رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

[h=1]درباره سوغات فرنگ و نویسنده اش[/h]

 

" سوغات فرنگ، خاطرات غیرحرفه ای یک دیپلمات از کار و زندگی در اروپا" مجموعه یادداشت های کوتاه و پراکنده اینجانب از سبک کار و زندگی بخشی از مردمان مغرب زمین در مدت اقامت متناوب یازده ساله در کشورهای مختلف اروپاست.

 

البته غالب یادداشت ها مربوط به نخستین اقامت سه و نیم ساله ام در پاریس در حد فاصل سالهای 1373 تا 1376 است. از همان ابتدا که نخستین ماموریت دیپلماتیک خود را در یکی از پایتخت های مهم اروپایی آغاز کردم، در کنار شغل و حرفه دیپلماتیک و در حاشیه زندگی خصوصی به فراخور ذوق و سلیقه شخصی، نیم نگاهی هم به موضوعات فرهنگی و اجتماعی کشور میزبان - وسایر کشورهای همجوار که در آن مدت و حتی بعدها فرصت سفر به آنها دست داد - داشته و نکاتی را که بعنوان تجارب موفق و کارگشا یا موارد عجیب و غریب برایم جالب بود یادداشت و ثبت می کردم.

 

از آنجا که گزارش چنین موارد ساده و به ظاهر ابتدایی در شرح وظایف سفارتخانه ها پیش بینی نشده و هنوز هم نیست و لذا هیچگاه به عنوان گزارش هایی درخور، برای ارسال به مرکز به حساب نمی آمدند، بنا بر این تصمیم گرفتم به عنوان تفنن هدفمند شخصی و به اصطلاح برای دل خودم و شاید هم برای چنین روزی، یادداشت و گرد آوری کنم.

 

شاید زمان مناسب برای انتشار این یادداشت ها همان سالهای نزدیک به رویدادها بوده باشد تا اگر قرار بود کسی درسی از آنها بگیرد بسیار زودتر، از آنها بهره برداری شود ولی متاسفانه تا کنون چنین فرصتی دست نداد.

 

اینک با گذشت حدود 20 سال از شروع آن ایام این فرصت فراهم شد تا به آن یادداشت ها مراجعه و با اندک بازبینی، ویرایش و در معرض دید و قضاوت خوانندگان و علاقمندان قرار گیرد. البته در توالی انتشار یادداشت ها لزوما ترتیب تاریخی رویدادها رعایت نشده است و ممکن است وقایع متاخر، جلوتر و بالعکس منتشر شود.

 

پیامبر گرامی ما (ص) فرموده اند دانش را بجویید ولو در چین ( مکانی دور دست ) باشد. به اعتقاد من دانش صرفا علم مکتوب در اوراق و دفتر نیست و تجربه نیز بخشی از علم و شاید همانطور که معروف است، بالاتر از آن باشد.

 

هدف از ارائه این یادداشت ها آن است که خوانندگان عادی و صد البته مدیران و مسؤولان آن دسته از دوایر و دستگاه های خصوصی، عمومی یا دولتی که مصدر ارائه خدماتی به مردم و ارباب رجوع هستند با برخی ابعاد جالب شیوه زندگی روزمره و عادی مردمان فرنگ اعم از فرانسه و سایر کشورهای اروپایی آشنا شوند تا شاید از این راه از نقاط قوت دیگران برای ارائه خدمات مطلوب تر به هم میهنان بهره برده و از طرفی نگاه تک بعدی و قبله گرایانه بخشی از جوانان به مغرب زمین تعدیل و از رهگذر آشنایی توامان با نقاط قوت و ضعف جوامع غربی، آرمانگرایی غربگرایانه برخی، به واقعگرایی عاقلانه نزدیک تر شود.

 

طبعا مقصود از این یادداشت ها تحسین یک فرهنگ یا یک کشور و تقبیح دیگری نیست. هیچ فرهنگ و جامعه ای نمیتواند ادعا کند کامل و بی نقص است بلکه هر جامعه و فرهنگی مجموعه ای از موفقیت ها و ناکامی هاست.

تمدن دیرینه و فرهنگ غنی ایرانی - اسلامی کشور عزیز ما هم به نوبه خود آموختنی های بسیاری برای جوامع و فرهنگهای دیگر دارد که چه آنها را به زبان بیاورند یا نه ولی از چشم آنان پنهان نیست.

 

نگارنده خود در معرفی و شناساندن نقاط قوت فرهنگ ایران زمین به غیر ایرانیان، نه فقط به عنوان وظیفه دیپلماتیک، بلکه بعنوان یک ایرانی وطن دوست، همواره کوشا بوده است که اینجا مجالی برای ذکر آن نیست.

 

خاطرات دیپلمات ها غالبا به ابعاد حرفه ای شغل دیپلماتیک و روابط رسمی بین دولتها ، تبادل هیأت ها، سفر مقامات، ملاقاتها و ضیافت های دیپلماتیک مربوط می شود، اما این مجموعه از خاطرات من از این جهت غیر حرفه ای است که نامرتبط با زوایای شغل دیپلماتیک بوده و از این نظر ممکن است برخی مرا به ذوق زدگی، ساده اندیشی یا سخیف نگاری متهم کنند ولی شخصا معتقدم در زمینه خاطره نویسی چه بسا در نوع خود روشی متفاوت و شاید هم سبکی بدیع به شمار آید. البته برای تنوع ممکن است گهگاه به مواردی از خاطرات حاشیه ای شغل دیپلماتیک - اما باز هم بی ارتباط با جنبه های رسمی و روابط دولتی - هم اشاراتی داشته باشم.

 

به علاقمندان خاطرات جدی دیپلماتیک نیز این نوید را می دهم که بخش اول خاطرات حرفه ای دیپلماتیک خود را در قالب مجموعه ای با عنوان " سزای خدمت ، خاطرات حرفه ای یک دیپلمات " در دست نگارش دارم که انشا الله در اولین فرصت ممکن به شکل کتابی مستقل تقدیم خوانندگان خواهد شد.

تهران - زمستان 1393

صمد علی لکی زاده

 

منبع:عصر ایران

لینک به دیدگاه

[h=1]صندوق و صندوقدار فروشگاه زنجیره ای اوشان[/h]

پاییز سال 1373 در هفته اول ورود به پاریس در فروشگاه زنجیره ای Auchane(شبیه فروشگاه های شهروند خودمان) در مرکز خرید بزرگ و معروف چهار فصل ( quatre tepmps Les) در محله لا دفانس پاریس، پس از خرید رفتم سر صندوق. بیش از 40 صندوق داشت و بیشترشان شلوغ بودند، لذا صندوقی را که خلوت تر بود انتخاب کردم و در صف ایستادم.

همان طور که در صف بودم و اطراف را ورانداز میکردم احساس کردم اطرافیان به طور نا متعارفی به من نگاه می کنند. از آنجا که همواره آدم مرتبی بودم متعجب شدم و برای احتیاط سروپای خودم را ورانداز کردم و خوشبختانه عیب و ایراد محسوسی پیدا نکردم! در این مدت چند نفری هم پشت سر من به صف اضافه شده بودند ولی کمی کلافه به نظر می رسیدند.

چند دقیقه که گذشت خانم جوانی از آخر صف آمد و بدون اینکه خم به ابرو بیاورد راست و مستقیم جلوتر از من خودش را درصف جا زد! اول خواستم با تذکر کوچکی اورا متوجه اشتباهش بکنم ولی به رسم اینکه خانم ها مقدم هستند، خویشتنداری کردم و البته از این گذشت و ایثار کلی هم به خود بالیدم!

 

همان طور که به صندوق نزدیکتر می شدم توجهم به نوشته ها و تابلوهایی که بالای سر صندوقدار نصب بود جلب شد. نوشته ها شامل اطلاع رسانی های مختلفی بودند. از تبلیغ برخی کالاها تا تخفیف برخی دیگر و... تا اینکه جمله روی یکی از تابلوها توجهم را جلب و مرا برای لحظاتی میخکوب کرد. روی آن تابلو نوشته بود: " در این صندوق اولویت با کهنسالان و خانمهای باردار است."

من که تازه متوجه علت نگاههای تعجب آمیز اطرافیان شده بودم بلافاصله به خودم آمدم و با عبارت ببخشیدی توام با یک لبخند از آن صف بیرون زدم و دنبال صندوق دیگری گشتم.

همان نزدیکی ها دو سه تا صندوق دیگر دیدم که از بقیه خلوت تر بودند. تا خواستم خودم را به آنها برسانم دوباره شک کرده و از اشتباه قبلی درس گرفتم و اول رفتم تابلوهای بالای صندوق را خواندم و دیدم نوشته است : " صندوق سریع، ویژه مشتریانی که کمتر از 10 قلم خرید کرده اند! "

من که خریدم بیشتر از اینها بود لاجرم یکی از صندوقهای معمولی را انتخاب وبا رضایت کامل در صف آن ایستادم. همان طور که در صف بودم احساس کردم صف های صندوقهای سمت راست و چپ انگار سریع تر از صف صندوق ما حرکت می کند. فکر کردم شاید صندوقی که من در صف آن ایستاده ام خراب شده است و باید صبر کرد تا سرصندوقدار ناظر (سوپروایزر) بیاید و مشکل را حل کند اما دیدم صندوق دارد کار می کند و مشکلی نیست... وقتی بالاخره نوبت من شد و رسیدم جلو دیدم به گردن صندوقدار جوان یک نوشته آویزان است که روی آن نوشته است: " صندوقدار تازه کار و مبتدی( کار آموز) ، از صبر و حوصله مشتریان عزیز ممنونیم."

این سه نکته متوالی مرا یاد اصل قرآنی کرامت انسانی و همین طور نقل قول جمال الدین اسد آبادی انداخت که گفته بود در غرب مسلمان ندیدم ولی اسلام دیدم ...همچنین یاد سخنی از آقای قرائتی در درسهایی از قرآن که قدیمها پنج شنبه ها غروب از تلویزیون پخش می شد افتادم که می گفتند: مسلمانها! نکند غیر مسلمانها در عمل به قرآن و اسلام از شما پیشی بگیرند!

 

به درایت مدیر فروشگاه احسنت گفتم. رفاه حال همه مشتریان را در نظر گرفته و آنجا که نقصانی در ارائه خدمات وجود داشت، قبل از اینکه کسی علت کندی کار صندوق را بپرسد او پیشاپیش خود را مسئول دانسته و به عنوان وظیفه پاسخگویی، علت آن را توضیح داده است.

 

در این صورت مشتریانی که بیش از حد معمول وقت شان در صف صندوق تلف می شد، نه با عصبانیت و فشار روحی روانی و اعتراض، بلکه با رضایت و قدرشناسی صندوق را ترک می کردند و آن صندوقدار تازه کار نیز بدون هیچ اضطراب و فشار و یا احساس خجالت به آرامی کارش را انجام می داد و از همه مهم تر اینکه عامه مردم از طریق فرهنگ سازی تحمل و مدارا و صبر و حوصله را می آموختند و به آن عادت می کردند.

لینک به دیدگاه

[h=1]مهاجرت اجباری کشیش محبوب از مهد آزادی و دموکراسی![/h]

 

29 می 1996 (9 خرداد 1375) بود. تلویزیون فرانسه در خبرشبانگاهی اطلاع داد که " ابه پی یر/Abbe Pierre " کشیش محبوب و مردمی فرانسه به خاطر انتقادات و اعتراضات قلمی مطبوعات و نویسندگان، یکماه است که فرانسه را ترک کرده و در صومعه ای در ایتالیا اعتکاف کرده است. 436059_810.jpg

وی به تازگی از نوشته های روژه گارودی فیلسوف و محقق نو مسلمان فرانسوی مبنی بر ابراز تردید در خصوص صحت و وسعت و اندازه کشتار یهودیان در جنگ جهانی دوم، حمایت کرده بود. لذا به خاطر یک اظهار نظر تاریخی، از سوی مطبوعات و رسانه ها و روشنفکران تحت نفوذ جامعه یهودیان، شدیداً تحت فشار و انتقاد قرار گرفت و چنان بلوایی بپا شد که کشیش بیچاره علیرغم همه محبوبیتش نتوانست در فرانسه دوام بیاورد و ناچار به مهاجرت شد!

روژه گارودی تنها گفته بود که وسعت کشتار یهودیان این قدر که صهیونیست ها می گویند نبوده و در مورد تعداد کشته شدگان غلو شده است.

تمام جامعه روشنفکری فرانسه علیه او شوریدند و جو سازی کردند و حتی به اظهار نظر ساده کشیش محبوب فرانسوی که عمری را در کمک به فقرا و بی خانمان ها سپری 436060_226.jpgکرده بود نیز رحم نکردند. ولی همین جامعه از نویسنده انگلیسی – سلمان رشدی – که به پیامبر و مقدسات یک میلیارد مسلمان دنیا علناً و کتباً توهین کرده است به بهانه آزادی بیان حمایت می کنند و ظرفیت شنیدن انتقاد از رشدی را ندارند!

 

یاد مطالب کلاس درس انقلاب فرانسه در دانشگاه افتادم و آرمان های آزادیخواهانه اولیه آن انقلاب بزرگ ... و این رفتارهای دوگانه جامعه روشنفکران امروز فرانسه و ... در حیرت ماندم.

مگر نه اینکه فرانسه را مهد دموکراسی و آزادی می دانند؟! آیا به واقع ممکن است در فرانسه هم شهروندی به خاطر محدودیتهای آزادی بیان مجبور به مهاجرت - بخوانید فرار مغزها - بشود؟!

 

«ابه» پیر کشیش، آدمی سیاسی نبود. او صرفا به خاطر تلاشهای انساندوستانه در کمک به فقرا و تهیدستان و بی خانمان های فرانسه مشهور شده و حتی خارج از مرزهای فرانسه محبوبیت زیادی پیدا کرده بود.

لینک به دیدگاه

[h=1]اولین تصادف خودرویی در پاریس[/h]

 

 

ماههای اول ورودم به پاریس در پاییز 1373 بود که روزی هنگام رفتن از منزل (محله لا دفانس در حومه پاریس) به سفارت (شماره 4 خیابان ایینا/Avenue d’Iena درچند قدمی رود سن و مقابل برج ایفل)، نرسیده به میدان شارل دوگل تقریبا در وسط خیابان عریضی که به میدان منتهی می شد با خودرو سواری دیگری تصادف کوچکی کردم.

 

خودرو جلویی بلافاصله فلاشر (جفت راهنما ) را روشن کرد و و بدون اینکه همان وسط خیابان مانده و راه را بند بیاورد، به منتهی الیه سمت راست خیابان کشید و متوقف شد و من هم فلاشر را روشن کرده پشت سرش همان کار را کرده و متوقف شدم.

 

437359_862.jpg

 

طبعا به خاطر اینکه نخستین تصادف من بود کمی مضطرب بودم ولی چون تصادف شدید نبود و خسارات زیاد نبود خیلی ناراحت کننده نبود. ابتدا به ذهنم رسید تا آمدن پلیس، زنگ بزنم یکی از کارمندان محلی سفارت که سالهاست ساکن پاریس است و به این قضایا وارد تر است بیاید کمک ولی برخورد راننده خودرو مقابل مرا از این کار منصرف کرد.

پس از پیاده شدن و احوالپرسی اولیه و برانداز کردن خسارت خودروها وقتی گفتم پلیس خبر کنیم بیاید، با تعجب پرسید:"پلیس برای چی؟ اتفاقی که نیافتاده آیا مجروح شده ای؟"

 

وقتی گفتم "نه"، بلافاصله پرسید لابد تازه آمدی فرانسه و از قوانین اینجا بی خبری یا اینکه اولین تجربه تصادفت است.

هردو را تصدیق کردم. از داشبورد (صندوق جلوی سرنشین) ماشینش یک برگه بیرون آورد و از من خواست مشابه همان برگه را که در داشبورد ماشین من هم هست بیاورم. وقتی داشبورد ماشینم را نگاه کردم چنین برگه ای نیافتم گفت اشکالی ندارد ولی معمولا باید در هر خودرو یکی دو برگ از این فرمها باشد.

 

آن کاغذ، فرم مخصوص تصادفات غیر منجر به جرح و قتل بود و شامل دو برگ خودکاربن بود. فرم بسیار جالب و راهگشایی بود؛ یک برگ به اندازه استاندارد A4 که سه ستون داشت. یک ستون مربوط به اطلاعات یک طرف تصادف شامل اطلاعات راننده ، گواهینامه اش، خودرو اول و وضعیت بیمه آن.

ستون دیگر همین اطلاعات مربوط به طرف دوم تصادف به شمول راننده دوم و گواهینامه و خودرو و بیمه اش و بالاخره ستون سوم شامل 17 بند که همه شکلها و صور ممکن تصادف دو خودرو را در این 17 مورد جمع کرده بود. یعنی هیچ نوع تصادفی ممکن نبود اتفاق بیافتد مگر اینکه جزو یکی از بندهای هفده گانه پیش بینی شده در آن فرم باشد.

 

زیر این ردیف آدرس محل تصادف و زیر آن هم یک چهارخانه کوچک برای کشیدن کروکی تصادف. جالب اینکه ذیل ستونهای مربوط به دو راننده یکی دو سطر جای خالی هم برای توضیحات احتمالی هر کدام از راننده ها مخصوصا اگر در خصوص مقصر بودن یا کروکی یا صورتهای 17 گانه تصادف اختلاف نظر داشتندباشند، گذاشته شده بود تا هر کدام اگر نظری یا توضیح اضافی دارند بنویسند و امضا کنند.

 

به اتفاق هم فرم را پر کردیم و کروکی را هم کشیدیم ولی در مورد مقصر بودن حادثه طبعا من وارد نبودم اما اختلافی بروز نکرد و مقصر را تعیین نکردیم و گذاشتیم به نظر کارشناس بیمه. برگه را هر دو امضا کردیم و هر کدام یک برگ آنرا برداشته و از هم جداشدیم و رفتیم به امان خدا!

آنجا من متوجه شدم که اگر خودروهایمان را که تصادف کرده بودند از وسط خیابان جمع نمی کردیم و به کنار نمی کشیدیم پلیس راهنمایی صرف نظر از مقصر حادثه هر دو خودرو یا خودرویی را که هنوز در مکان دقیق تصادف در وسط خیابان مانده و موجب راه بندان و ترافیک شده بود جریمه می کرد.

 

مهم تر از آن اینکه اگر حتی پس از آنکه خودروها را به کناری کشیدیم باز هم اگر پلیس را خبر می کردیم باز هم پلیس هر دوی ما را جریمه می کرد زیرا خبر کردن پلیس راهنمایی فقط برای وقتی است که در تصادفات خودرویی کسی مجروح یا کشته شده باشد ؛ در غیر این صورت خبر کردن پلیس ممنوع است و رانندگان تصادف کرده باید طبق فرم تصادفاتی که فوقا توضیح داده شد خودشان با بیمه هایشان موضوع را حل و فصل کنند.

قبل از اینکه از هم جدا شویم، گفت: هر کدام از ما باید برگه های خودمان را با پست بفرستیم به آدرس شرکت بیمه خودمان ( البته این توضیح لازم است که پست شهری در پاریس یک روزه است یعنی مرسولات شهری حد اکثر یکروزه – 24 ساعته - به مقصد گیرنده ها می رسد و معطلی ندارد). همچنین گفت که بقیه کار را بسپار به بیمه چون به محض دریافت فرم تصادف با من و شما تماس می گیرند حتی اگر شرکتهای بیمه گر دو خودرو متفاوت باشد مهم نیست، چون هر شرکتی با مالک یا راننده خودرو بیمه شده نزد خودش تماس می گیرد.

 

اخذ خسارت از بیمه و ... ماجرایی خواندنی تر است که در خاطره بعدی به آن می پردازم.

لینک به دیدگاه

[h=1]بیمه، خسارت و تعمیر خودرو تصادفی[/h]

 

 

یک روز پس از ارسال پستی فرم تصادف، از بیمه با من تماس گرفتند و با توجه به تازه کار و نا آشنا بودنم توضیح دادند که شرکت بیمه با تعدادی تعمیرگاه در مناطق مختلف شهر به عنوان " تعمیرگاه معتمد " قرارداد دارد. گفتند به انتخاب خودت اگر دوست داشتی می توانی خودرو تصادفی خود را برای ارزیابی به یکی از آنها ببری و اگر نه به هر تعمیرگاه عادی دیگری مثلا در نزدیکی محل کار یا سکونت یا حتی تعمیرگاه دوست و آشنایی در آن سر شهر ببری ایرادی ندارد. فقط باید آدرس و زمانی را که خودرو تصادفی را آنجا میگ ذاری به بیمه خبر بدهی تا اگر آن تعمیرگاه معتمد و طرف قرار داد بیمه نباشد، کارشناس بیمه به آنجا مراجعه و خودرو را بازدید کند.(شبیه خسارت سیار خودمان). همچنین توضیح دادند که هنگام مراجعه کارشناس بیمه به تعمیرگاه برای بازدید خودرو نیازی به حضور مالک یا راننده نیست و کارشناس بیمه شخصا خودرو را بازدید و بر اساس فرم ارسالی قبلی شما میزان خسارت و هزینه های تعمیر را با تمام جزئیات (شامل قطعات، دستمزد، ارزش افزوده، مالیات و ...) تعیین و همانجا فرم دستور تعمیر را از طرف بیمه به تعمیرگاه می دهد.

گفتند شما هیچ کاری با بیمه یا طرف دیگر تصادف یا حتی تعمیرگاه نداری جز اینکه پس از اتمام تعمیرات، خودرو خود را از تعمیرگاه تحویل بگیری. حتی هزینه های تعمیر را بیمه مستقیما به تعمیرگاه می پردازد و نه به مالک یا راننده خودرو تصادفی.

البته کارشناس بیمه که برای بازدید خودرو به تعمیرگاه می رود، اگر شما مقصر بوده باشید همانجا فرانشیز (سهم راننده از هزینه تصادف ) را هم تعیین و از هزینه های پرداختی بیمه به تعمیرگاه کم می کند و شما باید آن مبلغ را خودتان به تعمیرگاه بپردازید.

 

ضمنا تعیین مقصر بر عهده کارشناس بیمه است و او از روی اطلاعات فرم تصادف و کروکی ذیل آن و بررسی آدرس محل تصادف در روی نقشه و در صورت اختلاف، از طریق تماس تلفنی با رانندگان دو خودرو و شنیدن توضیحات تکمیلی آنان و اگر هنوز اختلاف نظری باقی مانده باشد طی گفتگوی تلفنی با کارشناس بیمه خودرو دوم( اگر نزد شرکت دیگری بیمه شده باشد)، مقصر را تعیین می کند!

 

دست آخر هم گفتند البته اگر خودرو را به تعمیرگاه طرف قرارداد بیمه ببرید، نیازی به مراجعه کارشناس بیمه نیست و تعمیرگاه مربوطه مستقیما و به هزینه شرکت بیمه، خودرو را تعمیر می کند.

البته اگر شما مقصر باشید، در صورت مراجعه به تعمیرگاه طرف قرارداد، بعنوان تشویق و کم کردن زحمت تردد کارشناس بیمه، از 10 درصد تخفیف در فرانشیز (حق السهم بیمه شده) هم برخوردار می شوید.

 

خوشبختانه من مقصر نبودم و به همان ترتیب بالا خودرو را به اولین تعمیرگاه معتمد برده و دو روز بعد خودرو تعمیر شده را تحویل گرفتم.

لینک به دیدگاه

[h=1]شما که تمدن از سر و رویتان می بارد چرا؟![/h]

 

 

 

 

در مقابل شعبه فروشگاه زنجیره ای مورد علاقه ام " فناک / Fnac " که برای اطلاع از تازه های کتاب و مطبوعات و آخرین تولیدات تکنولوژی ارتباطات معمولا هفته ای یکبار به آن سر می زنم ( فروشگاهی شبیه شهر کتاب خودمان با این تفاوت که علاوه بر کتاب و نوشت افزار بخشهای مربوط به هنرهای مختلف مثل نقاشی و عکاسی و .. حتی لوازم صوتی و تصویری و کامپیوتر و الکترونیکی هم دارد ) پشت چراغ قرمز عابر ایستاده بودم تا خودروهایی که چراغ برای آنان سبز بود عبور کنند و منتظر چراغ سبز عابر بودم. در کنار من تعدادی عابر دیگر هم منتظر سبز شدن چراغ بودند. خیابان خلوت بود و چند خودروی در حال عبور رد شدند و دیگر حتی در دوردست هم خودرویی در حرکت نبود ولی هنوز چراغ برای خودروها سبز و برای عابران قرمز بود.

 

چند ثانیه ای همه صبر کردند تا اینکه حوصله یک دختر جوان به سر آمد و با توجه به اینکه خودرویی حتی از دور دست در حال آمدن نبود با وجود چراغ قرمز عابر به سمت آن طرف خیابان حرکت کرد.

 

این عابر به نیمه های عرض خیابان رسیده بود که پلیس راهنمایی که در طرف دیگر چهارراه ایستاده بود متوجه او شد و با به صدا در آوردن سوت از او خواست که برگردد. دخترعابر نگاهی کرد و به پلیس گفت خودرویی که نمی آید و من هم نصف عرض خیابان را رد کرده ام و با گفتن یک ببخشید، به راهش ادامه داد!

 

پلیس با زدن سوتهای مکرر و با صدای بلند سر او داد کشید که برگرد وگرنه جریمه ات می کنم! دختر قانون شکن، جلوی عابرین پیاده دیگر با خجالت از نیمه خیابان برگشت جای اولش و چند ثانیه دیگر کنار سایر عابرین ایستاد تا چراغ عابر پیاده سبز شد و این بار همه عابرین با هم از خط کشی گذشتیم و رفتیم آنطرف خیابان.

 

یادم افتاد در تهران هم خیلی سال پیش و طی یکی از صدها طرحی که با سر و صدای فراوان اعلام و برای مدتی چند با قوت و قدرت اجرا و سپس به تدریج به فراموشی سپرده می شود، سر چهار راه های بزرگ پلیس راهنمایی و سرباز وظیفه گذاشتند تا مردم را به رعایت چراغ عابر تشویق و ملزم کنند ولی بعدا این طرح هم فراموش شد و پلیس های راهنمایی تهران در سر چهار راهها نه تنها به عابرین بلکه به تخلفات روشن تر از روز موتورسواران هم بی اعتنا هستند!

آن روز در آن خیابان پاریس، کنار ما عابرین، یکی دو دوچرخه سوار هم بودند که برای عبور از خط عابر متوقف شده و از دوچرخه هایشان پیاده شده بودند. طبق قانون دوچرخه سواران اگر بخواهند از عرض خیابان و از محل خط کشی عابر پیاده بگذرند باید از دوچرخه پیاده شده و در کنار دوچرخه هایشان به عنوان عابر پیاده از خط کشی بگذرند. همین دوچرخه سواران و موتور سواران اگر در کف خیابان رانندگی کنند مانند خودروها باید موقع قرمز شدن چراغ برای خودروها توقف کنند وگرنه مانند خودروهای متخلف جریمه می شوند.

 

چراغ راهنمایی و خط کشی عابر پیاده و علایم رانندگی چه علایم عمودی ( تابلوها ) و چه علایم افقی ( خط کشیها و علایم و نوشته های روی آسفالت کف جاده و خیابان ) در نحوه رانندگی و روان بودن ترافیک بسیار بسیار حیاتی و مهم هستند. پاریس شهر مسطحی است و در بیشتر خیابانها بخشی از کف خیابان یا پیاده رو به عنوان محل مخصوص تردد دوچرخه سواران خط کشی شده است.

به خاطر دارم بعدها روزی در تهران در یکی از خیابان های شمال شهر در حال رانندگی بودم. چراغ برای عابرین قرمز و برای خودروها سبز بود ولی عابرین مختلفی با سر و وضع متفاوت همچنان در حال عبور از عرض خیابان بودند و عبور خودروها را کند می کردند. من که احتیاطا و به رسم اروپا هوای عابران پیاده را - اگرچه حق با آنان نبود- داشتم، از سوی راننده های پشت سر با زدن بوق های مکرر مورد اعتراض قرار گرفتم و تحت فشار آنها ناچارا سرم را از شیشه بیرون آوردم و به چند خانم به ظاهر متشخص که همان لحظه از جلوی خودروم در حال عبور از چراغ قرمز عابران بودند، گفتم: آن بقیه عامی و بی فرهنگ! شما که تمدن از سر و رویتان می بارد چرا؟!... و فورا شیشه خودرو را بالا کشیدم !

لینک به دیدگاه

[h=1]جوانمردی و انسانیت پزشک ایرانی در پاریس[/h]

 

 

به خاطر ناراحتی جسمی، با پرس و جو از همکاران برای یافتن پزشکی حاذق، یک پزشک نه چندان معروف ایرانی را که در حوالی میدان شارل دو گل پاریس مطب داشت معرفی کردند.

 

با منشی او تماس گرفته و وقت گرفتم و یک روز عصر برای معاینه نزدش رفتم. برغم اینکه پزشک متخصص بود ولی مطب خیلی خلوتی داشت و شاید یک نفر قبل از من آنجا بود. اول کمی برایم سوال برانگیز بود. بعد از حدود یک ربع مریض قبلی که یک فرانسوی بود بیرون آمد و منشی مرا به داخل راهنمایی کرد.

 

مرد میانسال و موقری بود و پس از ورود و سلام شروع به سوال نمود و در کنار ناراحتی اصلیی که برای آن نزدش رفته بودم از سایر ناراحتی ها و سوابق بیماری های دیگر من هم سوال کرد حتی از بیماریهای احتمالیی که به ظاهر هیچ ربطی به ناراحتی کنونی من نداشت.

سپس مرا معاینه کرد و دوباره یک سری سوالات جدید کرد و نهایتا پس از یک ویزیت که تقریبا 45 دقیقه طول کشید نسخه ای را دستم داد. با خود فکر کردم کاش قبل از معاینه هزینه آن را سوال می کردم و اندیشیدم با این دقت و وسواس در معاینه حتما ویزیتش دو ، سه برابر پزشکان دیگر است.

البته از بایت حق ویزیت نگرانی نداشتم زیرا بیمه بین المللی معتبری داشتیم و جای نگرانی نبود. با این حال وقتی هزینه ویزیت را پرسیدم که بپردازم، بدون اینکه شغل و کار مرا بپرسد گفت آیا در پرداخت حق ویزیت مشکلی نداری؟ دیگر شکم داشت به یقین تبدیل می شد که باید حق ویزیتش هم گران باشد که این سوال را می کند.

گفتم: خیر چطور مگر؟

گفت: من معمولا از ایرانی ها چون غالبا مهاجر و دانشجو یا پناهنده هستند و احتمالا وضع مالی مناسبی ندارند حق ویزیت نمی گیرم لذا همیشه از ایرانیها اول می پرسم آیا مشکلی ندارند؟ به عنوان یک هموطن این تنها کاری است که می توانم در این غربت برایشان انجام دهم.

تعجب کردم و از اینکه در مورد او گمان بد برده بودم از خودم خجالت کشیدم. با این حال گفتم خیر مشکلی نیست. اما او برای اطمینان از اینکه تعارف نکرده باشم دوباره تاکید کرد من وضع مالی ام خوب است و بدون این حق ویزیت هم مشکلی ندارم.

و ادامه داد: می دانم خیلی از ایرانیهای مهاجر ممکن است بیمه نداشته باشند یا از بیمه های ضعیفی برخوردار باشند. آیا مطمئنی که مشکل نداری؟

تشکر کردم و پاسخ دادم خیر، من کارمند سفارت هستم لذا هم حقوق مناسب دارم و هم بیمه خیلی خوبی دارم و 90 درصد این حق ویزیت که به شما می پردازم را بیمه به من بر می گرداند.

 

او یک بار دیگر گفت پس معادل همان نود درصد را بپرداز ولی من قبول نکردم و حق ویزیت کامل را دادم.

 

یاد سخنی از ابولحسن خرقانی افتادم که سردر مزارش در خرقان شاهرود هم نوشته شده است. نقل است که در زمان خودش بر سردر منزل این عارف زاهد نوشته بودند: هر کس که در این سرای درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید، چه ، هر آنکس که در بارگاه خداوند به جان ارزد، البته که در خانه بوالحسن به نان ارزد!

 

جالب این بود که به رغم صرف وقت 45 دقیقه ای برای ویزیت، همان تعرفه عادی و معمولی یک متخصص را دریافت کرد. وقتی از ایشان خواستم بیشتر بنویسد زیرا 45 دقیقه وقت گذاشته است ، گفت فرقی نمی کند 5 دقیقه یا 45 دقیقه باشد، آنچه مهم است اینکه پزشک حتی الامکان به تشخیص دقیق برسد و نسخه درست بدهد.

 

از اینکه با او آشنا شده بودم ابراز خوشبختی کرده و جوانمردی او را ستودم و خدا حافظی کردم و رفتم در حالیکه همچنان از دیدن هموطنی چنین انسان و درستکار در پاریس در دل شادمان بودم.

 

وقتی از اتاق معاینه خارج شدم تنها یک بیمار دیگر در اتاق انتظار منتظر بود. یاد مطب های شلوغ و پر ازدحام تهران افتادم که گاهی 20 یا 30 نفر همزمان در نوبت هستند تا بین دو تا سه ساعت توسط پزشک عمومی یا متخصص ویزیت شوند.

آن پزشک ایرانی در پاریس اوقات معاینه را بگونه ای تنظیم و مطب خود را طوری مدیریت می کرد که بیمارانش کمترین انتظار را کشیده و وقتشان بی جهت تلف نشود.

لینک به دیدگاه

[h=1]نخستین تجربه "دیپلماسی عمومی " در پاریس[/h]

 

 

دیپلماسی به زبان ساده یعنی مدیریت روابط خارجی یک دولت یا یک کشور با دولت ها و کشورهای دیگر و عموما ناظر به روابط رسمی دولتها با دولتهاست.

اما چندی است مفهوم جدیدی در دیپلماسی رایج شده است به عنوان "دیپلماسی عمومی".

در دیپلماسی عمومی، روابط خارجی دیگر منحصر به روابط رسمی دولت ها با دولت ها نبوده بلکه همه نوع ارتباط موثر دولت ها و شهروندان یک کشور با اتباع و شهروندان سایر کشورها را شامل می شود. سال دوم مأموریتم در فرانسه بود؛ یک روز برای رفتن به سر کار به علتی کمی دیرتر از منزل راه افتادم. وقتی به محل کار رسیدم، نه در مقابل سفارت و نه در مقابل کنسولگری که درش از کوچه پشتی باز می شد، جای پارک پیدا نکردم و رفتم کمی دورتر پارک کنم.

 

موقع پارک دوبل، چون جا تنگ بود به خودرو جلویی برخورد مختصری کردم و خسارت کمی به آن وارد شد. البته پارک بود و راننده اش هم نبود و آژیری هم نکشید یا نداشت. بالاخره نتوانستم آنجا پارک کنم و رفتم در خیابان مجاور پارک کردم و برگشتم سر آن خودرویی که به آن زده بودم.

کاغذی در آورده و یادداشت کوچکی زیر برف پاک کن آن گذاشتم و نوشتم که موقع پارک دوبل به خودرو شما زده ام این اسم و این تلفن و محل کار من است برای جبران خسارت با من تماس بگیر. زیرش هم با اعتماد به نفس نوشتم: لکی زاده دیپلمات سفارت ایران( البته به زبان فرانسوی!).

راستش آن موقع ایران در فرانسه و کلا غرب به خاطر تبلیغات منفی رسانه های غربی و ...وجهه خوبی نداشت و مطبوعات مرتب مقالات و گزارشهای منفی و غیر واقعی از ایران منتشر می کردند. من خواستم از این فرصت استفاده کنم و در راستای دیپلماسی عمومی - البته این اصطلاح آن زمانها رایج نبود و بعدا ایجاد شد و در کشور ما تازه هفت، هشت سال است که رایج شده است- به هزینه خودم کاری برای نشان دادن وجهه مثبتی از ایران انجام داده باشم.

در دفتر کارم در سفارت آن روز هر آن منتظر تلفن بودم که مالک آن خودرو تماس بگیرد ولی خبری نشد! موقع رفتن به منزل سری به محل تصادف زدم ولی خودرو مربوطه رفته بود. فکر کردم شاید راننده آن متوجه یادداشت و مالیدگی ماشین نشده است و ناراحت شدم. هم از باب اینکه حق کسی بر گردنم بماند و هم از باب اینکه می خواستم به وجهه و اعتبار کلمه ایران و ایرانی چیزی ولو اندک بیافزایم ولی تیرم به سنگ خورده بود!

روز بعد حوالی ظهر کسی تماس گرفت و گفت راننده همان خودرو است و اطلاع داد که فرم مربوط به تصادفات را از طرف خودش پر کرده و با پست برایم می فرستد تا من هم بخش مربوط به خودم را پرکنم و نسخه مربوط به او را با پست به آدرسش برگردانم تا برود ماشینش را تعمیر کند.

 

خوشحال شدم و گفتم دیروز منتظر تماس شما بودم. روز بعد وقتی پاکت حاوی فرم تصادف دستم رسید دیدم به جای سفارت ایران نوشته است سفارت عراق!! البته همه چیز از جمله اسم و فامیل من و آدرس سفارت همه درست بودند بجز کلمه ایران! در زبان نوشتاری لاتین ایران و عراق بجز در حرف آخر (q به جایn ) عینا شبیه هم نوشته می شوند.

ابتدا خیلی ناراحت شدم. به خیال خود، آمدم کاری برای ایران کرده باشم ولی به اسم عراق تمام شد! البته اشتباهم بد هم نشد زیرا فرصت جدیدی در اختیار من قرار داد چون در پاکت حاوی فرم تصادف، یادداشتی جداگانه ضمیمه کرده و تذکر دادم که ایران را با عراق اشتباه کرده است و عراق کشوری است که دیکتاتور آن صدام یک جنگ 8 ساله علیه همسایه اش ایران به راه انداخته و از سلاح شیمیایی استفاده کرده ولی ایران جایی است که به رهبری امام خمینی انقلابی بزرگ شبیه انقلاب فرانسه در آن رخ داده و امام خمینی چند ماهی مهمان شما فرانسوی ها در نوفل لوشاتو بوده و ...حتی این را هم از قلم نیانداختم که آن موقع فرانسه هواپیماهای فوق پیشرفته سوپر اتاندارد خود را به صدام قرض داد تا با آن شهرهای ایران را بمباران کند! خلاصه روضه ای مفصل برایش نوشتم. بعدا زنگ زد و از اشتباهش پوزش خواست و از توضیحات من هم تشکر کرد.

لینک به دیدگاه

[h=1]دستفروش پاکستانی در استراسبورگ[/h]

 

 

 

در یکی از ایام پاییزی به منظور ملاقات با چند نفر از نمایندگان پارلمان اروپا همراه جناب آقای آصفی سفیر و یک همکار دیگر برای دو روز کاری رفتیم استراسبورگ.

 

استراسبورگ مرکز استان آلزاس در شرق فرانسه و همجوار آلمان است. این استان و استان مجاور آن لورن دو استان آلمانی زبان فرانسه هستند که چند بار بین دو کشور دست به دست شده اند و اصالتا جزء آلمان بودند که پس از جنگ به خاک فرانسه منضم شدند.

از اسم شهر هم پیداست که از ابتدا شهری فرانسوی نبوده است و البته بر هر تازه واردی هم به سادگی معلوم می شود که اسامی و معماری شهر هم با دیگر شهرهای فرانسه متفاوت است.

وقتی پارلمان اروپا تشکیل شد فرانسه اصرار داشت که مقر پارلمان در آن کشور باشد و آلمان ها هم اصرار داشتند که در آلمان باشد. نهایتا برای اینکه اختلاف برطرف شود پیشنهاد شد که مقر پارلمان اروپا در شهر بروکسل پایتخت بلژیک باشد. آلمانها کوتاه آمدند ولی فرانسه کوتاه نیامد تا اینکه توافق شد مقر اصلی پارلمان اروپا در بلژیک باشد ولی هر ماه یک هفته از جلسات پارلمان در مقر دوم آن در شهر استراسبورگ تشکیل شود. لذا به رغم تحمیل هزینه های فراوان سفر هوایی بین بروکسل و استراسبورگ برای نمایندگان که امروزه بیش از 700 نفر هستند، همچنان این شیوه اعمال می شود.

445128_983.jpg

اجلاس پارلمان اروپا در استراسبورگ

در فاصله بین ملاقات ها زمانی پیش آمد تا با همکارم چرخی در خیابانهای مرکزی شهر بزنیم. در کنار خیابانی جوانی سیاه چرده و مهاجر که قیافه اش به مردمان شبه قاره هند می خورد مشغول دستفروشی بود.

 

جوان دستفروش آدمکهای اسباب بازی کاغذی دست سازی را می فروخت که دو بعدی بود یعنی حجم نداشت ولی این آدمکهای کاغذی قادر بودند برای لحظاتی سرپا بایستند و برقصند! - چه شگردی به کار برده بود را ندانستیم - ولی چون عجیب می نمود تعداد زیادی اطرافش جمع شده بودند و چون قیمت زیادی هم نداشت - فکر کنم هر کدام دو فرانک - برخی می خریدند.

 

همکارم که مثل من فرزند خردسال داشت گفت بیا هر کدام یکی بخریم. رفتیم جلو و پس از چند لحظه تماشا خواستیم که دوتا بخریم. فروشنده جوان پرسید آیا شما ایرانی هستید؟ همکارم پرسید چطور مگه؟ شما از کجا فهمیدید؟ گفت از چهره تان حدس زدم و از یقه پیراهن شما تقریبا مطمئن شدم!

پیراهن های یقه سه سانتی بدون لبه برگردان که پیراهن فرم و رسمی دیپلماتهای ایرانی است و در ایران ، زمانی به یقه ولایتی ( وزیر خارجه اسبق) معروف بود، در اروپا به پیراهن یقه مائو معروف است( مائو رهبر انقلاب کمونیستی چین)؛ از آنجا که دیپلماتها و مقامات رسمی جمهوری اسلامی کراوات را بعنوان نماد فرهنگ غربی استفاده نمی کنند، این نوع پیراهن برایشان راحت تر بوده و ضمنا نوعی توجیه برای نبستن کراوات در مهمانیها و ضیافتهای رسمی دیپلماتیک محسوب می شود. به علاوه در محافل دیپلماتیک فقط دیپلماتهای ایران، واتیکان و بعضا کره شمالی از این پیراهن ها استفاده می کنند.

من مقید بودم پبراهن فرم را فقط در ملاقاتهای رسمی بپوشم و در بقیه موارد پیراهن عادی می پوشیدم و آن روز هم پس از ملاقاتهای رسمی فرصت کرده بودم پیراهن رسمی ام را عوض کنم و یقه معمولی بپوشم ولی همکارم نه؛ لذا فروشنده حدس زده بود ما ایرانی هستیم و علیرغم این باز هم سوال کرد و هنگامی که اطمینان حاصل کرد ما ایرانی هستیم آهسته و به گونه ای که بقیه مشتریها متوجه نشوند گفت شما نخرید! چون برسید منزل خیلی زود خراب می شود و دیگر کار نمی کند! بگذارید بقیه بخرند. ما که از تعجب دهانمان باز مانده بود تا آمدیم سوالی بکنیم گفت من پاکستانی هستم و ایران را خیلی دوست دارم. شما نخرید! پول تان هدر می رود.

من و همکارم با تعجب و حیرت و به آرامی از آنجا دور شدیم ولی مدتی در این فکر بودیم که این جوان مهاجر و دستفروش که ظاهرا تنها راه امرار معاشش فروختن این آدمک های کاغذی بود و برای چنین آدمی یک فرانک هم یک فرانک است و ارزش دارد، چطور حتی در آن دیار غربت که حتما نیاز مالی اش خیلی بیشتر است باز هم با دیدن دو مسلمان ایرانی مسافر که یک درصد هم احتمال نداشت دوباره او را ببینند از آن چهار فرانک ( آنموقع تقریبا معادل پول یک ساندویج ساده ) گذشت و حاضر نشد به ما بفروشد.

با همکارم بحث کردم حالا فرض کن اگر بازار اصفهان یا تهران یا کراچی و لاهور بود، آیا فروشنده ای مشابه، یا نه، حتی خود همان جوان بازهم همین رفتار را با ما می کرد یا برای تبلیغ کالایش و فروش بیشتر...؟

لینک به دیدگاه

[h=1]چای درمانی در بیمارستان کرواسی[/h]

 

 

 

در سال 1382 در زاگرب پایتخت کرواسی مامور بودم. کرواسی از کشورهای مستقل شده از یوگسلاوی سابق و شاید زیباترین جمهوری سابق یوگسلاوی است که البته زمستانهای طولانی، سرد و سختی دارد.

 

چند ماهی بود که همراه خانواده و در ادامه ماموریت، از سفارت کشورمان در بلژیک که به سردی کرواسی نبود، به آنجا منتقل شده بودم. در اولین زمستان اقامتم در آنجا و در اولین موج برف و کولاک سرمای شدیدی خوردم که اگر تهران بودم حتما شش عدد پنی سیلین یک و دویست و تعداد زیادی قرص چرک خشک کن ( آنتی بیوتیک) و شربت و ... برای بهبودی من تجویز می شد.

 

فورا به بیمارستان رفتم و معاینه شدم و با نسخه ای در دست در مسیر برگشت به منزل رفتم داروخانه تا داروهایم را بگیرم و با خود اندیشیدم قبل از رفتن به خانه یکی از آمپولهایم را تزریق کنم و ترتیبی اتخاذ کنم که به خاطر بهبودی سریع آمپول های دیگر را یک پرستار مرد بیاید در منزل تزریق کند. وقتی پزشک داروساز داروخانه پلاستیک داروهایم را به دستم داد بلافاصله گفتم اینها مال من نیست و داروهای مرا اشتباهی داده است. او با تعجب دوباره اسم و نسخه و محتویات پلاستیک مرا بررسی کرد و گفت اشتباهی رخ نداده و همه چیز درست است! این بار من تعجب کردم و اصرار کردم که حتما اشتباهی رخ داده است.

وقتی علت را جویا شد گفتم من سرماخوردگی شدید دارم و داروی من حتما شامل آمپول و قرص و شربت و ... است، در حالی که این پلاستیک حاوی دو بسته چای گیاهی (دمنوش) ساده است و داروی من نیست.

 

داروخانه دار که از اسم و قیافه من و همچنین انگلیسی صحبت کردنم می دانست من خارجی هستم، لبخندی زد و گفت حتما اولین سرماخوردگی یا اولین مراجعه شما به پزشک در کشور ماست! و توضیح داد که نسخه درست است و آمپول و چرک خشک کن ها عوارض جانبی زیادی دارند و اگر صبر و حوصله داشته باشی همین داروهای گیاهی شما را درمان خواهد کرد و افزود که اینجا به راحتی چرک خشک کن تجویز نمی شود و شرایط و ضوابطی دارد ، تشخیص پزشک شما درست است و به آن اعتماد داشته باش. با کمال ناباوری مرا با دوبسته دمنوش کیسه ای گیاهی روانه منزل کرد!

یک هفته بعد که برای خرید به فروشگاه زنجیره ای ماکرو (معروف به فروشگاه دیپلماتها) رفته بودم یکراست رفتم سراغ قفسه چای و دمنوشها. با کمال تعجب دیدم یک راسته کامل فروشگاه مملو از انواع و اقسام چای و دمنوشهای گیاهی شاید حدود یکصد نوع مختلف در بسته بندیهای مناسب و بصورت یکبار مصرف ( تی بگ) در معرض فروش است.

تازه متوجه شدم مقامات ایرانی که به زاگرب سفر می کنند موقع برگشت به توصیه بچه های سفارت از انواع این دمنوشها بعنوان سوغات خریداری می کنند. از جمله این شخصیتها آیت الله جنتی بود که برای شرکت در مراسم تدفین مرحوم علی عزت بگوویچ نخستین رئیس جمهور بوسنی آمده بودند و هنگام برگشت چند نوع از این دمنوشها برایشان خریداری شد.

لینک به دیدگاه

اینو حتما بخونید بی نظیرِ:a030:

 

[h=1]مات و مبهوت یک برگ کاغذ![/h]

 

 

 

چند ماه پس از ورود و استقرار در پاریس مادر خانمم را برای همراهی در تولد نخستین فرزندمان به پاریس دعوت کردم تا هم قوت قلبی برای خانمم باشد و هم مایه راحتی خیال من از باب تجربه تر و خشک کردن نوزاد و ... .

حاجیه خانم بنده خدا را که تا آن موقع در انظار عمومی چادر از سر برنداشته بود، وادار کردیم تا چادرش را بردارد و مانتو بلندی به تن کند! البته زیر بار نمی رفت ولی وقتی توضیح دادیم اینجا ترکیه و ژاپن نیست و منافقین حضور دارند و ممکن است بی حرمتی کنند، قانع شد. بگذریم که حضور او در آن غربت چه نعمت بزرگی بود. یک شب حوالی ساعت یازده ونیم شب حال مادر خانم بد شد و من با عجله او را تنهایی به بخش اورژانس نزدیکترین بیمارستان که از قبل می شناختم رساندم.

 

پس از معاینه و آزمایش و دادن یکی دو قرص نسخه ای نوشته و دستم دادند و بیمار را مرخص کردند. من وقتی دست در جیب کردم که هزینه را حساب کنم دیدم به خاطر عجله کیف پول و مدارک را جا گذاشته ام. حتی مدارک خودرو و هیچ کارتی همراهم نبود.

بسیار مضطرب شدم که مجبورم پیر زن بدحال را تنها و غریب اینجا بگذارم تا بروم منزل پول بیاورم.

 

وقتی پزشک و پرستار اضطراب مرا دیدند پرسیدند مشکل چیست؟ شما هم ناراحتی داری؟

 

گفتم: راستش با عجله آمده ام و کیف پولم همراهم نیست و نمی دانم باید چکار کنم.

 

با خونسردی گفت این دلیل نگرانی توست؟ اگر پول داشتی هم فرقی نمی کرد این نیمه شب که صندوق ما باز نیست! اضطراب من بیشتر شد. حدس زدم لابد مدرکی، کارتی باید گرو بگذارم تا فردا که صندوق باز می شود، در حالیکه هیچ کارت و مدرکی هم نیاورده بودم.

کارمند گفت: کارت بیمه دارید گفتم بیمار مهمان ماست و کارت بیمه ندارد.

گفت: کارت شناسایی.

گفتم: به همان دلیل عجله داشتن، هیچ مدرکی همراهم نیست. خودم را آماده کردم بگویم بیمار اینجا بماند تا من بروم از منزل مدارک بیاورم که پرستار یک برگ کاعذ سفید دستم داد و گفت مشخصات و آدرست را اینجا بنویس و به سلامت.

 

نوشتم و دستش دادم؛ گفت: پس چرا نمی روی؟

گفتم: خوب بعد چکار باید بکنم؟

گفت: ببخشید یادم رفت توضیح بدهم. حد اکثر تا یک هفته صورت حساب با پست می آید به آدرست و نحوه پرداخت در آن نوشته شده است؛ به همین سادگی!

 

یاد خاطره ای در بیمارستان شهدای تجریش افتادم و برای لحظاتی مات و مبهوت ماندم. پرستار که حیرت مرا دیده بود دوباره پرسید: دیگر منتظر چی هستی و چرا نمی روی؟

 

گفتم: می توانم سوالی بکنم؟

 

گفت بپرس.

 

پرسیدم: من و همراه بیمارم خارجی هستیم، شما چطور به ما اعتماد می کنید؟ مدارک هویت هم که همراه نداریم. شاید آدرس و مشخصات غلط به شما داده باشیم!برایم جالب است بدانم.

 

گفت: اصل بر این است که همه درستکارند مگر خلافش ثابت شود. در مورد شما هم که هنوز چیزی ثابت نشده است. البته همیشه استثنا وجود دارد و ممکن است از هر صد نفر، دو سه نفری هم متخلف باشند و نادرست، ولی برای بیمارستان اصلا نمی صرفد که به خاطر احتمال دروغ و خلاف دو سه نفر در ماه، یک صندوقدار شیفت شب استخدام کند و به او حقوق و بیمه و رفاهیات و بازنشستگی و ... بدهد یا به صندوقدار دیگری اضافه کار بدهد صرفا بخاطر اینکه از چند تخلف احتمالی پیشگیری کند.

 

تشکر کرده و با مادرخانم به منزل برگشتیم... .

 

از فردا هر روز صندوق پستی را می پاییدم تا نامه بیمارستان را دریافت کنم و بالاخره آمد و با آمدن خود مرا یکبار دیگر مات و مبهوت کرد! در یک برگ کاغذ قطع A4 با سربرگ بیمارستان خطاب به من نوشته شده بود: هزینه عادی معاینه بیمار شما ... فرانک ( آنموقع هنوز یورو درکار نبود) بعلاوه 10 درصد هزینه مراجعه در وقت شبانگاهی که جمعا میشود .... فرانک. زیر آن نوشته بود شما برای پرداخت این مبلغ دو هفته فرصت دارید از یکی از راه های ذیل اقدام کنید:

- مراجعه حضوری به صندوق بیمارستان در روزهای کاری

 

- مراجعه به نزدیک ترین دفتر پست و حواله پستی (در پستخانه های فرانسه برای ارسال و حواله وجه نقد فرمهای خاصی وجود دارد)

- ارسال چک بانکی به حساب بیمارستان از طریق پست (چک خود را در وجه بیمارستان بنویسید و در پاکتی گذاشته و به صندوق پست بیاندازید)

در خط بعدی نوشته بود اگر تا دو هفته این بدهی واریز نشود یک نامه یادآوری دیگر به آدرس شما ارسال می شود و دو هفته دیگر به شما مهلت داده می شود ولی 10 درصد دیگر به مبلغ فوق افزوده می شود!

و در سطر بعدی نوشته بود اگر حداکثر تا یک ماه بدهی شما وصول نشود بیمارستان آن را به شرکت وصول مطالبات معوقه ( اصطلاح ایرانیش میشود شرخر! / در فرانسه شرکتهای رسمی و ثبت شده ای برای این کار وجود دارند) واگذار می کند و در آن صورت شما متحمل هزینه های اداری و حقوقی و کارمزد آن شرکت هم خواهید شد.

جالب تر از همه سطر آخر بود که نوشته بود: اگر به هر دلیل قدرت و امکان پرداخت این مبلغ را ندارید در روزهای فلان و بهمان از ساعت فلان تا بهمان به بخش مددکاری شهرداری محل خود مراجعه نمایید تا آنان شما را راهنمایی یا یاری دهند.

خدا را، خدا را ، خدا را، من این نامه را تا سال ها بعنوان نمونه با خود نگاه داشته بودم ولی متاسفانه به خاطر اسباب کشی های متعدد آن را گم کردم.

آن را برای خانم و مادرخانم خواندم و سه نفری این همه تکریم ارباب رجوع و مسئولیت شناسی و کارگشایی را ستودیم. همانجا خاطره زیر را که در بیمارستان شهدای تجریش برایم اتفاق افتاده بود برای خانم و مادرخانم تعریف کردم و همه ما متاثر شدیم.

قبل از ظهر یک روز از پاییز 1365 بود و من یکی از همکلاسی های دانشگاهم را که مریض بود بردم درمانگاه فوریتها (اورژانس) بیمارستان شهدا در تجریش.

 

قبض گرفته و منتظر نوبت بودیم که چند کارگر ساختمانی لر زبان همکار دیگرشان را که از داربست افتاده و خون از بدنش جاری بود آوردند. طبعا بقیه بیماران و همراهان توجه شان به این بیچاره که وضعیت متفاوتی داشت جلب شد.

 

یک پرستار گفت سریع بیاوریدش داخل و روی تخت بخوابانید. یکی دیگر گفت اول باید پذیرش شود و قبض بگیرید.

 

همراهانش آمدند پذیرش. مسئول پذیرش گفت: برای جرح ناشی از حوادث باید فلان مقدار( مبلغش یادم نیست ولی دست کم پنج شش برابر معاینه معمولی بود) پول بدهید. همراهان که با لباس کار و خاکی آمده بودند گفتند که باعجله آمده اند و پولشان در لباسهای دیگرشان است و فراموش کرده اند بیاورند. حتی به راننده ماشینی که آنها را رسانده هم پول نداشته اند بدهند.

 

مسؤول صندوق گفت اول پول بعد قبض. آنها اصرار کردند و صندوقدار انکار. حتی یکی گفت شما قبض بده تا دوستانم اینجا هستند من بر می گردم و پول می آورم ولی صندوقدار همچنان مقاومت می کرد. مجروح بیچاره هم در حال آه و ناله.

من نتوانستم تحمل کنم رفتم با صندوقدار صحبت کنم که آقا این خونریزی دارد و ..که سرم داد کشید و گفت دستور رئیس بیمارستان است و بخشنامه اش را هم از زیر شیشه درآورد و نشان داد.

گفت: من هم مثل شما انسانم و این چیزها را می دانم ولی یکی دو مورد که نیست من هم کارمندم و یکبار و دوبار می توانم از جیبم بدهم ولی هر روز که نمی شود و چند بار هم از سوی مسئولین توبیخ شده ام.

ناچارا مبلغی را خودم گذاشتم و از حاضرین دیگر خواهش کردم کمک کنند و پول قبض را پرداختیم و قبض صادر شد و مجروح را به داخل راه داده و پانسمان کردند!

در پاریس دو بار یاد این خاطره افتادم . نخست آن شب که بدون پول و مدارک مادر خانمم را بیمارستان بردم و دوم آن روز که نامه صورتحساب بیمارستان به دستم رسید!

لینک به دیدگاه

[h=1]ماجرای پسر نخست وزیر و مسکن مهر فرانسوی[/h]

 

 

 

در روزنامه های امروز فرانسه (تاریخ را یادداشت نکرده ام ولی مربوط به سال 1374 است) خبرهایی از سوء استفاده پسر نخست وزیر از مسکن اجتماعی (شبیه مسکن مهر خودمان) که توسط شهرداری ها و دولت ساخته شده و به اقشار آسیب پذیر و کم در آمد با قیمت های بسیار نازل اجاره داده می شود منتشر شده است.

 

گفته می شود پسر نخست وزیر با اینکه در آمد خوبی دارد و جزو اقشار آسیب پذیر نیست نزدیک یک سال است که در یکی از این آپارتمان های با اجاره کم ساکن است و خبرنگاران با کنکاش مطلع شده اند که او قانونا حق استفاده از این امتیاز را نداشته و احتمالا با سوء استفاده از موقعیت شغلی پدرش و به اصطلاح با پارتی بازی در آن ساکن شده است. اعتراضات رسانه ای به حدی بالا گرفت که برخی از اپوزیسیون حتی استیضاح دولت را مطرح و دولت تا مرز سقوط پیش رفت و نهایتا نخست وزیر عذر خواهی کرده و پسرش هم آن آپارتمان را تخلیه کرد و غائله ختم به خیرشد!

نقش رسانه ها در مبارزه با فساد و تخلفات نقش بسیار مهمی است و اتحادیه صنفی خبرنگاران هم از خبرنگارانی که به پرونده های حساس ورود پیدا می کنند به شدت حمایت می کند و لذا منابع قدرت نمی توانند به راحتی این دست خبرنگاران را تطمیع یا تهدید کنند؛ بنا بر این کار به جایی می رسد که نخست وزیر کشور برای یک تخلف کوچک پسرش مجبور به عذرخواهی علنی می شود و به عبارتی حساب کار دست او و هر مقام حکومتی دیگری می آید که اگر فساد کنند ممکن است آبرویشان برود.

اینجا البته هیچکس حساب تخلف هیچ مقام مسئول حتی رئیس جمهور را هم به حساب نظام سیاسی حاکم نمی گذارد بلکه فقط به حساب خود فرد متخلف می گذارند و از این جهت خیال مردم راحت است که اگر احیانا تخلفی هم توسط فردی از مقامات صورت گیرد تخلف فردی است و به پای حاکمیت نوشته نمی شود زیرا نظام سیاسی به هیچ وجه و به بهانه مقام سیاسی یا موقعیت اداری آن مقام، سعی در پوشاندن و ماله کشیدن بر تخلف آن فرد نمی کند بلکه با کمترین هزینه، مسؤول و پاسخگو دانستن فرد متخلف و تنبیه و مجازات او به جای تعمیم و سر شکن کردن هزینه تخلف فرد بر کل یا بخشی از نظام سیاسی- آنرا مدیریت می کند.

این فرهنگ عذرخواهی مسؤولین و مقامات از کوتاهی ها یا اشتباهاتشان فرهنگ بسیار پسندیده ای است که اعتماد ملی و اجتماعی را بیشتر نموده و تحمل ناملایمات را هم برای مردم آسان تر می کند.

چند سال پیش برای ماموریت چند روزه ای به کره جنوبی رفته بودم. شنیدم یکی از وزیران کابینه به خاطر اینکه منشی او یک زمانی یک سوء استفاده مالی کوچک انجام داده بود، به خاطر خدشه دار نشدن اعتماد عمومی به دولت، از سمت وزارت استعفا داده است. جالب اینکه این تخلف مالی را نه وزیر بلکه منشی او مرتکب شده وود و جالب تر اینکه نه در زمان وزارت آن وزیر بلکه مدتها قبل از اینکه این فرد وزیر و آن فرد منشی او شود اتفاق افتاده بود. با این حال به خاطر اینکه وزیر کسی را به عنوان منشی انتخاب کرده بود که در سوابقش یک مورد تخلف مالی داشته – با اینکه موقع به کار گیری وی کسی از آن تخلف مطلع نبوده – استعفا و خود را قربانی کرد تا نظام سیاسی حاکم و ساختار اداری، سالم بماند.

لینک به دیدگاه

[h=1]صنعت گردشگری در کانال های فاضلاب پاریس![/h]

 

 

 

 

کانال های فاضلاب پاریس شاید یکی از قدیمی ترین مجاری جمع آوری و دفع فاضلاب دنیا باشد. اگر اشتباه نکنم در ماجراهای داستان(رمان) " گوژپشت نوتردام" ( نوتر دام / بانوی ما، نام کلیسایی قدیمی در پاریس است) هم اشاراتی به این شبکه کانالهای فاضلاب شده است.

 

با این حال در فاصله سال های دهه هفتاد خورشیدی که مقیم پاریس بودم به خاطر ندارم که مدیران صنعت گردشگری هنوز آن را به منبعی برای اشتغال و درآمد زایی تبدیل کرده باشند. اگر هم بوده ، دست کم من با خبر نشده بودم.

 

در سالهای دهه نود خورشیدی فرصتی دست داد تا مجددا سفر کاری ده روزه ای به پاریس داشته باشم و در این سفر بود که مطلع شدم در میان تورهای شهرگردی پاریس که توسط موسسه ای زیر نظر شهرداری این شهر اداره می شود تور بازدید از فاضلاب پاریس! نیز گنجانده شده است و برای خود من هم که علاقه و دستی در گردشگری دارم جالب و جذاب بود.

 

449738_692.jpg

وقتی اسم فاضلاب می آید طبعا آدمی یاد بوی مشمئز کننده و صحنه های ناخوشایند می افتد و من که کمی هم حساسیت تنفسی دارم می بایست قید آن را می زدم ولی از آنجا که نسبت به وضع گردشگری در ایران همواره از منتقدین بوده ام برای کنجکاوی هم که شده، با پرداخت 10 یورو بلیت مربوطه را تهیه و کمی آن طرف تر از برج ایفل در حاشیه رود سن خودم را به نقطه شروع تور رساندم.

تصورم این بود که گروه اندکی برای چنین تور نامتعارفی ثبت نام کرده باشند ولی با کمال تعجب تعداد زیادی آنهم غالبا گردشگران خارجی و البته تعدادی هم از خود فرانسویان برای شروع تور تجمع شده بودند.

 

449737_860.jpg

راس ساعت مقرر که شد، راهنمای تور با توضیح مختصری در خصوص تاریخچه شهر پاریس و فاضلاب آن، گردشگران را برای ادامه بازدید از راه پله ای به زیر زمین راهنمایی کرد. ابتدا در سالنی با نمایش فیلم گزارشی مستند از تاریخچه فاضلاب پاریس ارائه شد سپس گردشگران را به موزه فاضلاب پاریس که آن هم زیر زمین بود راهنمایی و اشیاء مختلف مرتبط با صنعت جمع آوری و بازیافت فاضلاب را نشان دادند و در ادامه گروه را به دو قسمت تقسیم و هر گروه را از مسیری به کانالهای واقعی فاضلاب که پیاده روهایی در کنارشان برای عبور پرسنل و گردشگران تعبیه شده بوده (شبیه تونلهای مترو) بردند. دو گروه در نقطه ای متقاطع با هم تلاقی کرده و پس از اتمام تور دوباره یکجا به همدیگر رسیدند.

شبکه فاضلاب پاریس در شاخه مدیریت شهری مصداق یک تیر و سه نشان بود.هم فاضلاب و هم آبهای سطحی شهر مسطحی مثل پاریس را کاملا بصورت زیر زمینی جمع آوری و بازیافت می کرد و هم این هنر را داشت که آنرا به صنعت گردشگری پیوند داده و از قبل آن کسب درآمد می کرد!

لینک به دیدگاه

زیر پل قدیمی بلوار سن دونی در پاریس

 

 

با خودرو شخصی در حومه پاریس به مقصد مطب پزشک در حال رانندگی بودم. در بلوار سن دونی (Bulvard St. Denies) خیابان، از زیر پلی قدیمی می گذشت.433905_882.jpg

 

به دلیل ترافیک زیاد سرعت خیلی کند بود بخصوص وقتی که جاده به دلیل عبور از زیر گذر باریک می شد و ترافیک هم کند تر. کمی جلوتر و بعد از زیر گذر، یک چراغ راهنمایی و رانندگی بود. لذا درست زمانی که خودرو من زیر پل بود چراغ قرمز شد و چندین خودرو جلوتر از من متوقف شدند و من نیز زیر پل متوقف شدم. با اینکه توقف پشت چراغ قرمز برای هیچ کس - بخصوص برای کسی که در راه مطب پزشک است - خوشایند نیست ولی این توقف برای من به خاطره ای جالب تبدیل شد.

 

همین طور که اطراف را نگاه می کردم روی دیوار قدیمی پل، تابلو کوچکی نظرم را جلب کرد وقتی دقت کردم دیدم نوشته است : " طبق قانون 29 مارس 1881 ، نصب پوستر و آگهی ممنوع ". ( البته به فرانسوی!)

 

به دقت اطراف تابلو و همه دیوار پل و دیوار مقابلش را هم ورانداز کردم حتی رد یک آگهی تبلیغاتی که چسبانده شده یا چسبانده و سپس کنده شده باشد هم به چشم نمی خورد.

برای من بیشتر از رعایت قانون و نچسباندن آگهی، نوشتن سند و مرجع قانونی این ممنوعیت و بخصوص تاریخی که چنین قانونی در فرانسه وضع شده بود، جالب تر بودند: یعنی 114 سال قبل از اینکه من آن تابلو را ببینم - و134 سال قبل از اینکه شما این متن را بخوانید - در فرانسه برای محافظت از ابنیه قدیمی و تاریخی چنین قانونی وضع شده بود و مهم تر از همه اینکه این قانون از صد سال پیش تا کنون تغییر نکرده بود و هنوز معتبر و مورد احترام بود!

 

بلافاصله یاد اظهارات یکی از نواب رئیس اسبق مجلس شورای اسلامی افتادم که جایی مصاحبه کرده و گفته بودند که در 20 سال گذشته مجلس در موضوعات مشابه قوانین متعدد و مختلف و بعضا حتی متناقض وضع کرده است و تا کنون فرصتی برای تنقیح قوانین موضوعه پیش نیامده و این موجب سردرگمی بخشی از مردم شده است.

 

همزمان داشتم در ذهن خودم دیوارهای مملو از آگهی های تبلیغاتی تهران را مرور میکردم و تاسف می خوردم که چراغ های ممتد خودرو پشت سرم - بدون اینکه بوق بزند! - تلاش کرد مرا متوجه سبز شدن چراغ راهنمایی کند.

ظاهرا چراغ مدتی بود که سبز شده بود و من که در فکر این قانون و مراعات آن بودم متوجه نشده بودم و وقت خودروهای پشت سرم را هم تلف کرده بودم چون تا آمدم دنده عوض کرده و راه بیافتم چراغ دوباره قرمز شد و به اندازه یک چراغ قرمز دیگر وقت داشتم تا بار دیگر با دقت آن تابلو را بخوانم و دیوارهای گرد گرفته پل قدیمی را که خالی از هر آگهی بود دوباره درست و حسابی ورانداز کنم و به علامت تعجب و همزمان البته تاسف...، سرم را چند بار تکان بدهم!

 

چند سال بعد که بنا به اصرار دوستان قدیمی در زادگاهم بیجار نامزد انتخابات مجلس شدم، زیر همه اوراق تبلیغات انتخاباتی عبارت کوتاهی گنجاندم به این مضمون: "به منظور پاکداشت محیط زیست لطفا این اوراق را در کوچه و معابر نریزید و به دیگران بدهید" اما از سوی برخی رقبای انتخاباتی به خساست مالی متهم شدم!

لینک به دیدگاه

چرا در ایران به جرم لاک زدن ناخن، انگشت دختران را قطع می کنند؟!

 

 

 

 

 

در سفر استراسبورگ قرار بود با یکی از نمایندگان پارلمان اروپا که آدم پر نفوذی بود و علیه ایران خیلی موضع گیری های تند و منفی داشت هم ملاقات کنیم؛ به گمانم انگلیسی بود. او به دلیل همین ضدیت با ایران ابتدا حاضر نبود با سفیر ایران دیدار کند ولی سفیر هم اصرار داشت این آدم عجیب و غریب را حتما ملاقات کند و علت این همه خصومت و ضدیت را بداند؛ لذا با پیگیری سفارت بالاخره ملاقات با او هم تنظیم شد. من مطمئن بودم که این ملاقات یک ملاقات عادی نخواهد بود و از قبل ذهن خودم را آماده کرده بودم. در ملاقاتی که در دفتر کار آن نماینده در محل پارلمان برگزار شد، او پشت میز کارش نشسته و از روی یادداشت یا نوشته ای که در دست داشت - سعی داشت به نحوی آنرا نگهدارد که ما متوجه نشویم - سوالات عجیب و غریبی از وضعیت حقوق بشر در ایران می کرد! یکی از سؤالاتش این بود: چرا شما در جمهوری اسلامی دختران و زنانی را که ناخن خود را لاک می زنند، انگشتشان را قطع می کنید؟ این برخلاف حقوق بشر است و جهان متمدن این ها را از شما نمی پذیرد و ... .

اینجا دیگر خون ما به جوش آمد! آقای سفیر پرسید چه کسی این دروغها را به شما گفته آیا شما تا به حال ایران بوده اید؟ اینها را خودتان دیده اید؟ مطمئنید ایران را با کشور دیگری اشتباه نگرفته اید؟ نماینده که از عصبانیت و واکنش سفیر ایران کمی جا خورده بود تا آمد در صندلی خود جابجا شود ناخواسته دستش بالا آمد و من توانستم کتابچه جزوه مانند کوچکی را دستش ببینم که روی جلد آن آرم سازمان منافقین وجود داشت.

 

آهسته به سفیر گفتم: یادداشت هایش آرم منافقین را دارد و این سؤالات را از روی آن می خواند! سفیرهم ماهیت و جنایات منافقین را توضیح و برای اثبات دروغ بودن ادعاهای آنها نماینده را دعوت کرد تا به عنوان مهمان وی و با هزینه سفارت چند روز به ایران سفر و خود شخصاً در خیابانهای ایران بچرخد تا دروغ بودن اتهامات و ادعاهایی از این دست را به چشم خود ببیند.

در اولین مرخصی که پس از آن واقعه به تهران آمدم اولین کارم این بود که یکراست رفتم اداره حقوق بشر و زنان وزارت خارجه ( مطمئن نیستم آن موقع هم اسمش دقیقا همین بود ولی مسئول این امور بود) و با خانم فاطمه هاشمی که رئیس آنجا بود ملاقات کردم و ضمن بیان این خاطره از ایشان خواهش کردم و گفتم صرف بودجه و هزینه هنگفت لازم نیست، کافی است یک فیلم بردار معمولی و تازه کار ( آماتور) را با یک دوربین فیلم برداری غیر حرفه ای بفرستید از میدان ولی عصر تا سه راه فاطمی همینجور تو پیاده رو راه برود و از عابران 10 دقیقه فیلم بگیرد و همین را تکثیر کنید و بفرستید سفارتخانه ها. لا اقل سفارتخانه های ایران در کشور های غربی و اروپایی؛ این کمک خیلی زیادی خواهد بود. زیرا بینندگان آن خواهند دید که چادری و مانتویی و با حجاب و بد حجاب در کنار هم راه می روند و کسی کاری به آنها ندارد. (آن موقع هنوز شبکه های برونمرزی صدا و سیما – جام جم – راه نیافتاده بود).

 

متاسفانه نه تنها در ماموریت فرانسه که حتی سال ها بعد در دومین ماموریتم به اروپا (بروکسل و لوکزامبورگ) که آنجا هم با نمایندگان پارلمانی و موضوعات حقوق بشری سر و کار داشتم، هیچگاه چنین فیلمی به دستم نرسید... گویا اصلا چنین فیلمی تهیه نشده بود...!

لینک به دیدگاه

[h=1]برچسب توقف مکرر[/h]

 

 

 

 

روزی در مسیر حرکت از منزل به سفارت، برای انجام کاری در میانه راه، از مسیر دیگری رانندگی کردم که لاجرم باید از چند خیابان کم عرض هم می گذشتم.

با اینکه عجله هم داشتم ولی متاسفانه پشت سر یک خودرو جمع آوری زباله گیر کردم که دم به دقیقه و جلو هر واحد مسکونی یا تجاری توقف می کرد تا زباله ها را جمع آوری کند. از این کار فرانسویها اصلا خوشم نیامد. چرا زباله ها را صبح و در ساعت پیک ترافیک جمع می کنند؟ تهران خودمان خیلی جلوتر است که زباله را شب ها جمع آوری می کنند.

 

القصه حسابی کلافه شدم چون خیابان کم عرض بود و نمیتوانستم از آن خودرو سبقت بگیرم و چاره ای نداشتم که تارسیدن به چهار راهی که بتوانم مسیرم را عوض کنم پشت سرش بروم. البته تنها نبودم و خودروهای دیگری هم پشت سرم به صف بودند. در همین اوقات چشمم به تابلو نوشته ای در عقب خودرو جمع آوری زباله افتاد که روی آن نوشته بود " توقف مکرر " اول معنای آن را نفهمیدم ولی بعد پی بردم این تابلو هشدار یا اخطار به رانندگان پشت سری است که این ماشین در مسیر خودش ممکن است توقفهای مکرر داشته باشد و معطل شوید لذا اگر عجله دارید یا می خواهید معطل نشوید، پشت سر این خودرو رانندگی نکنید!

در عین حال که از این سوء تدبیر فرانسوی ها در خصوص زمان جمع آوری زباله عصبانی بودم، تصمیم گرفتم از این پس حواسم باشد که دیگر پشت سر ماشین زباله قرار نگیرم. در اولین فرصت، از پشت آن ماشین در آمدم و سرعتم را زیاد کردم تا وقت تلف شده را جبران کنم. پشت سر کامیونی رانندگی می کردم که با سرعت قابل قبولی جلوی من می رفت و من خوشحال بودم که از پشت ماشین زباله نجات یافته ام.

 

یک چهار راه جلوتر و پشت چراغ قرمز در حالیکه داشتم به تابلو " توقف مکرر " در پشت خودرو زباله در خیابان قبلی فکر می کردم برای یک لحظه انگار تصویر مشابهی از جلو چشمم رد شد! سرم را به اطراف چرخاندم و چیزی ندیدم.

وقتی به پشت کامیونی که جلوتر از من و پشت چراغ قرمر توقف کرده بود نگاه دوباره ای کردم، دیدم ای داد بیداد پشت این یکی هم همان تابلو چسبانده شده در حالی که این یکی خودرو توقف زباله نبود!

چراغ سبز شد و اول کامیون و پشت سرش من و بقیه ماشینهای پشت سر من راه افتادیم و خوشبختانه کامیون جلویی بدون توقف می راند و من در این فکر که این کامیون چرا این تابلو را دارد؟

50 متر جلوتر روی فلاشر زد و وسط خیابان کم عرض توقف کرد. راننده پیاده شد و با خونسردی درب پشت کامیون را باز کرد و چند جعبه وسایل خوراکی و غیر خوراکی را با جک مخصوص چرخدار پایین آورد و تحویل رستورانی داد که مقابلش توقف کرده بود.

دوباره درب پشت کامیون را بست و راه افتاد و ما هم پشت سرش! تازه فهمیدم که نه تنها برای خودروهای حمل زباله که برای کامیونها و وانت هایی که اقلام و اجناس فروشگاهی را برای مغازه ها و رستورانها و ... توزیع می کنند نیز چون مدام جلو فروشگاه های مختلفی توقف می کنند تا بار تخلیه شود یا جنس تحویل بدهند هم از برچسب " توقف مکرر" استفاده می کنند تا خودرو های پشت سر آگاه شده و تکلیف خود را بدانند.

 

ظاهرا این کامیون فقط اجناس رستورانها را توزیع می کرد و من خدا خدا می کردم در آن خیابان رستوران دیگری نباشد تا دوباره مجبور به توقف اجباری نبشاشیم. خوشبختانه نبود و از آنجا هم نجات یافتم ولی از این ایده و ابتکار خوشم آمد. لا اقل راننده پشت سری تکلیف خودش را می داند.

لینک به دیدگاه

[h=1]کادوی شهرداری پاریس برای نوزادان[/h]

 

 

با نزدیک شدن به زمان وضع حمل همسرم که تا آن موقع زیر نظر یک پزشک فرانسوی خانم در کلینیکی نزدیک منزل مرتبا تحت کنترل و معاینه بود، به بیمارستانی در منطقه پانزده پاریس (پشت برج ایفل) معرفی شدیم که ضمنا نزدیک سفارت هم باشد و بتوانم در ایام بستری به راحتی و زود به زود به او سر بزنم.

 

از نخستین روزی که پرونده را به آن بیمارستان منتقل کردیم با توجه به مسلمان بودن و ایرانی و مقید بودن و ... ضمن هماهنگی با بیمارستان شرط کردیم که همه کادر پزشکی مرتبط با زایمان باید خانم باشند که آنها هم پذیرفتند. شرط دیگر کردیم که ایام بستری در بیمارستان باید غذای غیر گوشتی یا حلال به او بدهند یا اجازه دهند از منزل برایش غذا بیاوریم که این را هم پذیرفتند و قرار شد غذای گیاهی و حلال (عدم استفاده از روغن حیوانی و الکل و مشروب و ..) بدهند. وقتی فرزندم به دنیا آمد و پس از چند روز مرخص شد و به منزل آمد، از طرف شهرداری محل یک بسته کادو توسط پست به منزل ما رسید، حاوی نامه ای که تولد دخترم را تبریک گفته و به صورت نمادین یک بسته پوشک و شیشه شیر و لوازم اولیه نوزاد و تعدادی کتابچه و بروشور ناظر بر آموزش نحوه بچه داری و مراقبت های بهداشتی و پزشکی و دفترچه نوزاد و .... داخل آن بود.

 

در نامه شهرداری ضمنا اشاره شده بود برای برخورداری از کمک هزینه نوزاد به شهرداری مراجعه کنید تا کمک هزینه نقدی نوزاد به صورت ماهانه برقرار شود.

طبعا ما چون دیپلمات بودیم از طرف دولت ایران مجاز نبودیم که از کمک هزینه نوزادان و کودکان که تا نخستین سالهای دبیرستان بچه ها ادامه داشت استفاده کنیم. این کمک هزینه شامل همه نوزادان متولد شده در خاک فرانسه اعم از والدین اتباع فرانسوی یا مهاجر و ... را شامل می شد. ضمنا بروشورها و کتابچه های راهنمای مراقبت و نگهداری از نوزادان حاوی اطلاعات بسیار مهم ، ضروری ، آموزنده و مفید بود. همچنین در ماهنامه شهرداری که نام و مشخصات متولدین و متوفیان هر ماه جداگانه درج و منتشر می شد هم نام فرزندم در لیست متولدین ماه می سال 1995 درج شده بود.

دلیل این کار شهرداری این بود که در فرانسه ثبت احوال زیر نظر و جزو شهرداریهاست و در واقع این کار، کار بخش ثبت احوال شهرداری بود.

لینک به دیدگاه

[h=1]راننده ناشنوا[/h]

 

 

برای رانندگی اصولی و درست در غرب، علاوه بر مقررات و جرایم، آموزش و فرهنگ سازی هم شده است. در غرب، علایم رانندگی فقط منحصر به تابلوهای رانندگی سر خیابان ها و جاده ها (علایم عمودی ) و یا خط کشیها و نوشته های روی آسفالت در کف خیابان و جاده (علایم افقی) اکتفا نشده است بلکه از بدنه خود خودروها هم برای ارسال علایم و هشدار و اخطار به رانندگان پشت سر و مجاور استفاده بهینه شده است. یک نمونه آن تابلو یا برچسب " توقف مکرر" بود که در یادداشت قبلی اشاره شد. نمونه دیگر برچسب " Deaf " یا " راننده ناشنوا " است. به رغم اینکه در اروپا اصولا خیلی کم از بوق استفاده می شود در عین حال برچسب های راننده ناشنوا با علامت استاندارد بین المللی هم وجود دارد که راننده های ناشنوا پشت خودروهای خود می چسبانند تا رانندگان پشت سر را از وضعیت راننده خودرو جلو یا مجاور مطلع کند تا بی خود و بی دلیل بوق نزنند! یک بار در مسیر بازار تهران کنار خیابان ایستاده بودم و به خودرو سواریی که داشت نزدیک می شد با دست اشاره کردم مستقیم و او توقف کرد و من هم سوارصندلی جلو شدم و سلام کردم و خسته نباشید گفتم ولی پاسخی نشنیدم. با خود فکر کردم چقدر بی ادب است که جواب سلام را هم نمی دهد. یا شاید حواسش پرت جای دیگری است لذا عمدا پرسیدم آقا امروز چند شنبه است؟ باز هم جواب نیامد؟! با تعجب برگشتم به صورتش نگاه کردم. یعنی اینکه چرا جواب نمی دهید؟ با دست و صدایی گنگ زیر آینه شیشه جلو را نشان داد دیدم گوشه زیر آینه با دست روی یک تکه کاغذ نوشته است راننده ناشنواست.

با همان صدای گنگ و اشاره سعی کرد به من بفهماند که هرکجا خواستم پیاده شوم به گونه ای اورا مطلع کنم که متوجه بشود. در طول مسیر رانندگان پشت سر چندین بار برای این خودرو بوق زدند حتی یکبار یک اتوبوس بوق خارج شهر (اصطلاحا بوق بیابانی) زد، غافل از اینکه راننده بیچاره کر و لال بود و اصلا متوجه بوق او نمی شد.

حتما شما هم بارها اتوبوسها یا کامیونهایی را دیده اید که هنگام رانندگی در داخل شهر یا مناطق مسکونی از بوقهای قوی با صدای وحشتناک و گوشخراش استفاده می کنند که برای جاده تعبیه شده است. نمی دانم چرا پلیس رانندگان خودروهای سنگین را اجبار نمی کند که یک بوق سبک (مانند بوق سواریها ) هم نصب کرده و در خیابانها از بوق بیابانی استفاده نکنند!

در غرب فرهنگ زیبای دیگری هم وجود دارد و آن برچسب " Baby on board " است که معمولا با طرح کارتونی یک نوزاد همراه است و معنی آن این است که در این خودرو نوزاد حضور دارد. لذا با توجه به معصومیت و آسیب پذیری نوزادان، رانندگان پشت سر متوجه میشوند پشت سر چنین خودرویی با احتیاط بیشتر رانندگی کنند تا تصادفی رخ ندهد و به علاوه حتی الامکان بوق هم نزنند تا اگر نوزاد خوابیده باشد، بیدار نشده یا اذیت نشود!

متاسفانه باید اقرار کرد فرهنگ رانندگی ما و فرهنگ سازی برای رانندگی در ایران آنقدر پایین است که اصلا به زبان فارسی چنین برچسب هایی نداریم. نه آنموقع که 25 سال پیش بود ونه حالا که سال 1393 است. مثلا راهنمایی و رانندگی نمیتواند به تولید کنندگان برچسب توصیه کند چنین برچسبهایی را به زبان فارسی هم تولید و در مراکز فروش وسایل خودرو بفروشند تا مردم کم کم عادت کنند و فرهنگ سازی شود؟ البته تابلوهای ناشنوا و سرنشین نوزاد به زبان انگلیسی در ایران هم وجود دارد که احتمالا وارداتی است و بومی نیست وگرنه بایستی به زبان فارسی باشد تا همه فهم و همه گیر شود.

لینک به دیدگاه

[h=1]پیام جالب "فلاشر" زدن در لهستان[/h]

 

 

در یکی از خیابان های مرکزی ورشو ،پایتخت لهستان، در حال رانندگی بودم. نرسیده به چهار راهی که تقریبا صد متر جلوتر بود خودرویی که در لاین سمت راست من در حال حرکت بود با زدن راهنمای چپ علامت می داد که میخواهد خط عوض کرده و به خطی که من در آن حرکت می کردم بیاید تا نزدیک چهار راه احتمالا به چپ بپیچد.

 

من سرعتم را کم کردم تا او بتواند وارد خطی شود که من در آن بودم و او هم همین کار را کرد و آمد جلوی خودرو من قرار گرفت و بلافاصله فلاشرش را روشن کرد. من ابتدا سرعتم را کم کردم و فکر کردم مشکلی برایش پیش آمده که فلاشر روشن کرده است اما بعد از یکی دو بار زدن فلاشر، فلاشر خاموش شد و او به صورت عادی به رانندگی ادامه داد.

 

من معنی این کار او را نفهمیدم تا اینکه در رزوهای دیگر چندین مرتبه دیگر شاهد صحنه های مشابهی برای خودروی خودم یا خودروهایی که در جوار من رانندگی می کردند شدم.

وقتی از راننده محلی سفارت علت این کار را پرسیدم متوجه شدم فرهنگ زیبایی در لهستان وجود دارد و آن اینکه وقتی رانندگان به همدیگر راه می دهند یا مسیر را تعارف یا حق اولویت ها را تعارف می کنند راننده مقابل به نشانه تشکر و قدردانی فلاشر می زند و رانندگان مهربان و مودب را با این کار به ادامه کارشان تشویق می کند. بخاطر بیش از سه سال رانندگی در لهستان اکنون این کار برای من عادت شده است و در ایران هم همین کار را می کنم. با این تفاوت که در ایران تقریبا خیلی کم پیش آمده است که راننده ای از روی لطف یا مهربانی به من راه بدهد و من ناچارا مجبور شده ام خودم و با فشار و... - همان کاری که همه رانندگان میکنند - راه بگیرم ولی باز هم به نشانه احترام و قدردانی یا حتی به نشانه عذرخواهی از راننده و خودرویی که به زحمت از او راه گرفته ام فلاشر می زنم. امیدوارم این فرهنگ خوب در ایران ما که رانندگی در آن وضع بسیار نامناسبی دارد هم همه گیر شود.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...