکسیزم مطرح شده است. نویسندگان متأثر از مارکسیزم با تکیه بر نظریۀ وابستگی بار دیگر علّت عقب‌ماندگی ایران را استعمار معرفی نموده و بدین جهت بر نویسندۀ کتاب خرده گرفته و می‌گیرند که وی اوّلاً به توجیه و دفاع از استعمار پرداخته و ثانیاً بدون آشنائی مستقیم با نوشته‌های مارکس از نظریۀ آن اندیشمند آلمانی که استعمار را باعث عقب‌افتادگی شرق می‌داند انتقاد نموده است. این که مثلاً در سر تاسر کتاب نقل قول مستقیمی از نوشته‌های مارکس به عمل نیامده است از جمله دلائل این نویسندگان برای طرد نوشتۀ دکتر زیبا کلام عنوان شده است. این انتقاد بسیار جالب است چرا که قبل از هر چیز بیانگر ناآشنایی نویسندگان مارکسیست با نظریات و نوشته‌های مارکس می‌باشد. اکثر این نویسندگان تصور می‌کنند که مارکس استعمار را علّت عقب افتادگی کشورهای مستعمره می‌پنداشت و براساس روح تقلید جمعی برآنند که مارکس نظریۀ وابستگی را تأکید و تأیید کرده است. به همین جهت است که نظریۀ دکتر زیباکلام به عنوان نقدی از نظریۀ مارکس در خصوص استعمار و عملکرد آن تلقی شده است. البتّه باید گفت که دکتر زیباکلام هم در کتاب خود همین فرض غلط را مفروض کرده است. امّا آنانکه با نوشته‌های خود مارکس آشنا هستند به خوبی می‌دانند که نوشته‌های مارکس با نظریۀ وابستگی که در چند دهۀ اخیر مطرح شده است کاملاً مغایرت و مخالفت دارد. مارکس مکرراً مؤکد ساخت که سرمایه‌داری باعث رشد نیروهای تولیدی و افزایش متزاید تولید مجدد می‌گردد. از نظر مارکس سرمایه‌داری چه خودجوش باشد و چه از طریق خارج تحمیل شده باشد به رشد نیروهای تولیدی می‌انجامد و باعث رشد اقتصادی جامعه می‌گردد. به عبارت دیگر برخلاف نظریۀ وابستگی فرانک و نظائروی که تحمیل سرمایه‌داری از خارج را باعث وابستگی و عدم رشد و توسعه می‌یابند نظریۀ مارکس قائل به آن بود که استعمار باعث تحول و تکامل اقتصادی و اجتماعی مستعمرات شرقی می‌گردد. به عنوان مثال مارکس در توضیح استعمار هندوستان در نوشته‌های خود اظهار می‌کرد که جامعۀ هندوستان به عنوان جامعه‌ای که مشمول شیوۀ تولید آسیائی است جامعه‌ای راکد و ایستا و عقب‌مانده است و به خودی خود قادر به تحوّل و پیشرفت اقتصادی نیست. به همین جهت برای رشد اقتصادی هندوستان استعمار انگلستان امری ضروری و اجتناب ناپذیرست که عقب‌افتادگی و رکود آن را درهم می‌شکند، نیروهای تولیدی را رشد می‌بخشد و با گسترش نظام سرمایه‌داری و ایجاد تناقضات حاصل از آن نظام هندوستان را برای حرکت در جهت سوسیالیزم آماده می‌کند. بنابراین اگر چه استعمار به همراه خود مشقات و رنج‌های بسیاری به همراه می‌آورد امّا در بلند مدّت امری لازم برای نه تنها رشد و توسعۀ کوتاه مدّت بلکه نجات نهائی به صورت کمونیزم هم می‌باشد.

 

لازم به تذکر نیست که اکثر قریب به اتفاق مارکسیست‌ها از این نظریات مارکس بی‌خبرند و صرفاً نظریات متضادّ با مارکس را به عنوان نظریات قاطعانۀ مارکس معرفی می‌نمایند. این افراد که در بسیاری موارد نویسندگان گوناگون را به خاطر توجیه استعمار آماج هزار طعنه و نفرین می‌کنند از این نکته بی‌خبرند که کارل مارکس هم از زمرۀ آنانی است که اگر چه با سرمایه‌داری به هرشکل آن بد بود امّا استعمار شرق توسط غرب را تنها راه نجات شرق می‌دانست. تنها موردی که مارکس استعمار را زیانمند و ویرانگر می‌داند استعمار غرب بر غرب است یعنی جائی که کشور مستعمره مشمول شیوۀ تولید آسیائی نباشد. البتّه کتاب «ماچگونه ما ‌شدیم؟» استعمار را عاملی مثبت برای رشد و توسعۀ مستعمرات نمی‌شمارد و برای استعمار غرب نتائج اقتصادی و اجتماعی زیانمند و ویرانگری قائل است. امّا در حالی که استعمار را مورد نکوهش قرار می‌دهد آن را معلول عقب افتادگی ایران و پیشرفت غرب می شمارد. بنابراین عقب ماندگی ایران قرن‌ها قبل از ورود استعمار به ایران محقق بوده است و ریشه‌های آن نیز باید در مجموعۀ نظام اجتماعی و فرهنگی داخل ایران مورد جستجو قرار گیرد.

 

تا کنون در این بررسی «ماچگونه ما ‌شدیم؟» را به اعتبار سؤالی که مطرح می‌کند مورد بحث قرار دادیم. امّا کتاب مزبور در پاسخ به سؤال خطیرش جواب‌های قابل توجهی نیز ارائه می‌کند. یکی از ویژگی‌های این جواب‌ها این است که به جای کلی گوئی‌های نظری و ارائۀ فهرستی از نظریات گوناگون رشد و توسعه و عقب افتادگی، از روشی تاریخی و جامعه ‌شناختی استفاده کرده و با بررسی انضمامی و عینی در متن تاریخ تحولات ایران به تحلیل علل عقب ماندگی ایران همت می‌کند. شک نیست که چنین بحثی هرگز نمی‌تواند کامل یا بی‌عیب باشد و تحلیل «ماچگونه ما شدیم؟» نیز از این حکم استثناء نمی‌باشد ولی در عین حال اطلاعات و بصیرت‌های سودمند و خلاقی نیز به دست می‌دهد.

 

«ماچگونه ما شدیم؟» در پاسخ به سؤال علّت عقب‌ماندگی ایران دو گروه از عوامل اجتماعی را مسئول این وضعیت می‌شمارد. اولّین دسته از عوامل را که می‌توان از نوع اقتصاد سیاسی دانست به نتائج سیاسی و اجتماعی ساختار اقتصادی در تایخ ایران مرتبط می‌گردد. در عین حال ساختار اقتصادی نیز تا حدّ زیادی معلول عوامل جغرافیائی و اقلیمی و آب و هوائی ترسیم می‌گردد. در بررسی ساختار اقتصادی دکتر زیباکلام به تفاوت‌های بنیادی میان ساختار سنتی اقتصادی ایران با فئودالیزم اروپا تکیه می‌کند و لذا نظر مارکسیست‌ها را که غالباً از تفوق ساختار فئودالیزم در ایران سخن گفته‌اند مورد انتقاد قرار می‌دهد. البتّه در اینجا نیز باز مارکسیست‌ها هستند که مورد انتقاد قرار می‌گیرند و نه نظریۀ مارکس چرا که از نقطۀ نظر مارکس نظام تولیدی ایران نظام فئودالی غربی نبوده بلکه شیوۀ تولید آسیائی است. در واقع تحلیل دکتر زیباکلام با تحلیل کارل مارکس از نظام تولید آسیائی بسیار شباهت دارد امّا از آنجا که اکثر مارکسیست‌ها خلاف مارکس سخن می‌گویند در نتیجه تحلیل دکتر زیباکلام به عنوان تحلیلی مقابل تحلیل مارکس تلقی می‌شود. امّا همان طور که «ماچگونه ما شدیم؟» در برخی موارد اذعان می‌کند نظریه‌ای که در مورد ساختار اقتصادی سنتی ایران ارائه می‌دهد با مفهوم مارکسیستی شیوۀ تولید آسیائی مشابهت زیادی دارد. همانند مارکس- و البتّه وبر و ویتفوگل – دکتر زیباکلام براین باور است که کمبود آب و پراکندگی جمعیّت در ایران باعث اقتصادی را کد وایستا می گردد که نه تنها مانعی بر رشد اقتصادی است بلکه زمینه‌ای برای ایجاد حکومت‌های استبدادی متمرکز و قدرتمند میشود که توسط یک آریستو کراسی مستقل محدود نگشته و در نتیجه مالک مطلق همه کس و همه چیز در این مناطق بود ه است. نتیجۀ این امر عدم استقلال تجار و کسبه‌های شهری، فقدان استقلال و عقلانیت حقوقی و قضائی، بی‌ثباتی و تزلزل اصل مالکیت خصوصی، غیبت گروه‌های مدنی و فقدان آزادی‌های گوناگون اقتصادی و اجتماعی و سیاسی در این مناطق بوده است. دکتر زیباکلام در این بررسی خود بیش از هرکس دیگر از عقائد مارکس و ماکس و بر متأثراست اگر چه اشارۀ مستقیمی به آراء ماکس و بر نمی‌کند. تأکید دکترزیباکلام بر نظام قبیله‌ای و عشایری و صحراگردی از مهمترین جوانب این ساختار اقتصادی است. چنین نظامی ساختار سیاسی قدرت را در تاریخ ایران رقم زده است بدین ترتیب که تاریخ سیاسی ایران انتقال قدرت از یک قبیله و عشیره به قبیله و عشیرۀ دیگرست که نه تنها استبداد سیاسی بلکه بی‌توجهی و بی‌کفایتی در امور اقتصادی و صنعتی را نیز موجب می‌گردید. بدین ترتیب می‌توان نظریۀ دکتر زیبا کلام را به این شکل خلاصه کرد:

 

ساختار سیاسی و حقوقی و اجتماعی à ساختار اقتصادیà عوامل اقلیمی و آب و هوائی

 

در این مجموعه است که عامل نهائی یعنی ساختار سیاسی و حقوقی و اجتماعی به عنوان مانعی پر قدرت بر سر راه رشد و تکامل اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی ایران معرّفی می‌گردد. به عبارت دیگر فقدان انواع آزادی در جامعۀ ایران و استبداد بلاشرط سیاسی یکی از مهمترین علل عقب ماندگی ایران تصویر و ترسیم می‌گردد.

 

هجوم قبائل ترک و ترکمن و مغول پس از هجوم اعراب به ایران نیز در سایۀ همین رابطۀ کلّی مورد بحث قرار می‌گیرد. این تهاجمات به عقب ماندگی ایران دامن می‌زدند امّا علّت اصلی آن تلقّی نمی‌شوند. در این میان بحث مفصلی در مورد عواقب حملۀ مغول به ایران شده است و اگر چه دکتر زیباکلام گاهگاهی به نوعی سخن می‌گوید که گویا مغولان را عامل سقوط ایران می‌شمارد امّا در بررسی صریح خویش مؤکّد می‌کند که سقوط ایران اسلامی چند قرن پیش از حملۀ مغول آغاز شده بود و در نتیجه حملۀ مغول به این سقوط دامن زد و نه آنکه آنرا موجب و علّت باشد.

 

دوّمین گروه از عوامل اجتماعی که مسئول عقب‌ماندگی ایران معرفی شده‌اند مستقیماً به عوامل فرهنگی و مذهبی مرتبط می‌گردند. در اینجا صحبت کتاب ازعلل خاموشی چراغ علم در ایران است. در این بررسی دکتر زیبا کلام ایران را به عنوان جزئی از دارالاسلام مورد بحث قرار می‌دهد و در نتیجه ویژگی‌های مدنیّت و سیاست و فرهنگ اسلامی را عامل مهّم دیگری در تعیین سرنوشت ایران و عقب ماندگی آن معرفی می‌نماید. بر طبق نظر دکتر زیباکلام آنانکه علّت عقب ماندگی ایران را خارجیان می‌دانند گاهی اسلام و اعراب را علّت اصلی عقب افتادگی ایران شمرده و گاهی غرب و نظام سرمایه‌داری غربی را سبب دانسته‌اند. امّا هر دو نظر به یک اندازه نارسا هستند. از نقطه نظر دکتر زیباکلام اسلام و اعراب علّت عقب ماندگی ایران نبوده‌اند چرا که دو قرن پس از هجوم اعراب به ایران دوران شکوفائی علمی و اقتصادی و فرهنگی ایران بوده است. در عین حال همان ویژگی‌های مدنیّت اسلامی بود که باعث شد که دوران اعتلاء فرهنگی آن که مبتنی بر نوعی خردگرائی و توجه به علوم طبیعی بوده است بسیار کوتاه مدّت بوده و مبدّل به فرهنگی خردگریز و خردستیز شود. جنبۀ این جهانی اسلام به ظهور طبقۀ علما و فقهاء انجامید که به تدریج با بستن ابواب اجتهاد و تأکید بر سنت وحدیث در جهت ناشکیبائی مذهبی و عقل ستیزی حرکت یافت. شکست معتزله توسط اشاعره نیز ضربۀ مهلکی بر پیکر خردگرائی در فرهنگ اسلامی زد. بی‌اعتنائی به علوم طبیعی و حصر مفهوم "علم" در فقه و حدیث و علوم دینی انحطاط مدنیت اسلامی را تشدید نمود. پس از دو قرن که ترجمۀ کتاب‌های فرهنگ‌های یونانی، ایرانی، هندی به زبان عربی تشویق می‌گردید و فلسفه و علوم طبیعی منزلت و رواج یافت جوامع اسلامی در لاک خود فرو رفتند و از جهان و جوامعی و فرهنگ‌های دیگر بی‌خبرماندند. فقدان ارتباط و علاقه و اطلاع از دنیای خارج از اسلام به همراه رواج فرهنگ تکفیر و ارتداد و خردستیز به رکورد فرهنگی و انحطاط علمی و فلسفی منجر گردید. اگر چه در ایران تا چند قرن پس از این انحطاط شعلۀ علم و خرد تا حدی روشن بود امّا تحت تأثیر فرهنگ فائق دارالاسلام، هجوم قبائل ترک و ترکمن (غزنوی و سلجوقی) و نیاز به ایجاد وحدت عقیدتی و سیاسی چراغ علم و خردگرائی در ایران نیز خاموش گردید. در این میان و در عصر سلجوقیان نظام‌الملک طراح سیاست استبدادو ناشکیبائی گشت و غزالی نیز بانی تعبیری خرد ستیز از اسلام.

 

امّا نکته‌ای که «ماچگونه ما شدیم؟» بر آن تکیه می‌کند این است که حتی اعتلاء فرهنگی و خردگرائی دو قرن هشتم و نهم میلادی نیز اعتلائی راستین و پایدار نبود و در نتیجه نمی‌توانست که تدوام یابد و با کوچکترین تهدیدی محو و نابود می‌گردید. در بررسی این مطلب دکتر زیبا کلام به عوامل متعددی اشاره می‌کند. خلاصۀ بحث این است که نظام علم و فلسفه اساساً نظام حاصل از ترجمه و عاریت گرفتن از دیگر فرهنگ‌ها بوده است و این نظام توسط دولت و حمایت آن بوجود آمد و بدین جهت امری خودجوش و نهادینه نبود و در نتیجه از محدودیت سنتی خود خارج نمی‌گردید و با زوال حمایت حکومت آن هم از میان می‌رفت.

 

اکنون لازم است به چند نارسائی در تحلیل دکتر زیبا کلام اشاره کنیم.

 

به نظر این نویسنده انتقاد دکتر زیبا کلام به انواع نظریات توطئه، وابستگی و استعمار به عنوان عامل اصلی عقب ماندگی به جا و صحیح است. اگر چه عوامل خارجی از این عقب‌ماندگی سوءاستفاده کردند و به آن دامن زدند امّا مسئول اصلی این عقب‌ماندگی ایرانیان و فرهنگ ملّت ایران بوده است که امکان چنین سوءاستفاده‌ای را میسّر ساخت. در تحلیل علّت این عقب‌ماندگی آنچه را که دکتر زیباکلام به عنوان علل بلافاصله عقب‌افتادگی ایران مطرح می‌کند یعنی فقدان آزادی سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، حقوقی و مذهبی در ایران به علاوه فرهنگ خردستیزی و تکفیر و تنجیس علماء و فقهاء کاملاً درست است. امّا بحث دکتر زیباکلام در تعیین همین علل بلافاصله تا حد زیادی مبهم و گاهی ناهماهنگ و گاهی تقلیل‌ گراست. به عنوان مثال بررسی دکتر زیباکلام در بسیاری از اوقات تا حد زیادی یک بررسی اقلیم‌گرا و جغرافیاگرا می‌گردد که همه چیز به آن تقلیل می‌یابد. صرفنظر از آنکه معلوم نیست تا چه حد ظهور دولت متمرکز استبدادی از نیاز به سیستم آبیاری-آنچنانکه دکتر زیباکلام به دنبال مارکس و ویتفوگل می‌گوید-متأثر شده باشد اصولاً تقلیل هزار سال تاریخ اقتصادی و سیاسی و اجتماعی ایران به یک عامل جغرافیائی زیاده از حدّ تحلیلی ماده‌گرا آنهم غیر اجتماعی‌ترین شکل آن یعنی تحلیل آب و هوائی اقلیمی است و قادر به تبیین پیچیدگی اجتماعی نمی‌باشد. به عبارت دیگر شاید اشکال اصلی تحلیل دکتر زیباکلام این است که زیاده از حد با اندیشه ماده‌گرا (لذا تا حدی مارکسیستی) همدلی و سنخیت دارد. امّا صرفنظر از اینکه علل گوناگون استبداد سیاسی و فقدان آزادی‌های گوناگون حقوقی و اقتصادی و اجتماعی و مذهبی چه باشد مطلبی که دکتر زیباکلام به آن تکیه‌ می‌کند درست است. این ساختار استبداد و فقدان آزادی‌های گوناگون در قرن‌ها تار یخ ایران علی‌رغم تحولات گوناگون ثابت ماند و مانعی عظیم بر سر رشد و توسعۀ ایران بود.

 

اگر چه در مورد اعتلاء فرهنگی ایران در کوتاه مدّت دکتر زیباکلام از محدودیت‌های آن (عاریتی بودن...) سخن گفته است امّا عین این کار را در مورد رونق اقتصادی و صنعتی و فنی ایران در چند قرن اعتلایش انجام نمی‌دهد و این از مهمترین اشکالات نامرئی کتاب است. علّت این امر این است که دکتر زیباکلام به نحوی اغراق‌آمیز و بدون شک و تردید کافی در مورد دعاوی تواریخ سنتی اسلامی در مورد رونق اقتصادی و صنعتی ایران در حوالی قرن‌های نهم تا سیزدهم بسیار اغراق می‌کند. امّا معلوم نیست که اگر چنین است چگونه می‌توان علّت عقب‌ماندگی ایران ر ا به حملۀ مغول نسبت نداد. امّا به جای گزینش این تحلیل که بسیاری نویسندگان دیگر آن را انتخاب کرده‌اند شاید بتوان گفت که همانند اعتلاء فلسفی و علمی آن زمان، اعتلاء صنعتی و تکنیکی ایران قرون وسطی نیز از محدودیت‌های عمده‌ای برخوردار بوده است که شکل نهادینه به خود نگرفته، با تحقیق علوم طبیعی متّحد و جمع نگشته، پراکنده و سنتی بوده و لذا با کوچکترین تغییر شرایطی محو و نابود می‌گردید.

 

آنچه که هم ضعف کتاب و هم امتیاز عمدۀ آن است بحث کتاب در مورد دو گروه از علل عقب‌ماندگی ایران است. این مطلب امتیاز عمدۀ کتاب است چرا که علاوه بر عوامل اقلیمی و اقتصادی و سیاسی به عوامل فرهنگی و مذهبی نیز توجّه کرده است و در نتیجه تحلیل آن تحلیلی یک جانبه و جبرگرا نمی‌باشد. امّا ضعف اصلی کتاب هم به همین مطلب مرتبط می‌گردد یعنی رابطۀ نظری ارتباط علّی میان این دو عامل به قدر کافی با صراحت و روشنی‌نظری مورد بررسی قرار نمی‌گیرد. به عنوان مثال آنچه که دکتر زیباکلام به عنوان خردگرائی تعریف می‌نماید که اوج تبلور آن در متافیزیک فلسفی کسانی مانند فارابی و ابن‌سینا نمایان می‌گردد در بسیاری مواقع در حقیقت خود مانعی در جهت رشد علوم طبیعی و روش تجربه‌گرائی بوده است. این نوع متافیزیک را نباید با خردگرائی فلسفۀ روشنگرائی در قرن هجدهم غرب اشتباه نمود و یا آنکه نقش اجتماعی و علمی مشابهی میانشان قائل شد. همانطور که اقبال لاهوری به درستی خاطرنشان کرده‌ است اگر چه قرآن کریم در آیات خود همواره توجّه به طبیعت و تجربه آن را به عنوان عوامل اساسی آیات الهی و اعجاز ربانی تجلیل می‌کند و اندیشۀ معجزه‌گرا و جادوگرا و خرافی را به باد انتقاد می‌کشد امّا متأسفانه مدنیّت اسلام با بی‌اعتنائی به پیام خلاق قرآن چه در شکل متافیزیک فلسفی آن و چه در شکل جادوگرائی و کرامات‌پرستی و اعجاز مداری خرافاتی خویش به روش علمی و تجربه‌گرائی و توجّه به طبیعت پشت پا زد و در مجموعه‌ای از اوهام و خرافات نه تنها در مورد معجزات خارق‌العاده پیامبر و ائمه بلکه در مورد کرامات صوفیان گوناگون به کابوس خردگریزی و خردستیزی مبتلا گردید. عین این مطلب در مورد تحولات دنیای شیعه و خصوصاً «خردگرائی» اصولیون نیز صادق است چرا که این خردگرائی نقطۀ مقابل خردگرائی علمی است که نه تنها به رشد دمکراسی و استقلال فکری و فرهنگی کمک نکرده است بلکه بزرگترین وسیلۀ تحکم علماء بر مردم و وابسته ساختن تودۀ مردم به تقلید و تبعیت بی‌چون و چرا از علماء و گسترش دامنۀ قدرت و استبداد ایشان بوده و می‌باشد.

 

یکی از نظریاتی که به این مباحث ارتباط مستقیم دارد و فقدان بحث در مورد آن شاید از جمله نارسائی‌های کتاب می‌باشد نظریۀ ابتکاری سمیرامین در مورد علل عقب‌ماندگی جوامع خاورمیانه و علل رشد و توسعه و تجدّد جوامع غربی می‌باشد. در اینجا فرصتی برای چنین بحثی نیست خصوصاً که نظریه سمیرامین هم از دشواری‌های عمده‌ای بر خوردار است. امّا بطور کلّی سمیرامین نظام اقتصادی خاورمیانه و اروپا را شکل‌های گوناگون شیوۀ تولید باجگیری (Tributary mode of production) می‌داند. به نظر سمیرامین آنچه باعث شد این شیوۀ تولید در خاورمیانه ثابت مانده و متلاشی نگردد و در نتیجه تجدد و سرمایه‌داری را تجربه نکند آن بود که خاور میانه نوع قدرتمند این شیوۀ تولید با جگیری بود در حالیکه اروپای غربی شکل ضعیف آن (فئودالیزم غربی) را تشکیل می‌داد و به همین علّت به خاطر آنکه سست‌ترین وضعیف‌ترین حلقۀ این مجموعه بود درنتیجه درهم شکست و به مرحلۀ بالاتر رفت. نظریۀ سمیرامین که ادامۀ نظر استالین در تبیین کمونیست شدن روسیه و نه انگلستان و فرانسه و آلمان و آمریکا می‌باشد بر دو نکته تکیه می‌کند. اوّل دولت متمرکز مستبد قدرتمند در خاورمیانه که توانست نظام باجگیری و استثمار مالیاتی –خراجی را حفظ کند و دوّم متافیزیک مذهبی - اسلامی قوی آن که مانع روشنفکری و دگراندیشی و شک فلسفی و در نتیجه خردگرائی راستین گردید. بالعکس اروپای غربی که متافیزیک را از خاورمیانه به عاریت گرفت متافیزیکی ضعیف داشت که توان مقابله با چالش‌های عقلانی را نداشت و به آسانی توسط خردگرائی نوظهور غرب درهم شکسته شد.

 

امّا ازابهامات کتاب که بگذریم باید سه کاستی جدی را در مورد«ماچگونه ماشدیم؟»متذکر گردیم.

 

اوّلین اشکال کتاب در این است که در مورد سؤال بسیار اساسی و بنیادی مربوط به رابطۀ تجدد و توسعه با مذهب و اسلام راه سکوت را اختیار می‌کند ویا آنکه به مباحث عرضی و نه اساسی می‌پردازد. بحث درمورد علل عقب‌افتادگی ایران هرگز نمی‌تواند از این بحث بنیادی و خطیر غفلت نماید. دکتر زیباکلام در موارد بسیار مهّم به عمد از بررسی مسئلۀ خودداری می‌کند. به عنوان مثال تاریخ اخیر ایران را در ارتباط با غرب صرفاً توالی غرب‌گرائی قرن نوزدهم و غرب ستیزی قرن بیستم معرفی می‌نماید. امّا واضح است که این تاریخ عامدانه از غرب ستیزی افراطی علماء و فقهاء در قرن نوزدهم غفلت کرده است و اصولاً نقش سنت‌‌گرایانه و ناشکیبای علماء و سران مذهبی ایران را در رابطه با عقب‌ماندگی ایران کاملاً مسکوت گذارده است. در پاسخ به ناقدان، دکتر زیباکلام عدم اشاره صریح به غرب‌ستیزی علماء و فقهاء را به جهل آن علماء از تجدد و غرب معطوف می‌نماید. امّا صرفنظر از بی‌سوادی و بی‌اطلاعی علماء، آراء ایشان عاملی بسیار بسیارخطیر درتعیین فرهنگ مردم نسبت به مسائل اجتماعی و سیاسی بوده و می‌باشد و حذف چنین بحثی در چنین کتابی با چنین موضوعی نابخشودنی‌ است. دکتر زیباکلام همۀ اشکالات بلافاصله را برعهدۀ نظام استبداد سیاسی می‌اندازد امّا از این واقعیت غفلت می‌کنند که علماء و سران مذهبی نیز از قدرت بسیار زیادی در تاریخ ایران – چه دورۀ صفوی و چه در دورۀ قاجار- برخوردار بوده‌اند و خصوصاً تا آنجا که فرهنگ ملّت مطرح است نقش ایشان و نفوذ ایشان عامل اصلی و تعیین کننده گرایش‌های فرهنگی بوده است. البته استبداد سیاسی و مسئولیت آن مطرح می‌شود امّا استبداد مذهبی علماء به نحوی منظم و صریح مورد تأکید قرار نمی‌گیرد. در ارتباط با همین مسئله است که می‌بینیم مکرراً در «ماچگونه ما شدیم؟» دکتر زیباکلام به جای انتقاد از وحدت دین و سیاست به عنوان یکی از عوامل اصلی عقب‌افتادگی خاورمیانه بالعکس جدائی دین از سیاست را امری منفی و حاصل استعمار می‌شمارد. اگر چه این مطلب از شعارهای توطئه‌گرایان اسلام-مدار است و شاید دکتر زیباکلام به خاطر حفظ حکمت و پیشگیری از سانسور کتابش تظاهر به صحت چنین مطلبی می‌کند ولی این سکوت هم جزء دیگری از اشکال عمدۀ کتاب است. کتابی که فقدان اصلاح مذهبی و دمکراسی و آزادی سیاسی و آزادی عقیده و فکر و تحقیق را عامل اصلی عقب‌ماندگی ایران می‌شمارد باید به لزوم آزادی وجدان و مذهب و در نتیجه لزوم تفکیک دین از سیاست به عنوان زیربنای نه تنها دمکراسی بلکه بردباری و شکیبائی مذهبی، عقلانیت حقوقی و قضائی و رعایت اصول حقوق بشر و عدالت اجتماعی تکیه مؤکد نماید و نه آنکه شعارهای ضد تجدد ناشکیبایان مذهبی را تکرار نماید.

 

بحث دکتر زیباکلام در مورد هم مسئله دمکراسی و هم مسئلۀ اصلاح قضائی و حقوقی هم دستخوش همین غفلت و تناقض است. در اینجاست که مسئله نه تنها دخالت دیانت در سیاست بلکه ابدی بودن و غیر قابل نسخ بودن قوانین و فقه اسلامی نیز که حاصل اعتقاد به انتهای نبوت و رسالت و تشریع توسط اسلام است به عنوان مانعی اساسی بر سر دمکراسی راستین، حقوق مبتنی بر حقوق بشر و تساوی حقوق همۀ شهروندان، و تضمین آزادی عقیده و وجدان مطرح می‌گر دد. آشکار است که کسانی که حلال محمّد را تا قیامت حلال و حرام محمّد را تا قیامت حرام می‌پندارند و به نظرشان نظام حلال و حرام نیز نظام نابرابری حقوقی میان برده و آزاد از یکطرف، زن و مرد از سوئی دیگر و مشرک و مؤمن و ذمّی از طرفی دیگر می‌باشد با دفاع از وحدت سیاست و دین صرفاً به نهادینه شدن عقب‌افتادگی و تضمین خاموشی چراغ فرهنگ و علم در ایران دامن می‌زنند.

 

دوّمین کاستی کتاب نیتجۀ مستقیم نارسائی اوّل آن است. «ماچگونه ما شدیم؟» بحثی جالب و جاذب در مورد علل عقب‌ماندگی ایران است و این عقب‌ماندگی را قبل از هر چیز در ویژگی‌های داخلی اقتصاد و فرهنگ و ملّت ایران می‌یابد. امّا جای شگفتی است که دکتر زیباکلام در بررسی خود کاملاً از تحلیل اوضاع اخیر ایران غفلت می‌کند و گویا بحث او کوچکترین ارتباطی به ساختار سیاسی و مذهبی و فرهنگی ایران در ایران معاصر ندارد. خوانندۀ کتاب هرگز نمی‌فهمد که آیا اوضاع اخیر ایران دنبالۀ همان منطق ناشکیبائی و خردستیزی است که در هزار سال قبل باعث اصلی عقب‌ماندگی ایران شده است یا آنکه نهادهای فرهنگی و اجتماعی و سیاسی چند دهه اخیر ایران نقطۀ عطفی در این تاریخ می‌باشد. این سکوت ارزش کتاب را خدشه‌دار می‌سازد چرا که بحث در مورد علل عقب‌ماندگی ایران بحثی آکادمیک نیست بلکه هدف از این بحث یافتن راه حلّ برای مشکلات و نابسامانی‌های ایران است تا ارتقاء و ارتفاع فرهنگی و اقتصادی و سیاسی یابد و در جهت عدالت و تساوی حقوق همۀ شهروندان و پیشرفت اقتصادی و اجتماعی قدم گذارد. به این جهت است که چنین سکوتی را نمی‌توان توجیه کرد. البتّه دکتر زیباکلام گاهی با اشاره به موانع گوناگونی برای طبع مقالات خویش در پاسخ به منتقدانش (مثلاً در روزنامۀ کیهان) تا حدی این مسئله را مطرح می‌نماید امّا از طرح صریح مسئله خودداری می‌کند. به هر صورت این سکوت تناقضی سهمگین در کتاب ارزشمندش می‌باشد.

 

سوّمین کاستی عمدۀ کتاب که تالی دو کاستی دیگر است غفلت کتاب از سرکوب منظم دگراندیشی و تبعیض حقوقی در ایران ۲۰۰ سال گذشته- و هم اکنون- نسبت به اقلیت‌های مذهبی و دیگر گراندیشان ایرانی است. «ماچگونه ماشدیم؟» از ارزش و ارج بیشتری برخوردار می‌بود اگر بحث در مورد خردستیزی و فقدان آزادی را با بحث در مورد تبعیض حقوقی و فرهنگی و اقتصادی و سیاسی نسبت به گروه‌های مظلوم جامعۀ ایران از زنان گرفته تا اقلیت‌های مذهبی تا گروه‌های گوناگون دگراندیش ممزوج می‌کرد. سکوت در مورد نظام کهنسال مردسالاری، فرهنگ ارتداد و تکفیر و تنجیس از نارسائی‌های عمدۀ کتاب است.

 

اما علیرغم این نارسائیها و با وجود برخی ابهامات و گاهی تناقض گوئی در کتاب باید اذعان نمود که دکتر زیباکلام با شجاعت و شهامت اثری تاریخی و ابتکاری و خلاق از خود بجا گذارده است. پیام این کتاب را ارج می‌نهیم و به نویسنده‌اش تبریک می‌گوئیم. امید آنکه دکتر زیباکلام و دیگر نویسندگان در جهت ایجاد فرهنگ آزادی عقیده و فکر و وجدان دستخوش یأس و بیم نشوند و همواره در جهت توسعه و تکامل ایران عزیز گام‌های مؤثر بردارند.

لینک به دیدگاه

ما هممون آدم خوبه ایم...وقتی در این مورد حرف میزنیم همیشه دید منتقدانه ای داریم

من حدود یه صفحه نوشته بودم که تو این تاپیک بفرستم...ولی همشو پاک کردم:shame:

چون همش انتقاد بود همین....کو راه حل.....؟!

لینک به دیدگاه

ممنون از استارتر محترم و سجاد عزیز، بحث خوبیه که امیدوارم ادامه پیدا کنه.

به نظر من بخشی از مشکل اینجاست که ما تو خیلی چیزا دچار افراط و تفریطیم، از جمله باور کردن خودمون

گاهی اونقدر خودمون رو باور داریم که فکر میکنیم فقط خودمونیم که درست میگیم، فقط خودمون درست فکر میکنیم، فقط خودمون حقیقت رو فهمیدیم و .. که مشکلات خودش رو داره

و گاهی هم اونقدر باورمون نسیت به خودمون ضعیفه که نمیتونیم درک کنیم که مای جامعه تشکیل شده از منهایی مثل من...

خوب درک نمیکنیم، که اگر این من درست بشه، از جمع همین ها ما هم اصلاح میشه.

مصداق همون پست اول استارتر عزیز، خوبیای جوامع دیگه رو میدونیم نقصای خودمون رو هم میدونیم ولی باور نداریم که اگر یکی یکی سعی کنیم این نقصا رو برطرف کنیم بالاخره حداقل تا یه شعاع کوچک از اطرافمون هم که شده ممکنه تحت تاثیر قرار بگیره.

ولی با این وجود عزم بلندی میطلبه، چون خلاف جریان حرکت کردن کار راحتی نیست.

لینک به دیدگاه

دوستان درباره غیبت و بد گویی گفتن...

راستش من خودم خیلی اهلش نیستم، البته گاهی وقتا آدم اونقدر از طرف لجش میگیره که فکر میکنه اینطوری میتونه یه خورده خودش رو سبک کنه، ولی هر وقت پیش اومد بعدش کلی خودم رو سرزنش کردم.

به نظرم باید دید و باورمون رو تصحیح کنیم.

ما اگه این رو بارو کنیم که همه ما نکات ضعفی داریم و تا انسان کامل شدن فاصله داریم، به خودمون اجازه نمیدیم به راحتی از ضعفهای دیگران که ممکنه مربوط به ویژگیهای رفتاری و شخصیتیشون باشه یا توانمندیهاشون، صحبت کنیم.

و البته رعایت کردن همین نکات هست که وقتی کنار هم قرار میگیرن آدمیت رو به انسانیت متصل میکنن.

نمیخوام بحث رو بپیچونم، اما در کل نظرم اینه که انتظار بی جایی که فکر کنیم همه باید بی عیب و نقص رفتار کنن و اگر اینطور نباشن به خودمون اجازه بدیم بدگوییشون رو بکنیم، چون اولا ایده آل همه یکسان نیست، دوما خودمونم هم بی نقص نیستیم، چون اگه بودیم اینطور فکر نمیکردیم. بنابراین نباید اجازه این کارو به خودمون بدیم.

و وقتی این حق نداشتن تو وجودمون نهادینه بشه، تا جایی که ممکنه از این کار اجتناب میکنیم. تا این که برسیم به جایی که ان شاا... به کل از رفتارمون حذفش کنیم.

لینک به دیدگاه
ما هممون آدم خوبه ایم...وقتی در این مورد حرف میزنیم همیشه دید منتقدانه ای داریم

من حدود یه صفحه نوشته بودم که تو این تاپیک بفرستم...ولی همشو پاک کردم:shame:

چون همش انتقاد بود همین....کو راه حل.....؟!

 

 

ممنون عزیز

خب همه که نمیتونن راه حل رو ببینن

ولی تعداد اونایی که مشکلات رو بعد لمسش میتونن ببینن خیلی کمتر ازاونایی هست که با مشکلات کنار میان وصورت مسئله رو پاک میکنن

بهتره اول مشکلات مطرح بشن

ریشه مشکلات شناخته بشه

درادامش مطمئنا میشه چاره ای اندیشید

لینک به دیدگاه

با سلام به همه دوستان عزیز.

یه چند روزی به خاطر مشکل کاری که داشتم حال و حوصله چیزیو نداشتم.معذرت.فعلا" دارم مطالب رو میخونم.سپاس به همگی

لینک به دیدگاه

متن زیر رو تو یکی از اینترنت گرفته بودم.دلم میخواست پرینتشو به کسایی که دوسشوم دارم بدم.دیدم ارزششو دارین.به شما هم تقدیم میکنم.

 

گزارش‌ سخنراني‌ مصطفي‌ ملكيان‌

 

بيست‌ عامل‌ عقب‌ماندگي‌ ايرانيان

 

در صد سال‌ اخير كساني‌ كه‌ درباره‌ مشكلات‌ جامعه‌ سخن‌ گفته‌اند و مطالعه‌ كرده‌اند معمولا مجموعه‌ علل‌ و عواملي‌ كه‌ باعث‌ اين‌ همه‌ مشكلات‌ علمي‌ و مسائل‌ نظري‌ براي‌ جامعه‌ شده‌ است‌ و بيچارگي‌ و بدبختي‌ جامعه‌ ما را بيشتر در سه‌ محور كندوكاو كرده‌اند.

 

اولين‌ محور مداخله‌ كشورهاي‌ خارجي‌، استعمار و انواع‌ و اقسام‌ سلطه‌طلبي‌ها بوده‌ است‌. دومين‌ نكته‌ رژيم‌هاي‌ سياسي‌ حاكم‌ و مساله‌ سوم‌ تلقي‌ مردم‌ از دين‌ بوده‌ است‌.

اين‌ سه‌ عامل‌ تاكنون‌ بيشتر مورد تاكيد بوده‌ است‌ و بسته‌ به‌ ديدگاه‌هاي‌ مختلف‌ بر يكي‌ از اين‌ عوامل‌ بيشتر تاكيد شده‌ است‌. اگرچه‌ معمولا كسي‌ هم‌ نيست‌ كه‌ دو عامل‌ را انكار كرده‌ باشد. اما مساله‌اي‌ كه‌ مهمتر از اين‌ سه‌ عامل‌ است‌ وضع‌ فرهنگي‌ مردم‌ است‌. به‌ تعبير ديگر آسيب‌شناسي‌ فرهنگي‌ مردم‌ ايران‌ و اينكه‌ به‌ لحاظ‌ فرهنگي‌ چه‌ امور نامطلوبي‌ در ذهن‌ و ضميرشان‌ راسخ‌ شده‌ است‌. بنابراين‌ سخنان‌ من‌ به‌ معناي‌ انكار سه‌ عامل‌ ديگر نيست‌. ولي‌ تاكيد بر اين‌ است‌ كه‌ مهم‌تر ازآن‌ نگرش‌هاي‌ فرهنگي‌ ماست‌.

در باب‌ نگرش‌هاي‌ فرهنگي‌ هم‌ من‌ يك‌ تفسير دوگانه‌ دارم‌. من‌ معتقدم‌ وقتي‌ گفته‌ مي‌شود كه‌ از ماست‌ كه‌ بر ماست‌ و اينكه‌ گفته‌ مي‌شود ما بايد از درون‌ تغيير كنيم‌ دو نوع‌ تغييركردن‌ مراد است‌ كه‌ من‌ به‌ يك‌ نوع‌ آن‌ مي‌پردازم‌.

گاه‌ وقتي‌ گفته‌ مي‌شود كه‌ ما بايد عوض‌ شويم‌ يعني‌ تا ما رفتار اخلاقي‌ سالمي‌ نداشته‌ باشيم‌ وضعمان‌ بهبود پيدا نمي‌كند و اين‌ نكته‌ گفته‌ مي‌شود كه‌ سود سرانجام‌ و بالمعاد همه‌ در اخلاقي‌ زيستن‌ است‌. اين‌ اخلاقي‌ زيستن‌ يكي‌ از دو بخش‌ مطلب‌ محل‌ اشاره‌ من‌ است‌. اما وضع‌ فرهنگي‌ به‌ بحث‌ اخلاقي‌ ما بستگي‌ ندارد و به‌ يك‌ سري‌ نگرش‌هاي‌ ذهني‌ هم‌ بستگي‌ دارد و من‌ مي‌خواهم‌ به‌ اين‌ نگرش‌هاي‌ ذهني‌ بپردازم‌.

نگرش‌هاي‌ ذهني‌ اموري‌ هستند كه‌ آگاهانه‌ يا ناآگاهانه‌ در ما راسخ‌ شده‌اند و ما در همه‌ كنش‌ها و واكنش‌ها تحت‌تاؤير اين‌ نگرش‌ها هستيم‌ كه‌ لزوما جنبه‌ اخلاقي‌ هم‌ ندارد و براي‌ تغيير آنها نبايد رفتار اخلاقي‌ ما تغيير كند. برعكس‌ اين‌ نگرش‌ها هستند كه‌ اخلاق‌ ما را به‌ سمت‌ ناسالمي‌ مي‌كشند. مي‌شد اين‌ نگرش‌ها را تحت‌ عنوان‌ جامعه‌شناسي‌ قوم‌ ايراني‌ بحث‌ كرد. اما موضوع‌ بحث‌ من‌ درباره‌ جامعه‌شناسي‌ ايران‌ معاصر نيست‌. به‌ تعبير ديگر من‌ به‌ اين‌ بحث‌ نمي‌پردازم‌ كه‌ شاخه‌اي‌ از روان‌شناسي‌، روان‌شناسي‌ اقوام‌ است‌ و شاخه‌اي‌ از جامعه‌شناسي‌ و روان‌شناسي‌ مربوط‌ به‌ اقوام‌ است‌. بنابراين‌ سخنان‌ را نبايد در عداد كتاب‌ روح‌ ملت‌هاي‌ زيگفريد يا نوشته‌ مرحوم‌ بازرگان‌ كه‌ گفتند زيگفريد به‌ روح‌ ملت‌ ايران‌ نپرداخته‌ و من‌ به‌ روح‌ ملت‌ ايراني‌ مي‌پردازم‌ تا نوشته‌ كامل‌تري‌ مي‌شود قرار داد. آن‌ بخش‌ از مسائل‌ فرهنگي‌ كه‌ به‌ نگرش‌هاي‌ ايرانيان‌ مربوط‌ مي‌شود من‌ بيست‌ عامل‌ را احصا كرده‌ام‌. استدلال‌هاي‌ من‌ هم‌ بر اين‌ مطالب‌ بيشتر درون‌نگرانه‌ است‌. يعني‌ مخاطب‌ بايد به‌ درون‌ خودش‌ مراجعه‌ كند و ببيند كه‌ در خودش‌ چنين‌ حالتي‌ وجود دارد يا اگر وجود دارد مي‌توان‌ گفت‌ سخن‌ روي‌ صواب‌ دارد.

 

1-پيشداوري‌

اولين‌ خصوصيتي‌ كه‌ در ما وجود دارد، پيشداوري‌هاي‌ فراوان‌ نسبت‌ به‌ بسياري‌ از امور است‌. اگر هر كدام‌ از ما به‌ درون‌ خودمان‌ رجوع‌ كنيم‌ پيشداوريهاي‌ فراوان‌ مي‌بينيم‌. اين‌ پيش‌داوري‌ها در كنش‌ و واكنش‌هاي‌ اجتماعي‌ ما تاؤيرات‌ منفي‌ زيادي‌ دارد. معمولا وقتي‌ گفته‌ مي‌شود پيشداوري‌، بيشتر پيشداوري‌ منفي‌ محل‌ نظر است‌ ولي‌آؤار مخرب‌ پيشداوري‌ منحصر به‌ پيشداوري‌ منفي‌ نيست‌. پيشداوري‌هاي‌ مثبت‌ هم‌ آؤار مخرب‌ خود را دارد. از جمله‌ خوشبيني‌هاي‌ نابه‌جا كه‌ نسبت‌ به‌ برخي‌ افراد و قشرها و لايه‌هاي‌ اجتماعي‌ داريم‌.

 

2-جزميت و جمود

نوعي‌ جزميت (دگماتيسم)‌ و جمود در ما ريشه‌ كرده‌ است‌. من‌ اصلا تحقيقات‌ روانشناختي‌ و تحقيقات‌ تاريخي‌ در اين‌باره‌ ندارم‌ كه‌ چرا ملت‌ ايران‌ تا اين‌ حد اهل‌ جزم‌ و جمود است‌.

يعني‌ واقعيت‌ آن‌ براي‌ من‌ محل‌ انكار نيست‌ اگرچه‌ تبيينش‌ براي‌ من‌ امكان‌پذير نيست‌. آنچه‌ كه‌ در ما وجود دارد كه‌ از آن‌ به‌ جزم‌ و جمود تعبير مي‌شود اين‌ است‌ كه‌ باور ما يك‌ ضميمه‌اي‌ دارد. يعني‌ ممكن‌ است‌ كه‌ ما معتقد باشيم‌ كه‌ فلان‌ گزاره‌ درست‌ است‌ اين‌ سالم‌ است‌ اما اگر معتقد باشيم‌ كه‌ فلان‌ گزاره‌ محال‌ است‌ كه‌ درست‌ نباشد. اين‌ محال‌ است‌ انسان‌ را تبديل‌ به‌ انسان‌ دگمي‌ مي‌كند. و ما كمتر مي‌شود كه‌ به‌ چيزي‌ معتقد باشيم‌ و يك‌ محال‌ است‌ منضم‌ به‌ اين‌ اعتقادمان‌ نباشد. به‌ تعبير ديگر وقتي‌ ما يك‌ عقيده‌ داريم‌ كه‌ فلان‌ گزاره‌ صحيح‌ است‌ يك‌ عقيده‌ دوم‌ داريم‌ كه‌ گريزناپذير است‌ كه‌ فلان‌ گزاره‌ صحيح‌ نباشد.

 

3-خرافه‌پرستي‌

ويژگي‌ ديگر ما خرافه‌پرستي‌ است‌ هم‌ خرافه‌ در بافت‌ ديني‌ و مذهبي‌ و هم‌ در بافت‌هاي‌ غير ديني‌ و مذهبي‌، خرافه‌ در بافت‌ مذهبي‌ يعني‌ چيزي‌ كه‌ در دين‌ نبوده‌ و در آن‌ وارد شده‌ است‌.

اما مهم‌تر اين‌ است‌ كه‌ به‌ معناي‌ سكولار آن‌ هم‌ خرافه‌پرست‌ هستيم‌. خرافي‌ به‌ معناي‌ باور آوردن‌ به‌ عقايدي‌ كه‌ هيچ‌ شاهدي‌ به‌ سود آن‌ وجود ندارد ولي‌ ما همچنان‌ آن‌ عقايد را در كف‌ داريم‌.

اين‌ سه‌ مساله‌ را مي‌توان‌ سه‌ فرزند استدلال‌ ناگرايي‌ ما دانست‌. هر كه‌ اهل‌ استدلال‌ نباشد اهل‌ اين‌ سه‌ است‌ بنابراين‌ راه‌حل‌ درمان‌ اين‌ سه‌ تقويت‌ روحيه‌ استدلال‌گرايي‌ است‌.

4-بهادادن‌ به‌ داوري‌هاي‌ ديگران‌ نسبت‌ به‌ خود

ما به‌ ندرت‌ در مني‌ كه‌ از خودمان‌ تصور داريم‌ زندگي‌ مي‌كنيم‌ و هميشه‌ توجه‌مان‌ به‌ مني‌ است‌ كه‌ ديگران‌ از ما تصور دارند و هميشه‌ ترازوي‌ ما در بيرون‌ ماست‌. اين‌ بهادادن‌ به‌ داوري‌هاي‌ ديگران‌ علت‌العلل‌ يك‌سري‌ مشكلات‌ فرهنگي‌ جامعه‌ ماست‌.

 

5-همرنگي‌ با جماعت‌

نكته‌ پنجم‌ ناشي‌ از نكته‌ چهارم‌ است‌ به‌ اين‌ معنا كه‌ ما هيچ‌وقت‌ در برابر جمهوري‌ كه‌ با آن‌ سروكار داريم‌ نتوانسته‌ايم‌ سخن‌ بگوييم‌ كه‌ در مقابله‌ با آن‌ است‌ و هميشه‌ همرنگ‌ شدن‌ با جماعت‌ براي‌ ما مهم‌ است‌.

 

6-تلقين‌پذيري‌

تلقين‌ يعني‌ رايي‌ را بيان‌ كردن‌ و آراي‌ مخالف‌ را بيان‌ نكردن‌ و مخاطب‌ را در معرض‌ همين‌ راي‌ قرار دادن‌. هر وقت‌ شما در برابر هر عقيده‌اي‌ نظر مخالفان‌ آن‌ را هم‌ خواستيد نشان‌ مي‌دهد كه‌ تلقين‌پذير نيستيد. تلقين‌پذيري‌ يعني‌ قبول‌ تك‌آوايي‌.

 

7-القاپذيري‌

القاپذيري‌ به‌ لحاظ‌ روان‌شناختي‌ با تلقين‌پذيري‌ متفاوت‌ است‌. در القا يك‌ راي‌ آنقدر تكرار مي‌شود تا تكرار جاي‌ دليل‌ را بگيرد. اگر من‌ گفتم‌ فلان‌ گزاره‌ صحيح‌ است‌ شما از من‌ انتظار دليل‌ داريد اما من‌ به‌ جاي‌ اينكه‌ دليل‌ بياورم‌ 200 بار فلان‌ گزاره‌ را تكرار مي‌كنم‌ و كم‌كم‌ ما فكر مي‌كنيم‌ كه‌ تكرار مدعا جاي‌ دليل‌ را مي‌گيرد. يعني‌ به‌ جاي‌ اقامه‌ دليل‌ خود مدعا تكرار مي‌شود و اين‌ هنري‌ است‌ كه‌ در پرودياگاندا يا آوازه‌گري‌ وجود دارد.

اينكه‌ رسانه‌ها وقتي‌ در دست‌ قدرت‌ها قرار مي‌گيرند آنها خوشحال‌ مي‌شوند به‌ دليل‌ وجود همين‌ روحيه‌ القاپذيري‌ در مردم‌ است‌. والا اگر ملتي‌ القاپذير نباشد هرچه‌ كه‌ رسانه‌ها بگويند چون‌ دائما دليل‌ مي‌خواهند كسي‌ از به‌ دست‌ گرفتن‌ راديو و تلويزيون‌ اظهار خوشحالي‌ نمي‌كند.

 

8-تقليد

منظور من‌ از تقليد نه‌ آنست‌ كه‌ در فقه‌ گفته‌ مي‌شود. مراد تقليد به‌ معناي‌ روانشناختي‌ آن‌ است‌. يعني‌ اينكه‌ من‌ آگاهانه‌ يا ناآگاهانه‌ تحت‌ الگوي‌ شخصي‌ باشم‌.

يعني‌ من‌ خودم‌ را مانند تو مي‌كنم‌ و به‌ تو تشبه‌ مي‌جويم‌ و تقليد، يعني‌ من‌ تو را الگو گرفته‌ام‌. آن‌چه‌ كه‌ در عرفان‌ گفته‌ مي‌شود كه‌ تشبه‌ به‌ خدا بجوييد اگر اين‌ كار را با انسان‌ها انجام‌ داديم‌ تعبير به‌ تقليد مي‌شود و اين‌ تقليد هم‌ در اديان‌ و مذاهب‌ و عرفان‌ مورد توبيخ‌ است‌.

 

9-تعبد

تعبد يعني‌ سخني‌ را پذيرفتن‌ صرفا به‌ اين‌ دليل‌ كه‌ فلان‌ شخا آن‌ را گفته‌ است‌. يعني‌ اينكه‌ اگر صورت‌ استدلالي‌ من‌ ذهن‌ من‌ را آزار ندهد كه‌ فلان‌ گزاره‌ صحيح‌ است‌ چون‌ فلان‌ شخا گفته‌ است‌ فلان‌ گزاره‌ صحيح‌ است‌ من‌ اهل‌ تعبدم‌. آيه‌اي‌ در قرآن‌ است‌ كه‌ معمولا كمتر نقل‌ مي‌شود اتخذو احبارهم‌ و رهبانهم‌ من‌ دون‌ا... كه‌ در باب‌ روحانيت‌ نصاري‌ و يهود است‌ كه‌ فراوان‌ مي‌گويد كه‌ يهوديان‌ و نصاري‌ روحانيون‌ خود را مي‌پرستيدند چه‌ من‌ دون‌ا... را به‌ جاي‌ خدا بگيرم‌ يا علاوه‌ بر خدا. صحابي‌ از امام‌ باقر مي‌پرسد كه‌ آيا واقعا مي‌پرستيدند حضرت‌ در جواب‌ مي‌گويد هرگز اين‌گونه‌ نيست‌ روحانيون‌ مسيحي‌ به‌ مردم‌ نمي‌گفتند كه‌ ما را بپرستيد و اگر هم‌ مي‌گفتند كسي‌ نمي‌پرستيد. اما اينكه‌ قرآن‌ به‌ آنها اين‌ نسبت‌ را مي‌دهد به‌ اين‌ دليل‌ است‌ كه‌ رفتاري‌ كه‌ با خدا بايد مي‌داشتند با روحانيون‌ خود داشتند. مجموعه‌ عوامل‌ دسته‌ دوم‌ ناشي‌ از يك‌ عمل‌ واحد است‌ و آن‌ اينكه‌ ما زندگي‌ اصيل‌ نداريم‌. زندگي‌ اصيل‌ به‌ تعبير روانشناسان‌ انسان‌گرا و به‌ تعبير عرفا يعني‌ زندگي‌ براساس‌ فهم‌ و تشخيا خود. زندگي‌ اصيل‌ را فقط‌ كساني‌ انجام‌ مي‌دهند كه‌ دو سرمايه‌ دارندأ عقل‌ در مسائل‌ نظري‌ و وجدان‌ در مسائل‌ عملي‌.

 

10-شخصيت‌پرستي‌

كمتر مردمي‌ به‌ اندازه‌ ما شخصيت‌پرستند و شخصيت‌پرستي‌ جز اين‌ نيست‌ كه‌ شخصيتي‌ خود را بر خود عرضه‌ مي‌ كند و خوبي‌هايي‌ كه‌ در زندگي‌ اطراف‌ خودمان‌ نمي‌بينيم‌ از سر توهم‌ به‌ او نسبت‌ مي‌دهيم‌ و او را به‌ دست‌ خودمان‌ بزرگ‌ مي‌كنيم‌.

 

11-تعصب‌

تعصب‌ هم‌ افق‌ با شخصيت‌پرستي‌ است‌. تعصب‌ به‌ معناي‌ چسبيدن‌ به‌ آنچه‌ كه‌ داريم‌ و نگاه‌ نكردن‌ به‌ چيزهاي‌ فراواني‌ كه‌ نداريم‌. اگر من‌ شيفته‌ آن‌چه‌ كه‌ دارم‌ شدم‌ و فكر كردم‌ و جاي‌ نداشته‌ها را هم‌ برايم‌ مي‌گيرد من‌ نسبت‌ به‌ آن‌ تعصب‌ پيدا كرده‌ام‌ و اينجاست‌ كه‌ من‌ نسبت‌ به‌ كساني‌ كه‌ به‌ آن‌ وفاداري‌ ندارند دو ديدگاه‌ پيدا مي‌كنم‌. گروهي‌ خودي‌ مي‌شوند و گروهي‌ غيرخودي‌. قرآن‌ خودي‌ و غيرخودي‌ را رد كرده‌ است‌ چرا كه‌ درباره‌ حب‌ و بغض‌ مي‌گويد وقتي‌ با گروهي‌ دشمنيد دشمني‌ باعث‌ نشود درباره‌ آنها عدالت‌ و انصاف‌ را فراموش‌ كنيد. درباره‌ دوستي‌ هم‌ مي‌گويد هميت‌ جاهليت‌ شما را نگيرد. هميت‌ جاهليت‌ يعني‌ اينكه‌ چون‌ فلاني‌ از قبيله‌ من‌ است‌. طرف‌ او را چه‌ ظالم‌ باشد يا عادل‌ مي‌گيرم‌. به‌ عبارت‌ ديگر ويژگي‌هاي‌ خود او مهم‌ نيست‌ بلكه‌ ويژگي‌هاي‌ تعلقي‌ او مهم‌ است‌.

 

12-اعتقاد به‌ برگزيدگي‌

هر كدام‌ از ما اگر به‌ خودمان‌ رجوع‌ كنيم‌ مي‌بينيم‌ به‌ نوعي‌ فكر مي‌كنيم‌ و به‌ نوعي‌ مورد لطف‌ خدا هستيم‌. يعني‌ درست‌ است‌ كه‌ ممكن‌ است‌ وضع‌ ما به‌ مو بند باشد اما پاره‌ نمي‌شود و اكثر اهمالها و بي‌توجي‌ها ناشي‌ از همين‌ نكته‌ است‌. لاپينيس‌ اصطلاحي‌ داشت‌ كه‌ براي‌ موارد ديگري‌ به‌ كار مي‌برد. اين‌ اصطلاح‌ هماهنگي‌ پيش‌ بنياد بود به‌ معني‌ اينكه‌ گويا همه‌ امور از پيش‌ حاصل‌ آمده‌ است‌ اما گويا ما اين‌ هماهنگي‌ پيش‌بنياد را راجع‌ به‌ خودمان‌ قائليم‌.

 

13-تجربه‌ نيندوختن‌ از گذشته‌

پس‌ از اقدامات‌ انسان‌دوستانه‌ افرادي‌ چون‌ ماندلا واسلاوهاول‌ و اقدامات‌ انسان‌دوستان‌ كه‌ در باب‌ فرهنگي‌ كردن‌ سياسي‌ است‌ تلاش‌ كردند زياد شنيده‌ايم‌ كه‌ ببخش‌ و فراموش‌ كن‌ يا ببخش‌ و فراموش‌ نكن‌. اما داستان‌ بر سر اين‌ است‌ كه‌ اگر شما ببخشانيد و فراموش‌ كنيد باز هم‌ از همانجا ضربه‌ مي‌خوريد. انسان‌هاي‌ سالم‌ كساني‌ هستند كه‌ در درونشان‌ مي‌توانند بزرگترين‌ دشمنان‌ خود را از لحاظ‌ عاطفي‌ ببخشايند، چرا كه‌ از لحاظ‌ عاطفي‌ بايد بخشود اما از لحاظ‌ ذهني‌ نبايد فراموش‌ كرد. اما متاسفانه‌ ما عكس‌ اين‌ عمل‌ مي‌كنيم‌،از لحاظ‌ عاطفي‌ نمي‌بخشيم‌ و كينه‌جويي‌ در ما زنده‌ است‌ اما به‌ لحاظ‌ ذهني‌ فراموش‌ مي‌كنيم‌ چرا كه‌ حافظه‌ تاريخي‌ ملت‌ ما بسيار كند و تار است‌.

 

14-جدي‌ نگرفتن‌ زندگي‌

سقراط‌ از ما مي‌خواست‌ كه‌ در عين‌ شوخ‌طبعي‌ زندگي‌ را جدي‌ بگيريم‌ كساني‌ زندگي‌ را جدي‌ مي‌گيرند كه‌ دو نكته‌ را باور كنند.

1-باور به‌ مستثني‌ بودن‌ از قوانين‌ حاكم‌ بر جهان‌.

دليل‌ هر جدي‌ نگرفتن‌ مستثني‌ ندانستن‌ خود از قوانين‌ هستي‌ است‌.

2-نسبت‌سنجي‌ در امور

روانشناسان‌ اصطلاحي‌ دارند با اين‌ مضمون‌ كه‌ انسان‌ بايد بتواند وزن‌ امور را نسبت‌ به‌ هم‌ بسنجد. انسان‌هايي‌ كه‌ زندگي‌ را جدي‌ نمي‌گيرند چيزهاي‌ مهمتر را براي‌ چيزهاي‌ مهم‌ رها مي‌كنند. فراوانند انسان‌هايي‌ كه‌ در طول‌ زندگي‌ خطاي‌ تاكتيكي‌ نمي‌كنند اما خطاي‌ استراتژيك‌ عظيم‌ دارند يعني‌ كل‌ زندگي‌ را مي‌بازند اما در ريزه‌كاري‌ها وسواس‌ دارند.

 

15-ديدگاه‌ مبتذل‌ نسبت‌ به‌ كار

ديدگاه‌ كمتر مردمي‌ نسبت‌ به‌ كار تا حد ديدگاه‌ ما نسبت‌ به‌ كار مبتذل‌ است‌. ما كار را فقط‌ براي‌ درآمد مي‌خواهيم‌ و بنابراين‌ اگر درآمد را بتوانيم‌ از راه‌ بيكاري‌ هم‌ به‌ دست‌ آوريم‌ از كار استقبال‌ نمي‌كنيم‌. در واقع‌ ما كار را اجتناب‌ناپذير مي‌دانيم‌ در حالي‌ كه‌ بايد ديدگاه‌ مولوي‌ را درباره‌ كار داشته‌ باشيم‌ كه‌ معتقد بود كار جوهر انسان‌ است‌.

 

16-قائل‌ نبودن‌ به‌ رياضت‌

رياضت‌ در اين‌ جا نه‌ به‌ معناي‌ آنچه‌ كه‌ مرتاضان‌ انجام‌ مي‌دهند رياضت‌ به‌ معناي‌ اينكه‌ در زندگي‌ همه‌ چيز را نمي‌توان‌ بايد دانست‌ بنابراين‌ بايد چيزهايي‌ را فدا كرد تا چيزهاي‌ باارزش‌تري‌ را به‌ دست‌آورد. قدماي‌ ما مي‌گفتند دنيا دار تزاحم‌ است‌ يعني‌ همه‌ محاسن‌ در يك‌جا قابل‌ جمع‌ نيست‌ به‌ تعبير نيما يوشيج‌ تا چيزها ندهي‌ چيزكي‌ به‌ تو نخواهند داد. در زبان‌هاي‌ اروپايي‌ قداست‌ از ماده‌ فداكاري‌ است‌. عارفان‌ مسيحي‌ مي‌گفتند اينكه‌ فداكاري‌ و قداست‌ از يك‌ ماده‌اند به‌ اين‌ دليل‌ است‌ كه‌ قداست‌ به‌ دست‌ نمي‌آيد مگر به‌ قيمت‌ از دست‌ دادن‌ چيزهاي‌ فراوان‌. ولي‌ ما مي‌خواهيم‌ همه‌ چيز را داشته‌ باشيم‌ و وقتي‌ ديدگاهمان‌ نسبت‌ به‌ كار آنگونه‌ است‌. نسبت‌ به‌ مصرف‌ هم‌ ديدگاهمان‌ اين‌گونه‌ مي‌شود و باعث‌ مي‌شود دچار مصرف‌زدگي‌ شويم‌. وقتي‌ ما بحث‌ مصرف‌زدگي‌ را مطرح‌ مي‌كنيم‌ مطرح‌ مي‌كنند كه‌ شما از اوضاع‌ جامعه‌ و فقر خبر نداريد. بايد گفت‌ مصرف‌زدگي‌ يك‌ ديدگاه‌ است‌ نه‌ يك‌ امكان‌. يعني‌ فرد فقير هم‌ در سردل‌ خود مي‌گويد كاش‌ بيشتر داشتم‌ و بيشتر مصرف‌ مي‌كردم‌. كدام‌ يك‌ از ما براي‌ آرمان‌هاي‌ خود حاضر است‌ به‌ قدر ضرورت‌ اكتفا كند. اين‌ مصرف‌زدگي‌ ما را به‌ دنائت‌ مي‌كشد اگر ما بوديم‌ و فقط‌ ضروريات‌ زندگي‌ مجبور به‌ كرنش‌ كردن‌ نبوديم‌.

 

17-از دست‌ رفتن‌ قوه‌ تميز بين‌ خوشايند و مصلحت‌

مردمي‌ كه‌ منافع‌ كوتاه‌مدت‌ را ببينند و قدرت‌ ديدن‌ منافع‌ درازمدت‌ را نداشته‌ باشند در معرض‌ فريب‌خوردگي‌ هستند. دليل‌ موفقيت‌ سياست‌هاي‌ پوپوليستي‌ در كشور كه‌ در يك‌ سال‌ اخير هم‌ رواج‌ پيدا كرده‌ نديدن‌ منافع‌ درازمدت‌ است‌. وقتي‌ منافع‌ بلندمدت‌ ديده‌ نشود منافع‌ كوتاه‌مدت‌ تامين‌ مي‌شود به‌ قيمت‌ نكبت‌ و ادبار درازمدت‌.

 

18-زياده‌گويي‌

ما درست‌ برخلاف‌ آنچه‌ كه‌ در اديان‌ و مذاهب‌ گفته‌ مي‌شود زياده‌گو هستيم‌ و پرحرف‌ مي‌زنيم‌. نقل‌ است‌ كه‌ عرفا هم‌ در سكوت‌ تبادل‌ روحي‌ داشتند اما ما ملت‌ پرسخني‌ هستيم‌ و آسان‌ترين‌ كار براي‌ ما حرف‌زدن‌ است‌.

 

19-زبان‌ پريشي‌

بدتر از پرسخني‌ ما زبان‌پريشي‌ ما است. زبان‌پريشي‌ به‌ اين‌ معنا است‌ كه‌ انسان‌ حرف‌ خود را خودش‌ هم‌ متوجه‌ نمي‌شود يعني‌ اگر تحليل‌ روانشناختي‌ در سخنان‌ ما انجام‌ شود اصلا برخي‌ جملات‌ معنا ندارد. سخنان‌ همه‌ مانند شهرك‌هاي‌ سينمايي‌ است‌ كه‌ در زمان‌ فيلم‌ پر از دژ و قلعه‌ است‌ اما وقتي‌ فشار مي‌دهيم‌ فرو مي‌ريزد. به‌ تعبير ديگر حرف‌هاي‌ ما پشتوانه‌ ندارد و همه‌ ما از صدر تا ذيل‌ ياوه‌ مي‌گوييم‌. و به‌ همين‌ دليل‌ هم‌ به‌ لحاظ‌ ذهني‌ تا اين‌ حد پريشانيم‌. كساني‌ كه‌ سرگرداني‌ ذهني‌ دارند اول‌ بايد زبان‌ خود را پالايش‌ كنند. يعني‌ بايد حرف‌ را فهميده‌ بزنند و از طرف‌ مقابل‌ هم‌ حرف‌ فهميده‌ بخواهند. نوام‌ چامسكي‌ براي‌ اينكه‌ ؤابت‌ كند كه‌ هر جمله‌اي‌ كه‌ قواعد نحوي‌ و صرفي‌ آن‌ رعايت‌ شده‌ صرفا بامعنا نيست‌ جملاتي‌ مي‌گفت‌ بطور مثال‌ مي‌گفت‌: وقتي‌ مي‌گويند »پسر برادر مثلث‌ ما عاشق‌ بيضي‌ شما شده‌ است‌«. قواعد صرفي‌ و نحوي‌ آن‌ رعايت‌ شده‌ اما بامعنا نيست‌.

 

20-ظاهرنگري‌

ظاهرنگري‌ به‌ دليل‌ غلبه‌ روحيه‌ فقهي‌ در دين‌ بر كل‌ كارهايمان‌ سايه‌ افكنده‌ است‌. يعني‌ به‌ جاي‌ آنكه‌ ما به‌ ارزش‌ و انگيزه‌ كار توجه‌ كنيم‌ فريفته‌ ظاهر مي‌شويم‌. اين‌ ظاهربيني‌ها ما را براي‌ ظاهرفريبي‌ آماده‌ مي‌كند. در هر جا كه‌ اخلاق‌، عرفان‌ و روانشناسي‌ فداي‌ فقه‌ و ظواهر شود اين‌ روحيه‌ غلبه‌ پيدا مي‌كند.

 

در پايان‌ پيشنهادي‌ دارم‌ كه‌ داراي‌ دو نكته‌ است‌:

اول‌ اينكه‌ در باب‌ هر كدام‌ از موارد مطرح‌شده‌ فكر كنيم‌ كه‌ درست‌ است‌ يا نه‌. اگر درست‌ است‌ اول‌ كاري‌ كه‌ بايد كرد اين‌ است‌ كه‌ در شخا خودمان‌ بررسي‌ كنيم‌.

يعني‌ اينكه‌ اين‌ نكته‌ها را ذره‌بين‌ نكنيم‌ و روي‌ ديگران‌ بگيريم‌ بلكه‌ اول‌ ذره‌بين‌ را روي‌ خودمان‌ بگيريم‌.

نكته‌ دوم‌: اينكه‌ اگر مطالب‌ گفته‌ شده‌ درست‌ است‌ روشنفكران‌ و مصلحان‌ اجتماعي‌ به‌ جاي‌ اينكه‌ هميشه‌ مجيز مردم‌ را بگويند و فكر كنند تمام‌ مشكلات‌ متوجه‌ رژيم‌ سياسي‌ است‌. بايد از مجيزگويي‌ مردم‌ دست‌ بردارند و به‌ مردم‌ بگوييم‌ چون‌ شما اينگونه‌ايد حاكمان‌ هم‌ آنگونه‌اند.

حاكمان‌ زائيده‌ اين‌ فرهنگند جامعه‌اي‌ كه‌ فرهنگش‌ اين‌ باشد ناگزير سياستش‌ هم‌ آن‌ مي‌شود و اقتصادش‌ هم‌ آن‌ مي‌شود. خطاست‌ كه‌ براي‌ روشنفكران‌ و مصلحان‌ اجتماعي‌ پيداكردن‌ محبوبيت‌ و شخصيت‌ اجتماعي‌ پيداكردن‌ محبوبيت‌ اجتماعي‌ مجيز مردم‌ را بگويند و بگوييم‌ كه‌ مردم‌ هيچ‌ عيب‌ و نقصي‌ ندارند چرا كه‌ رژيم‌ سياسي‌ وليده‌ مردم‌ است‌ و رژيم‌ سياسي‌ بهتر به‌ فرهنگ‌ بهتر نياز دارد.

مرجع: روزنا

لینک به دیدگاه

ببخشید که متن بالا یه کم طولانی شده.اما باور کنین ارزش خوندن رو داره.

از spow عزیز هم باز تشکر میکنم که درباره ما چگونه ما شدیم دکتر زیبا کلام که بیشتر از بقیه قبولش دارم متنی گذاشتند.

منم خیلی گشتم نتونستم ایبوک کتاب رو گیر بیارم.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...