رفتن به مطلب

چه باید کرد؟


ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 232
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

مطلب مربوط به اردیبهشت 87 هست

واقعا جای تاسف داره که هنوز نه تنها درجا نزدیم که پسرفت شگفتی دراین زمینه داشته ایم

خواهشا متن رو کامل بخونید

 

 

 

نقد جامعه ی ایران : جامعه ی بی مطالعه

طرح مساله: یکی از ویژگی های جامعه ایرانی که واجد نتایج منفی در عرصه های فردی و جمعی است، میزان بسیار پایین مطالعه است. به واقع جامعه ی ایران را می توان جامعه ی بی مطالعه نام نهاد. جامعه ای که با کتاب قهر است . مردمی که ترجیح می دهند به جای خواندن، بشنوند. رئیس سازمان کتابخانه ملی ایران، در اردیبهشت 87 گفته است: هر شهروند ایرانی در شبانه‌روز تنها دو دقیقه از وقت خود را به خواندن کتاب اختصاص می‌دهد که این میزان در مقایسه با کشورهای توسعه یافته همانند ژاپن و یا انگلیس که سرانه مطالعه در حدود 90 دقیقه در روز است و یا در مقایسه با کشورهای در حال توسعه ای همانند ترکیه یا مالزی که این عدد نزدیک به 55 دقیقه در روز است، یک فاجعه است. آری، سرانه مطالعه در ایران چیزی در حد فاجعه است ! جامعه ی ایرانی با کتاب و خط قهر است ، این را آمارهای تایید شده و نشده گواهی می دهند. سهم هر ایرانی را از مطالعه از 3 تا 30 دقیقه برشمرده اند. مطالعه و نشر ، شرایط ناگوار و دل آزاری دارد ، این را از شمارگان کتاب می توان فهمید. کتاب هایی با هزار ، دوهزار و در نهایت سه هزار شمارگان، وضعیت نگران کننده ای را نشان می دهند. همین کتاب هایی که با شمارگان اندک چاپ می شوند ، سال ها طول می کشد تا به فروش برسند.. از این که بگذریم ، آیا کتاب های فروش رفته ، مطالعه می شوند؟

چرا مطالعه در ایران وضعیت ناامید کننده ای پیش رو دارد؟

در شرح وضعیت ناامید کننده، عللی را بیان کرده اند. از آن جمله : گران بودن کتاب، فقدان وقت کافی برای مطالعه، سرگرم شدن به مسایل جانبی و یا نبود کتاب مناسب برای سلیقه های مختلف. همه ی اینها هست اما مسئله، این ها نیست. بسیار جوانانی را در فضای عمومی می توان مشاهده کرد که ساعت ها سرگرم ارسال پیامک به این و آن هستند و فراوانند افرادی که وقتشان را به تماشای تلویزیون اختصاص داده اند. البته بطالت ، برای افراد وقتی نخواهد گذاشت. قیمت بالا ی کتاب یا کمبود وقت و یا سختی دسترسی به کتاب نمی تواند توضیح دهنده ی خوبی برای میزان پایین مطالعه در ایران باشد. حقیقتا دلایلی را که عموما برای وضع مطالعه در ایران برمی شمرند، نمی توان دلیل محسوب کرد بلکه بیشتر خرده گیری و بهانه جویی است

عوامل متعددی برای توصیف و تشریح وضعیت اسفبار مطالعه در ایران می توان برشمرد، مجموعه ی عوامل در هم پیچیده و غامض و پنهان شده در هزار توی فرهنگ ایرانی، که تحلیل را سخت و شناخت را با مانع رویرو می کند. باید علل واقعی را جستجو کرد و آنها را در کنار هم نشاند، روابطشان را معلوم کرد و تاثیر هر یک را مشخص نمود. در این نوشته ی کوتاه تلاش خواهد شد عللی را که عموما مورد غفلت بوده است، به بحث گذاشته شود.

1- کتاب نمی خوانیم زیرا نیازی به کتاب احساس نمی کنیم.

مطالعه و خواندن ، در پی برآوردن نیازی و یافتن پاسخ برای پرسشی است که ذهن را به خود مشغول کرده و خواب را در ربوده است. چونان تشنه ای که جویای آب است و یک دم، یاد و نام آب او را ترک نمی کند و تا یافتن جرعه ای از پای نخواهد نشست. اگر تشنگی نباشد ، آب خواهی و آب خواری چه معنایی دارد؟ از این رو مولانا توصیه می کند:

آب کم جوتشنگی آور بدست تابجوشدآبت از بالاوپست

جستن آب را عطش نیاز است و خواستن ، مقدمه ی طلبیدن است. آن چه نیاز شد دیگر به توصیه و هشدار، نیازی نیست. آدم که عاشق شد، دوان دوان به سوی محبوب و معشوق خویش می دود و کسی را توان سنگ اندازی و ممانعت نیست. نیازی به کتاب نداریم، چون درون بی پرسش داریم. پرسش گشودگی درون به سوی معرفت است. انسان بی پرسش، گویی از ویژگی ذاتی انسان، کم گذاشته است، انسانی است که درونش را به سوی هستی و رازها بسته است. انسان بی سئوال، ظاهرا آرام است اما آرامشش از جنس جهل است. معطل گذاشتن خرد و اندیشه ای است که وجه ممیزه آدمی از سایر موجودات است. آدمی با پرسش هایش معنا می شود و هر انسانی به دغدغه های فکری و اندیشه هایش سنجیده می شود. پرسیدن، خواندن و کاوش های معرفتی، همگی نشانه ی ذهن بیدار و حساس در برابر هستی است.

ملتی که تشنه ی معرفت و آگاهی است، مردمی که "دانستن" را لازمه ی زندگی و بودن خود می داند، البته تمهید مقدمه می کند. اما ملتی که در خود نیازی به آگاهی نمی بیند و هیچشش تشنه ی معرفت و آگاهی نیست، از در و دیوار هم کتاب ببارد لختی چشم بر کتاب نخواهد دوخت. هر کاری باید کرد تا تشنگی در کام اشباع شده اما کاذب این ملت بیدار شود. اما چرا ما تشنه نیستیم. واکاوی این پرسش می تواند بخشی از واقعیت را روشن کند.

مهمترین علت این که چرا ما تشنه ی نیستم ، در این است که درون ما از پرسش و سئوال خالی است. مقدمه ی دانستن و شوق رسیدن به آگاهی، همانا وجود پرسش ها یی است که روح و جان را بی تاب می کند و یک دم آدمی را رها نمی کند . قرار نمی یابند و خود را به در و دیوار ذهن و ضمیر می زنند تا پاسخی بیابند وآرام گیرند. شاخک های معرفت آدمی هنگامی حساس می شود که پرسش را حق خود و بلکه مولفه ی وجودی خویش تلقی کند. آنان که صندوق خانه ی ذهن خود را در برابر هر سئوالی بسته اند و شک و پرسش را شبهه و تردید در دینداری تصور می کنند ، هیچ نیازی به جستجو و کاوش در خود احساس نمی کنند. و باز این که چرا درون ما خالی از سئوال است؟

چرا طلب و خواهشی در ما شکل نمی گیرد و نمی دانیم که نمی دانیم؟

2 - کتاب نمی خوانیم زیرا دچار خود شیفتگی فرهنگی شده ایم.

خود شیفتگی فرهنگی و قومی سبب شده است نوعی احساس سیری و اشباع شدگی کاذب درون ما را فرا بگیرد. ما از همه برتریم . این را تاریخ و انقلاب مان به ما حقنه کرده است. شکوه تاریخی پارتیان و هخامنشیان ما را به وجد می آورد تا به خود بگوییم : هنر نزد ایرانیان است و بس. وقتی علم و هنر نزد ما است ، دیگر چه جای خواندن مکتوبات دیگران و توجه کردن به آثار و هنرهای سایر ملل است . شکوه تمدن اسلامی قرن سوم به بعد چنان افتخاری در ما ایجاد می کند که سرفرازانه و البته با تفاخر دیگران را می نگریم و جهان را ریزه خواران خود می دانیم. کم نیستند کسانی که معتقدند کشورهای پیشرفته ، علوم جدید را همگی از مسلمین و تمدن اسلامی به عاریت گرفته اند. وقتی چنین است دیگر چه جای روی آوردن به علوم دیار غرب. دانستن و خواندن از آن کسانی است که هنوز خود را محتاج می دانند. ما که ابن سینا و فارابی و رازی و ملاصدرا و ... داریم دیگر نیازی به پژوهش و مطالعه و تحقیق و تامل علمی نداریم . به تعبیری دیگر آن چه خوبان همه دارند ما یکجا داریم. وقتی گلی را گم کرده باشیم، به هر گل که برسیم آن را می بوییم. اما آن هنگام که بوستان حقیقت جملگی در اختیار ما باشد، جستن و بوییدن و پرسش کردن و بی تابی و خود را به در و دیوار زدن ، دیگر معنایی ندارد. کسی در جستجوی "آواز حقیقت " می دود که آن را نیافته باشد. اما واصلین به سرزمین آرامش ، سر بر زمین می گذارند و خواب چشمانشان را می رباید، گویی در آرامش ابدی فرو رفته اند. یا به تعبیری دیگر سرخوشانه تعطیلات تاریخی شان را شادمانه می گذارند.

3- کتاب نمی خوانیم زیرا از شک کردن در پایه های نظری مان می ترسیم.

ترس از شک وپرسش در ما ریشه دوانده است. چنین می اندیشیم که شک می تواند ایمانمان را برباید. ما نمی پرسیم و طلب درونی نداریم زیرا آموزش ندیده ایم باورهای مان را با رویکردهای انتقادی بررسی کنیم. از پرسش فرار می کنیم زیرا می ترسیم پذیرش هر سئوالی مجموعه ی اعتقاداتمان را در هم ریزد و نظم سنتی و گذشته مان را از هم بپاشد. می ترسیم هندسی معرفتی و چهارچوب باورهای مان شکسته شود. ما از تغییرات هراسانیم به ویزه اگر با خواندن کتاب مجبور به تغییرات درونی شویم. مطالعه هم برای پاسخ یافتن است و هم شروع پرسش های جدید .

4 - کتاب نمی خوانیم زیرا احساس می کنیم به قله های یقین رسیده ایم

کسانی که به یقین معرفتی رسیده اند، محتاج جستجو و خواندن و مطالعه نیستند. به خورشید رسیدگان حقیقت و به یقین واصل شدگان معرفت – البته چیزی برای دانستن نمی یابند و سخن ناخوانده ای برای خواندن نمی بینند. روحیه ی حقیقت طلبی با احساس سیری معرفتی از دست می رود. در این میان، نگرش دینی نقش اسای بازی می کند. دیندارانی که معتقدند هر آن چه لازم بوده است توسط دین به آنها داده شده است و باقی همه علم نیست و بلکه "لاشه ی علم" است ، دروازه معرفتی شان را به روی دیگر علوم و معارف می بندند و به تاریک خانه ی ذهنشان و دارایی های خاک گرفته شان افتخار می کنند. آموختن برای رسیدن به یقین است و کسی که به خورشید حقیقت رسیده است و غبار از آسمان ذهنش رخت بر بسته است، نیاز و طلبی در خود احساس نمی کند. درون به آرامش رسیده راه به پرسش نخواهد داد. وقتی احساس می کنیم ، حقیقت مطلق، درتملک و تصاحب ما است. هنگامی که دچار همه چیزدانی شده ایم، هر اتفاقی که بیفتد گو بیفتد، کاخ (به ظاهر ) مستحکم اعتقادات و باورهای سخت ما تکان نمی خورد و بر او هیچ اثر نمی نهد.

5- کتاب نمی خوانیم زیرا فکر می کنیم مسئله ی مبهمی وجود ندارد.

پاسخ همه ی آن چیزهایی که می خواستیم بدانیم، اکنون می دانیم. پرسش های ما تماما به فرجام پاسخ رسیده اند و به این ترتیب محتاج کاوش عقلی و جستجوی معرفتی نیستیم. "دنیل کلاک و ریمون مارتین" نوشته اند:" در دوران کودکی یکپارچه سئوال بودیم و جهان ، شگفتی ما را بر می انگیخت. بعد که بزرگ شدیم، تمام کنجکاوی کودکانه مان را دور ریختیم و زندان پاسخ هایی گرفتار شدیم که پرسش های اساسی ما را سرکوب کرد. حالا دیگر این پرسش ها نمی تواند در ما انگیزه ای ایجاد کنند. ما پاسخ ها را یافتیم، اما در عوض راز را از دست داده ایم". زندانی پاسخ های کلیشه ای شدن و در بند چهارچوب های منجمد تاریخی گشتن، با ما کاری کرده است که " آگاهی" را به حاشیه ی بودن مان رانده ایم و راه های نفوذ پرسش را به اندیشه مان سد کرده ایم. پاسخ، مرگ تفکر است. مهر پایان زدن بر اندیشه و پژوهش های عقلانی است. یرای ما پاسخ مهمتر از پرسش است از این رو" خود را متقاعد می کنیم که دیدگاه ما ، تنها دریچه ی مطمئن به روی واقعیت راستین است". به این جهت است که "دگر اندیشی" ، اتهام و گناه نابخشودنی تلقی می شود، زیرا در مقابل پاسخ های عرفی و جاافتاده ای که همه عمر را با آنها سرکرده ایم، سرکشی می کند و آنها را به مبارزه می طلبد.

6 - کتاب نمی خوانیم چون کتاب خواندن کار سختی است.

مطالعه کاری است دشوار( برخلاف برداشت عمومی) . حروف در کنار هم قرار می گیرد تا واژه ساخته شود . سپس کلمه و آنگاه جمله. و... خواندن مستلزم صبر و شکیبایی در برابر جملاتی است که به راحتی تن به فهم شدن نمی دهند. تنبلی ذهنی و بی حوصله گی های ناشی از حجم کار و مشغله های کثیری که برای گذران زندگی روزمره ، بدان مشغولیم ، سبب می شود مطالعه را وقت گیر و حتی بیهوده تلقی کنیم. چشم های ما به حروف عادت ندارند. به راحتی ساعت ها و ساعت ها حرف می زنیم و فیلم می بینیم و در کنار یکدیگر تخمه می شکنیم، اما دقایقی مطالعه، ما را خسته می کند. مطالعه، کار دشواری است ،به ویژه برای فرهنگ ایرانی که هنوز در زمانه ی فرهنگ شفاهی به سر می برد. با کتاب بیگانه ایم اما با بیگانگانی که همه ی وقتمان را می ربایند در صلح و دوستی هستیم. جامعه ی ایرانی جامعه ی شفاهی است . برای آنان که تحمل تامل ،اندیشه ، تفکر و مطالعه ندارند ، خواندن چه عذاب آور است.

7 - کتاب نمی خوانیم چون دچار تنبلی و بی حالی شده ایم .

تنبلی تاریخی، ما را به " امتناع در اندیشه " کشانده است. ما دچار کرختی شده ایم. بی حالی و تن آسایی در همه ی منافذ زندگی ما جریان یافته است. تنبلی و راحت طلبی باعث شده است اقتصاد و سامان اجتماعی مان با انواع آسیب ها روبرو شود. کافی است میانگین کار سودمند ایران را با کشورهای دیگر مقایسه کنیم تا این ادعا ثابت شود. وضع اداری و نظام بورکراسی بیمارگون، نشان می دهد که میزان کار مفید به شدت پایین است. جایی که سخت کوشی در افواه عمومی کار خوشایندی نیست.

گفت بر خود گیر آسان کارها کز روی طبع

سخت می گیرد جهان بر مردمان سخت کوش

لابد همه ی ما زمان دانش آموزی و دانشجویی مان رابه یاد داریم ، و به یاد داریم کسانی را که درس خواندن را جدی می گرفتند و تمام سعی و تلاششان را در خواندن می گذاشتند، به چه القابی شناخته می شدند.

8 - کتاب نمی خوانیم زیرا بیش از حد ساده انگاریم و ذهن بسیط داریم.

"جنبش ساده سازی" امور چون خوره همه ی ساحت های زندگی فکری و عملی مان را از درون پوسانده است. فقط کافی است به سیاست ورزی ، دینداری و سایر عرصه های زندگی ایرانی، نظری بیفکنید. گویی در چشم ما ایرانیان همه چیز بیش از اندازه ساده شده است. سیاست به سخنرانی ، دینداری به ریش و شله و پیراهن سیاه و علم به برخی حفظیات تقلیل یافته است. ذهن بسیط، همه چیز را ساده می کند تا بتواند آن را فهم کند زیرا اساسا قادر به درک پیچیدگی ها نیست، از این رو است که از " اهل تحلیل" به تمسخر یاد می شود و روشنفکران به منزله ی برهم زنندگان نظم ساده ی زندگی و مزاحم هایی شناخته می شوند. آنان که خواب ها را می ربایند و تشویش و اضطراب را بر جان آدمی می نشانند؛ از این رو مستحق طعن و لعن و برخوردهای شدید هستند. یکی از متهمان اصلی بیان کننده ی پیچیدگی ها ، کتاب است. کتاب ، تفکر و اندیشه را به کشمکش و آشوب می کشاند و جهان ساده شده را پیچیده می کند. کتاب، آموخته ها و دارایی های ذهنی را به جدال و پیکار می کشاند.

9- کتاب نمی خوانیم زیرا هیچ چیز برای ما جدی نیست.

"جنبش غیر جدی سازی" نیز به نحو تاریخی بنیان سست اندیشی های ما را فراهم کرده است. گویی در این دنیا هیچ چیز آن قدر جدی نیست که بخاطر آن خود را به تعب و سختی بیفکنیم. جهانی غیر جدی که باید بر لب جوی آن بنشینیم و گذر عمر را ببینیم. زیرا جهان سخت گیرد بر کسانی که زندگی را سخت می گیرند. این نیز بگذرد، پس خوش باش و دم غنیمیت شمار . روحیه ی غیر جدی گرفتن امور ، زهرتلخ و کشنده ای بود که صوفیان بر دهان فرهنگ ایرانی چکاندند و آن را چنان مسموم کردند که دیگر هیچش چاره نیست. نشانه ای از این واضح تر که جدی ترین مسایل و حتی مقدس ترین باورهای مان را به مسلخ شوخی و لودگی می کشانیم. و معلوم است که امور غیر جدی سزاوار پرسش و تحقیق نیستند و تفکر و تعمق در مسایل غیر جدی روا نیست.

کتاب هنگامی بر صدر می نشیند و قدر می بیند که همه چیز به قدر کافی جدی قلمداد شود. آن چنان جدی که ذهن را به تامل و پرسش وا دارد و تفکر را به فهمش فراخواند. کتاب از آن فرهنگی است که برخوردی فعال و کاملا جدی با جهان دارد و خود را نیازمند شناخت آن می داند.

10- کتاب نمی خوانیم زیرا به تدریج ،پیمانه ی معرفتی مان ظرفیت خود را از دست داده است.

پیمانه ی معرفتی ما چندان کوچک شده است که با خواندن چند سطر از یک کتاب، احساس می کنیم مملو از علم شده ایم، می پنداریم قله های علم را فتح کرده ایم. با نوشیدن یک جرعه می، بد مستی می کنیم و به اندک شرری جانمان را می سوزانیم. نقل می کنند طلبه ای تازه وارد به حوزه ی علمیه ، پس از چند ماه تلاش، صرف افعال را حفظ کرده بود. روزی جلوی آیینه ایستاده بود و می خواند: ضرب، ضربا، ضربوا..... سپس با حالت اعجاب برانگیر و بهت آور به خود اشاره می نمود و زمزمه می کرد : یک سینه و این همه علم؟

11- کتاب نمی خوانیم زیرا به تناقضات درونی مان آگاه نیستیم.

به تناقضات درونی مان آگاه نیستیم و یا حل این تعارضات برای ما اهمیتی ندارد. هر یک از ما اگر لحظه ای به خود بیندیشیم خواهیم دید که سرزمین باورها و اعتقاداتمان مملو از تناقضات و ناسازگاری هاست. پاره هایی از باورها با پاره های دیگر نمی خوانند و هم دیگر را طرد و نفی می کنند . اما ما به همه ی آنها هم چنان پایبندیم و گاه حاضریم حتی جان خود و جان دیگران را در پای این تناقضات، قربانی کنیم. عموما نمی دانیم چرا واجد باورهای ناسازگار هستیم و به این جهت است که فاقد تکاپوی لازم معرفتی برای بسامان کردن ناسازه ها درونی مان هستیم. کتاب نمی خوانیم زیرا می ترسیم با کنار زدن رویه به ظاهر آرام اعتقاداتمان، گندآبها و ناسازگاری ها و آشوب های زیرین و پنهان شده، عیان شود و به سطح آگاهی کشانده شوند.

12- کتاب نمی خوانیم زیرا ملتی توده وار هستیم .

مشی و مرام ملت توده وار، پیروی و تبعیت و تقلید از دیگران است. از این رو کمتر می شود مسئولیت باورها و پنداشت های مان را بر دوش بگیریم. مسئولیت گریزی (و به تعبیر اریک فروم)، گریز از آزادی، نشانه ی روشن جامعه ی توده وار است. انسان توده وار از خود می گریزد ، فردیتش را قربانی می کند تا امنیت به دست آورد. انسان توده وار عقلانیت خویش را فرو می نهد و (به تعبیر اریک هوفر) مرید راستین رهبرانش می شود. مسلم است که برای پیروی و تقلید، نیازی به تامل، تفکر، اندیشه، خردورزی و جستجوهای عقلانی نیست. و درست برعکس، این دسته از فعالیت های خردورزانه مخل پیروی و مریدی است. کتاب، آدمی را از پیروی باز می دارد و اندیشه ی انتقادی را بر جای آن می نشاند. انسان توده وار از کتاب گریزان است زیرا او را به اندیشه و ارزیابی فرا می خواند. پذیرش کتاب، به معنای پایان یافتن دنباله روی توده ها از رهبران است. کتاب، مسئولیت فهمیدن را به شخص خواننده کتاب وا می نهد. در حالی که پیش از این ، ادراک و فهم خویش را به دیگری واگذار کرده بود. نتیجه آن که کتاب، پیش نیاز آزادی است . ملتی که با کتاب قهر باشند گریز و گزیری از اسارت ندارند.

13- و بالاخره کتاب نمی خوانیم زیرا ارزش دانایی و آگاهی را نمی دانیم.

کتاب نمی خوانیم زیرا دانایی و آگاهی را کالایی فانتزی و غیر ضرور می دانیم. کمی توجه به مناسبات اجتماعی ، این نکته را یادآوری می کند که عنصر دانایی مولفه ی قدرتمندی محسوب نمی شود. گویی برای تنظیم روابط و مناسبات و حل منازعات ، به اندک دانایی قناعت کرده ایم و به کاربرد آن در زندگی باور نداریم.

شاید هم زندگی را آن گونه سامان داده ایم که دیگر نیازی به دانایی و آگاهی نداریم.

لینک به دیدگاه

مساله ی اصلی "فهمیدن" است. تلاش می کنم جهان را درک کنم و در این میان با همه چیز مواجهه ی منتقدانه داشته باشم.

من نقد می کنم، پس هستم.

لینک به دیدگاه

ريا، تزوير و دروغ بليه هاي بس ديرمان و خانمانسوز جامعه ي ما هستند. اما بليه هايي كه به صورت فني از فنون ضروري زندگي اجتماعي ما درآمده اند. شرايط اجتماعي زندگي ايرانيان ، در درازناي تاريخ -گاه شديدا هولناك- ما باعث شده است كه حقيقت و بيان حقيقي ، گوهرهایي ناياب و پرهيختني باشند. سخن راست و راستگويي ، كه در اخلاق نظري ما فضيلت ها يي بي بديل اند ، در اخلاق عملي مان نه تنها گم مي شوند و از دست مي روند، كه حتا براي تداوم حيات، ناپسندشان مي شماريم. تاريخ سخن جدي ما ، كه تاريخ ادبيات جدي ماست، سرشار است از مذمت ريا و سالوس و نيرنگ. و اگر اين ، آلودگي اصلي هستي اجتماعي ما نبود، اين ادبيات گرانسنگ چنين كمر به جنگ آن نمي بست در طول ساليان دراز، ما اين ويژگي را از نظرگاه هاي گوناگون نگريسته ايم.

گاه به عنوان راز بقاء،

گاه به عنوان تباه كننده ي ما،

و گاه به عنوان فني كه زندگي روزمره بي آن ناممكن است.

اما در هر صورت، پس ازآن پيشبيني شگفت انگيز و فلسفه ي تاريخ ژرفبينانه تا كنون، از تلاشي بشايستگي، بنيادين، براي پالايش خود دريغ كرده ايم. زمينلرزه، خشكسالي، هجوم هاي ويرانگر و دشنامهاي غاصبان، سيلابهاي هرساله وهمه ي آسيبها راچاره بتوان كرد، اگر بنيان زندگي مان استوار باشد. وبنيان زندگي در روابط آزاد، عادلانه و همدلانه است. چاره اي - وچه چاره زيبايي!-، جز اين نيست: اگر با چيزي بايد ستيخت، كه بايد ستيخت، دروغ است وگرنه از پس هيچ چيز ديگر هم بر نخواهيم آمد. و جز فسانه اي از ما نخواهد ماند......

" گر نبندي(م) زين سخن ما حلق را، آتشي آيد بسوزد خلق را ".(مولانا)

گرچه اين سخنان هيچ بدان معنا نيست كه من از دروغ عاريم! هيهات

نقد صوفي نه همين صافي بي غش باشد، اي بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد.(حافظ)

 

اندر فنون دروغگویی به نقل از اینترنت!

لینک به دیدگاه
"یکی از مخاطراتی که امروزه بر اندیشه سایه انداخته، خطر ادغام و جذب شدن در دستگاه سیاسی – اجتماعی حاکم است. روشنفکر اگر نتواند فاصله ی انتقادی خود را با دستگاه حفظ کند از روشنفکری خلع می شود، دیگر نمی تواند روشنفکر باقی بماند، به مزدور فرهنگی بدل می شود....... او خود را می فروشد. کار او توجیه و تفسیر ایده آل وضع موجود و خیانت به مردمی است که رنگ روی آستینشان، مردمی که نام هایشان، جلد شناسنامه هایشان درد می کند."

 

( از کتاب خسوف خرد – هورکهایمر )

چقد قشنگ موافقم با حرفش

لینک به دیدگاه

متنت خیلی بجا بود.هنوز تمامشو نخوندم.ولی دلم طاقت نداد چیزی نگم.تا حالاش که هر چی خوندم در باره من صدق میکرد.

خودمو میگم که اهل مطالعه بودم ولی عادت کردم که جواب سوالامو تو نت از تو امثال تو بگیرم.

خیلی مطلب بجایی بود

لینک به دیدگاه

محسن عزیز ما داریم به خودمون دروغ میگیم

بازم تاکید میکنم بحث شخص نیست اصلا خودمو میگم

این بزرگترین افت اخلاقی تو اجتماع ما هستش

وقتی این برامون جا بیفته که میتونیم به خودمون دروغ بگیم مطمئن باش این قابلیت وتوانایی رو پیدا میکنیم که سرزمین وزمان رو کلاه بزاریم

بعد شروع میکنیم به توجیه کردن چون دایره خودخواهیهای نفسانیمون اجازه نمیده تا قانع باشیم تا با حقایق کنار بیاییم تا نقد رو بپذیریم واین امر تسری پیدا میکنه به همه شئون اجتماعیمون

ووقتی این دروغپردازی عمومی میشه ملتی به وجود میاد با هویت ایرانی با ادعاهایی به قدمت تاریخ ولی دوشخصیتی!

درظاهر همه ما مردمان نیک روزگاریم ولی درباطن فقط دنبال سرپوش گذاشتن به دروغ قبلیمون هستیم

کلید حل تمام مشکلات وتاکیدا همه مشکلات از هرجنسی که باشن دراین جستار هست

دروغ

تا وقتی نخوایم از دروغ گفتن دست بکشیم تمام طبقات اجتماعیمون به مانند همدیگه مشغول داستان پردازی درباب حقیقت خواهند بود

دیگه چشام سنگینی میکنه

فعلا شب همه دوستان خوش:icon_gol:

لینک به دیدگاه

شده ايم مردمي كه فقط به اين فكر مي كنيم چگونه لقمه را در دهان خودمان بكنيم ..خوبمان لقمه كسي را نمي خورد ولي خب به كسي هم لقمه نمي دهد و يا از لقمه ديگري هيچ كس مواظبت نمي كند … خب چه انتظاري هست .. كسي جوابي دارد … امروز كسي به من گفت شهردار عوض مي شود و كلي حرف كه ديدي چه كرد و حالا دارد مي رود و ببين همشان يه كرباسند و من هم گفتم : مثل ايران مثل خانه دوستي است كه هر شب براي مهماني به انجا مي رويم همه رو مي بينيم كه به كار خود مشغولند دارند مي خورند و مي اشامند و حال مي كنند و خانه بهم ريخته است و بوي تعفنش زده بالا شما كه تازه امده ايد يكي بلند مي شود مي گويد كه اقا خانه را تميز كن حالا كه ايستاده ايي و شما با خودت مي گويي ايستاده ام كه ايستاده ام چرا شما لم داديد و من لم ندهم و عيش و نوش نكنم. من هم مي نشينم و حال ميكنم مي خواهيد چكار كنيد ؟ خب كسي كاري نمي كند چون هيچ كس غذا و جاي خود را نمي خواهد از دست بدهد .. اين است مثلي از ايران و ما مهمان ها .. مهمان مي گويم چون اكثر ما وقتي جلويمان كشوري اروپايي را بگذارند و بگويند بين ايران و فرانسه و يا المان يكي رو انتخاب كن فكر نكرده مي گوييم المان و يا فرانسه و يا هر كشور ديگري كه بشود .. ما مهمان اين سرزمين شده ايم … كاش روزي بيدار شويم از خواب غفلتي هزاران ساله ….

لینک به دیدگاه
راستش خیلی وقته که دنبال یه جواب برای این سوال میگردم.

از وقتی یادمه می شنیدم که مثلا" اروپاییها خیلی به قانون احترام میزارن.خیلی شهراشون تمیزه.خیلی باادبن.خیلی بافرهنگن.دروغ نمیگن.دورو نیستن و ...

راننده تاکسی میگه تو اروپا همه به قانون احترام میزارن.اما وسط خیابون مسافر سوار میکنه.

سوپری سر کوچه مون میگه اونجا کسی سر یکی دیگه کلاه نمیزاره اما جنس تاریخ مصرف گذشته رو میفروشه.

میگیم ساعت کار مفید ما ایرانیها خیلی کمه ولی فقط میگیم و کاری نمی کنیم که افزایش پیدا کنه.

.

.

.

خرافات تو ما بیداد میکنه.

تا کی میخوایم اینجوری باشیم؟

واقعا" چه باید کرد؟

مگه نشنیدی میگن مرگ خوبه واسه همسایه:ws3::ws3::ws3:

لینک به دیدگاه
موضوع تاپیک بسیار ظریف و هوشمندانه است. عالی است.

مرسی

سپاس فکور عزیز.

خیلی وقته که منتظر حضورت تو این تاپیک هستم.

منتظر نظرات مفیدت هستیم.

لینک به دیدگاه

فک میکنم اگه هر کس از خودش شروع کنه شاید بهتر بشه .

اگه ماهایی که مادر پدرهای اینده هستیم تلاشمون این باشه که به فرزندامون یاد بدیم که کار درست رو انجام بدن و همش به نتیجه فک نکنن اوضاع فرق کنه.

اینکه انگشت اشارمون همش به سمت دیگران نباشه .

یه نمونه کوچکش رو امروز دیدیم دیگه:banel_smiley_4:

لینک به دیدگاه

يادم باشد حرفي نزنم که به کسي بر بخورد

نگاهي نکنم که دل کسي بلرزد

يادم باشد که روز و روزگار خوش است و تنها دل ما دل نيست

يادم باشد جواب كين را با كمتر از مهر

و جواب دو رنگي را با كمتر از صداقت ندهم

يادم باشد بايد در برابر فريادها سكوت كنم

و براي سياهي ها نور بپاشم

يادم باشد از چشمه درسِِ خروش بگيرم

و از آسمان درسِ پـاك زيستن

يادم باشد سنگ خيلي تنهاست... يادم باشد بايد با سنگ هم لطيف رفتار كنم

مبادا دل تنگش بشكند

يادم باشد براي درس گرفتن و درس دادن به دنيا آمده ام نه براي تكرار اشتباهات گذشتگان

يادم باشد زندگي را دوست دارم

يادم باشد هر گاه ارزش زندگي يادم رفت در چشمان حيوان بي زباني كه به سوي قربانگاه مي رود

زل بزنم تا به مفهوم بودن پي ببرم

يادم باشد مي توان با گوش سپردن به آواز شبانه ي دوره گردي كه از سازش عشق مي بارد

به اسرار عشق پي برد و زنده شد

يادم باشد معجزه قاصدكها را باور داشته باشم

يادم باشد گره تنهايي و دلتنگي هر كس فقط به دست دل خودش باز مي شود

يادم باشد هيچگاه لرزيدن دلم را پنهان نكنم تا تنها نمانم

يادم باشد هيچگاه از راستي نترسم و نترسانم

يادم باشد زنده ام.... و بايد زندگي کنم

لینک به دیدگاه

چرا امروز ملت ما مظهر فقر است - دلیل آن افکار فقیرانه ماست – نخواستیم ، اراده نکردیم به زبان ساده تر عزم نکردیم تا مظهر ثروت باشیم – ثروت تنها اقتصاد و مادیات نیست – ثروت تمام نعمت ها و خوبی ها همچو شگوفائی فکری؛ خدا شناسی، تمدن و تعالی مادی و معنوی و غیره صفات و اوصاف نیکو میباشد - پس در یک جمع بندی میتوان چین اختصار کرد که فقر در زندگی ملت های فقیر حاصل اندیشه های فقیرانه آن ملت ها است. فقر نه تنها فقر مادی، بلکه فقر در کلیه عرصه ها همچون فقر علمی ، سیاسی وامثالهم.

قومی به جد وجهد رسیدند به وصل دوست

قومی دیگـــر حــواله به تقـــدیر میکنـند

لینک به دیدگاه

يادم باشد حرفي نزنم که به کسي بر بخورد

نگاهي نکنم که دل کسي بلرزد

يادم باشد که روز و روزگار خوش است و تنها دل ما دل نيست

يادم باشد جواب كين را با كمتر از مهر

و جواب دو رنگي را با كمتر از صداقت ندهم

يادم باشد بايد در برابر فريادها سكوت كنم

و براي سياهي ها نور بپاشم

يادم باشد از چشمه درسِِ خروش بگيرم

و از آسمان درسِ پـاك زيستن

يادم باشد سنگ خيلي تنهاست... يادم باشد بايد با سنگ هم لطيف رفتار كنم

مبادا دل تنگش بشكند

يادم باشد براي درس گرفتن و درس دادن به دنيا آمده ام نه براي تكرار اشتباهات گذشتگان

يادم باشد زندگي را دوست دارم

يادم باشد هر گاه ارزش زندگي يادم رفت در چشمان حيوان بي زباني كه به سوي قربانگاه مي رود

زل بزنم تا به مفهوم بودن پي ببرم

يادم باشد مي توان با گوش سپردن به آواز شبانه ي دوره گردي كه از سازش عشق مي بارد

به اسرار عشق پي برد و زنده شد

يادم باشد معجزه قاصدكها را باور داشته باشم

يادم باشد گره تنهايي و دلتنگي هر كس فقط به دست دل خودش باز مي شود

يادم باشد هيچگاه لرزيدن دلم را پنهان نكنم تا تنها نمانم

يادم باشد هيچگاه از راستي نترسم و نترسانم

يادم باشد زنده ام.... و بايد زندگي کنم

 

 

همش که من باید یادم باشه....منم ظرفیتی دارم....:ws44:

یه دست که صدا نداره.....:ws37:

لینک به دیدگاه
همش که من باید یادم باشه....منم ظرفیتی دارم....:ws44:

یه دست که صدا نداره.....:ws37:

من و تو میشیم ما و جامعه.اونوقت دیگه تنها نیستیم که بگیم یه دست صدا نداره.:w16:

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...