رفتن به مطلب

فرهنگ عرب جاهلی


ارسال های توصیه شده

05575.jpg

 

 

نویسنده: دکتر شوقی ضیف

مترجم: علیرضا ذکاوتی قراگزلو

 

 

 

دلیلی در دست نداریم بر اینکه عرب شمالی به طور واضح میراث بر تمدن جنوبی بوده باشد؛ هر چند خود عرب جنوب نیز در تمدن خیلی پیشرفته نبود. البته از اطلاعات کشاورزی و مهندسی آبیاری و شهرسازی برخوردار بودند اما فرهنگی شاخص نداشتند و حتی از جهت نظام سیاسی به صورت ملوک الطوایف بودند لذا تا آخرین دولت جنوب (دولت سباء و ذی ریدان و حضرموت) یا دولت حمیری سقوط کرد، اعراب جنوب به نظام قبایل بدوی بازگشتند.

بدون شک اعراب شمال با تمدنهای مجاور بی رابطه نبودند مثلاً تجار مکه به مصر و شام و ایران می رفتند و اعراب حیره ارتباط مستقیم با ایران داشتند؛ همچنانکه غسانیان با روم مربوط بودند و مسیحی شدند و مسیحیت را در قبایل شام و عراق انتشار دادند؛ و نیز بسیاری از یهودیان به حجاز و یمن رخت کشیده بودند. این همه بدان معناست که عرب شمال با اقوام همسایه و تمدنشان پیوند داشت، اما پیداست که به طور محدود. توده ی اعراب شمال جز تأثر ساده‌ای از همسایگان نپذیرفتند، مثلاً از روم و ایران فنون رزمی یا پاره‌ای اخبار و افسانه ها فراگرفتند. در احوال حضرت رسول می خوانیم که چون بعد از جنگ احد، قریش عرب را گرد آورده مدینه را محاصره کردند، سلمان فارسی به حضرت پیشنهاد کرد خندقی کنده شود تا مانع عبور دشمن به شهر باشد. ظاهراً بین صحابه سلمان از همه بیشتر به شیوه هایی نظامی وارد بوده است. (1) و باز در سیره ی پیغمبر آمده است: نضربن حارث (2) که به حیره مسافرت کرده بود و آنجا اخبار شاهان قدیم ایران و داستان رستم و اسفندیار آموخته بود هرگاه حضرت به سخن گفتن می نشست و خدا را یاد می کرد و بلاهایی را که بر اقوام پیشین به سبب غضب خداوند نازل شد بیان می فرمود و برمی خاست؛ نضر در جای حضرت نشسته می گفت: ای جماعت قریش به خدا من از محمد خوش صحبت ترم، بیایید که داستانهایی بهتر از آنچه می گوید برای تان بگویم؛ و آنگاه از قهرمانان و شاهان افسانه‌ای ایران صحبت می کرد. (3)

پس عرب شمال به کلی از تأثیرات بیگانه برکنار نبود، اما نباید در میزان آن تأثیرات، تصورات مبالغه آمیز داشت. اعراب همچنان در سادگی و بدویت می زیستند و حداکثر توان گفت در مرحله ی پایانی بدویت بودند. هم از دیرباز عده‌ای به مقایسه بین عرب و اقوام متمدن همسایه اش مانند ایران و روم پرداختند و از همه بیشتر شعوبیه (4) در این مقوله سخن گفتند. باید گفت ای یک داوری دلبخواهی یا ستمگرانه است زیرا بین بدویت و تمدن قیاس [مع الفارق] می کند. حقیقت اینکه رومیان و ایرانیان نیز مانند عرب بدویتی داشته اند و در آن مرحله دارای تمدن و بینش علمی نبوده اند. عین این مقارنه را جمعی از غربیان بین اقوام سامی به طور کلی از عرب و غیرعرب با آریاییان به عمل آورده اند؛ چنانکه زنان [1892-1823] به این نظریه شناخته شده. اینان مدعیند که آریاییان نژاد برترند و آفریننده ی تمدن، گویی بدین وسیله می خواهند اعمال سیاستمداران غرب را در استعمار اقوام سامی توجیه کرده باشند. لیکن حقایق خالص علمی این نظریه را تأیید نمی کند چه هیچ کس نمی تواند خالص بودن نژاد و تیره و تبار معینی را ثابت نماید. به علاوه در این نظریه به تأثیر شرایط و محیط بر اقوام و ملل توجه نشده است. آنچه مسلم است تمدن بشری محصول یک نژاد معین نیست بلکه نژادهای گوناگون در پدیدآوردن آن هر کدام به نسبتی همکاری داشته اند. و از همین نوع قیاس [مع الفارق] است حکم ابن خلدون علیه اعراب مبنی بر اینکه اهل صناعات و علوم نیستند؛ (5) چرا که این وصف احوال جاهلیت عرب است اما در دوران اسلامی اعراب با صناعات آشنا شدند و در زمینه ی علم و فلسفه نهضتی آنچنان پدید آوردند که استاد بشریت طی قرون وسطی به حساب آمدند. اولیری گویند: عرب مادی است؛ با عواطف و تخیل محدود. (6) گویی در این داوری سرشار بودن شعر و ادب عرب را از تخیلات و احساسات، عمداً فراموش کرده است. باید گفت این فرضیه بی دلیل نژادی است و ظاهراً نظریه ی نژادهای مشخص بشری و برتری آریاییان بر دیگران؛ وی را بدین نتیجه گیری کشانده است.

اکنون این گونه مقایسات و داوریهای غلط را رها کرده به بیان فرهنگ و معارفی که عرب داشت می پردازیم. شاید مهمترین شاخه ی دانش عرب علم انساب و ایام و شناخت محاسن و معایب اقوام عرب است که بعداً در عصر عباسی به صورت مجلدات پرحجمی تدوین شد. اعراب در این مجموعه ی اطلاعات گویی تاریخ خود را می دیدند، لذا روایتش کردند و نسلهای بعد نوشتند و اشخاصی در رشته های گونه گون این روایات شهرت یافتند.

و باز از این سنخ معارف است آشنایی عرب به ستارگان و موقع و محل طلوع آنها و نیز معرفت به ابرها و بارانها (انواء). (7) جاحظ گوید: اعراب، افول و طلوع ستارگان و ارتباط آن را با باران و نیز ستارگان رهنما را می شناختند، زیرا آنکه در بیابان بیکران و بی نشان و صاف به راه دور می رفت و علامت و رهنمونی نداشت ناچار به جست و جوی وسیله ی نجات و کمکی برمی آمد. و نیز حب حیات و فرار از خشکستان و قحطی، عرب را به شناخت انواع ابرها وامی داشت. و نیز از آنجا که عرب همیشه آسمان را در چشم انداز داشت، سیر و تناوب آنها و تک ستاره ها و خوشه ها و ثابت و سیار آن را می دانست. چنانکه از زن عربی پرسیدند: ستارگان را می شناسی؟ پاسخ داد، سبحان الله چگونه اشباحی را که هر شب بالای سرم هستند نشناسم؟ و نیز عربی نزد شهرنشینی از ستارگان باران زا و ستارگان رهنما و ستارگان پاس نمای شب و اختران سعد و نحس به تفصیل سخن گفت، شخصی آنجا حاضر بود. گفت: می بینید، این اعرابی از ستارگان چیزها می داند که ما نمی دانیم. عرب پاسخ داد: «کیست که تیرهای سقف خانه اش را نشناسد؟» (8) نیاز زندگی، آنان را به این شناخت رسانده بود. صاعدبن احمد متوفی 435 گوید: «علم عرب، در حد درک خودش، به اوقات پیدا و ناپدید شدن ستارگان و ستارگان بارانزا، از کثرت توجه و دقت طولانی، و به سبب نیازی بود که در زندگی به آن داشتند نه از راه آموزش حقایق و مشق علمی.» (9)

بر همین قیاس است پزشکی آنان که تجربی بود، مانند داغ کردن یا بهره گیری از خواص بعضی گیاهان. البته در ضمن این طب ابتدایی بسیاری عقاید خرافی رواج داشت، مثلاً معتقد بودند که خون اشراف دوای هاری است؛ استخوان مرده شفای جنون است و یا مرض در اثر حلول روح شریری در بدن پیدا می شود و لذا با افسون و جادو علاجش می کردند. طبی ناقص نه بر پایه‌‌ی قواعد عقلی. ابن خلدون به درستی خاطرنشان می کند: «در اجتماعات بادیه نشینها نوعی پزشکی وجود دارد که غالباً بر تجربیات کوتاه و کم دامنه ی برخی از اشخاص مبتنی است و آن طب به طور وراثت از مشایخ و پیرزنان قبیله نسل به نسل به فرزندانشان منتقل می شود و چه بسا که بعضی بیماران به سبب آن بهبود یابند ولی نه برحسب قانون طبیعی و نه موافق مزاج است و قبایل عرب از این گونه تجارب طبیعی بهره ی وافر داشتند و در میان ایشان پزشکان معروفی وجود داشت مانند حارث بن کلده و دیگران.» (10) از مهمترین شاخه های معرفت طبی اعراب بیطاری بود، به ویژه در رابطه با اسب و شتر، که خالها و لکه ها و عیوب و محاسن و بیماریها و ناخوشیهای آن (مانند گری و غیره) را با داروی آن می شناختند و در باب حیواناتشان با ویژگیهایش تفصیلات داشتند که جاحظ در کتاب الحیوان از آن استفاده کرده؛ لیکن خود چنین حاشیه زده و نظر داده است: «در این مسایل به آنچه نزد اعراب است اعتماد کردم، هر چند معرفتشان از نظر دقت علمی و شیوه ی یادگیری و یادآوری شکل لازم را ندارد. اما چون گونه های مختلف حیوان از اهلی و وحشی، و آنچه هم به صورت اهلی و هم وحشی دیده می شود، در صحاری و گودالها و ریگستانها و شنزارها و ستیغ کوهها که خاستگاه و زیستگاه اعراب است پراکنده اند، و چنانکه مشهود است عرب بین آنها می زید و بزرگ می شود و چه بسا از دندان و چنگ و نیش و دم آنها آسیب می بیند و گزنده یا دریده می شود؛ لذا به حکم نیاز، حالت مقتول و مجروح و ضارب و قاتل را می شناسند و از فرار و تعقیب آگاهند و چگونگی درد و درمان را از بس دید ه اند می دانند؛ علاوه برآنچه از شناخت امراض و داروها به میراث برده اند.» (11) عرب عنایت خاصی نیز به فراست و «قیافت» داشت و آن عبارت است از دنبال کردن ردپا در زمین ریگزار؛ و در این باب داستانها دارند. تکامل این فن نزد آنان طبیعی است چه برای یافتن گمشده یا تعقیب دشمن - که در غیاب مردان به قبیله تاخته و اموال و زنانشان را برده بود - به ردیابی نیاز داشتند.

این گونه معارف ابتدایی مبتنی بر تجربه ی ناقص - نه بر اساس قاعده یا نظریه - بود چه توده ی عرب عامی بودند، نه اهل دانش و بینش بر پایه ی شیوه های علمی. شاید از همین جاست اعتقاد به «عیافة» یعنی فال زدن از روی حرکت پرندگان، که به ویژه بنی اسد و بنی لهب بدان شهره بودند. اگر پرنده به سمت راست می رفت فال خوش می زدند و اگر به چپ می رفت شوم می پنداشتند و در تفأل سخنان بسیار داشتند. جاحظ گوید: «تطیر در اصل از طیر است که راست یا چپ رود، تنش را بخارد یا پر خود را بکند، حتی از مشاهده‌‌ی آدم یا حیوان لوچ یا حیوان شاخ شکسته و دم بریده نیز پیشگویی کرده فال بد می زدند. اما تفأل از روی پرندگان، اصل است که تطیر از آن مشتق شده، بعد به چیزهای دیگر تعمیم یافته. و برای فال خوش است که عرب، مارزده را «سلیم» و بیابان را «مفازة» و اعمی را «ابوبصیر» و سیاه را «ابوالبیضاء» و غراب را «حاتم» نامیده است؛ و بر غراب بیش از همه فال بد زنند».(12) استخاره با «ازلام» و «قداح» نیز از باب عقیده به تطیر بود که بر روی چوبه های تیر، «بکن؛ مکن؛ صبر کن» می نگاشتند و یکی را می کشیدند، و این غیر از قداح و از لام قمار [یا نصیب و یا قسمت] است.

این همه دلیل بر آن است که توجیه و استدلال عقلی آنان ضعیف بود و نمی توانستند به خوبی اسباب و مسببات را به هم ربط دهند، و این طبیعی است، چرا که در مرحله ی بدویت بودند و علت و معلول را نمی فهمیدند و در حقیقت اشیاء تعمق نکرده بودند بلکه با دیدی جنبی و تصادفی در جزئیات می ماندند و به کلیات و چشم اندازهای فراگیر نمی رسیدند و در دایره ی زندگانی ساده و فطری ایشان چیزی از این مقولات نمی گنجید. البته نوعی «حکمة» بینشان رواج داشت اما نه به معنای معروف «فلسفه» در دوران اسلامی بلکه عبارات کوتاهی بود محتوی تأملاتی محدود. در امثال شان آمده است: «فی بیته یؤتی الحکم»؛ (13) حکم کسی بود که بین مردم در اختلافات و ادعاهاشان دواری می نمود و شاید «حکمة» جاهلی از همین ریشه باشد. «حکم» یعنی خردمند آزموده‌ای که با حکم خویش عدل و انصاف را به کرسی می نشاند و خلاف را کنار می زند، و «حکمة» حاکی از معرفت شخص است برحیات و آگاهیش بر راه های مداوم و بی انحرافی که به هدایت و توفیق می رسد.

حکم و امثال عرب بسیار است و در عصر عباسی در کتابهای حجیمی تدوین شده. از مشهورترین آنها جمهرة الامثال ابوهلال عسکری و مجمع الامثال میدانی است و بین عرب «حکما» ی مشهور بودند که در اختلافات حکمیت می کردند و نظر می دادند و سفارشها آموزه های ایشان، نقل و در زندگی مورد استفاده واقع می شد. جاحظ گوید: «از پیشینیان که به بزرگی و سرآمدی و زبان آوری و سخن گستری و حکمت و زیرکی و گربزی نامبردارند لقمان بن عاد و لقیم بن لقمان و مجاشع بن دارم و سلیط بن کعب بن یربوع و لؤی بن غالب و قس بن ساعدة و قصی بن کلاب است؛ و از جمله ی خطیبان بلیغ و حکمان و رئیسان، اکثم بن صیفی و ربیعة بن حذار و هرم بن قطبة و عامربن ظرب و لبیدبن ربیعة است». (14) در قرآن کریم سوره‌ای به نام لقمان هست، و گویند مجموعه ی شناخته شده‌ای از «حکم» او به نام مجلة لقمان در جاهلیت وجود داشته است. در احوال سویدبن صامت می خوانیم که برای حج یا عمره به مکه آمد، حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) به سراغ او رفت و به اسلام و پرستش «الله» دعوتش فرمود، سوید گفت شاید آنچه تو آورده‌ای همان است که نزد من هست. حضرت پرسید تو چه داری؟ گفت مجلة لقمان، یعنی حکمت لقمان. حضرت فرمود آن را بر من عرضه کن؛ سوید آن را عرضه کرد (یعنی خواند). حضرت فرمود اینها حرفهای خوبی است اما آنچه من آورده ام بهتر است: قرآنی که خدا بر من فرستاده و همه هدایت و روشنایی است. و از قرآن تلاوت نمود و به اسلام دعوتش فرمود، سوید هم گفت این گفتاری نیک است؛ و به مدینه نزد قوم خود بازگشت و دیری نگذشت که در یوم بعاث به دست خزرج به قتل رسید، و عده‌ای از قومش می گفتند ما معتقدیم که او مسلمان مرد. (15)

کتب امثال و ادب پر است از کلمات قصار لقمان و دیگر حکمای جاهلیت، مانند گفته ی اکثم بن صیفی: «مقتل الرجل بین فکیه» [= بس سر که بریده ی زبان است]، و گفته ی عامر بن ظرب: «رب زارع لنفسه حاصد سواه» یعنی بسا کسان که کاشته اند و دیگری دروید. در شعر جاهلی نیز بسیاری از این حکم آمده، چنانکه طرفة در معلقه اش گوید:

 

اری العیش کنزاً ناقصاً کل لیلة *** و ما تنقص الایام و الدهر ینفد

 

یعنی «زندگی را چون ذخیره‌ای می بینیم که هر شب از آن کاسته می شود، آری هر چیز که گردش روزگاران از آن بکاهد ناچار تمام شدنی است.» افوه اودی و لبید و عبیدبن الابرص نیز به این گونه «حکم» شهره اند. قسمت اخیر معلقه ی زهیر مجموعه‌ای است از همین نوع اندرزها و تأملات:

من از امروز و دیروز آگاهم اما از دیدن آنچه فردا خواهد آمد، کور.

هر کس در بسیاری از امور سازگاری نشان ندهد با دندانها دریده

و زیر پاها لگدکوب خواهد شد.

هر که از حریم خویش با سلاح دفاع نکند خانه خراب خواهد شد،

و هر کس ستم نورزد بر او ستم کنند.

هر که از مرگ بترسد، ولو با ریسمان و طنابی از آسمان بالا کشد، باز مرگش در رسد.

هر کس عادت و خصلتی دارد، گرچه پندارد که بر مردم پوشیده است، بالاخره معلوم گردد. (16)

حکم اعراب بیشتر از «مرؤت» و سنن آنکه پیشتر بیان شد سرچشمه می گرفت و در حکم تعالیم عملی و در خور پیروی در زندگانی بود. شاعران عرب تأملات فراوان دارند در حیات و مرگ و روزگار - که در کمین مردم است - و معتقدند که از مرگ گریز نیست؛ سلامت و جوانی و نیرو دلیل نمردن نمی شود. از گذشتگان مکرر یاد می کنند و پند می جویند، چنانکه قس بن ساعدة گوید:

در اقوام درگذشته، ما را عبرتهاست؛

چون ملاحظه نمودم آنان به آبشخوری رفتند که بازگشت نداشت،

و خویشاوندان را از بزرگ و کوچک روی بدان سوی دیدم؛

- که نه رفتگان باز می آیند و نه زندگان ماندنیند -

یقین کردم خود نیز به همان راه رفتنی ام. (17)

و این اندیشه را توسعه و تعمیم می دهند. از فرسایش قبیله ها و عشیره ها بر اثر گردش زمان به نابود شدن دولتها و شاهان و اقوام مجاور می رسند. شبان و روزان و روزگاران هر لحظه دیوار ملک یا دولتی را فرو می ریزد و حتی پیامبری چون سلیمان (18) که جن را مسخره کرده بود گرفتار مرگ شد. پس آن همه پیشینیان مردند و پسینیان نیز مردنیند. (19) و این اندیشه تکرار می شود که دهر در کمین است و به شب و روز اعتمادی نیست؛ و در نکوهش روزگار و جنایتهایش سخنان لطیف دارند: چنانکه به زهیر منسوب است:

 

داغدیده ی بسیاری کسانم؛ خداوندگاران عرب و عجم؛ که روزگار نگذاشت صبح کنند.

آری روزگار مرا به تیر می زند و من نمی توانم.

حال که تیرم کارگر نیست کاش شاخی داشتم که با او می جنگیدم؛

یا چون می گفتمش: «سهم خود بردی، سهم مرا بگذار» ، انصاف و رضا می داد.

ای روزگار بسیاری از بزرگان ما را کشتی و استخوانها شکستی؛

هر چه داشتیم بردی و چیزی برجا نگذاشتی.

جهانا چه بیدادگر بوده ای! (20)

و به این صورت دارای نوعی تفکر در حقایق مرگ و حیات بودند، با «حکمیات» فراوان که از واقعیات زندگانی و جامعه استنباط شده بود. البته اینها فلسفه نیست، اندیشه های ساده و ابتدایی است که نشانی از آزمودگی و تجارب حسی واقع بینانه دارد.

پی‌نوشت‌ها:

1- السیرة النبویه، ج3، ص 235.

 

أبنی زیاد أنتم فی قومکم *** ذنب و نحن فروع أصل طیب

نصل الخمیس الی الخمیس و أنتم *** بالقهر بین مربق و مکلب

حید عن المعروف سعی أبیهم *** طلب الوعول بوفضة و بأکلب (نویسنده)

 

2- نضر پسر حارث بن کلدة (طبیب مشهور عرب) است. پدر و پسر هر دو از تربیت یافتگان جندیشاپور بودند. (تاریخ علوم عقلی دکتر صفا - ص 31) از معدود کسانی که پیغمبر پس از فتح دستور قتلشان را داد همین نضر است که حضرت را بسیار آورده بود. گویند خواهرش مرثیه‌ای بر او سرود که به گوش حضرت رسید فرمود اگر این شعر را زودتر شنیده بودم نضر را نمی کشتم، که هیچ خون زده‌ای بزرگمنشانه تر، خوددارانه تر و بی دشنامتر و بردبارانه تر از این مرثیه نگفته است (رجوع کنید به شرح علامه ی تبریزی بر حماسه ی ابی تمام، چاپ بیروت، ج1، ص 400). - م. (مترجم)

3- السیرة النبویة، چاپ حلبی، ج1، ص 321. (نویسنده)

4- شعوبیان که عنوان خود را از آیه ی 13 سوره حجرات گرفته اند از موالی و غالباً ایرانیانی بودند که علیه برتری طلبی عربی و ضد اسلامی امویان و عباسیان برخاستند و «اهل التسویة» نیز نامیده می شدند. البته بعدها این نظریه هم به افراط گرایید و رنگ تند ناسیونالیسم افراطی بلکه شووینیسم به خود گرفت. اگر شعوبیگری را در معنای وسیع آن در نظر بگیریم حتی قیام زنگیان و بردگان در قرن سوم هجری را می توان جنبشی شعوبی ارزیابی کرد. بررویهم شعوبیگری در تحول ادب و فرهنگ و سیاست نقش بسیار مهمی داشته است. - م. (مترجم)

5- المقدمة چاپ مطبعة البهیة، ص 352، مواضع دیگر. [مقصود از «صناعات» فنونی از قبیل بنایی و نجاری و خیاطی... است. یادآوری این نکته ضرور است که نهضت عظیم فرهنگی مسلمانان در قرون وسطی، عربی نیست بلکه اسلامی به معنای وسیع آن است که حتی غیر مسلمانان ذمی در آن نقش داشته اند. عرب در این حرکت بزرگ کمترین سهم را داشته؛ حال آنکه ایرانیان به اصطلاح خود اعراب، صاحب «قدح معلی» بوده اند. برای نمونه رجوع کنید به خدمات متقابل اسلام و ایران، آیت الله شهید مرحوم مرتضی مطهری. - م.] (نویسنده)

6- فجر الاسلام احمدامین، به نقل از کتاب اولیری تحت عنوان Arabia Before Mahammad (نویسنده)

7- در این مورد برای نمونه رجوع کنید به اسباب النزول واحدی ذیل آیه 82 سوره ی واقعه. - م. (نویسنده)

8- الحیوان، ج6، ص 30. (نویسنده)

9- طبقات الامم، چاپ بیروت، ص 45. (نویسنده)

10- المقدمة، ص 346 [از ترجمه ی پروین گنابادی ج2، ص 1034، نقل شد]. (نویسنده)

11- الحیوان، ج6، ص 29. (نویسنده)

12- الحیوان، ج3، ص 438 و بعد. (نویسنده)

13- یعنی «به سراغ حکم، در خانه ی خودش می روند»؛ و این داستان شیرینی دارد (رجوع کنید به فرائد اللئال فی مجمع الامثال، ج2، ص 57-8). - م. (مترجم)

14- البیان و التبیین، چاپ عبدالسلام هارون، ج1، ص 365. (نویسنده)

15- اسدالغابة، ج2، ص 378. (مترجم)

 

16- و أعلم علم الیوم و الامس قبله *** ولکننی عن علم ما فی غد عم

و من لا یصانع فی أمور کثیرة *** یضرس بأنیاب و یوطأ بمنسم

و من لا یذد عن حوضه بسلاحه *** یهدم و من لا یظلم الناس یظلم

و من هاب أسباب المنیة یلقها *** ولو رام أسباب السماء بسلم

و مهما تکن عند امری من خلیقة *** و ان خالها تخفی علی الناس تعلم (نویسنده)

 

17- حماسه البحتری، ص 99؛ البیان و التبیین، ج1، ص 309:

 

فی الذاهبین الاول *** عین من الشعوب لنا بصائر

لما رأیت موارداً *** للموت لیس لها مصادر

و رأیت قومی نحوها *** تسعی الاصاغر و الاکابر

لا یرجعن قومی ال *** ی و لا من الباقین غابر

أیقنت أنی لامحا *** له حیث صار القوم صائر (نویسنده)

 

18- مؤلف در جای خود اشعار منسوب به جاهلیان را که شامل اسامی پیامبران قدیم است منحول و مجعول دانسته، و در اینجا استناد به آن نوع اشعار اندکی بیراه می نماید. - م. (مترجم)

19- حماسه البحتری، ص 83؛ المفضلیات، ص 217. (نویسنده)

20- حماسة البحتری، ص 105.

 

یامن لا قوام فجعت بهم *** کانوا ملوک العرب و العجم

استأثر الدهر الغداة بهم *** والدهر یرمینی و لا أرمی

لوکان لی قرناً أنا ضله *** ما طاش عند حفیظة سهمی

أو کان یعطی النصف قلت له *** أحرزت قسمک فاله عن قسمی

یا دهر قد أکثرت فجعتنا *** بسراتنا و وقرت فی العظم

و سلبتنا ما لست معقبنا *** یا دهر ما أنصفت فی الحکم (نویسنده)

منبع مقاله :

ضیف، شوقی؛ (1393)، تاریخ ادبی عرب (العصر الجاهلی)، ترجمه ی علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم.

 

 

 

 

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...